سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 198
بازدید دیروز: 104
بازدید کل: 1388815
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



ادامه‏ی پست قبل

پنج شنبه 88 اردیبهشت 17

من به‌یقین می‏گویم که هردوی این واکنش‏ها نشانه‏ی درک نادرست از منظور رهبری است. از گروه دوم می‌گذریم زیرا یا بلد نیستند چه باید بکنند و یا انجام توصیه‌های رهبری به نفعشان نیست؛ ولی به ضرورت مصلحت، باید خود را در رکاب نشان دهند. با این‌ها کاری نداریم؛ اما در باره‌ی گروه اول حرف بسیار است. باید به این دوستان یادآور شد ضمن اینکه در لزوم صرفه‌جویی و کاهش مصرف منابع، تردیدی وجود ندارد اما تمام سخن رهبری در این خلاصه نمی‏شود که آب کمتر مصرف کنیم، در نان و برق و سوخت و... صرفه‌جویی کنیم.
باید به این دوستان گفت که نظر مقام معظم رهبری هرگز معطوف به خرج نکردن به‌جا و استفاده‌ کردن درست از نعمت‌های الهی نیست که چنین نگرشی به تصریح قرآن و روایات نکوهیده‌است. قرآن می‌گوید: قل من حرم زینه الله التی اخرجها لعباده و الطیبات من الرزق..
اگر به بیانات ایشان که ترجمانی از همین آیه است دقت کنید بدین باور می‏رسید که مقام معظم رهبری با دیدی کلان به به‌سازی و بازسازی الگوهای مصرف جامعه نظر دارند. یعنی باید فکر کرد که چکار کنیم تا رفتارمان به گونه‌ای تنظیم شود که خود‌به‌خود اسراف نکنیم و به‌طور طبیعی و نه مصنوعی، به صرفه جویی و قناعت در همه‌ی امور رو بیاوریم. باید دید که غربی‌ها چکار کرده‌اند که ملت‌های شرقی را مصرف گرا بار آورده‌اند تا تولیدات خود را به خورد آنان بدهند.

الگوی مصرف را باید مجموعه‌ای از نظام ارزشی و هنجاری (خواه فردی یا اجتماعی) دانست که معرف شخصیت مصرف کننده‌است. معتقدم رهبر فرزانه‌ی انقلاب، دنبال اصلاح این نظام هستند؛ نظامی که خودبه‌خود به قناعت و کاهش مصرف و جلوگیری از اسراف می‌انجامد و شأن و جایگاه فرهنگی جامعه را نیز ارتقاء می‌بخشد. 


رهبری هوشمند و رهروی کودن

سه شنبه 88 اردیبهشت 15

یک‏بار به‏مناسبت عدم درک درست برخی از مسئولان از مقوله‏ی مهندسی فرهنگی که مورد اصرار رهبر معظم انقلاب است نوشتم که دلم به حال تنهایی ایشان می‏سوزد. مدتی است دارم به رفتار مسئولان در مورد اسامی که رهبری برای سال‏ها می‏گذارند می‏اندیشم و می‏بینم انگار این تنهایی انتهایی نخواهد داشت.
گاهی که نظریه پردازی‏ها و بعضاً دستورالعمل‏های مقطعی و احساسی حضرات را می‏بینم بیشتر افسوس می‏خورم از اینکه دوستان ما چقدر ساده انگارانه با تفکرات و نگاه‏های راهبردی رهبری برخورد می‏کنند و به یک سری کارهای روبنایی و فورمالیته و نشست و برخاست های بی‏خاصیت اداری اکتفا می‏کنند..

آیا شأن رهبری همین است که یک اسمی را انتخاب کند و ما هم برای خالی نبودن عریضه یک سری اقداماتی بکنیم؟ آیا هنوز باور نداریم که تعیین این اسامی، یک کار تشریفاتی و تبلیغاتی ساده نیست؟ آیا وقت آن نرسیده تا بفهمیم که این اقدام رهبری، تبیین راهبردهایی است که مدت‏ها فکر ایشان را به خود مشغول کرده است؟  آیا نمی‏دانیم که این الگوهایی که ایشان معرفی می‏کند مربوط به یک سال خاص نمی‏شود و هرکدامشان سال‏ها برنامه‏ریزی و مدیریت می‏خواهد تا به نتیجه‏ی مطلوب برسد؟ چقدر خوب بود که به جای برگزاری سمینار و ریخت و پاش اداری و چاپ آگهی و تراکت و بنر، در مورد این مقولات کار علمی کاربردی می‏کردیم تا به عنوان ارزش‏هایی فرهنگی، نهادینه ی زندگی فردی و اجتماعیمان می‏شدند.

