اطلاع از بروز شدن
جمعه 87 اردیبهشت 6
پس از خدا حافظی با مدینه با چشمانی اشکبار به سوی مکه ی مکرمه حرکت کردیم و برای محرم شدن عازم میقات شجره شدیم. میقات، چه زیبا وعده گاهی که خدا ما را بدان فرا خوانده است... در مسجد شجره، مواردی پیش آمد که نمی توان به راحتی از آن گذشت.. حسی به تو دست می دهد که می توانی هر کدام را نشانه ای از لطف بیکران حضرت دوست به بچه های پاکدل و صمیمی بدانی که خود او به میهمانی دعوتشان کرده بود...
نه تنها اهل خرافات نیستم که اتفاقاً به شدت یا خرافه و خرافه سرایی مخالفم... اما در حدیث است که امید خیر داشته باشید تا بدان برسید... ما هم این اتفاقات را به فال نیک می گیریم؛ احساسمان را روانه ی درگاهش می کنیم و هرکدام را نشانه ای نیک می دانیم برای مهمان نوازی خدا و قبولی اعمالمان...
1 - همین که به مسجد شجره رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم یک جوجه یاکریم زیبا با دنیایی از نجابت و پاکی به استقبالمان آمد ... نمی دانم از کجا پیدایش شد.. همین قدر دیدیم که آمد و بدون هیچ ترس و واهمه ای در میان بچه ها و جلوی پای ما روی زمین نشست... به بچه ها گفتم: آمدنش را به فال نیک بگیرید...
2 - هنوز از کنار اتوبوس به سمت داخل مسجد راه نیفتاده بودیم که قطراتی از باران بر سر و صورتمان چکید... گفتم: بچه ها این باران رحمت الهی است که نشانه ی شستشوی ما از گناهان است... خداوند می خواهد ما را بشوید و وارد حریم حرممان کند.. جالب تر اینکه در عمره ی مجدد و احرام دوم هم در مسجدالحرام باران رحمت خداوندی سر و صورتمان را نوازش کرد...
3 - در راه مسجد، زهرا از من پرسید: از کجا بدانیم که خداوند گناهانمان را می بخشد؟ گفتم: همین که به اینجا و خانه اش دعوتمان کرده معنایش این است که می خواسته ما را ببخشد... خداوند دنبال بهانه است که بنده های خودش را که خیلی هم دوستشان دارد ببخشد..
4 - در مسجد شجره فرصتی دست داد تا آیاتی از قرآن کریم تلاوت کنم... قرآن را باز کردم. سوره زمر بود. همینطور که داشتم می خواندم در فکر سوال زهرا بودم ... این آیه مرا میخکوب کرد:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطور من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم ( زمر/ 54 )
یعنی: ای پیامبر! بگو ای بندگان من که بر خویش ستم کرده اید از رحمت و بخشایش خداوند نا امید نشوید که خداوند همه ی گناهان را می بخشد. به راستی که او آمرزنده ی مهربان است.
5 - بعد از آن که محرم شدیم و آمدیم بیرون... دنبال زهرا می گشتم که آیه ی فوق را به عنوان یک نشانه برایش بخوانم... همین که او را دیدم قبل از اینکه من لب باز کنم او با شور و نشاط گفت: بعد از محرم شدن در فکر همان صحبت خودمان بودم که قرآن را باز کردم و آیه ی 29 و 30 سوره ی فاطر توجهم را به خود جلب کرد:
ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة یرجون تجاره لن تبور لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور
یعنی: کسانی که کتاب خداوند را تلاوت می کنند و از آنچه روزیشان کرده ایم، چه در نهان و چه در آشکار انفاق می کنند و امید دارند که در این تجارت بی کساد،س خداوند پاداش آنان را بدهد و از فضل خود بیشتر برآنان ارزانی کند ــ بدانند ــ که خداوند آمرزنده ( لغزش هایشان را می بخشد ) و شکرگزار است... ( به پاس نیکی هایشان از لطف خود بر آنان می افزاید)
6 - وقتی بچه ها جمع شده بودند که قبل از حرکت به مکه، آخرین هماهنگی ها را داشته باشیم، نسیمی روحبخش شروع به وزیدن کرد که بی تعارف حال همه را جا می آورد .. جالب این است که این نسیم بیشتر از 5 دقیقه ادامه نداشت... به بچه ها گفتم: تا کنون چنین نسیمی اینجا سابقه نداشته است و این نسیم را نیز خوش آمد گویی خدا به خودتان حساب کنید که محرم شدنتان را تبریک می گوید.. او نمی خواهد به میهمانانش بد بگذرد...
