اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 88 اردیبهشت 17
من بهیقین میگویم که هردوی این واکنشها نشانهی درک نادرست از منظور رهبری است. از گروه دوم میگذریم زیرا یا بلد نیستند چه باید بکنند و یا انجام توصیههای رهبری به نفعشان نیست؛ ولی به ضرورت مصلحت، باید خود را در رکاب نشان دهند. با اینها کاری نداریم؛ اما در بارهی گروه اول حرف بسیار است. باید به این دوستان یادآور شد ضمن اینکه در لزوم صرفهجویی و کاهش مصرف منابع، تردیدی وجود ندارد اما تمام سخن رهبری در این خلاصه نمیشود که آب کمتر مصرف کنیم، در نان و برق و سوخت و... صرفهجویی کنیم.
باید به این دوستان گفت که نظر مقام معظم رهبری هرگز معطوف به خرج نکردن بهجا و استفاده کردن درست از نعمتهای الهی نیست که چنین نگرشی به تصریح قرآن و روایات نکوهیدهاست. قرآن میگوید: قل من حرم زینه الله التی اخرجها لعباده و الطیبات من الرزق..
اگر به بیانات ایشان که ترجمانی از همین آیه است دقت کنید بدین باور میرسید که مقام معظم رهبری با دیدی کلان به بهسازی و بازسازی الگوهای مصرف جامعه نظر دارند. یعنی باید فکر کرد که چکار کنیم تا رفتارمان به گونهای تنظیم شود که خودبهخود اسراف نکنیم و بهطور طبیعی و نه مصنوعی، به صرفه جویی و قناعت در همهی امور رو بیاوریم. باید دید که غربیها چکار کردهاند که ملتهای شرقی را مصرف گرا بار آوردهاند تا تولیدات خود را به خورد آنان بدهند.
الگوی مصرف را باید مجموعهای از نظام ارزشی و هنجاری (خواه فردی یا اجتماعی) دانست که معرف شخصیت مصرف کنندهاست. معتقدم رهبر فرزانهی انقلاب، دنبال اصلاح این نظام هستند؛ نظامی که خودبهخود به قناعت و کاهش مصرف و جلوگیری از اسراف میانجامد و شأن و جایگاه فرهنگی جامعه را نیز ارتقاء میبخشد.
سه شنبه 88 اردیبهشت 15
یکبار بهمناسبت عدم درک درست برخی از مسئولان از مقولهی مهندسی فرهنگی که مورد اصرار رهبر معظم انقلاب است نوشتم که دلم به حال تنهایی ایشان میسوزد. مدتی است دارم به رفتار مسئولان در مورد اسامی که رهبری برای سالها میگذارند میاندیشم و میبینم انگار این تنهایی انتهایی نخواهد داشت.
گاهی که نظریه پردازیها و بعضاً دستورالعملهای مقطعی و احساسی حضرات را میبینم بیشتر افسوس میخورم از اینکه دوستان ما چقدر ساده انگارانه با تفکرات و نگاههای راهبردی رهبری برخورد میکنند و به یک سری کارهای روبنایی و فورمالیته و نشست و برخاست های بیخاصیت اداری اکتفا میکنند..
آیا شأن رهبری همین است که یک اسمی را انتخاب کند و ما هم برای خالی نبودن عریضه یک سری اقداماتی بکنیم؟ آیا هنوز باور نداریم که تعیین این اسامی، یک کار تشریفاتی و تبلیغاتی ساده نیست؟ آیا وقت آن نرسیده تا بفهمیم که این اقدام رهبری، تبیین راهبردهایی است که مدتها فکر ایشان را به خود مشغول کرده است؟ آیا نمیدانیم که این الگوهایی که ایشان معرفی میکند مربوط به یک سال خاص نمیشود و هرکدامشان سالها برنامهریزی و مدیریت میخواهد تا به نتیجهی مطلوب برسد؟ چقدر خوب بود که به جای برگزاری سمینار و ریخت و پاش اداری و چاپ آگهی و تراکت و بنر، در مورد این مقولات کار علمی کاربردی میکردیم تا به عنوان ارزشهایی فرهنگی، نهادینه ی زندگی فردی و اجتماعیمان میشدند.