اینکه می‏گویم کار تشریفاتی و بی محتوا تعجب نکنید. همین چند وقت پیش یک سازمانی روی کارت دعوتش برای مراسمی که هیچ ربطی هم به موضوع اصلاح الگوی مصرف نداشت و همه ساله این مراسم را برگزار می‏کند، نوشته بود: خوشحالیم که در سال اصلاح الگوی مصرف شما را به شرکت در مراسم... دعوت کنیم.
نهاد دیگری که همه ساله هم در نمایشگاه کتاب تهران شرکت می‏کند در تراکت تبلیغاتی‏اش نوشته بود: به مناسبت سال اصلاح الگوی مصرف از غرفه‏ی ما در نمایشگاه کتاب تهران بازدید کنید..

قضیه گاهی اینقدر شکل طنز به خود می‏گیرد که سال گذشته در سال نوآوری و شکوفایی می‏گفتند: یکی از سازمان‏ها در بیلان کارهای مبتکرانه و نوآورانه‏اش نوشته بود: بازدید از خانواده‏ی شهدا با شروع از شهرستان‏ها.. وقتی اعتراض شد که این کار نویی نبوده است گفتند: ما همه ساله از تهران شروع می‏کردیم و یه شهرستان‏ها ختم می‏کردیم اما امسال از شهرستان‏ها شروع کرده‏ایم..
یا آن سازمان دیگری که به مناسبت سال نوآوری و شکوفایی طرح لوگوی مجله یا انتشاراتش را عوض کرده بود و این را با افتخار جزو کارهای مبتکرانه و شکوفایانه!! می‏دانست... 

واقعا خنده‏دار نیست؟ حالا در مورد سال اصلاح الگوی مصرف، موضوع پیچیده‏تر و خنده‏دارتر هم می‏شود. بعضی از سازمان‏ها می‏آیند بخشنامه‏های عریض و طویلی صادر می‏کنند که سهمیه‏ی قند و چای آبدارخانه‏ها اینقدر کم بشود و نور اتاق ها اینقدر کم بشود و آب و بنزین و .. اینجوری استفاده شود.. بعضی از سازمان‏های دیگر که عمقی ندارند و خودآرایی و نمایش را کافی می‏بینند می‏آیند و فقط جمله‏ی رهبری در مورد اصلاح الگوی مصرف را با هزینه های گزاف چاپ و تکثیر می‏کنند و با زرق و برق به در و دیوار می‏زنند تا از غافله‏ی پیروی از ایشان!! عقب نیفتاده باشند.

من به یقین می‏گویم که هردوی این واکنش‏ها نشانه‏ی درک نادرست از منظور رهبری است. در این زمینه باز هم خواهم نوشت.. انشاءالله


برگی از درخت معرفت

یکشنبه 88 اردیبهشت 6

بدون هیچ‏گونه مقدمه ای.. یک کامنت خصوصی:

