اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 87 اسفند 1
خدای من!
تا وقتی پیش نفس خودم افتاده و پست نشدهام مرا در چشم مردم عزیز مگردان..
در برون برایم آبرویی فراهم نکن مگر آنکه در درون خود خوارم کرده باشی...
مولای من!
مرا تا وقتی که عمرم در راه طاعت تو باشد زنده بدار..
و اگر مرتع عمرم میرود که چراگاه شیطان شود، جانم را بگیر..
تا غضبت شامل حالم نشود و خشمت بر من پایدار نگردد..
برداشتی آزاد از فرازی از دعای مکارم الاخلاق امام سجاد علیه السلام
پ ن: خدایا! کمکم کن که آبّروی خود را در بی آبرویی دیگران جستجو نکنم
سه شنبه 87 بهمن 29
این متن را بعد از بازی روز جمعه نوشتم اما بهدلیل مناسبتهای دیگر مطالب دیگری آپ کردم..
روز جمعه بازی دو تیم پایتختنشین استقلال و پرسپولیس را دیدیم.. بازی خوبی بود و از آن خوبتر موضوع داوری داوران ایرانی بود که دلمان را قدری خنک کرد.. سالها بود که موقع دربی پایتخت داغمان تازه میشد که چرا باید متوسل به داوران خارجی بشویم؟ مگر این بازی چه فرقی با بازی های دیگر دارد که داوران ما نتوانند آن را سوت بزنند؟ شاید این دو تیم آنقدر فراقاره ای بازی میکنند که سطح داوری ما به آن نمیرسد و داوران ما این قدر ضعیف هستند که از ادارهی این بازی عاجزند.. شاید هم داوران ما همه طرفدار آبی یا قرمز هستند و از اینرو صلاحیت اداره ی این بازی را ندارند.. شاید هم نه.. طرفدار هیچ رنگی نیستند اما تحت تاثیر جو سنگین ورزشگاه قرار میگیرند و مهار کار از دستشان در میرود.. و از این شایدها و حرفهای عوامانهای که متاسفانه به هر دلیل مسئولان ورزش کشور هم دنبالهرو آن میشدند و خروار خروار پول بیتالمال را صرف میکردند تا مشتی تماشاچینمای بددهان به خاطر رودربایستی با داور خارجی حرف زشتی نگویند یا اگر گفتند او متوجه نشود.. همیشه معتقد بودهام دعوت از داوران خارجی باعث میشود که داوران ایرانی به نوعی تحقیر شوند و اعتماد به نفسشان از دست برود. از سوی دیگر باعث میشود که توقع حاشیههای این دو تیم و طرفدارانشان روز به روز بیشتر شود .. به هرحال هرچند این بازی هم مثل بقیهی بازیها بود و چیز شاق و خارقالعادهای نبود که قضاوتش موجب تشکر باشد؛ اما ضمن تشکر از آقای ترکی و همکارانش به خاطر این قضاوت کم اشتباه، باید تشکر و تبریک ویژه ای داشت به خاطر شهامت آنان در اصل پذیرفتن قضاوت این بازی که چشم ملیونها نفر به آن بود و ذرهبینهای بسیاری به کار افتاده بود که دوباره جوسازی کنند.. البته بیشتر از آنان باید از مسئولان ورزش کشور به خصوص آقای علیآبادی ـ با صرفنظر از تمام حرف و حدیثهای موجود ـ تشکر کرد که این تصمیم را گرفتند و پای آن ایستادند تا بنایی را که مدتها بود به کجی میرفت بازسازی کنند..
دوشنبه 87 بهمن 28
چهل روز از آن حادثه ی تلخ میگذرد..
این عطیه است که دست جابر را گرفته تا راهنمایش باشد به مزار حسین علیه السلام..
عطیه! دست ما را هم میگیری؟ اما نه.. ما کجا و حابر کجا؟
جابر صحابی حلیل القدر پیامبر خدا بود و ما..؟
جابر چشمش کور بود و ما دلمان چیزی نمیبیند..
کاش عطیهای هم پیدا میشد که دست دل ما را بگیرد..
آخر مدتهاست که ما چشم دلمان کور است..
مدتهاست که غافلیم از حسین و هرچه میگردیم پیدایش نمیکنیم..