اینکه میگویم کار تشریفاتی و بی محتوا تعجب نکنید. همین چند وقت پیش یک سازمانی روی کارت دعوتش برای مراسمی که هیچ ربطی هم به موضوع اصلاح الگوی مصرف نداشت و همه ساله این مراسم را برگزار میکند، نوشته بود: خوشحالیم که در سال اصلاح الگوی مصرف شما را به شرکت در مراسم... دعوت کنیم.
نهاد دیگری که همه ساله هم در نمایشگاه کتاب تهران شرکت میکند در تراکت تبلیغاتیاش نوشته بود: به مناسبت سال اصلاح الگوی مصرف از غرفهی ما در نمایشگاه کتاب تهران بازدید کنید..
قضیه گاهی اینقدر شکل طنز به خود میگیرد که سال گذشته در سال نوآوری و شکوفایی میگفتند: یکی از سازمانها در بیلان کارهای مبتکرانه و نوآورانهاش نوشته بود: بازدید از خانوادهی شهدا با شروع از شهرستانها.. وقتی اعتراض شد که این کار نویی نبوده است گفتند: ما همه ساله از تهران شروع میکردیم و یه شهرستانها ختم میکردیم اما امسال از شهرستانها شروع کردهایم..
یا آن سازمان دیگری که به مناسبت سال نوآوری و شکوفایی طرح لوگوی مجله یا انتشاراتش را عوض کرده بود و این را با افتخار جزو کارهای مبتکرانه و شکوفایانه!! میدانست...
واقعا خندهدار نیست؟ حالا در مورد سال اصلاح الگوی مصرف، موضوع پیچیدهتر و خندهدارتر هم میشود. بعضی از سازمانها میآیند بخشنامههای عریض و طویلی صادر میکنند که سهمیهی قند و چای آبدارخانهها اینقدر کم بشود و نور اتاق ها اینقدر کم بشود و آب و بنزین و .. اینجوری استفاده شود.. بعضی از سازمانهای دیگر که عمقی ندارند و خودآرایی و نمایش را کافی میبینند میآیند و فقط جملهی رهبری در مورد اصلاح الگوی مصرف را با هزینه های گزاف چاپ و تکثیر میکنند و با زرق و برق به در و دیوار میزنند تا از غافلهی پیروی از ایشان!! عقب نیفتاده باشند.
من به یقین میگویم که هردوی این واکنشها نشانهی درک نادرست از منظور رهبری است. در این زمینه باز هم خواهم نوشت.. انشاءالله
یکشنبه 88 اردیبهشت 6
بدون هیچگونه مقدمه ای.. یک کامنت خصوصی:
سلام.. من امسال تو کاروان شما بودم. با اینکه بچه مذهبی هستم ولی همیشه برام سوال بود که چرا اینقدر مردم گریه میکنن؟! برای چی؟! استدلالم این بود که خب اینا برای بدبختیای خودشون گریه میکنن وگرنه امامان که تا ابد بهترین جایگاه رو دارن.. چرا من بدبخت برای انسانهای به این خوشبختی باید غصه بخورم؟ یا وقتی میگفتن برامون دعا کن میگفتم آخه خدا مگه فقط تو مکه است؟ نمیدونم ولی شب دوم سوم بود که نصفه شب رفتیم پشت بقیع و مناجات حضرت علی... واقعا نمیدونم چی شد از اون موقع واقعا حالم عوض شد. خودمم نمیدونستم چرا اینقدر گریه میکنم. (هنوزم نمیدونم!) خیلی دلم گرفته بود. دیگه تا آخر سفر اون حال عجیب باهام بود. من که هیچ وقت روم نمیشد جلوی کسی گریه کنم بی اختیار اشک میریختم.... فقط یه کلام میتونم بگم اونجا احساس میکردم یک لحظه ی دیگه زمین زیر و رو میشه و من در پیشگاه خدا با اون همه بدی باید حاضر شم. واقعا اون آیه که خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر هست رو با تمام وجودم حس کردم.