چهارشنبه 87 فروردین 28
زبان خامه ندارد ســر بیان فــــراق
وگرنه با تو دهم شرح داستان فراق
اگر به دست من افتد فراق را بکشم
که روزهجر سیه باد وخانمان فراق
یک رویا بود ... همین
14 روز..اما به سرعت 14 ساعت ..
امشب سر اذان مغرب بد جوری دلم گرفت
امشب نمازم را گریستم
دیشب کجا بودم و امشب کجا ..؟
قدرش را ندانستم ... زود گذشت
خدایا ... دلم را..
دریاب مولای من ..
پ ن 1 - عمره ی دانشجویی ویژگی های خاص خودش را دارد.. جسمت خسته می شود... اما روحت سیراب... به اعمال خودت نمی رسی.. اما لبخند رضایت بچه ها کامت را شیرین می کند
پ ن 2 - به یاد همه تان بودم ..
پ ن 3 - حرف زیاد است و فعلا مجال کم...
دوشنبه 87 فروردین 12
السلام علیک یا رحمة للعالمین
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
السلام علیکم یا ائمة البقیع المظلومین
می روم ... با کوله باری از نیاز
می روم ... با دنیایی از التماس و تمنا
می روم تا در مقابل قبه الخضرا دست تواضع و ادب شما را بر سینه بگذارم
می روم اشک های عاشقی شما را نثار زمین تفتیده و خشک بقیع کنم
می روم سفره ی دل باز کنم
و امانتی های شما را تحویل دهم
و دل هایی را که همراهم روانه کرده اید به پنجره هایش گره بزنم
تقصیر من نیست... من فقط این پنجره ها را می شناسم
نمی دانم مزار مادرمان زهرا کجاست تا بوسه های شما را تقدیمش کنم
باور کنید ... نمی دانم
دلم گرفته است .. همان مقدار که دل شما
دل شما از دوری و تنگی .... و دل من از نزدیکی و هجران
اصلا مثل اینکه قرار نیست دل شیعه آرام باشد
شیعه باید همیشه بسوزد
چه از دور ... و چه از نزدیک...
خدایا! کی می رسد شفای دل های سوخته ی شیعیان ؟
پس کی خدای من...؟
چهارشنبه 87 فروردین 7
سلام... سال نو بر شما دوستان عزیزم مبارک..
و مبارک تر باد سالروز میلاد با سعادت گل سرسبد آفرینش، پیامبر مهربانی، حضرت رحمه للعالمین محمد بن عبدالله.. و فرزند گرامی اش امام جعفر صادق علیهم السلام
این چند روز تعطیلی عید فرصتی شد تا سری به خطه ی سرسبز و دوست داشتنی شمال بزنیم... مازندران و گیلان خطه ای که اگر هزار بار هم بروی خسته نمی شوی و باز هم دوست داری فرصتی بشود تا دوباره سر خر ــ ببخشید بخوانید فرمان ماشین ــ را کج کنی و به آن سامان بروی... البته این بار به مازندران رفتیم چون یواشکی بگویم که اسفند ماه یه سر کوچولوی یک شبه به گیلان و شهر زیبای رشت زده بودم...
محل استقرارمان ساحل زیبای محمود آباد ( بین فریدون کنار و نور ) بود.
سه شنبه 86 اسفند 21
مدتی هست که غزلی ننوشته ام ...
اول حلول ماه ربیع المولود را به همه ی شما عزیزان همیشه همراه تبریک عرض می کنم
و حالا یک غزل تازه که هنوز گرد فراموشی بر آن ننشسته است..
تقدیم می کنم به تو این التهاب را
این جمله های معترض بی جواب را
باور کنید داغ ترم از دل کویر
از باد برده ام ـ به خداـ طعم آب را
حالا تو و ادامه ی دلواپسی من
حالا ورق بزن همه ی این کتاب را
تا بنگری چطور دلم شور می زند
تا بنگری نتیجه ی یک انتخاب را
بگذار اعتراف کنم صادقانه تر
تردبدهای مبهم پر پیچ و تاب را
حتی هجوم وحشی این واژه ها .. نشد
حتی غزل نمی برد این اضطراب را
یکشنبه 86 اسفند 12
فردا ساعت 8 صبح... جلسه در دانشگاه تربیت معلم...