مدتهاست فرزند عزیزش را چشمانتظار گذاشتهایم و راه به سویش نمییابیم..
کجایی عطیه؟ دست دل ما را هم بگیر.. ببر ما را ..
ببر به جایی که بتوانیم بگوییم السلام علیک یا حجه الله..
عطیه! ما که از کثرت گناه و دوری از آن بزرگان روی نیاز هم نداریم..
ما که از شدت تعفن روحمان عرق شرم بر پیشانی داریم...
می ترسیم حتی به سلامی که شاید جوابی نداشته باشد..
پس روی به تو میآوریم تا دستمان را بگیری و راهنمایمان باشی به آنجا که دلمان روشن شود..
ببر ما را .. ببر عطیه !
پنج شنبه 87 بهمن 24
این چند روز که گذشت...
پنجشنبه گذشته: در رستوران برجهای آ ـ اس ـ ب میزبان دانشجویان همسفر عمره بودیم. این دومین گردهمایی دختران دانشجویی بود که فروردین گذشته به همراه آنان به سفر پر خاطرهی عمره رفتیم.. جالب است که پروازمان روز 13 فروردین و به سمت مدینه بود و به خاطر همین اسم کاروان را گذاشتیم "سیزده بهدر مدینه" و جالبتر اینکه این اسم حسابی جاافتاد و هنوز بچهها که با من تماس میگیرند یا اساماس میزنند، برای معرفی خود میگویند: از بچههای سیزده بهدر مدینه هستم.. بگذریم.. در جلسهی پنجشنبه، خاطرهگویی تعدادی از بچهها اشک همه را درآورد.. خاطراتی از حریم یار و قلبهایی که هنوز در لابهلای پنجرههای بقیع یا در کنار خانهی خدا جا مانده و با صاحبانشان برنگشته اند..
جمعه: یک پیکنیک خانوادگی داخلی.. هیزمی بود و آتشی... چایی دودی بود و آبگوشتی روی هیزم.. چقدر صفا دارد بوی دود.. از هر ادکلن و عطری که فکرش را بکنید بهتر است.. تا صبح شنبه دوش نگرفتم که بوی دود در بدن و لباسهایم بماند. کاش شنبه هم با عطر دود سپری میشد..
البته شما مجبور نیستید روزهای مرا مرور کنید.. اما اگر دوست دارید خب ادامه بدهید..
شنبه: بهدلیل گرفتاریها و مشغلههای خاص دههی فجر، جلسهی هماندیشی جوانان از پیش تعطیل اعلام شد. اختتامیهی جشنوارهی موسیقی نظامی را هم یک جوری پیچاندیم... ولی درعوض به تالار وحدت و مراسم بیست و ششمین دورهی انتخاب کتاب سال جمهوری اسلامی رفتم. چیزی که حداقل تا یکی دو ساعت ذهنم را به خودش مشغول کرد این بود که آقای مجری وقتی میخواست از رییس جمهوری برای سخنرانی و اهدای هدایا دعوت کند گفت: این را برای خارجیهایی که در مجلس حضور دارند میگویم که ما افتخار میکنیم رییس جمهورمان از دانشگاه به دفتر ریاست جمهوری راه یافته است.
اگر من خودم دانشگاهی نبودم شاید این سطور، پای حسادت یا حمیت صنفی گذاشته میشد؛ اما واقعا اگر از بار متملقانهی این کلام بگذریم چه مفهوم دیگری میتواند داشته باشد؟ برای کسی سوء تفاهم نشود؛ روی سخن من با دکتر احمدی نژاد نیست که ایشان در این واقعه هیج نقشی نداشتند. اما سوال این است که آیا روسای جمهور قبلی از قبیلهی قنادان یا سوپریها به دفتر ریاست جمهوری راه یافتند؟ اگر صرف رییس جمهوری دانشگاهی داشتن افتخارآمیز است، آیا ابوالحسن بنیصدر هم که دانشگاهی بود افتخار داشت؟ آیا شهید رجایی، آیه الله خامنه ای، هاشمیرفسنجانی و خاتمی که دانشگاهی نبودند افتخارآفرین نبودند؟ اتفاقا فکر میکنم آنان که دانشگاهی نبودند به بدنهی کارشناسی کشور و متخصصان دانشگاهی بیشتر از آقای احمدی نژاد توجه داشته اند. مطلب دیگر اینکه خارجیهایی که مخاطبان خاص و آبوتاب دار این کلام بودند با خود چه میگویند؟ بگذریم... هر چه فکر میکنم منظور آقای مجری را از این کلام نمیفهمم و مجبورم که حمل بر تملق کنم تا معنی دیگری نداشته باشد.