سلام.. من  امسال تو کاروان شما بودم. با اینکه بچه مذهبی هستم ولی همیشه برام سوال بود که چرا اینقدر مردم گریه میکنن؟! برای چی؟!  استدلالم این بود که خب اینا برای بدبختیای خودشون گریه میکنن وگرنه امامان که تا ابد بهترین جایگاه رو دارن.. چرا من بدبخت برای انسانهای به این خوشبختی باید غصه بخورم؟ یا وقتی میگفتن برامون دعا کن میگفتم آخه خدا مگه فقط تو مکه است؟ نمیدونم ولی شب دوم سوم بود که نصفه شب رفتیم پشت بقیع و مناجات حضرت علی... واقعا نمیدونم چی شد از اون موقع واقعا حالم عوض شد. خودمم نمیدونستم چرا اینقدر گریه میکنم. (هنوزم نمیدونم!) خیلی دلم گرفته بود. دیگه تا آخر سفر اون حال عجیب باهام بود. من که هیچ وقت روم نمیشد جلوی کسی گریه کنم بی اختیار اشک میریختم.... فقط یه کلام میتونم بگم اونجا احساس میکردم یک لحظه ی دیگه زمین زیر و رو میشه و من در پیشگاه خدا با اون همه بدی باید حاضر شم. واقعا اون آیه که خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر هست رو با تمام وجودم حس کردم.
اول به خاطر اینکه با یه کاروان دیگه ای به غیر از کاروان دانشگاه خودم افتاده بودم واقعا ناراحت بودم. ولی بعد فهمیدم اینکه من با این کاروان اومدم همش لطف خدا بود. اصلا شاید این سفرا رو بهتر باشه آدم ناشناس بیاد. فقط برای دل خودش. فقط برای عالم تنهایی خودش. دو هفته آدم با خودش خلوت کنه. بی خیال دنیا و درس معدل و...! شاید ادم اینجوری بیشتر به یاد تنهایی قیامتش بیفته... اونجا چقدر ادم به معنای کلمه از دنیا دور میشه. اونجا یکی از سه تا دعاهایی که کردم این بود که خدایا دنیا رو در چشم من کوچیک کن و معرفتم رو زیاد کن....خدایا یه کاری کن که غصه ی یه عمر زندگی پوچ و بیهودم رو نخورم. اینقده برای پست و مال دنیا ندوم. خدایا وقتی موهام سفید شد مطمین باشم  که یه نخ از موهام رو برای کسب دنیا سفید نکردم.
وای چقد سخته ...حالا که برگشتم میبینم چقدر سخته....خیلی میترسم که نتونم دووم بیارم. فقط خداست که میتونه دستمون رو بگیره. اونجا از خدا خواستم کبر رو از من دور کنه و نعمت صبر رو به من عطا کنه. اخه کبر رذیلتی هست که همه دچارشیم ولی هیچ وقت بهش توجه نمیکنیم. اینکه آدم برای یه لحظه در ذهنش بیاد که آدم خوبیه به نظر من کبر محضه....
خیلی دوست داشتم خدا بهم میگفت که الان کجای کارم. خدایا فقط تویی که از اسرار دلها آگاهی.. تو میدونی من چقدر بدم. خدایا ازت میخوام روز قیامت هم من رو رسوای خلق نکنی...
ببخشید نمیخواستم انقدر بنویسم ولی این موسیقی وبلاگتون اینقدر قشنگ بود که جوگیر شدم.! از خدا میخوام تا بازم بتونم با این کاروان برم مکه...به امید اون روز...


یک پیشنهاد به مجلس برای دوره‏ی دوم ریاست جمهوری: تاسیس سازمان اسفندیار رحیم مشایی

خبر خیلی عجیب و باور نکردنی بود.. سازمان حج و زیارت از وزارت ارشاد جدا شد و به سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی و حوزه ی مدیریتی مرد آرزوهای آقای رییس جمهوری و اسفندیار قدر قدرت شاهنامه‏ی وی، ملحق شد... خبر عجیبی که هم اعتراض صریح آقای ری‏شهری نماینده‏ی ولی فقیه در امور حج و زیارت را برانگیخت و هم اعتراض محتاطانه و زیرکانه‏ی وزیر کابینه‏ یعنی آقای صفار هرندی را..
بدتر از همه اینکه بر اساس شنیده‏ها این تصمیم صرفًا بر اساس یک روکم‏کنی و لجبازی بین سازمان میراث فرهنگی و سازمان حج و زیارت بوده‏است.. خدا کند دروغ باشد اما شنیده‏ها حاکی است که سازمان میراث فرهنگی خودش گروهی برای زیارت عتبات راه می‏اندازد و چون بدون هماهنگی سازمان حج و زیارت که متولی قانونی و رسمی این امر است بوده جلوی کار گرفته می‏شود.. دوستان آقای احمدی نژاد هم می‏بینند که اگر بخواهند رییس سازمان حج و زیارت را عوض کنند ــ هرچند در دولت نهم مسبوق به سابقه بوده‏است که رییس جمهور مستقیمًا در عزل و نصب مدیران میانی وزارت‏خانه‏ها دخالت کند و کاری هم به وزیرش نداشته باشد ــ  طول می‏کشد و زمان از دست می‏رود؛ بنابراین تصمیم می‏گیرند که آش را با جاش!! تصرف کنند و سازمان حج  را به تابعیت خودشان در بیاورند.  اگر این خبر درست باشد مؤید رفتارهای مغرورانه و خود‏محورانه‏ی حامیان و اطرافیان رییس جمهور است که بی شک ریشه در تفکر و اراده‏ی او دارد.. و این زنگ خطری است که باید نسبت بدان بی توجه نبود..

