سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 43
بازدید دیروز: 220
بازدید کل: 1370855
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



این هفت هشت روز

پنج شنبه 87 بهمن 24

این چند روز که گذشت...
پنجشنبه گذشته: در رستوران برج‌های آ‌ ـ‌‌ اس ـ ب میزبان دانشجویان همسفر عمره بودیم. این دومین گردهمایی دختران دانشجویی بود که فروردین گذشته به همراه آنان به سفر پر خاطره‌ی عمره رفتیم.. جالب است که پروازمان روز 13 فروردین و به سمت مدینه بود و به خاطر همین اسم کاروان را گذاشتیم "سیزده به‌در مدینه" و جالب‌تر اینکه این اسم حسابی جاافتاد و هنوز بچه‌ها که با من تماس می‌گیرند یا اس‌ام‌اس می‌زنند، برای معرفی خود می‌گویند: از بچه‌های سیزده به‌در مدینه هستم.. بگذریم.. در جلسه‌ی پنجشنبه، خاطره‌گویی تعدادی از بچه‌ها اشک همه را درآورد.. خاطراتی از حریم یار و قلب‌هایی که هنوز در لابه‌لای پنجره‌های بقیع یا در کنار خانه‌ی خدا جا مانده و با صاحبانشان برنگشته اند.. 

جمعه: یک پیک‌نیک خانوادگی داخلی.. هیزمی بود و آتشی... چایی دودی بود و آبگوشتی روی هیزم.. چقدر صفا دارد بوی دود.. از هر ادکلن و عطری که فکرش را بکنید بهتر است.. تا صبح شنبه دوش نگرفتم که بوی دود در بدن و لباس‌هایم بماند. کاش شنبه هم با عطر دود سپری می‌شد..

البته شما مجبور نیستید روزهای مرا مرور کنید.. اما اگر دوست دارید خب ادامه بدهید.. 

شنبه: به‌دلیل گرفتاری‌ها و مشغله‌های خاص دهه‌ی فجر، جلسه‌ی هم‌اندیشی جوانان از پیش تعطیل اعلام شد. اختتامیه‌ی جشنواره‌ی موسیقی نظامی را هم یک جوری پیچاندیم... ولی درعوض به تالار وحدت و مراسم بیست و ششمین دوره‌ی انتخاب کتاب سال جمهوری اسلامی رفتم. چیزی که حداقل تا یکی دو ساعت ذهنم را به خودش مشغول کرد این بود که آقای مجری وقتی می‌خواست از رییس جمهوری برای سخنرانی و اهدای هدایا دعوت کند گفت: این را برای خارجی‌هایی که در مجلس حضور دارند می‌گویم که ما افتخار می‌کنیم رییس جمهورمان از دانشگاه به دفتر ریاست جمهوری راه یافته است.
اگر من خودم دانشگاهی نبودم شاید این سطور، پای حسادت یا حمیت صنفی گذاشته می‌شد؛ اما واقعا اگر از بار متملقانه‌ی این کلام بگذریم چه مفهوم دیگری می‌تواند داشته باشد؟ برای کسی سوء تفاهم نشود؛ روی سخن من با دکتر احمدی نژاد نیست که ایشان در این واقعه هیج نقشی نداشتند. اما سوال این است که آیا روسای جمهور قبلی از قبیله‌ی قنادان یا سوپری‌ها به دفتر ریاست جمهوری راه یافتند؟ اگر صرف رییس جمهوری دانشگاهی داشتن افتخارآمیز است، آیا  ابوالحسن بنی‌صدر هم که دانشگاهی بود افتخار داشت؟ آیا شهید رجایی، آیه الله خامنه ای، هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی که دانشگاهی نبودند افتخارآفرین نبودند؟  اتفاقا فکر می‌کنم آنان که دانشگاهی نبودند به بدنه‌ی کارشناسی کشور و متخصصان دانشگاهی بیشتر از آقای احمدی نژاد توجه داشته اند. مطلب دیگر اینکه خارجی‌هایی که مخاطبان خاص و آب‌و‌تاب دار این کلام بودند با خود چه می‌گویند؟ بگذریم... هر چه فکر می‌کنم منظور آقای مجری را از این کلام نمی‌فهمم و مجبورم که حمل بر تملق کنم تا معنی دیگری نداشته باشد.

یکشنبه: طبق قرار باید به جلسه‌ی هفتگی "گلشن راز " خوانی می‌رفتم اما از دوستان عذر خواهی کردم و به مراسم شام پیروان ادیان توحیدی در هتل استقلال رفتم... آخر هم شام داشت و هم یک عالمه آشنایی جدید.. خیلی مراسم جالبی بود.. ارمنی‌ها، آشوری‌ها، کلیمی‌ها، زردشتی‌ها و مسلمانانی که همه زیر یک سقف جمع شده بودند تا بگویند خدایمان یکی است.. قل یا اهل اکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ..
از دکتر پرویز معاون فرهنگی وزارت ارشاد، آقای اللهیاری مشاور وی و خود آقای وزیر تشکر می‌کنم که هم حضور در آن جلسه برایم مغتنم بود و هم دیدار با آنان... بالاخره ما هم ناکام نمردیم و در عمرمان یک شام با یک وزیر خوردیم.. 