یکشنبه: طبق قرار باید به جلسهی هفتگی "گلشن راز " خوانی میرفتم اما از دوستان عذر خواهی کردم و به مراسم شام پیروان ادیان توحیدی در هتل استقلال رفتم... آخر هم شام داشت و هم یک عالمه آشنایی جدید.. خیلی مراسم جالبی بود.. ارمنیها، آشوریها، کلیمیها، زردشتیها و مسلمانانی که همه زیر یک سقف جمع شده بودند تا بگویند خدایمان یکی است.. قل یا اهل اکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ..
از دکتر پرویز معاون فرهنگی وزارت ارشاد، آقای اللهیاری مشاور وی و خود آقای وزیر تشکر میکنم که هم حضور در آن جلسه برایم مغتنم بود و هم دیدار با آنان... بالاخره ما هم ناکام نمردیم و در عمرمان یک شام با یک وزیر خوردیم..
دوشنبه: جلسهی نقد شعرمان بود در انجمن ادبی که به خاطر قحط الرجال، ما مسئولش هستیم و دوستان بخواهند یا نخواهند باید تحملمان کنند.. جلسهی خوبی بود.. هم شعرهای قشنگی خوانده شد و هم نقدهای عالمانه و مناسبی بر شعرها ارائه شد.. غزل زیبای مجتبی لطفی خیلی به دلم نشست و نیز شعر سپید مهدیه سلیمانی..
سه شنبه: بیست و دو بهمن روز آزادی ما روز نجات میهن.. درود بر مردم موقعیت شناس ایران که همیشه پای کار هستند و مسئولان را تنها نمیگذارند.. خدا کند که مسئولان هم قدرشان را بدانند و تنهایشان نگذارند.
چهارشنبه: جلسهی داوری بخش "تجلی ارادهی ملی" جشنوارهی بین المللی فیلم فجر.. البته در آن بخشی که مربوط به حوزهی ما میشد.. بقیه اش بماند برای بعد.. شنبه هم اختتامیه و اعلام رأی و داوریهاست..
پنجشنبه (امروز): اختتامیهی مسابقات وبلاگ نویسی عاشورایی در فرهنگسرای ولاء بود.. با خانم و مهدی و فاطمه در این مراسم شرکت کردیم.. مراسم خوبی بود و بهتر از شکل مراسم، اصل کار فرهنگسرای ولاء بود که به مناسبت محرم چنین ابتکاری را به خرج داده بود. 2000 نفر در مسابقه شرکت کرده بودند که بیست نفر به عنوان نویسندگان برتر انتخاب شده بودند. به 14 نفر جایزهی سفر کربلا دادند و به 6 نفر دیگر هدایایی به رسم یادبود.. البته من در مسابقات شرکت نکرده بودم اما دعوت شده بودم که در جمع بچههای وبلاگنویس حاضر شوم و چند دقیقه ای هم برایشان حرف بزنم.. گفتم: وبلاگ نویسی دینی نیاز به یک تعریف دارد تا مشخص شود که شاخصهها و مولفههای آن چیست.. آیا اسم آن است یا قیافه و شکل آن؟ گفتم: متاسفانه مقولهی دین آنقدر مظلوم است که هرکس به خود جرأت میدهد در این مقوله سخن سرایی کند. هرکس با تکیه بر عقل خود و برداشت های خود به تفسیر و توجیه مسایل دینی و حتی آیات قرآنی میپردازد. چطور است که ما برای یک مکانیکی ساده به بهترین متخصص ها یا برای یک بیماری ساده به بهترین پزشک ها رجوع میکنیم و هرگز به خود اجازه نمیدهیم که با تکیه بر عقل و احساس وارد عمل شویم؛ اما به دین که میرسیم خودمان همه فن حریف میشویم؛ میبریم و میدوزیم و تن میکنیم؟ گفتم: نیاز است که موضوع وبلاگ نویسی دینی نیز در مجامعی تخصصی توسط خود وبلاگ نویسان کارشناسی شود. البته چیزهای دیگری هم گفتم که فعلا مجالش نیست.
