سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 189
بازدید دیروز: 220
بازدید کل: 1371001
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



برگی از درخت معرفت

یکشنبه 88 اردیبهشت 6

بدون هیچ‏گونه مقدمه ای.. یک کامنت خصوصی:

سلام.. من  امسال تو کاروان شما بودم. با اینکه بچه مذهبی هستم ولی همیشه برام سوال بود که چرا اینقدر مردم گریه میکنن؟! برای چی؟!  استدلالم این بود که خب اینا برای بدبختیای خودشون گریه میکنن وگرنه امامان که تا ابد بهترین جایگاه رو دارن.. چرا من بدبخت برای انسانهای به این خوشبختی باید غصه بخورم؟ یا وقتی میگفتن برامون دعا کن میگفتم آخه خدا مگه فقط تو مکه است؟ نمیدونم ولی شب دوم سوم بود که نصفه شب رفتیم پشت بقیع و مناجات حضرت علی... واقعا نمیدونم چی شد از اون موقع واقعا حالم عوض شد. خودمم نمیدونستم چرا اینقدر گریه میکنم. (هنوزم نمیدونم!) خیلی دلم گرفته بود. دیگه تا آخر سفر اون حال عجیب باهام بود. من که هیچ وقت روم نمیشد جلوی کسی گریه کنم بی اختیار اشک میریختم.... فقط یه کلام میتونم بگم اونجا احساس میکردم یک لحظه ی دیگه زمین زیر و رو میشه و من در پیشگاه خدا با اون همه بدی باید حاضر شم. واقعا اون آیه که خدا از رگ گردن به ما نزدیکتر هست رو با تمام وجودم حس کردم.
اول به خاطر اینکه با یه کاروان دیگه ای به غیر از کاروان دانشگاه خودم افتاده بودم واقعا ناراحت بودم. ولی بعد فهمیدم اینکه من با این کاروان اومدم همش لطف خدا بود. اصلا شاید این سفرا رو بهتر باشه آدم ناشناس بیاد. فقط برای دل خودش. فقط برای عالم تنهایی خودش. دو هفته آدم با خودش خلوت کنه. بی خیال دنیا و درس معدل و...! شاید ادم اینجوری بیشتر به یاد تنهایی قیامتش بیفته... اونجا چقدر ادم به معنای کلمه از دنیا دور میشه. اونجا یکی از سه تا دعاهایی که کردم این بود که خدایا دنیا رو در چشم من کوچیک کن و معرفتم رو زیاد کن....خدایا یه کاری کن که غصه ی یه عمر زندگی پوچ و بیهودم رو نخورم. اینقده برای پست و مال دنیا ندوم. خدایا وقتی موهام سفید شد مطمین باشم  که یه نخ از موهام رو برای کسب دنیا سفید نکردم.
وای چقد سخته ...حالا که برگشتم میبینم چقدر سخته....خیلی میترسم که نتونم دووم بیارم. فقط خداست که میتونه دستمون رو بگیره. اونجا از خدا خواستم کبر رو از من دور کنه و نعمت صبر رو به من عطا کنه. اخه کبر رذیلتی هست که همه دچارشیم ولی هیچ وقت بهش توجه نمیکنیم. اینکه آدم برای یه لحظه در ذهنش بیاد که آدم خوبیه به نظر من کبر محضه....
خیلی دوست داشتم خدا بهم میگفت که الان کجای کارم. خدایا فقط تویی که از اسرار دلها آگاهی.. تو میدونی من چقدر بدم. خدایا ازت میخوام روز قیامت هم من رو رسوای خلق نکنی...
ببخشید نمیخواستم انقدر بنویسم ولی این موسیقی وبلاگتون اینقدر قشنگ بود که جوگیر شدم.! از خدا میخوام تا بازم بتونم با این کاروان برم مکه...به امید اون روز...