اول به خاطر اینکه با یه کاروان دیگه ای به غیر از کاروان دانشگاه خودم افتاده بودم واقعا ناراحت بودم. ولی بعد فهمیدم اینکه من با این کاروان اومدم همش لطف خدا بود. اصلا شاید این سفرا رو بهتر باشه آدم ناشناس بیاد. فقط برای دل خودش. فقط برای عالم تنهایی خودش. دو هفته آدم با خودش خلوت کنه. بی خیال دنیا و درس معدل و...! شاید ادم اینجوری بیشتر به یاد تنهایی قیامتش بیفته... اونجا چقدر ادم به معنای کلمه از دنیا دور میشه. اونجا یکی از سه تا دعاهایی که کردم این بود که خدایا دنیا رو در چشم من کوچیک کن و معرفتم رو زیاد کن....خدایا یه کاری کن که غصه ی یه عمر زندگی پوچ و بیهودم رو نخورم. اینقده برای پست و مال دنیا ندوم. خدایا وقتی موهام سفید شد مطمین باشم که یه نخ از موهام رو برای کسب دنیا سفید نکردم.
وای چقد سخته ...حالا که برگشتم میبینم چقدر سخته....خیلی میترسم که نتونم دووم بیارم. فقط خداست که میتونه دستمون رو بگیره. اونجا از خدا خواستم کبر رو از من دور کنه و نعمت صبر رو به من عطا کنه. اخه کبر رذیلتی هست که همه دچارشیم ولی هیچ وقت بهش توجه نمیکنیم. اینکه آدم برای یه لحظه در ذهنش بیاد که آدم خوبیه به نظر من کبر محضه....
خیلی دوست داشتم خدا بهم میگفت که الان کجای کارم. خدایا فقط تویی که از اسرار دلها آگاهی.. تو میدونی من چقدر بدم. خدایا ازت میخوام روز قیامت هم من رو رسوای خلق نکنی...
ببخشید نمیخواستم انقدر بنویسم ولی این موسیقی وبلاگتون اینقدر قشنگ بود که جوگیر شدم.! از خدا میخوام تا بازم بتونم با این کاروان برم مکه...به امید اون روز...
تاسیس سازمان اسفندیار رحیم مشایی
یکشنبه 88 اردیبهشت 6
یک پیشنهاد به مجلس برای دورهی دوم ریاست جمهوری: تاسیس سازمان اسفندیار رحیم مشایی
خبر خیلی عجیب و باور نکردنی بود.. سازمان حج و زیارت از وزارت ارشاد جدا شد و به سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی و حوزه ی مدیریتی مرد آرزوهای آقای رییس جمهوری و اسفندیار قدر قدرت شاهنامهی وی، ملحق شد... خبر عجیبی که هم اعتراض صریح آقای ریشهری نمایندهی ولی فقیه در امور حج و زیارت را برانگیخت و هم اعتراض محتاطانه و زیرکانهی وزیر کابینه یعنی آقای صفار هرندی را..
بدتر از همه اینکه بر اساس شنیدهها این تصمیم صرفًا بر اساس یک روکمکنی و لجبازی بین سازمان میراث فرهنگی و سازمان حج و زیارت بودهاست.. خدا کند دروغ باشد اما شنیدهها حاکی است که سازمان میراث فرهنگی خودش گروهی برای زیارت عتبات راه میاندازد و چون بدون هماهنگی سازمان حج و زیارت که متولی قانونی و رسمی این امر است بوده جلوی کار گرفته میشود.. دوستان آقای احمدی نژاد هم میبینند که اگر بخواهند رییس سازمان حج و زیارت را عوض کنند ــ هرچند در دولت نهم مسبوق به سابقه بودهاست که رییس جمهور مستقیمًا در عزل و نصب مدیران میانی وزارتخانهها دخالت کند و کاری هم به وزیرش نداشته باشد ــ طول میکشد و زمان از دست میرود؛ بنابراین تصمیم میگیرند که آش را با جاش!! تصرف کنند و سازمان حج را به تابعیت خودشان در بیاورند. اگر این خبر درست باشد مؤید رفتارهای مغرورانه و خودمحورانهی حامیان و اطرافیان رییس جمهور است که بی شک ریشه در تفکر و ارادهی او دارد.. و این زنگ خطری است که باید نسبت بدان بی توجه نبود..