اتفاق بسیار زشت‏تر این بوده است که به فاصله‏ی دو سه ساعت از ابلاغ این انتزاع و الحاق، درست در زمانی که رییس سازمان حج و زیارت در سفر کاری عربستان به سر می‏برد او را از سمتش عزل کردند و با حکم آقای مشایی رییس جدید منصوب شد.. آقایان مدعی اخلاق‏محوری، مهرورزی و عدالت‏خواهی! شما را به خدا کجای این رفتار دینی، اخلاقی و عادلانه است؟ من رییس سازمان حج را نه می‏شناسم و نه حتی یک بار هم او را دیده‏ام؛ اما از این رفتارهای انتقام‏جویانه و ناشی از غرور قدرت، به شدت متنفر و منزجرم...

آقای احمدی نژاد ضمن اینکه شخصیت پرکار، مخلص، خدمت‏گزار و تلاش‏گری است اما همین که بسیار درون‏گروهی عمل می‏کند و هر کس حتی نهادها و مراجع رسمی و مسقل کشور را که در تابعیت او نیستند لاجرم برعلیه خود می‏داند؛ به بدنه‏ی کارشناسی کشور توجه ندارد؛ در همه‏ی زمینه‏ها دخالت مستقیم می‏کند، خودش تصمیم می‏گیرد و تصمیماتش را به‏حسب قراین و دیدگاه‏های خاص، ناشی از یک منشأ غیبی و الهامات الهی می‏داند؛ بزرگترین نقیصه‏ی اوست.
دعوا با نهادها و قوای قانونی کشور، لج و لجبازی با مسئولان و آنان که حاضر نشده‏اند در گروه وی قرار گیرند و پیرو بی چون‏و چرای او باشند آن‏هم در شرایطی که کشور ما بیشترین نیاز را به آرامش و تمرکز قوا برای مقابله با تهدیدات خارجی دارد، به نفع کیست؟ یک روز با مجلس.. یک روز با حوزه‏ی علمیه.. و یک‏ روز با نهاد قانونی دیگری و هرکسی که رییس جمهور را  فراقانون نمی‏داند چه معنایی دارد؟ حضرت عباسی اگر این کارها را یکی غیر از احمدی نژاد می کرد، خود ما چه غوغایی راه می‏انداختیم و چه برخوردی با او می‏کردیم؟

من نمی‏دانم توان آقای مشایی که سابقه‏ی چندانی هم در مدیریت کلان کشور ندارد چقدر است که مرد آرزوهای رییس جمهوری شده‏است؟ مردی که اگر لطف بی شائبه‏ی رییس جمهوری نبود معلوم نیست الان آیا رییس یک فرهنگ‏سرا در تهران باقی می‏ماند یا نه؟ اما امروز از چنان قداست ماورایی و اقتدار اجرایی برخوردار است که می‏تواند همزمان ششصد مسئولیت سنگین را با هم به عهده بگیرد و همه را هم به خوبی انجام دهد.. البته این که این به‏خوبی از نظر کارشناسان چیست و با نظر آقای احمدی نژاد چه تفاوتی دارد جای بحث دارد که فعلاً در صدد بیان آن نیستم..