از این که بگذریم چون فرهنگسرای ولاء در شهرری قرار دارد، باعث شد که مزار سیدالکریم حضرت عبدالعظیم را زیارتی ناب و دلچسب داشته باشم.. بعد از زیارت هم با بچهها که غالبا از همراهی با من محرومند چرخی هر چند کوتاه در بازار قدیم شهرری زدیم که البته چیزی جز کمی تنقلات نخریدیم.. خیلی چسبید جای همهی دوستان خالی.. با تشکر از مدیریت پرشین بلاگ و خانم پولاد زاده..
جمعه (فردا): انشاءالله تالار فردوسی و تماشای اپرای عاشورا.. این بار هم با خانواده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن 1 ـ ولنتاین مبارک بر ولنتاینیها.. به آنان که مخاطبی دارند برای گفتن Be my valentine
پ ن 2 ـ یک اس ام اس آمد از جهرم با این متن: حضرت آیه الله آستانه از علمای بزرگ جهرم به دیار حق شتافت.. خدایش بیامرزد..
پ ن 3 ـ امروز در یک وبلاگی یک متن خفن علیه یکی دیگر از دوستان خواندم.. اصلا از صاحبش توقع نداشتم. چندبار زنگ زدم ارتباط برقرار نشد و خوشبختانه خودش زنگ زد.. خواهش کردم آن پست را بردارد.. قبول کرد.. الان چک کردم دیدم برداشته است.. آرش جان دستت درد نکند..
یکشنبه 87 بهمن 20
در پرداختن به چگونگی و چرایی پیوستن ارتش به ملت و انقلاب اسلامی، باید سه مؤلفهی اصلی و زیربنایی را در نظر بگیریم و ملاک و سنجهی این حرکت تاریخساز قرار دهیم:
اول: عمق باورهای دینی در روح و جان کارکنان ارتش
واقعیت این است که نه مردم و نه حضرت امام خمینی(ره) و نه حتی خود ارتشیها خو را «ارتش شاهنشاهی» نمیدانستند و نمیخواستند. ارتش به عنوان بازوی مسلح کشور، برای حفظ حدود و ثغور مملکت و پاسداری از مرز و بوم میهن بود و غالب آنان که به استخدام ارتش درآمده بودند، برای خدمت به میهن آمده بودند نه خدمت به شاه و شاهپرستی. البته حساب عدهای محدود که زمام امور ارتش را بهدست داشتند و عملاً جیرهخواری دربار را پیشهی خود ساخته بودند از حساب بدنهی ارتش جداست. ناگفته پیداست که اینان و نظایرشان نمیتوانند ملاک قضاوت بر تمامت ارتش باشند. تیمور بختیار، غلامعلی اویسی، غلامرضا ازهاری، بهرام آریانا و ... نامآشنایانی از این فهرست هستند. اما بدنهی اصلی ارتش و کادر متشکل از افسران میهنپرست و جوانان متدین آن، به هیچ وجه با افکار و عقاید این عده – که نوعاً در همان روزهای نخستین پیروزی انقلاب به دست جوخههای اعدام سپرده شدند – همخوانی نداشتند. اینان در باور خود افسران و درجهداران ارتش ایران بودند، نه ارتش شاهنشاهی! و این تفکر نیز خود نشأت گرفته از سفارش پیامبرشان بود که حبالوطن من الایمان..
دوم: درک مفاسد داخلی ناشی از وابستگی به بیگانه
در حقیقت مردم، کمتر به اندازهی نظامیان در جریان فجایع و مفاسدی بودند که در اثر وابستگی کشور به قدرت بیگانه (آمریکا) در ایران وجود داشت. شاید به این دلیل که میزان وابستگی در ارتش بیشتر از سایر موارد بود و حضور بیگانگان در ارتش ملموستر و محسوستر از سازمانها و نهادهای دیگر. لمس استعمار و استثمار، بهخصوص در ارتش، به حد وحشتناکی در ضربهزدن به روحیهی قشر متدین و جوان آن تأثیر منفی میگذاشت.