اتفاق بسیار زشتتر این بوده است که به فاصلهی دو سه ساعت از ابلاغ این انتزاع و الحاق، درست در زمانی که رییس سازمان حج و زیارت در سفر کاری عربستان به سر میبرد او را از سمتش عزل کردند و با حکم آقای مشایی رییس جدید منصوب شد.. آقایان مدعی اخلاقمحوری، مهرورزی و عدالتخواهی! شما را به خدا کجای این رفتار دینی، اخلاقی و عادلانه است؟ من رییس سازمان حج را نه میشناسم و نه حتی یک بار هم او را دیدهام؛ اما از این رفتارهای انتقامجویانه و ناشی از غرور قدرت، به شدت متنفر و منزجرم...
آقای احمدی نژاد ضمن اینکه شخصیت پرکار، مخلص، خدمتگزار و تلاشگری است اما همین که بسیار درونگروهی عمل میکند و هر کس حتی نهادها و مراجع رسمی و مسقل کشور را که در تابعیت او نیستند لاجرم برعلیه خود میداند؛ به بدنهی کارشناسی کشور توجه ندارد؛ در همهی زمینهها دخالت مستقیم میکند، خودش تصمیم میگیرد و تصمیماتش را بهحسب قراین و دیدگاههای خاص، ناشی از یک منشأ غیبی و الهامات الهی میداند؛ بزرگترین نقیصهی اوست.
دعوا با نهادها و قوای قانونی کشور، لج و لجبازی با مسئولان و آنان که حاضر نشدهاند در گروه وی قرار گیرند و پیرو بی چونو چرای او باشند آنهم در شرایطی که کشور ما بیشترین نیاز را به آرامش و تمرکز قوا برای مقابله با تهدیدات خارجی دارد، به نفع کیست؟ یک روز با مجلس.. یک روز با حوزهی علمیه.. و یک روز با نهاد قانونی دیگری و هرکسی که رییس جمهور را فراقانون نمیداند چه معنایی دارد؟ حضرت عباسی اگر این کارها را یکی غیر از احمدی نژاد می کرد، خود ما چه غوغایی راه میانداختیم و چه برخوردی با او میکردیم؟
من نمیدانم توان آقای مشایی که سابقهی چندانی هم در مدیریت کلان کشور ندارد چقدر است که مرد آرزوهای رییس جمهوری شدهاست؟ مردی که اگر لطف بی شائبهی رییس جمهوری نبود معلوم نیست الان آیا رییس یک فرهنگسرا در تهران باقی میماند یا نه؟ اما امروز از چنان قداست ماورایی و اقتدار اجرایی برخوردار است که میتواند همزمان ششصد مسئولیت سنگین را با هم به عهده بگیرد و همه را هم به خوبی انجام دهد.. البته این که این بهخوبی از نظر کارشناسان چیست و با نظر آقای احمدی نژاد چه تفاوتی دارد جای بحث دارد که فعلاً در صدد بیان آن نیستم..
میدانید که آقای رحیم مشایی یا همان پدر عروس آقای احمدی نژاد، معاون رییس جمهوری و ریاست عالیهی سه سازمان عریض و طویل و ادغام شدهی میراث فرهنگی، سیاحتی، زیارتی و صنایع دستی است. البته با صرف نظر از اصل درستی یا نادرستی این ادغام، و نیز درستی یا نادرستی این انتصاب، باید گفت که این تنها سمت ظاهری و رسمی ایشان است وگرنه هرکاری که رییس جمهور نمیداند به کجا ارجاع دهد یا نمیخواهد به مبادی مربوطهی قانونیاش ارجاع دهد مستقیماً سر از دفتر آقای رحیم مشایی در میآورد. نمونهی این ادعا که هم جایگاه قانونیاش وزارت خارجه بود و هم از نظر سازمانی ربطی به حوزهی آقای مشایی نداشت، همین همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور بود که با کلی حرف و حدیث و هزینههای فراوان، آن هم در آستانهی انتخابات ریاست جمهوری!! به تازگی برگزار شد.