                                             

می‏دانید که آقای رحیم مشایی یا همان پدر عروس آقای احمدی نژاد، معاون رییس جمهوری و ریاست عالیه‏ی سه سازمان عریض و طویل و ادغام شده‏ی میراث فرهنگی، سیاحتی، زیارتی و صنایع دستی است. البته با صرف نظر از اصل درستی یا نادرستی این ادغام، و نیز درستی یا نادرستی این انتصاب، باید گفت که این تنها سمت ظاهری و رسمی ایشان است وگرنه هرکاری که رییس جمهور نمی‏داند به کجا ارجاع دهد یا نمی‏خواهد به مبادی مربوطه‏ی قانونی‏اش ارجاع دهد مستقیماً سر از دفتر آقای رحیم مشایی در می‏آورد. نمونه‏ی این ادعا که هم جایگاه قانونی‏اش وزارت خارجه بود و هم از نظر سازمانی ربطی به حوزه‏ی آقای مشایی نداشت، همین همایش ایرانیان مقیم خارج از کشور بود که با کلی حرف و حدیث و هزینه‏های فراوان، آن هم در آستانه‏ی انتخابات ریاست جمهوری!! به تازگی برگزار شد.

بگذریم.. اگر بعد از انتخابات خرداد ماه و انتخاب مجدد آقای احمدی نژاد به عنوان رییس جمهوری، شنیدید که بیشتر وزارت‏خانه‏ها منحل شدند و نام سازمان آقای مشایی به سازمان میراث فرهنگی، گردشگری، صنایع دستی، حج و زیارت، فرهنگ و ارشاد اسلامی، آموزش و پرورش، آموزش عالی، اقتصاد و داریی، امور خارجه، کشور، جهاد سازندگی، راه و ترابری، درمان و آموزش پزشکی و .. تعییر یافت تعجب نکنید.. در آن‏صورت نامه‏ها و مکاتبات اداری باید در برگه‏هایی به اندازه‏ی صفحه‏ی روزنامه صورت گیرد؛ چون باید تنها به اندازه ی یک کاغذ  A4  نام سازمان متبوع آقای مشایی را روی سربرگ نامه‏های اداری نوشت.. بنابراین بهتر است مجلس شورای اسلامی برای صرفه‏جویی و پرهیز از این نام طولانی، نام این سازمان را به سازمان اسفندیار رحیم مشایی تغییر دهد..

 


صیاد شیرازی

چهارشنبه 88 فروردین 26

می‏دانید این روزها سال‏روز شهادت سپهبد شهید صیاد شیرازی است.. آن عزیز  را از زمان زندگی‏اش می‏شناختم.. هرجا می‏دیدمش مشتاقانه بغلش می‏کردم و می‏بوسیدمش تا از معنویت وی، البته در حد قابلیت ناچیز خودم بهره ببرم..
وقتی او را می‏دیدی باورت نمی‏شد که این یک فرمانده‏ی ارشد ارتش اسلام است که صولت و ابهت او لرزه بر جان دشمن می‏اندازد.. دقیقاً مصداق والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم بود..  
یک روز به او گفتم من با شما کار دارم کی می‏توانم شما را زیارت کنم؟ بعد از ظهر دیدم در دفترم باز شد و صیاد شیرازی بسیار متواضعانه وارد اتاقم شد و آن‏قدر با تواضع و ادب نشست که شاید یک زیردست در مقابل رئیسش چنین ننشیند.
اما باید اعتراف کنم که بعد از شهادتش بیشتر شناختمش.. ظرفیت روحی، معنویت، اخلاص و خیلی خصوصیت‏های منحصر به فرد او را بعد از شهادتش شناختم اما حیف که دیگر زمان گذشته بود...
به‏راستی نمونه‏ی کامل شیران روز و عابدان شب بود که بعضی از نزدیکانش کم و بیش با گوشه‏ای از تهجد و عبادتش آشنا بودند.. مهندس امامی داماد آن شهید می‏گفت: شهید صیاد شیرازی سه بار تمام نماز و روزه‏های دوره‏ی عمرش را اعاده کرد.

به خدا قسم عجیب است.. ما چنین کارهایی را تنها در مورد امثال مرحوم آیة الله خوانساری شنیده بودیم اما باورمان نمی‏شد که در یک فرد به‏حسب ظاهر عادی، آن‏هم در این مسئولیت سنگین که شاید از نظر ما به نماز واجب روزانه‏اش هم به زور می‏رسد چنین حالاتی بتوان یافت...  