اگر انقلاب ایران در سال 1357، انقلابی اسلامی و دینی نبود و رهبری آن، یک شخصیت برجستهی روحانی نبود، به ضرس قاطع هرگز مردم و ارتش را نمیتوانست با خود همراه کند؛ چرا که یکی از مهمترین (و شاید مهمترین) عامل جذب مردم و ارتش به انقلاب، همان «اسلامی» بودن انقلاب بود؛ جایگاه اخلاق و ملکات اخلاقی در انقلاب اسلامی، جایگاهی بس والا و ارزشمند است که نمیتوان از آن به سادگی عبور کرد. حضور کارشناسان خارجی (عمدتاً آمریکایی) در ارتش، به آموزشهای معمولی و عادی و تعلیم چگونگی استفاده از فناوریهای پیچیده ختم نمیشد، بلکه مستشاران و کارشناسان آمریکایی، ضمن برخوردری تحقیرکننده با ایرانیها، فرهنگ پلید و دینگریز و مشحون از مفاهیم ضد اخلاقی و ضد دینی خود را نیز به همراه میآوردند و در داخل اشاعه میدادند. نمونههای بسیاری از این دست را عزیزانی در ارتش که آن روزها را خود شاهد بودهاند، در خاطراتشان ذکر کردهاند.
سوم: راهبرد (استراتژی) حضرت امام در جذب و هدایت بدنهی دینباور و وطندوست ارتش
در تمامی اعلامیهها، در اغلب سخنرانیها و در بیشتر مصاحبههای امام راحل، حتماً ذکری و اشارهای از ارتش، ارتشیها، سربازان، تیمسار، سپهبد، سرلشکر و حتی ارتشبد به میان آمده و جالب اینجاست که این اشارات در نهایت احترام هم بوده است. موضوع و محور اصلی هم در این خصوص، آقایی و سروری، اجتناب از همکاری با امریکا و اسرائیل، عدم تمکین و فرمانبرداری از افراد خودفروخته و فرماندهان مزدور بیگانه بود و تذکر این نکته مهم که ارتش، ارتش شاهنشاهی نیست، بلکه ارتش ایران و ارتش ملی است.
در روند پیشرفت انقلاب و سپس فرار سربازان و سایر آحاد ارتشی از پادگانها و به دنبال آن، نقض سوگند و درست نبودن چنین سوگندی و سرانجام پیوستن کامل ارتش به صفوف ملت و انقلاب اسلامی، این دیدگاه امام(ره) صحت و درستیاش را به اثبات رساند. شاهدش قول یکی از ژنرالهای معدوم است که در دفاعیاتش در دادگاه انقلاب گفته بود اندکی پس از برقراری حکومت نظامی، همگان کم و بیش دریافته بودیم که دیگر شاه صاحب اختیار و فرماندهی ارتش نیست، بلکه شخص دیگری که در پاریس نشسته و سپس به تهران آمد فرماندهی حقیقی ارتش است و افسران و سربازان ما عملاً از فرامین او اطاعت میکنند!
اینگونه حضرت امام (ره) فرزندان نظامی خود را – طی سالیانی – به سمت اسلام و انقلاب جذب کرد و نشان داد که برایشان شخصیت و احترام قائل است. نشان داد که مملکت به وجود ارتش نیازمند است و خصوصاً بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، این نیاز بیشتر از گذشته است. امام ثابت کرد که به بدنهی ارتش و افسران جوان و سربازان و درجهداران ارتش اعتماد راسخ دارد و آنان را وطنپرست و دینباور میداند. ارتش را از ملت و ملت را حامی ارتش میداند. ارتش را ارتش امام زمان (عج) میداند و ...
پ ن: این مقاله در روزنامه ایران امروز 20/11/1387 در ستون یادداشت (صفحه 5 ) چاپ شده است.
