سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 85
بازدید دیروز: 220
بازدید کل: 1370897
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



عید 87

چهارشنبه 87 فروردین 7

سلام... سال نو بر شما دوستان عزیزم مبارک..
و مبارک تر باد سالروز میلاد با سعادت گل سرسبد آفرینش، پیامبر مهربانی، حضرت رحمه للعالمین محمد بن عبدالله.. و فرزند گرامی اش امام جعفر صادق علیهم السلام

این چند روز تعطیلی عید فرصتی شد تا سری به خطه ی سرسبز و دوست داشتنی شمال بزنیم... مازندران و گیلان خطه ای که اگر هزار بار هم بروی خسته نمی شوی و باز هم دوست داری فرصتی بشود تا دوباره سر خر ــ ببخشید بخوانید فرمان ماشین ــ را کج کنی و به آن سامان بروی... البته این بار به مازندران رفتیم چون یواشکی بگویم که اسفند ماه یه سر کوچولوی یک شبه به گیلان و شهر زیبای رشت زده بودم...


محل استقرارمان ساحل زیبای محمود آباد ( بین فریدون کنار و نور ) بود.

                                                                                                       

روز اول عید و در آغازین ساعت های سال جدید خرمان اینگونه در گل گیر کرد.. البته من تجربه ی ساحل را داشتم.. اما وجود چند ماشین دیگر در آنجا باعث شد ما هم دل بزنیم به ساحل برویم.. غافل از اینکه آنها هم در ماسه گیر کرده اند و ما خبر نداریم... آنها هم ما را خبر نکردند که نرویم.. انگار دوست داشتند تنها نباشند و همدم و همراهی در این ماجرا داشته باشند....

 

 

وقتی نسیم خنک دریا توپ بدمینتون را ببرد و اجازه ی بازی ندهد، هوا هم اجازه ی شنا .. 

سید محمد مهدی

نمی توانی بی کار بنشینی و چاره ای نداری جز اینکه به نوعی خودت را سرگرم کنی .... 

فاطمه سادات 


 
روز دوم به سمت فریدونکنار، بابلسر، بابل و قائمشهر راه افتادیم..
ناهار را میهمان آقای کریمی مدیر هتل تلار در قائمشهر بودیم... قائمشهر برای من یاد آور خاطرات تلخ و شیرین بسیاری است.. زمانی که مدیریت شرکت بازرگانی نساجی مازندران را داشتم و همزمان مدیر باشگاه ورزشی نساجی بودم هفته ای حد اقل یک بار به این دیار سفر می کردم... آشنایان زیادی دارم که شاید امروز دیگر در خاطرشان هم نباشیم..


بابل هم شیرینی خاص خودش را داشت... با یاد دوستانی که در آن شهر دارم و نتوانستم سری به ایشان بزنم و از همین جا از آنان عذر می خواهم... در هرکدام از این شهرها دوستانی دارم اما دم عیدی که نمی شود همین طوری الکی الکی مزاحم مردم شد... ما مسافریم و بیکار .. گناه آنها که کلی رفت و آمد و دید و بازدید دارند چیست؟

 

طعنه بر طوفان مزن ایراد بر دریا مگیر
بوسه بگرفتن ز ساحل موج را دیوانه کرد


غروب روز دوم

  

و تلاش محلی ها برای لقمه ای نان... ببخشید ماهی

همه ش دوتا ؟ خدا بده برکت...

 

 

ماهی سفید دانه ای سه هزار تومان.. البته شاید یه کمی تخفیف هم یدهند

 

 

به دریا بنگرم دریاتِ بینم
به صحرا بنگرم صحراتِ بینم
به هرجا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعناتِ بینم

و این صدای آواز ما بود ... کنار ساحل و در تاریکی شب .. مایه ی دشتی دستگاه شور
قسم بر موج، موجم من پراز هنگامه ی طوفان
دلـم لبـریــز دریاهاسـت دریـاهــای طوفــانی
آنقدر از طوفان و تلاطم دریایی خواندیم که بیچاره دریا هم از رو رفت و آن شب و روز بعدش طوفانی شد


سبحان الله.. از این گل کوچک که در میان شن های ماسه تک و تنها روییده
گر نگهدار من آن است که من می دانم
شیشه را در بغل سنگ نگه می دارد

 

و این حلزون که با بهار جان گرفته و راه افتاده است

 

 

روز چهارم به سمت چالوس راه افتادیم .. البته نه از مسیر مستقیم. از نور که رد شدیم و به رویان رسیدیم به جاده ی آب پری رفتیم و به سمت بلده و کجور و کندلوس و از آنجا به سمت چالوس....

 
به یاد نیما یوشیج

 


و امان از دست بهار .. شکوفه های قرمز آلو جنگلی
مزارع ییلاقات نور و نوشهر در مسیر کجور

 

 

و در نهایت...  روز ششم... خدا حافظ مازندران

 

اما با این ترافیک جاده حق داشتیم که راه سه ساعته را شش ساعت و نیمه طی کنیم... بیشتر راه را با دنده یک و دو ... دیگر نه اعصابی برای آدم می گذارد و نه عضله های به درد بخوری در اندام..