                                            

دوشنبه‏ی همین هفته سردار اسدی در جلسه‏ای تعریف می‏کرد که در ارتفاعات حاج عمران با صیاد شیرازی بودیم.. شهید جاوید (فامیلش را من فراموش کرده‏ام) روی یکی از ارتفاعات دیگر منطقه، به محاصره‏ی کامل دشمن درآمده بود.. صیاد شیرازی که موقعیت او را خطرناک می‏دید، می‏خواست او به نحوی خود و نیروهایش را از کمند دشمن بیرون بیاورد و به نیروهای خودی بپیوندند.. به خاطر همین در بی‏سیم به او گفت: جاوید جان.. بهتر است که شما دستتان را به دست ما بزنید..
جاوید از آن سوی بی‏سیم گفت: نه جناب سرهنگ.. من دوست ندارم ماجرای احد یک بار دیگر در تاریخ اسلام تکرار شود.. ما اینجا مراقب اوضاع می‏مانیم تا شما دستتان را در دست ما بگذارید..
و چهار شبانه روز مقاومت کرد تا نیروهای خودی توانستند حلقه‏ی محاصره دشمن را بشکنند و به اصطلاح نظامی‏ها الحاق حاصل شود  و  دست در دست جاوید و نیروهایش بگذارند..
بعدها وقتی جاوید شهید شد او را در روستای خودش در حومه‏ی شهرستان فسا دفن کردند. شهید صیاد شیرازی در اولین فرصت ممکن به آن آبادی رفت. در مرکز شهر از ماشین پیاده شد و با پای پیاده و به حالت احترام نظامی و قدم آهسته تمام خیابان‏ها را یکی‏یکی طی کرد تا به مزار آن شهید رسید...

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران...


پیرزن چروکیده

جمعه 88 فروردین 21

دلگیری.. خسته‏ای...
از دنیا.. از مردم دنیا.. از خودت..
داری می ری جلسه‌ی بچه های وبلاگ نویس..
اما انگار به قول طرف power off   شدی
انگار تمام غم دنیا تو دلت نشسته...
شر شر بارون بهاری هیچ حالی بهت نمی‏ده.. حتی اگه پنجره ماشینت تا آخر باز باشه
پیاده‏ها که توی بارون خیس شدن به تو نگاه می‏کنن و حسرت تو رو می‏خورن
اما تو هم حسرت اونا رو می‏خوری که می‏تونن زیر بارون خیس بشن
چراغ قرمز می‏شه... می‏ایستی
بی تفاوت به همه جا و همه چی.. چشماتو رو هم می‏ذاری
و زیر چشمی به ثانیه شمار چراغ قرمز نگاه می‏کنی
43
42
41
40
یهو یه کاسه‏ی کج و کوله میاد جلوی صورتت.. خدا خیرت بده یه کمکی به من عاجز بکن
و پیرزنی با صورت چروکیده و عصای زیر بغل..
از خواب بیدار می‏شی.. چقدر امید داره به زندگی این پیرزن چروکیده‌ی معلول..
تصمیم می‏گیری خوب باشی.. و امید را زنده‏تر کنی... هم در خودت و هم در دیگران
تصمیم‏ می‏گیری یا بارون باشی که کاسه‌ی مردم رو پر کنی
یا کاسه‌ی مردم باشی که از بارون براشون پر بشی
لبخند به لبات می‏شینه.. از زندگی راضی می‏شی و خدا رو شاکر..
به قول همان طرف
Full of energy  می‏شی
3
2
1
چراغ  سبز می‌شه.. ولی خوشگل‏تر از همیشه 
و تو... شاداب تر و با انگیزه تر دست به دنده‌ی ماشین می‏بری
و  راه میفتی