چهارشنبه 87 بهمن 16
ساعت هشت امشب.. تالار وحدت.. سمفونی انقلاب اسلامی
خیلی وقت بود به خاطر گرفتاری و کمی وقت به تئاتر یا کنسرت موسیقی نرفته بودم. اما امشب به لطف دعوت بچههای وزارت ارشاد با دکتر محمد حمزه زاده به تالار وحدت رفتیم تا کار حجیم و زیبای محید انتظامی را از نزدیک ببینیم.. چیزی که باعث میشد با انگیزهی بیشتری به دیدن این کار بروم، اول اصل علاقهام به ارکست (ارکستر) سمفونیک آن هم با این حجم بزرگ بود.. دوم نام هنرمند متعهد و برجستهی کشور مجید انتظامی بود که باعث علاقهمندی من برای دیدن این اثرش میشد.. انگیزهی مهم دیگرم این بود که شعر، توسط دوست شاعرم پرویز بیگی حبیب آبادی گفته شده بود.. خودش قبلا به من گفته بود که دارد شعری با حدود یکصد و پنجاه بیت برای این کار میسراید.. و آخرین دلیل اینکه بعضی از دوستان هم در گروه موسیقی نقش ایفا میکردند..
رهبری ارکستی با بیش از صد و ده نوازنده و حدود پنجاه نفر خواننده ی کر، توان هنری میخواهد که مجید انتظامی از عهدهی آن خوب برآمده بود.. تکخوانی سالار عقیلی و نیما مسیحا نیز از نقاط قوت کار بهشمار میرفت.. حضور انبوه دفنوازان در میان مردم و گرداگرد سالن مملو از جمعیت ابتکاری بود که حال و هوای دیگری به این کنسرت می داد... به هرحال کار زیبایی بود؛ آمیزهای از ادبیات اسلامی و انقلابی و تلفیقی از هنر سنتی و کلاسیک که بعد از مدتها خستگی را از جسم و جانمان گرفت.. دستشان درد نکند..
سه شنبه 87 بهمن 15
شنیدم که متاسفانه مصرف مواد محرک و روانگردان از جمله «شیشه» در میان برخی از خانمها که دنبال تناسب اندام هستند در حال افزایش است. از قرار اطلاع، دلیل این رویکرد تبلیغات غیر واقعی است که در مراکزی همچون برخی از ورزشگاهها، آرایشگاهها و سالنهای بدنسازی، برای دستیابی سریعتر به تناسب اندام، ضمن تبلیغ و تشویق بانوان به مصرف شیشه، اعلام میشود که این ماده اعتیادآور نیست.
اولا بر اساس نظر متخصصان مربوطه، اعتیاد آور بودن شیشه غیر قابل انکار است. در ثانی بر فرض هم که اعتیاد آور نباشد اما کدام داروی شیمیایی را سراغ دارید که بدون تأثیرات جانبی کبدی و کلیوی و... باشد؟ تازه آنهم داروهای درمانی که کمپانیهای رسمی داروسازی آن را تولید می کنند؛ چه رسد به مادهی شیشه که توسط چندتا آدم سودجو بهطور کاملاً غیر قانونی در زیرزمین خانههایشان تولید می شود..
البته خانمهایی که حواسشان جمع است می دانند که با غذای کم حجم و سبک، پیادهروی و نرمشهای مناسب می توانند به وزن و تناسب اندام مورد نظرشان برسند و نیازی نیست که با طناب مشتی آدم شهوتران و پولپرست به چاهی بیفتند که بیرون آمدن از آن کار راحتی نیست.. آنوقت است که هم تناسب جسم و اندامشان را از دست دادهاند و هم تعادل روحی، روانی و حیثیتی شان را..
اضافه شده همین الان ساعت 13 امروز چهارشنبه 16 بهن 1387: یکی از دوستان میگفت: نیروی انتظامی یک محمولهی بزرگ شیشه را کشف و ضبط کرده است. گفتم: کاش میتوانست خرده شیشهی جنس بعضیها را که ما قبلاً کشف کردهایم ضبط کند...
سه شنبه 87 بهمن 1
پس از قتل لطفعلی خان زند و استقرار سلطنت قاجاریه، حاج ابراهیم کلانتر شیرازی به پاس زحماتی که برای قاجار کشیده بود، با لقب اعتماد السلطنه به صدارت ایران منصوب شد. او برای آنکه همهجا را زیر سلطهی خود داشته باشد، برادران، فرزندان و دیگر اقوام خود را به حکومت شهرهای مختلف ایران فرستاد.
میگویند یکی از اهالی شیراز از دست پسر وی که حاکم شیراز بود به او شکایت برد و گفت: مردم از دست پسرت به ستوه آمده و نمیتوانند در شیراز راحت زندگی کنند.
حاج ابراهیم گفت: خب بروند اصفهان زندگی کنند.
طرف گفت: آنجا هم که برادرت حکومت میکند.
گفت: بروند بروجرد..
مرد شیرازی گفت: آنجا هم که پسر دیگرت هست.
گفت: بروند شهر کرد..
گفت: آنجا هم آن یکی برادرت هست که هرکار دلش می خواهد میکند.
گفت: بروند اراک..
گفت: آنجا که برادر زاده ات هست.
حاج ابراهیم اعتماد السلطنه عصبانی شد و گفت: خب بروند به درک.. بروند به جهنم..
یارو فوری گفت: آنجا هم که پدرت است.
پ ن 1 ـ قابل توجه مدیرانی که قوم و خویشهای خود را بر سرنوشت مردم حاکم میکنند و برای تقویت حکومت و ریاست آنان ـ که معمولا هم ناکارآمد است ـ پدر دیگران را در میآورند.
پ ن 2 ـ هر جند پانوشت اول هیچ ضرورتی نداشت و عاقلان باید با اشارهای همه چیز را بفهمند؛ اما انگار بعضی وقتها باید حتما فریاد زد که : هیییی با تو هستم..
پنج شنبه 87 دی 26
سلام .. بعضی از دوستان هی میگویند چرا آپ نمیکنی؟ راستش خودم هم نمیدانم چرا.. اما اینقدر میدانم که حرف زیاد است هم برای گفتن هم برای نوشتن و آپ کردن.. اما..
بگذریم.. امروز بعد از یک هفتهی پرگرفتاری و کار مدام، پایان هفتهی خوبی داشتیم.. ناهار را با دکتر ارجمندی، دکتر شیری و حمید عجمی استاد مسلم خط و مبتکر خط معلی بودیم.. دکترهای عزیز را مدتهاست میشناسم و به هردوی آنها ارادت دارم. آشنایی با حمید عجمی نیز برایم شیرین و دوست داشتنی بود... مردی ساکت، کم حرف و پراز راز و رمز هنر آگاهانه... روز خوبی بود خدا را شکر..
پ ن:ـ گاهی احساس میکنم.. ولش کن بابا.. به دیگران چه که تو چه احساس میکنی..
ایضا پ ن: انگار خیلی از حرفها را نباید گفت.. ولی خواهم گفت..
یک پ ن دیگه: این هم آپ.. حالا راضی شدین؟
یکشنبه 87 دی 15
اردشیر عزیز خواسته است که در مورد این ایام و صحبتهایم در مراسم عاشورایی و شاید هم از دغدغههایم بنویسم. همه ساله هرچه به محرم نزدیک تر میشویم به موازات شور حسینی که در سطح شهر و در میان مردم میبینیم دو غم بزرگ جانمان را در برمیگیرد:
اول: فرارسیدن ماه محرم و اقتضای این روزهای حزن و اندوه است که هیچ شیعهای نمیتواند محزون نباشد که فرموده اند: شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا یفرحون لفرحنا و بحزنون لحزننا
اما غم دوم: که بیشتر به دغدغه تبدیل شده است و شاید بیشتر و بدتر از غم اول باشد به خاطر نوع عزاداریها و رواج انواع خرافهها و بدعتهایی است که متاسفانه مدتی است در مراسم عاشورایی ما تقریبا اپیدمی شده است؛ خرافههایی که هم در شکل عزاداریها و وضع ظاهری و رفتاری دسته جات عزاداری وجود دارد و هم در محتوی و ادبیات روضه خوانی و مرثیه سراییها..
دوستانی که مرا میشناسند نگاه من نسبت به مراسم عاشورایی را میدانند. ده سال است که در این مقوله داد سخن دارم و اتفاقا در فضای وب هم اولین نوشتههای من به گلایههایی در همین زمینه اختصاص داشت. پستهای عزاداری پست مدرن ، مراسم عاشورایی ، چند روز در سال ؟ ، فاطمیـه و ماموریت.. تمام ، از ایندست نوشتههاست. البته در بسیاری از موارد هم مورد انتقاد و حتی بی مهری بعضی از دوستان قرار گرفتهام که چرا با این نوع مراسم مخالفت می کنم..
در مورد عزاداری سید الشهداء باید دقت کنیم تا دچار تفکر افراطی یا تفکر تفریطی نشویم. یک گرایش فکری این است که عزاداری را مطلقا نفی میکند و آن را کار عبثی میداند. منطق این تفکر این است که وقتی امام حسین به شهادت که آرزوی هر انسان خداجویی هست رسیده است نه تنها نباید برای او گریه کرد که بر عکس باید خوشحالی کرد و این موفقیت او را جشن گرفت. این تفکر به نظر ما مغرضانه و در راستای شیعه زدایی و تخریب فرهنگ شیعی است که باید به شدت مراقب آن بود.
تفکر دوم این است که نباید برای عزاداری مردم، حد و مرز تعیین کرد؛ هرکس با هر شکل و به هر نوعی که دوست دارد باید به عزاداری بپردازد و عشق خود را به ساحت امام شهیدان نشان دهد. این تفکر که ما آن را ناآگاهانه میدانیم بر این باور است که آنچه اهمیت دارد اقامهی عزای سیدالشهداء و گریه کردن و گریاندن مردم است. باید اجازه دهیم هرکس به هرشکلی که میپسندد و دوست دارد نام حسین را زنده نگه دارد حتی اگر با قمه زنی باشد یا هرگونه اعمال و رفتاری که برای مراسم عاشورایی انجام میدهد و با هر شعر و بیانی که در این راستا میسراید و میخواند.
اصلا فلسفهی عزاداری این است که مردم احکام مکتب را یاد بگیرند و با آموزههای دینی آشنا بشوند تا در برابر انواع بدعتها و انحرافاتی که با سرنوشت دین بازی می کند بایستند. اصلا برپایی مراسم عاشورایی و توصیه به برگذاری آن برای محافظت از دین و فرهنگ تشیع است. این مراسم برای این است که شیعه دقت کند و در این بیندیشد که بر عالم اسلامی چه گذشت که در سال شصت و یکم هجری و درست بعد از پنجاه سال از وفات پیامبر، امتش جگرگوشهی او و خاندان او را بکشند، بر جنازهشان اسب بتازند، سر آنان را بر روی نیزهها در دیار اسلامی بگردانند و مردم برای این پیروزی جشن بگیرند؟ اگر قرار باشد که این مراسم خود دچار بدعت و تغییر ماهیت شود مطمئنا نمیتواند چنین نقشی را در جامعهی اسلامی و شیعی ایفا کند. وقتی که از وعظ و خطابه رویگردان باشیم و تنها به صداهای قشنگتر و سبکهای پرشورتر اقبال داشته باشیم، وقتی که شور منهای شعور بر شور همراه با شعور حکمفرما شود، وقتی محرم بیاید و برود و یک کلمه از اعتقادات، اخلاق و احکام دینی یاد نگرفته باشیم، وقتی در این ایام، فقط به دستههای عزاداری اکتفا کنیم و تمام همتمان این باشد که چگونه علمات را بکشیم که توجه همگان را جلب کند و به قول امروزیها مردم در کف هیبت کارمان بمانند، وقتی تنها در این اندیشهایم که چگونه ضرباهنگ سینهزنیها یا زنجیر زنیهایمان را تنظیم کنیم، وقتی از مراسم عاشورایی به همین مقدار اکتفا کنیم که بساطی علم کنیم برای چایی دادن و شام پختن و توزیع کردن و در نهایت چشم و همچشمی که کدام یکی از ما شاممان بهتر یا بیشتر بود، وقتی تکایا و حسینیهها به چایخانهی امام حسین تبدیل شود، وقتی در این مراسم شأن امام ابیعبدالله الحسین را آنقدر بالا میبریم که به خدا میرسد و گاهی جای او را می گیرد، یا وقتی که شأن او را آن قدر پایین میآوریم که فقط به حال درماندگی و عجزش دلمان میسوزد و گریه میکنیم، چه انتظاری داریم که فرهنگ و اعتقاداتمان حسینی شود و در مقابل تحریفات دینی بایستد؟
پ ن: و مصاحبه ای با خبرگزاری ایسنا در همین زمینه