گویا در ابتدای سال نو باید...
گویا امسال هم ...
از همین الان تمام وجودم به پیشواز رفته است ...
از همین الان دارم عاشقانه ها را حس می کنم
دارم ضجه های بی صدای خواهرانم را پشت دیوار بقیع می شنوم
زمزمه های دلنواز لبیک را به گوش جان می سپارم
دارم اشک های سرازیر شده از دل های سوخته را می بینم
وآن سجده ی با شکوه و رویایی همراهان را در ورودی صحن بیت الله...
آه.... بین الحرمین !
آه ... ستون های مسجد النبی !
آه .. بقیع مظلوم !
آه ... مسجد شجره !
آه ... جامه های یکدست سفید !
آه... لبیک های عاشقانه !
آه ... کعبه ! ای عظمت مجسم !
آه... حجر الاسود !
یعنی باز هم دارم می آیم؟
یعنی می مانم تا بیایم؟
غزلی گفته ام.. نمی دانم تا کجــا می برد مرا امشب
گرچه ماندم که زنده ام آیا دور از چشمهات تا امشب
خدایا ! حرفی برای گفتن ندارم
می بینی عرق شرم را بر پیشانی ام
خدایا! هرگز از عهده ی شکرت بر نیامده ام
نه اینکه نخواسته ام ... که نتوانسته ام
سپاس واژه ی حقیری است در برابر این همه بزرگی...
این همه لطف ... عنایت .. بنده نوازی.. ندیدن خطاها
مولای من ! عذر این بنده ی ناسپاست را بپذیر
و لبیکم را ... جوابی.. می شود آیا ؟
خدایا ! دارم با خود گناه می آورم
کمکم کن .. بار گناه را همانجا بگذارم
و تو را با خود برگردانم
ارباب من !
امسال امانت دار خیلی از دوستان هستم
در سلام هایم .. در لبیک هایم
به خاطر آنان هم که شده ... عنایتی...
13 فروردین کی می رسد .. ؟
از وقتی شنیدم.. زمان به کندی می گذرد
و نفسم در سینه بی تابی می کند
ممنوعیت پیامبر از ازدواج مجدد!!
جمعه 86 اسفند 3
پس از درج پست مربوط به همسران پیامبر بعضی از دوستان مدارک و منابع نوشته هایم را خواسته اند که در پایان همان پست اضافه کرده ام. اما در همین زمینه موضوع دیگری که مورد سوال قرار گرفت، توسط آسمان آبی بود.. ایشان در کامنتی نوشته است:
سلام.. این مطالب در مورد بزرگان ما مسئله ای است که ادم را اذیت می کنه.. ولی یک سوال دارم اگر جواب بدید ممنون هستم. در همان سوره ی احزاب اگر اشتباره نکنم ایه 44 خداوند به پیامبر دستور میده که دیگر زنی نگیر حتی اگر از حسن و جمالش به شگفت آیی... و تازه حتی اجازه ی تغییر همسرانش رو هم به آن حضرت نمیده... این سوالی است که خیلی اعصابمو بهم ریخته...
با تشکر از این دوست خوبمان اطمینان دارم این اعصاب به هم ریختن شان از شبهه هایی است که بدخواهان با تمسک به این آیه مطرح می کنند؛ نه اینکه خود آیه موجب اعصاب خردی باشد. به هر حال ابتدا آیه ی مذکور ــ که البته آیه ی 52 از سوره ی احزاب است ــ و ترجمه ی آن را مرور می کنیم:
لَا یَحِلُّ لَکَ النِّسَاء مِن بَعْدُ وَلَا أَن تَبَدَّلَ بِهِنَّ مِنْ أَزْوَاجٍ وَلَوْ أَعْجَبَکَ حُسْنُهُنَّ إِلَّا مَا مَلَکَتْ یَمِینُکَ وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ رَّقِیبًا (1)
یعنی: بعد از این دیگر زنى بر تو حلال نیست و نمىتوانى همسرانت را با زنان دیگرى تبدیل کنى (بعضى را طلاق دهى و همسر دیگرى بجاى او برگزینى) هر چند جمال آنها مورد توجه تو واقع شود، مگر آنچه که به صورت کنیز در ملک تو در آید و خداوند ناظر و مراقب هر چیز است.
شنبه 86 بهمن 27
جاتون خالی .. .سفر دو روزه اما پر مسافت ما هم به لطف خداوند به خوبی گذشت..
با اینکه 22 بهمن تعطیل بود و فکر نمی کردم اینقدر خیابان ها شلوغ باشد اما ترافیک شامگاهی باعث شد دیر به فرودگاه برسیم... تاخیر پروازها همیشه ناراحت کننده است اما باید دانست در این میان یک عده ای هم خوشحال می شوند ... مثل ما که دیر رسیدیم اما به دلیل تاخیر هواپیما توانستیم کارت پرواز بگیریم و سوار شویم کلی خوشحال شدیم..
ساعت 19:35 تیکاف ... پرواز با هواپیمای توپولوف و با خلبان های روسی دیگر برای ما عادت شده است... البته وقتی سوار هواپیما می شوید دیگر نباید امیدی به جایی داشته باشید جز به حضرت حق... آن هم در این شرایط ناپایدار جوی زمستانی و هواپیماهای اجاره ای که بیشتر به فکر پول در آوردن هستند تا امنیت و آسایش مسافران ...
همیشه در هواپیما به یاد « کیم ایل سونگ » رهبر کره ی شمالی می افتم که در تمام عمرش، هرگز سوار هواپیما نشد و می گفت: آدم عاقل پایش را جایی نمی گذارد که زیر پایش چیزی نباشد.
یک ساعت و نیم تا بندر عباس و در ارتفاع 33 هزار پایی از سطح دریا که تقریباً می شود یازده کیلومتر ...
صبح زود، بعد از لقمه الصباح به طرف بندر لنگه راه افتادیم ... بعد از ظهر به طرف استان بوشهر و بندر طاهری .. مسیری در حدود پانصد کیلومتر که البته به دلیل انحراف ما !!! (سوء برداشت نشه ها ... منظور انحراف از جاده ی اصلی است نه چیز دیگه ) خیلی بیشتر شد.
چون با رئیسمان همراه بودیم و ایشان هم اهل لامرد است، میان راه ، به طرف استان فارس رفتیم تا سرکی به زادگاه و دیار ایشان بزنیم. لامرد و منطقه ی آن با اینکه از توابع استان فارس است، اما لب مرز استان بوشهر قرار گرفته و حدود 45 کیلومتر بیشتر با عسلویه فاصله ندارد. شام میهمان آقای رئیس بودیم .. البته میهمان ایشان که نه ، میهمان یکی از اهالی خونگرم بخش «اسیر».. ولی خب چون او ما را نمی شناخت و رئیسمان را دعوت کرده بود و ما هم در خدمت ( بخوانید طفیلی ) رئیس بودیم انگار میهمان وی بودیم..
با تمام خستگی باید لامرد، مهر، فال و اسیر را طی می کردیم تا به شام برسیم.
با اینکه بیشتر این مسیر را شبانه طی می کردیم، برایم دیدنی و جالب بود و به یاد بزرگان آن دیار که می شناختمشان و از زمان کودکی با خانواده ی ما رفت و آمد داشتند، به دوران کودکی برگشته بودم و برای رفتگان فاتحه می خواندم. بفهمی نفهمی یک مقدار هم حس وطن دوستی به سرمان زده بود و با اینکه از شهرستان ما ــ جهرم ــ تا این حوالی فاصله ی زیادی هست، اما همین که در استان فارس نفس می کشیدم همان حس خوشمزه ی نوستالوژیک همراهم بود.
در روستای «فال» برای قرائت فاتحه بر روح یک تازه گذشته، به منزلی رفتیم. صحنه ای دیدنی بود که جای همه تان خالی.. اگر مراسم فاتحه نبود و خجالت نمی کشیدم چندتا عکس می گرفتم و برایتان اینجا می گذاشتم. همین که وارد حیاط خانه شدیم، دیدیم شصت هفتاد تا خانم نشسته اند و نزدیک سی چهل تا قلیان محلی ( از همان قلیان های کوزه ای بوشهری) در میان آنان خودنمایی می کند. وارد اتاق مردان هم که شدیم باز به همین نسبت قلیان در جمع آقایان هم وجود داشت.