بگذریم.. اگر بعد از انتخابات خرداد ماه و انتخاب مجدد آقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهوری، شنیدید که بیشتر وزارتخانهها منحل شدند و نام سازمان آقای مشایی به سازمان میراث فرهنگی، گردشگری، صنایع دستی، حج و زیارت، فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش، آموزش عالی، اقتصاد و داریی، امور خارجه، کشور، جهاد سازندگی، راه و ترابری، درمان و آموزش پزشکی و .. تعییر یافت تعجب نکنید.. در آنصورت نامهها و مکاتبات اداری باید در برگههایی به اندازهی صفحهی روزنامه صورت گیرد؛ چون باید تنها به اندازه ی یک کاغذ A4 نام سازمان متبوع آقای مشایی را روی سربرگ نامههای اداری نوشت.. بنابراین بهتر است مجلس شورای اسلامی برای صرفهجویی و پرهیز از این نام طولانی، نام این سازمان را به سازمان اسفندیار رحیم مشایی تغییر دهد..
چهارشنبه 88 فروردین 26
میدانید این روزها سالروز شهادت سپهبد شهید صیاد شیرازی است.. آن عزیز را از زمان زندگیاش میشناختم.. هرجا میدیدمش مشتاقانه بغلش میکردم و میبوسیدمش تا از معنویت وی، البته در حد قابلیت ناچیز خودم بهره ببرم..
وقتی او را میدیدی باورت نمیشد که این یک فرماندهی ارشد ارتش اسلام است که صولت و ابهت او لرزه بر جان دشمن میاندازد.. دقیقاً مصداق والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم بود..
یک روز به او گفتم من با شما کار دارم کی میتوانم شما را زیارت کنم؟ بعد از ظهر دیدم در دفترم باز شد و صیاد شیرازی بسیار متواضعانه وارد اتاقم شد و آنقدر با تواضع و ادب نشست که شاید یک زیردست در مقابل رئیسش چنین ننشیند.
اما باید اعتراف کنم که بعد از شهادتش بیشتر شناختمش.. ظرفیت روحی، معنویت، اخلاص و خیلی خصوصیتهای منحصر به فرد او را بعد از شهادتش شناختم اما حیف که دیگر زمان گذشته بود...
بهراستی نمونهی کامل شیران روز و عابدان شب بود که بعضی از نزدیکانش کم و بیش با گوشهای از تهجد و عبادتش آشنا بودند.. مهندس امامی داماد آن شهید میگفت: شهید صیاد شیرازی سه بار تمام نماز و روزههای دورهی عمرش را اعاده کرد.
به خدا قسم عجیب است.. ما چنین کارهایی را تنها در مورد امثال مرحوم آیة الله خوانساری شنیده بودیم اما باورمان نمیشد که در یک فرد بهحسب ظاهر عادی، آنهم در این مسئولیت سنگین که شاید از نظر ما به نماز واجب روزانهاش هم به زور میرسد چنین حالاتی بتوان یافت...
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران...
جمعه 88 فروردین 21
دلگیری.. خستهای...
از دنیا.. از مردم دنیا.. از خودت..
داری می ری جلسهی بچه های وبلاگ نویس..
اما انگار به قول طرف power off شدی
انگار تمام غم دنیا تو دلت نشسته...
شر شر بارون بهاری هیچ حالی بهت نمیده.. حتی اگه پنجره ماشینت تا آخر باز باشه
پیادهها که توی بارون خیس شدن به تو نگاه میکنن و حسرت تو رو میخورن
اما تو هم حسرت اونا رو میخوری که میتونن زیر بارون خیس بشن
چراغ قرمز میشه... میایستی
بی تفاوت به همه جا و همه چی.. چشماتو رو هم میذاری
و زیر چشمی به ثانیه شمار چراغ قرمز نگاه میکنی
43
42
41
40
یهو یه کاسهی کج و کوله میاد جلوی صورتت.. خدا خیرت بده یه کمکی به من عاجز بکن
و پیرزنی با صورت چروکیده و عصای زیر بغل..
از خواب بیدار میشی.. چقدر امید داره به زندگی این پیرزن چروکیدهی معلول..
تصمیم میگیری خوب باشی.. و امید را زندهتر کنی... هم در خودت و هم در دیگران
تصمیم میگیری یا بارون باشی که کاسهی مردم رو پر کنی
یا کاسهی مردم باشی که از بارون براشون پر بشی
لبخند به لبات میشینه.. از زندگی راضی میشی و خدا رو شاکر..
به قول همان طرف Full of energy میشی
3
2
1
چراغ سبز میشه.. ولی خوشگلتر از همیشه
و تو... شاداب تر و با انگیزه تر دست به دندهی ماشین میبری
و راه میفتی
پنج شنبه 88 فروردین 13
می گویند به وطن میرویم.. اما کی باور میکند که وطن همانجاست که تا حالا بودهای..
کی باور میکند که تازه حالا به غربت آمدهای.. کی باور میکند که تازه غریب شدهای.. کی باور میکند مگر کسی که طعم تنفس در دیار آشنا را تجربه کرده باشد؟ مگر کسی که روبروی قبةالخضراء سلام پیامبر را شنیده باشد.. مگر کسی که بوی بهشت را در روضةالنبی استشمام کرده باشد.. مگر کسی که جای پای فاطمه را در بقیع و اطراف آن دیده باشد.. مگر کسی که مناجات امیرمومنان را در غروب نخلستان مسجد شیعیان مدینه زمزمه کرده باشد.. مگر کسی که از عمق وجود بر مظلومیت شیعه گریه کرده باشد.. مگر کسی که آرامبخش ترین سجدهی زندگی اش را در مقابل کعبه تجربه کرده باشد.. مگر کسی که هنوز به هرطرف که برمیگردد آن خال مشکین صفحهی خلفت را میبیند.. مگر کسی که دلش هنوز روی سنگفرشهای سفید آن دیار زیر دست و پای زایران مانده باشد.. دلی که لحظه به لحظه بیشتر میشکند تا بیشتر اوج بگیرد..
پ ن 1: و در دفتر خاطرات بچههایی که میخواهند جملهای برایشان بنویسی چنین می نویسی: خوشحالم که در این سفر پر از رمز و راز با شما همسفر بودم و البته در خدمت شما.. درک شهد شیرین بندگی حضرت حق و طواف در مطاف کعبهی دلدادگی و عاشقی و نیز زیارت مزار پاکان روزگار و خاصان پروردگار در مدینةالنبی چیزی نیست که به راحتی نصیب هرکسی آن هم در این سن و سال بشود.. قدر این توفیق را در تمام زندگیات بدان تا عطر و رنگ خدا همواره در مشام جانت جریان داشته باشد..
پ ن 2: دوتا اساماس.. اولیش مال یکی از بچههای عمرهی سیزده بهدر.. مدینه:
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل ... حال خار لب دیوار گستان دارم
از اینکه دعایمان می کنید سپاسگزارم و خدا را شاکر..
و یکی هم از بچه های امسال یعنی بچههای سال تحویل.. مدینه در اولین روزی که به کشور آمدیم:
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای ... من در میان جمع و دلم جای دیگر است
در حسرت یک نفس کشیدن در مسجدالحرامم.. دعامون کنید
پ ن 3: به هرحال آمدهایم فعلا.. هرچند دلمان هنوز آنجاست.. و جای همه ی دوستان را خالی کردیم .برای همگی تان از صمیم دل دعا کردیم..
یکشنبه 87 اسفند 25
دوستان همیشه همراه سلام.. دوستانی که از نیامدنهای من دلخور نمیشوند و مقابله بهمثل نمیکنند سلام... امروز را صمیمانه تبریک میگویم.. این روز قشنگ را.. روز ولادت بنیانگذار مکتب ناب اسلام و ولادت بنیانگذار مذهب پاک شیعهی جعفری .. و خدا را شکر میکنیم که ما را از این امت قرار داد که هم مسلمان باشیم و هم شیعه ... و اگر او دستمان را نمیگرفت شاید هرگز راه به این سو نمیبردیم..