وطن یا غربت

پنج شنبه 88 فروردین 13

می گویند به وطن می‏رویم.. اما کی باور می‏کند که وطن همان‏جاست که تا حالا بوده‏ای..
کی باور می‏کند که  تازه حالا به غربت آمده‏ای.. کی باور می‏کند که تازه غریب شده‏ای.. کی باور می‏کند مگر کسی که طعم تنفس در دیار آشنا را تجربه کرده باشد؟ مگر کسی که روبروی قبةالخضراء سلام پیامبر را شنیده باشد.. مگر کسی که بوی بهشت را در روضةالنبی استشمام کرده باشد.. مگر کسی که جای پای فاطمه را در بقیع و اطراف آن دیده باشد.. مگر کسی که مناجات امیرمومنان را در غروب نخلستان مسجد شیعیان مدینه زمزمه کرده باشد.. مگر کسی که از عمق وجود بر مظلومیت شیعه گریه کرده باشد.. مگر کسی که آرامبخش ترین سجده‏ی زندگی اش را در مقابل کعبه تجربه کرده باشد.. مگر کسی که هنوز به هرطرف که برمی‏گردد آن خال مشکین صفحه‏ی خلفت را می‏بیند.. مگر کسی که دلش هنوز روی سنگفرش‏های سفید آن دیار زیر دست و پای زایران مانده باشد.. دلی که لحظه به لحظه بیشتر می‏شکند تا بیشتر اوج بگیرد..

             و اولین سجده در برابر کعبه

پ ن 1: و در دفتر خاطرات بچه‏هایی که می‏خواهند جمله‏ای برایشان بنویسی چنین می نویسی: خوشحالم که در این سفر پر از رمز و راز با شما همسفر بودم و البته در خدمت شما.. درک شهد شیرین بندگی حضرت حق و طواف در مطاف کعبه‏ی دلدادگی و عاشقی و نیز زیارت مزار پاکان روزگار و خاصان پروردگار در مدینةالنبی چیزی نیست که به راحتی نصیب هرکسی آن هم در این سن و سال بشود.. قدر این توفیق را در تمام زندگی‏ات بدان تا عطر و رنگ خدا همواره در مشام جانت جریان داشته باشد..

پ ن 2: دوتا اس‏ام‏اس.. اولیش مال یکی از بچه‏های عمره‏‏ی سیزده به‏در.. مدینه:
دست کوتاه ز دامان گل و پا در گل ... حال خار لب دیوار گستان دارم
از اینکه دعایمان می کنید سپاسگزارم و خدا را شاکر..

و یکی هم از بچه های امسال یعنی بچه‏های سال تحویل.. مدینه در اولین روزی که به کشور آمدیم:
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای ... من در میان جمع و دلم جای دیگر است
در حسرت یک نفس کشیدن در مسجدالحرامم.. دعامون کنید

پ ن 3: به هرحال آمده‏ایم فعلا.. هرچند دلمان هنوز آنجاست.. و جای همه ی دوستان را خالی کردیم .برای همگی تان از صمیم دل دعا کردیم..

 

 


آخرین پست من..

یکشنبه 87 اسفند 25

دوستان همیشه همراه سلام.. دوستانی که از نیامدن‏های من دلخور نمی‏شوند و مقابله به‏مثل نمی‏کنند سلام... امروز را صمیمانه تبریک می‏گویم.. این روز قشنگ را.. روز ولادت بنیانگذار مکتب ناب اسلام و ولادت بنیانگذار مذهب پاک شیعه‏ی جعفری .. و خدا را شکر می‏کنیم که ما را از این امت قرار داد که هم مسلمان باشیم و هم شیعه ... و اگر او دستمان را نمی‏گرفت شاید هرگز راه به این سو نمی‏بردیم..

شاید این آخرین پست امسال من باشد.. دارم می‏روم اگر خدا بخواهد.. تنها آن‏هایی می‏توانند حال الان من را درک کنند که لااقل یک بار رفته باشند.. مطمئن باشید برای همه‏تان دعا می‏کنم.. هر جا که باید دست بر سینه ایستاد و اشکی ریخت و سلامی کرد به یادتان خواهم بود.. مخصوصاً دوستانی که با دیدن پست بوی مدینه اشک ریختند  و التماس دعا گفتند همه‏جا کنارم حضور خواهند داشت..
سلام بر تو ای بهانه‏ی هستی.. سلام بر تو ای نور آفرینش.. سلامی به بزرگی روح خودت.. به گستره‏ی رحمت خدایت.. به بلندای عشق شیفتگانت.. السلام علیک یا رحمة للعالمین..