دوشنبه: جلسه‌ی نقد شعرمان بود در انجمن ادبی که به خاطر قحط الرجال، ما مسئولش هستیم و دوستان بخواهند یا نخواهند باید تحملمان کنند.. جلسه‌ی خوبی بود.. هم شعرهای قشنگی خوانده شد و هم نقدهای عالمانه و مناسبی بر شعرها ارائه شد.. غزل زیبای مجتبی لطفی خیلی به دلم نشست و نیز شعر سپید مهدیه سلیمانی..

سه شنبه: بیست و دو بهمن روز آزادی ما روز نجات میهن.. درود بر مردم موقعیت شناس ایران که همیشه پای کار هستند و مسئولان را تنها نمی‌گذارند.. خدا کند که مسئولان هم قدرشان را بدانند و تنهایشان نگذارند.

چهارشنبه: جلسه‌ی داوری بخش "تجلی اراده‌ی ملی" جشنواره‌ی بین المللی فیلم فجر.. البته در آن بخشی که مربوط به حوزه‌ی ما می‌شد.. بقیه اش بماند برای بعد.. شنبه هم اختتامیه و اعلام رأی و داوری‌هاست..

پنجشنبه (امروز): اختتامیه‌ی مسابقات وبلاگ نویسی عاشورایی در فرهنگسرای ولاء بود.. با خانم و مهدی و فاطمه در این مراسم شرکت کردیم.. مراسم خوبی بود و بهتر از شکل مراسم، اصل کار فرهنگسرای ولاء بود که به مناسبت محرم چنین ابتکاری را به خرج داده بود. 2000 نفر در مسابقه شرکت کرده بودند که بیست نفر به عنوان نویسندگان برتر انتخاب شده بودند. به 14 نفر جایزه‌ی سفر کربلا دادند و به 6 نفر دیگر هدایایی به رسم یادبود.. البته من در مسابقات شرکت نکرده بودم اما دعوت شده بودم که در جمع بچه‌های وبلاگ‌نویس حاضر شوم و چند دقیقه ای هم برایشان حرف بزنم.. گفتم: وبلاگ نویسی دینی نیاز به یک تعریف دارد تا مشخص شود که شاخصه‌ها و مولفه‌های آن چیست.. آیا اسم آن است یا قیافه و شکل آن؟ گفتم: متاسفانه مقوله‌ی دین آنقدر مظلوم است که هرکس به خود جرأت می‌دهد در این مقوله سخن سرایی کند. هرکس با تکیه بر عقل خود و برداشت های خود به تفسیر و توجیه مسایل دینی و حتی آیات قرآنی می‌پردازد. چطور است که ما برای یک مکانیکی ساده به بهترین متخصص ها یا برای یک بیماری ساده به بهترین پزشک ها رجوع می‌کنیم و هرگز به خود اجازه نمی‌دهیم که با تکیه بر عقل و احساس وارد عمل شویم؛ اما به دین که می‌رسیم خودمان همه فن حریف می‌شویم؛ می‌بریم و می‌دوزیم و تن می‌کنیم؟ گفتم: نیاز است که موضوع وبلاگ نویسی دینی نیز در مجامعی تخصصی توسط خود وبلاگ نویسان کارشناسی شود. البته چیزهای دیگری هم گفتم که فعلا مجالش نیست.

از این که بگذریم چون فرهنگسرای ولاء در شهرری قرار دارد، باعث شد که مزار سیدالکریم حضرت عبدالعظیم را زیارتی ناب و دلچسب داشته باشم.. بعد از زیارت هم با بچه‌ها که غالبا از همراهی با من محرومند چرخی هر چند کوتاه در بازار قدیم شهرری زدیم که البته چیزی جز کمی تنقلات نخریدیم.. خیلی چسبید جای همه‌ی دوستان خالی.. با تشکر از مدیریت پرشین بلاگ و خانم پولاد زاده.. 

جمعه (فردا): انشاءالله تالار فردوسی و تماشای اپرای عاشورا.. این بار هم با خانواده 
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ ن 1 ـ ولنتاین مبارک بر ولنتاینی‌ها.. به آنان که مخاطبی دارند برای گفتن  Be my valentine
پ ن 2 ـ یک اس ام اس آمد از جهرم با این متن:‏ حضرت آیه الله آستانه از علمای بزرگ جهرم به دیار حق شتافت.. خدایش بیامرزد..
پ ن 3 ـ امروز در یک وبلاگی یک متن خفن علیه یکی دیگر از دوستان خواندم.. اصلا از صاحبش توقع نداشتم. چندبار زنگ زدم ارتباط برقرار نشد و خوشبختانه خودش زنگ زد.. خواهش کردم آن پست را بردارد.. قبول کرد.. الان چک کردم دیدم برداشته است.. آرش جان دستت درد نکند..