شاید این آخرین پست امسال من باشد.. دارم میروم اگر خدا بخواهد.. تنها آنهایی میتوانند حال الان من را درک کنند که لااقل یک بار رفته باشند.. مطمئن باشید برای همهتان دعا میکنم.. هر جا که باید دست بر سینه ایستاد و اشکی ریخت و سلامی کرد به یادتان خواهم بود.. مخصوصاً دوستانی که با دیدن پست بوی مدینه اشک ریختند و التماس دعا گفتند همهجا کنارم حضور خواهند داشت..
سلام بر تو ای بهانهی هستی.. سلام بر تو ای نور آفرینش.. سلامی به بزرگی روح خودت.. به گسترهی رحمت خدایت.. به بلندای عشق شیفتگانت.. السلام علیک یا رحمة للعالمین..
پارسال روبهروی قبة الخضرا و مرقد مطهر پیامبر اکرم برای بچهها گفتم: تنها کسی که منتظر سلام کردن شما نمیشود و اگر به دیدارش بروید او بر شما سلام میکند وجود مقدس نبی اکرم اسلام است.. مگر نه آنکه خدایش فرمود: و اذا جائک الذین یومنون بآیاتنا فقل سلام علیکم... به بچه ها گفتم: ساکت باشید گوش کنید.. صدای سلام اسوه و پدر مهربانیها را نمیشنوید؟
جالب است که خیلی از ما مسلمانها هم به پیروی از فرهنگ سازی دیگران مسیح را پیامبر رحمت میدانیم.. البته در اینکه آن حضرت هم دست پروردهی خدای رحمان و رحیم بوده و عطوفت و مهربانی در وجودش موج میزده شکی نیست که همهی پیامبران و برگزیدگان الهی چنین هستند.. اما سخن اینجاست که این تعبیر گاهی در مقابل اسلام و مسلمانان به کار میرود تا به گونهای وانمود شود که شاخصهی مسیحیت مهربانی آن است و شاخصهی اسلام غیرمهربانی آن..
پ ن1: یکی از دوستان ایمیلی برایم فرستاد که حاوی پست قبلی خودم تحت عنوان دزد با شرف بود.. دیدم صدها دست گشته تا دوباره به خودم رسیده.. حتی آن دوست هم نمیدانست که این مطلب را خودم دوسه روز پیش نوشتهام.. برایم جالب بود به خاطر سرعت گردش اطلاعات در دنیای دیجیتال ولی اگر من جای اولین کسی بودم که این کار را کرده بود منبعش را حتما مینوشتم..
پ ن2: اگر میبینید مدتی کمتر میآیم هم به خاطر گرفتاریهاست و هم بهخاطر مسایلی که مدتی است در این محیط مجازی می گذرد... نمیدانم در دنیای حقیقی چه گلی به سر خودمان زدهایم و کجاهای عالم را فتح کردهایم که حالا دنبال فضای مجازی هستیم.. بدانیم که دنیای آخرت دنیایی است حقیقی که باید در مقابل احکم الحاکمین بایستیم... خدایا پناه بر تو... بیایید به خاطر خدا و به خاطر رسول خدا که امروز تولدش را به جشن نشستهایم از سال جدید کینه ها را دور بریزیم و اخلاق را در رفتارمان با دیگران تجربه کنیم..
سه شنبه 87 اسفند 13
راهزنی بستهای دزدید که پر بود از اشیاء گرانبها.. در گوشهای خلوت بازش کرد و پس از وارسی، آن را بست و سراغ صاحبش رفت و بسته را به او بازگرداند... دوستانش او را ملامت کردند که این چه کاری بود کردی؟
گفت: وقتی بسته را باز کردم دیدم که صاحبش آیةالکرسی را در میان آن گذاشته و حتماً عقیده داشته که این آیه، مال او را محافظت میکند.. اگر مالش به او برنمیگشت حتماً در اعتقادش دچار تردید میشد.. من بسته را به او برگرداندم تا باورش را از دست ندهد.. زیرا من دزد مال هستم نه دزد دین..
دوشنبه 87 اسفند 5
شب رحلت پیامبر مهربانیها.. و شهادت فرزندش امام مجتبی..
چه دلگیر است زمین و زمان.. و چه سترگ است غصههای فاطمه..
من هم مثل شما و مثل تمام هستی دلگیرم... اما بوی مدینه میآید امشب...
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و داند دل من