می گویند در یکی از آیادی های آن دیار به نام ... همه اهل قلیان هستند و حاضر نیستند ــ مثل ما که قلیان را تفریحی و یک قلیان را چند نفره می کشیم ــ قلیانشان را با دیگری تقسیم کنند. می گویند روزی یکی از اهالی آن آبادی که با عده ای به مشهد رفته و برگشته بود، داشت خاطرات سفرش را برای دوستش تعریف می کرد. مهمترین حادثه و سخت ترین خاطره ی او این بود که متاسفانه ما یازده نفر بودیم ولی تنها ده قلیان همراهمان بود. دوستش با تعجب سوال کرد: عجب !؟ خب با این مصیبت چه کار کردید؟
گفت: هیچی.. می خواستی چه کار کنیم؟ یک نفرمان را کشتیم..
در بخش «اسیر» شام را در یک میهمانی سی چهل نفره که به افتخار ما !!! ( یکی نیست بگه تا حالا که طفیلی بودی حالا به افتخار شما سور و سات شام برپا شد؟ خودم گفتم که کسی زحمت نکشه ) ترتیب داده شده بود شرکت کردیم. انصافاً حضور در جمع مردم خونگرم «اسیر» روحمان را تازه کرد و خستگی طول روز را از ما گرفت.. بعد از شام هم با عده ای از جوانان اینترنت باز اسیر گپی زدیم و ساعت حدود 12 به طرف بندر طاهری راه افتادیم.
شب خوابیدم و خاطره ای جز خواب های هچل هفت و مشوش برای تعریف ندارم. اما روز بعد تا ساعت چهار بعد از ظهر در بندر طاهری بودیم. بندر طاهری پیشترها به نام بندر سیراف معروف بوده است و می گویند در زمان خودش از نظر بزرگی و تعداد ساکنان، چیزی در حد شیراز بوده است اما به مرور، شهر زیر آب رفته و فاقد سکنه شده است و امروز هم آثاری از خانه های قدیمی که به حدود چهارصد سال پیش برمی گردد با حفاری های بعد از انقلاب کشف شده و انصافا دیدن دارد. یکی از آثار برجای مانده از سال 850 قبرستان زردشتی هاست که دیدنی و عبرت انگیز بود. البته عبرتی که معمولا برای ما انسان ها بیشتر از چند دقیقه تاثیر ندارد.
چند عکس برایتان سوغاتی آورده ام.. البته به شرط آنکه نگویید عجب آدم کج سلیقه ای که ماهی ها را تنها خورده و عکس فبرستان را برای ما به عنوان سوغاتی آورده است..
ساعت 14 به طرف عسلویه و ساعت 5:30 با یک فروند هواپیمای 727 آسمان به طرف تهران راه افتادیم... در ارتفاع 31 هزار پایی تا تهران یک ساعت و ربع در راه بودیم ولی از فرودگاه تا خانه یک ساعت و نیم .. این هم از عجایب روزگار است .. نه ؟
دورنمایی از بندر طاهری از ارتفاعات 3000 پایی :
سه تصویر از قبرهای سنگی مربوط به قبرستان زردشتی ها در سال 900
دوشنبه 86 بهمن 22
سلام... با تبریک ولادت امام محمد باقر علیه السلام و بیست و نهمین سالروز پیروزی امت ایران
تا آخر هفته درگیرم .. یک سفر کاری دارم به بندر عباس و استان هرمزگان و بخشی از استان بوشهر... اگر عمری باقی بود و برگشتم به همه ی شما عزیزان که با لطف خود، شرمنده ام می کنید سر می زنم..
اما قبل از حرکت به سمت فرودگاه ، چند خط به عنوان درد دل و چندتا پانوشت بنویسم و بروم
امروز 22 بهمن 1386 حضور ملیونی مردم ایران افتخار آفرین بود .. اما نکته ای که موجب شگفتی می شود اینکه چرا دست اندرکاران محترم، طوری برنامه ریزی نمی کنند که مراسم با اول وقت شرعی تلاقی نکند و اهمیت حکومت اسلامی به نماز و نماز جماعت را زیر سوال نبرد؟
آیا بعد از 29 سال تجربه، هنوز بلد نیستند؟ یا زبانم لال، اهمیت راهپیمایی مردم و گفته شدن حرف هایی که همیشه و از همه ی تریبون ها زده می شود و می تواند زده شود، از اقامه ی نماز اول وقت لازم تر است؟
امروز تا حدود ده دوازده دقیقه بعد از اذان ظهر، هنوز آقای احمدی نژاد داشت از اصلاحات لازم در اداره ی امور کشور و لزوم اصلاح در نظام صادرات ، واردات ، یارانه ها، توزیع و .... صحبت می کرد.
کاش حالا که آقایان خوب برنامه ریزی نکرده بودند و صحبت های رئیس جمهوری با اذان برخورد داشت خود ایشان صحبت هایش را نیمه کاره رها می کرد و می گفت به خاطر احترام به اذان و ضرورت اهمیت به نماز اول وقت و اقامه ی جماعت، بقیه ی حرف هایم را از صدا و سیما و یا مصاحبه ها به سمع و نظر مردم می رسانم.. ایشان که برای بیان دیدگاه هایشان تریبون کم ندارند...
الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلاه ... غیر از این معنی دارد؟ آیا اقامه ی نماز به معنی نماز خواندن فردی کارگزاران و تشویق مردم به خواندن نماز است؟ به یقین این نیست... حق خدا بر کارگزاران حکومت اسلامی، یا برپا داشتن و احیای نماز و روح آن در جامعه است..
صدا و سیما هم که همیشه اذان پخش می کند و بعد از آن یک نماز چماعت نشان می دهد، حتما قطع سخنان آقای احمدی نژاد و پخش اذان را خلاف ادب می دانست که...
حرف زیاد است و مجال کم... بگذاریم و بگذریم
پ ن 1- به خاطر مراسم دیشب فرهنگسرای دانشجو از همه ی دست اندرکاران به ویژه آقای درخشنده و آقای سرشار تشکر می کنم .. خانم پینکی هم البته همنیطور..
پ ن 2- دوستانی که پست قبلی را نخوانده اند بد نیست نگاهی بیندازند... به شرطی که شاخ در نیاورند
پ ن 3- به مخاطب خاص: اینکه موبایلم شارژش تمام شد و نشد اس ام اس ها رو ببینم و جواب بدم و حتی نشد کامنت ها رو بخونم و کامنت بزارم.. معذرت.. اونم از نوع به شدت !!
پ ن 4- اگر پنجشنبه کنکور دکتری داشته باشید و یک صفح هم نخونده باشید چه حالی دارین؟ من که عین خیالم هم نیست... چون وقتی قبول نشم و دوره ی دکتری رو نگذرونم تازه می شم مثل حالا که دکتر نیستم...
شنبه 86 بهمن 20
اگر فردا پس فردا دیدید یا شنیدید که در شناسنامه ی یک تبعه ی انگلیسی، در جای نام پدر، اسمی زنانه نوشته شده است، تعجب نکنید و خیال نکنید اشتباهی رخ داده است؛ زیرا از نظر قانون انگلستان زن ها هم می توانند پدر شوند..
با قانونی شدن ازدواج همجنس بازان در بعضی از کشورهای غربی، دیگر زناشویی مفهوم اصیل و الهی خود را از دست داده و تبدیل به شویاشویی یا زنازنی شده است.
قانون جدید برای رفاه زنان هم جنس باز و ارضای حس مادر شدن ( !!! ) آنان که طبیعتا در ازدواج با همجنس خود نمی توانند صاحب اولاد شوند، تدوین شده است.
بر اساس این قانون، وقتی یکی از دو زنی که با هم ازدواج کرده اند، نطفه را از بانک اسپرم زنده، هدیه می گیرد و در رحم خود می پروراند، به عنوان مادر شناخته می شود و از حقوق مادری برخوردار می گردد و آن یکی به عنوان پدر، دارای حقوق و تکالیف پدری می شود تا هنگام اختلاف در موارد قیمومیت، حضانت و سایر حقوق و تکالیف، وضعیت روشن باشد.
البته این قانون تنها در میان زنان هم جنس باز، موضوع را مثلاً حل و فصل ( !!! ) کرده است و اجرای چنین طرحی برای مردان هم جنس باز امکان پذیر نیست. زیرا رحمی وجود ندارد که محل پرورش جنین قرار گیرد و چنانچه بخواهند ار اسپرم پلیدشان هم استفاده شود، باید در رحم زن دیگری جای بگیرد که ربطی به این خانواده ندارد.
بنابراین به زودی شاهد اعتراضات گسترده ی مردان هم جنس باز خواهیم بود تا این آدم ها ( !!! ) ی کثیف و دور از خدا که دوست دارند حیوان باشند اما دنبال قانونی برای انتظام زندگی حیوانی می گردند، بفهمند که هر کار بکنند نمی توانند قانونی شامل و جامع وضع کنند که جای قوانین مترقی خداوند که بر مبنای فطرت پاک، وضع شده است را بگیرد.