پارسال روبه‏روی قبة الخضرا و مرقد مطهر پیامبر اکرم برای بچه‏ها گفتم: تنها کسی که منتظر سلام کردن شما نمی‏شود و اگر به دیدارش بروید او بر شما سلام می‏کند وجود مقدس نبی اکرم اسلام است.. مگر نه آنکه خدایش فرمود: و اذا جائک الذین یومنون بآیاتنا فقل سلام علیکم... به بچه ها گفتم: ساکت باشید گوش کنید.. صدای سلام اسوه و پدر مهربانی‏ها را نمی‏شنوید؟
جالب است که خیلی از ما مسلمان‏ها هم به پیروی از فرهنگ سازی دیگران مسیح را پیامبر رحمت می‏دانیم.. البته در اینکه آن حضرت هم دست پرورده‏ی خدای رحمان و رحیم بوده و عطوفت و مهربانی در وجودش موج می‏زده شکی نیست که همه‏ی پیامبران و برگزیدگان الهی چنین هستند.. اما سخن اینجاست که این تعبیر گاهی در مقابل اسلام و مسلمانان به کار می‏رود تا به گونه‏ای وانمود شود که شاخصه‏ی مسیحیت مهربانی آن است و شاخصه‏ی اسلام غیرمهربانی آن..

پ ن1: یکی از دوستان ایمیلی برایم فرستاد که حاوی پست قبلی خودم تحت عنوان دزد با شرف بود.. دیدم صدها دست گشته تا دوباره به خودم رسیده.. حتی آن دوست هم نمی‏دانست که این مطلب را خودم دوسه روز پیش نوشته‏ام.. برایم جالب بود به خاطر سرعت گردش اطلاعات در دنیای دیجیتال  ولی اگر من جای اولین کسی بودم که این کار را کرده بود منبعش را حتما می‏نوشتم..
پ ن2: اگر می‏بینید مدتی کمتر می‏آیم هم به خاطر گرفتاری‏هاست و هم به‏خاطر مسایلی که مدتی است در این محیط مجازی می گذرد... نمی‏دانم در دنیای حقیقی چه گلی به سر خودمان زده‏ایم  و کجاهای عالم را فتح کرده‏ایم که حالا دنبال فضای مجازی هستیم.. بدانیم که دنیای آخرت دنیایی است حقیقی که باید در مقابل احکم الحاکمین بایستیم... خدایا پناه بر تو... بیایید به خاطر خدا و به خاطر رسول خدا که امروز تولدش را به جشن نشسته‏ایم از سال جدید کینه ها را دور بریزیم و اخلاق را در رفتارمان با دیگران تجربه کنیم..


دزد با شرف...

سه شنبه 87 اسفند 13

راهزنی بسته‏ای دزدید که  پر بود از اشیاء گران‏بها.. در گوشه‏ای خلوت بازش کرد و پس از وارسی، آن را بست و سراغ صاحبش رفت و بسته را به او بازگرداند... دوستانش او را ملامت کردند که این چه کاری بود کردی؟
گفت: وقتی بسته را باز کردم دیدم که صاحبش آیةالکرسی را در میان آن گذاشته و حتماً عقیده داشته که این آیه، مال او را محافظت می‏کند.. اگر مالش به او برنمی‏گشت حتماً در اعتقادش دچار تردید می‏شد.. من بسته را به او برگرداندم تا باورش را از دست ندهد.. زیرا من دزد مال هستم نه دزد دین..


بوی مدینه می‏آید..

دوشنبه 87 اسفند 5

شب رحلت پیامبر مهربانی‌ها.. و شهادت فرزندش امام مجتبی..
چه دلگیر است زمین و زمان.. و چه سترگ است غصه‌های فاطمه..
من هم مثل شما و مثل تمام هستی دلگیرم... اما بوی مدینه می‌آید امشب...

السلام علیک یا رسول الله

اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و داند دل من

امشب.. طبقه‌ی پنجم دانشکده‌ی فنی دانشگاه آزاد... اولین جلسه‌ی کاروان دانشجویی..
از همین امشب حال و هوایم عوض شد..
امشب کبوتر دلم با الله اکبر اذان مغرب به پرواز درآمد..
جانم از همین امشب بر سنگفرش سپید بین الحرمین بی‌تابی را آغاز کرد..
و خودم منتظرم پرواز 29 اسفند را.. وای که زمان چه دیر می‌گذرد خدایا!


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >