اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 86 بهمن 9
بخوانید و خودتان تحلیل کنید:
نزدیک به هیجده هزار شبکه ی ماهواره ای بر فراز ایران فعالیت می کنند. بسیاری از این ها، شبکه های معمولی و رسمی کشورها و گروه های مختلف هستند که شاید فرهنگشان با ما سازگاری نداشته باشد اما کار خودشان را می کنند و برنامه سازی هایشان با هدف تخریب سنت های ما نیست؛ اما تعداد زیادی از آن ها فرهنگ ملی و ارزش های دینی این مردم را هدف قرار داده اند. در کشور ما حدود دو هزار شبکه به راحتی دریافت می شود که در زمینه های زیر فعالیت می کنند:
تعداد 419 شبکه در زمینه ی ورزش
تعداد 380 شبکه در موضوع موسیقی
تعداد 273 شبکه در ادیان و بررسی تاریخ ادیان
تعداد 259 شبکه در زمینه ی کودکان و نوجوانان
تعداد 225 شبکه در زمینه ی اروتیک
تعداد 92 شبکه در موضوع های اقتصادی
تعداد 81 شبکه در امر پرونوگرافی
تعداد 74 شبکه در زمینه ی مد لباس و آرایش و ...
تعداد 32 شبکه در مسایل سیاسی، قومیت گرایی و تجزیه طلبی
جمعه 86 بهمن 5
یکی از دوستان عزیز، در مورد نسبت های ناروایی که به پیامبر اسلام می دهند دلش خون بود و می گفت: هرروز به شکلی دنبال ایجاد شبهه و تضعیف شخصیت آسمانی و ملکوتی آن حضرت هستند. سپس به موجی که در مجامع ضد دینی راه افتاده و مسأله ی ازدواج های پیامبر را نزد بچه مسلمان ها به چالش می کشند، اشاره کرد.
لازم است بدانیم که این موج ، چیز جدیدی نیست و نزد مخالفان اسلام و عده ای از مستشرقان سابقه ای دیرینه دارد که ازدواج های پیامبر اسلام را دستاویز تهمت های ناجوانمردانه قرار داده و آن را به هوس بازی و شهوت رانی تفسیر کرده اند.
جالب تر اینکه با بررسی تاریخی ازدواج های آنحضرت، تیر همه ی اینان به سنگ می خورد؛ اما با این حال از هیچ تلاشی برای تحریف شخصیت پیامبر اسلام در نزد جوانانی که اطلاعاتشان از تاریخ اسلام ضعیف است فروگذار نمی کنند.
جمعه 86 دی 28
چند سال پیش وقتی پسرم سید محمد مهدی که الان یازده ساله است، تنها دو سال داشت... بیمار شده بود .. از همین بیماری های فصلی بچه ها که آب بدنشان از بین می رود...
در بیمارستان کودکان بهرامی، معالجه ی اولیه، سرم و ... انجام شد... دکتر گفت: تا صبح نباید آب بخورد
تا معده اش دچار تلاطم نشود و....
آمدیم خانه... او را بین من و مادرش خواباندیم که بیشتر مراقبش باشیم.. اما چه شب سختی بود
این بچه رو می کرد به مادرش می گفت: مامان آب ... مادرش دستی به سر و رویش می کشید و می گفت: باشه پسرم... یه کمی صبر کن
وقتی از مادرش مایوس می شد رویش را به من برمی گرداند و می گفت: بابا آب ... من هم شروع می کردم برایش آسمان ریسمان کردن که ذهنش را از آب منحرف کنم..
وسط آسمان ریسمان کردن من، دوباره رویش را به مادرش برمی گرداند و می گفت: مامان آب..
دوباره روز از نو و روزی از نو... شاید این صحنه ده بار تکرار شد...
و به هر حال انگار هر سه از شدت خستگی خوابمان برد... او خوابید یا نه .. نمی دانم
اما با صدایی از آشپزخانه از خواب پریدم.. نگاه کردم دیدم مهدی کنارمان نیست .. سراسیمه به سمت آشپزخانه دویدم.. دیدم در تاریکی پای سینک ظرفشویی ایستاده .. دستش را دراز می کند ... اما دستش به شیر آب نمی رسد.. ولی دست می کشد به رطوبت روی سینک و سپس بر لب و دهانش می گذارد... گفتم: بابا
یکه ای خورد و ترسان گفت: آب ... بابا آب ...
بمیرم الهی ... بغلش کردم و با هم زدیم زیر گریه ... او گریه می کرد و من گریه می کردم..
او با گریه می گفت: آب .. و من در حال گریه می گفتم: سلام بر لب تشنه ات مولایم... سلام بر تو و کودکان تشنه ات ای اباعبدالله.... چه کشیدند آن کودکان ؟ و چه کشیدی تو با دیدن حال آنان ؟ جانم به فدایت ای آقایم...
چهارشنبه 86 دی 26
امروز هفتم محرم است
از امروز...
دسترسی خیمه های امام به آب قطع می شود
آن هم در کربلا .. در آن درجه ی حرارت آن دیار...
همین الان... در دی ماه
در زمستان بی سابقه ی امسال...
در دمای 20 درجه زیر صفر
می توان بدون آب زندگی کرد؟
پنج شنبه 86 دی 20
می بینی نازنین..؟
چقدر ما حسینی شده ایم ..؟
با اینکه او هنوز نرسیده است
چقدر عجله داریم..؟
هنوز او در راه است
چند منزل دیگر مانده تا اینجا برسد
تازه... قرار است روز دوم محرم بر ما وارد شود
ولی ما از الان حسینی شده ایم...
مشکی پوشیده ایم
به استقبال رفته ایم
عجله داریم که گریه کنان
بر سر وسینه زنان
او را بدرقه کنیم
تا قتلگاه...
تا روز دهم...
تا شام غریبان...
این تکلیف ماست...
وگرنه یزیدی می شویم
و روز یازدهم ...
روز ماتم
روز دلهره
روز اسارت
و روز درد و رنج....
که روز آغاز همراهی است
رهایش می کنیم
و کاروان اسیران را نیز...
تا سالی دیگر
و تکلیفی دیگر...
روز یازدهم...
تکلیفمان را ادا کرده ایم
مشکی ها را در می آوریم
به خانه هایمان می خزیم
و آرام می گیریم
و روز از نو و روزی از نو..
مثل گذشته... مثل همیشه
چقدر ما حسینی هستیم ..!!
می بینی نازنین..؟
چند روز در سال...
پنج شنبه 86 دی 13
اگر خاطرتان باشد چند وقت پیش نوشتم که مدت ها بود دوست داشتم کتاب " من او " نوشته ی رضا امیرخانی، نویسنده ی جوان و خلاق کشورمان را مطالعه کنم اما فرصت نمی شد تا اینکه به لطف آنفلونزا و استراحت اجباری در منزل چنین فرصتی دست داد..
بعضی از دوستان چه حضوری و چه به وسیله ی کامنت، نظرم را در باره ی این کتاب خواسته بودند که این سطور را به پاس احترام به این دوستان قلمی کرده ام...
جمعه 86 دی 7
غدیر جریانی است الهی به گستره ی ازل تا ابد
جریانی است الهی که همه ی آسمانی مردان، از هبوط حضرت آدم گرفته تا بعثت حضرت خاتم و سپس ظهور حضرت منجی دل در گرو محبت آن داشته و دارند..
الله اکبر.. الله اکبر ... از افضل اعیاد امتی
باشد که جلوه ی دلربای غدیر را در تجلی یادگار عدل الهی بر زمین شاهد باشیم... باشد خدایا..
چهارشنبه 86 دی 5
بعد از اکس چشممان به پان پراگ .. روشن
پان پراگ، به ایران رسید.. ماده مخدری جدید در قالب آدامس و تنقلات
اکس با همه مخدرهای دیگر تفاوتی چشمگیر داشت. قرصی در بسته های شیک و خوشرنگ با اسامی توپ... اکس، قرص شادی، فراری، میتسوبیشی، گشنیز، هپی ، صلیب، تویوتا، سان، یا با، اسپید، عشق و آتش و ...
قرص های بی دردسری که بین جوان ها پخش می شد و آدم را خفن می برد به هپروت... منقل و دود و بوی گند و کثافت هم نداشت که مثل تریاک، هروئین، کوکائین و... ترسناک باشد و مصرف کننده را لو بدهد.
اما هنوز داستان مصیبت و بدبختی های اکس و اکستازی در جریان است که سر و کله ی یک مخدر توهم زای دیگر در بازار ایران و خصوصا در مناطق شرقی پیدا شده است. مخدری که این بار در بسته های شکیل با عکس های هنرپیشه های خوش تیپ هندی و پاکستانی به عنوان آدامس ، پاستیل و پودرهایی با طعم نعنا و خوشبوکننده ی دهان و با اسامی گوناگون وارد کشور شده است .
پان پراگ، راجا، تایتانیک، ناس خارجی، پان پاکستان، پان عربی، ویتامین، ملوان زبل، پان اسفناج وگوتکا...
این آدامس های مخدر را خیلی راحت می شود مثل سیگار از مغازه ها خرید؛ به طوری که خانواده هایی که تفاوت اکس و استامینوفن را نمی فهمیدند، عمرا بفهمند آدامس ها و خوشبوکننده های پان پراگ چیست و تا به خودشان بیایند، آنچه نباید بشود، اتفاق می افتد .
خطر اساسی این است که این بار طعمه های مظلوم دلالان مرگ، بچه های خردسالی هستند که دوتا آدامس بادکنکی را به زور می جوند و آن را تق و تق می ترکانند . لطفا به خانواده ها اطلاع دهید..
دوشنبه 86 دی 3
شنبه اول دی ماه 1386
این چهارمین شنبه ای بود که طلوع زیبای خورشید را در مسافرت می دیدم... هفته ی پیش که یادتان هست و عکس طلوع خورشد را در جاده اراک دیدید.... این هفته نوبت بیرجند بود
لحظه ی طلوع خورشید بر فراز ابرها... ساعت 7:8 در هواپیمای فوکر 100 در ارتفاع 31000 پایی از زمین
همیشه کویر را دوست داشته ام... دیدن بیرجند فرصت خوبی بود تا علاوه بر ماموریت اداری، گشتی هم در شهر بزنیم و از دو سه آثار باستانی و موزه بیرجند بازدیدی کنیم و در شهر هم از شما چه پنهان کمی عناب بخریم..
خارج از شهر هم توفیقی شد تا زیبایی های خداداد طبیعت کویر را به تماشا بنشینیم.
این هم سندی قدیمی که در موزه ی دبستان شوکتیه وجود داشت ... البته اسناد تاریخی و دست نویس زیادی وجود داشت که نمی شد از همه ی آنها عکس گرفت .. منظورم هم از نظر کیفیت است و هم از نظر تعداد
وزارت معارف دولت علیه ایران
به موجب ماده هیجدهم قانون اساسی معارف مصوبه دهم ذیقعده مطابق با نهم عقرب سنه ( واضح نیست) از آنجاییکه میرزا حسینخان ولد آقای مصباح السلطنه که سن ... محل اقامت او بیرجند است تحصیلات ابتدایی را مطابق پروگرام شش ساله وزارت معارف باتمام رسانیده و امتحانات معینه را بخوبی از عهده برآمده است لهذا وزارت معارف این تصدیق نامه رسمی ابتدایی را بمشار الیه میدهد که از آنچه قانونا بآن تعلق میگیرد استفاده نماید تاریخ 22 برج جوزا سیچقان ئیل سنه 1303 امضای مدیر مدرسه امضای رئیس معارف مهر وزارت معارف
این هم نمای بیرونی قلعه ی بیرجند
نمای داخلی قلعه .... و دریچه ی نگهبانی و دیده بانی که بر اطراف اشراف دارد
ماه در شب کویر ... تصویرش جالب نشده ولی خدایی خودش دیدنی است از دل کویر
دورنمایی از خانه های روستایی کویر
و این هم مظهر استواری و استقامت کویر
این هم نمونه ی مردان با صلابت کویر... مشهدی حسن که در سن هشتاد سالگی هنوز جارچی شهر است و هنوز لب به مداحی که می گشاید نیاز به بلند گو ندارد ...
پلیس راه ... راهنمایی یا مچ گیری ؟
یکشنبه 86 آذر 25
اراک بو.دم... جایتان خالی... خوش گذشت
دیروز صبح آنقدر زود حرکت کردیم که طلوع خورشید را درجاده شاهد بودیم... یکی از زیباترین مناظر خلقت...
اما هرچه از این زیبایی خداداد لذت برده بودیم یک پلیس راه از دماغمان درآورد... راننده با سرعت 120 کیلومتر ( 10 کیلومتر بیشتر از حد مجاز) حرکت می کرد که ناگهان پلیس از کمین گاه بیرون آمد و جلوی ما را گرفت...
راننده پیاده شد و یک افسر نیروی هوایی هم که در ماشین ما بود پیاده شد و به اتفاق راننده سراغ ماشین پلیس رفتند... بعد از مدتی راننده برگشت و پشت فرمان نشست و شروع کرد دنده عقب به سمت ماشین پلیس حرکت کردن. من دلیل کارش را که پرسیدم گفت: جناب سروان می گوید ماشین را بیاور اینجا تا من شماره پلاک را با کارت آن تطبیق کنم...
من می دانستم که این کار پلیس غیر قانونی است. پلیس باید خودش سمت ماشین ها برود و با نهایت احترام با کسی که تخلف کرده رفتار کند و اگر هم باید جریمه بنویسد، لازم است شخصیت و حرمت مردم را رعایت کند...
من پیاده شدم رفتم سراغ ماشین پلیس .. دیدم جناب سرهنگ نیروی هوایی کنار پنجره ی ماشین پلیس ایستاده و دارد با جناب سروان صحبت می کند؛ در حالی که جناب سروان مثل امپراطور ها روی صندلی اش لم داده و نمی کرد به احترام یک افسر ارشد ارتش لااقل از ماشینش پیاده شود....
من صبر کردم .. بعد از اینکه مردم کارشان با وی تمام شد، سرم را نزدیک او بردم و با احترام و ادب گفتم خسته نباشید.. از اینکه شما بر اساس وظیفه عمل می کنید شکی نیست و باید هم متخلفان را جریمه کنید ولی ادب و اخلاق اسلامی ایجاب می کند که با مردم بهتر از این رفتار کنید...
ـ مگه چی شده ؟ چکار باید بکنم؟
ـ شما حتی وظیفه ی انضباطی را نسبت به یک افسر ارشد این کشور که هم صنف خودتان است رعایت نمی کنید، چه برسد به مردم بیچاره...
ـ چکارش باید بکنم؟ توقع داری من از ماشین پیاده شم و احترامش بکنم؟
ـ دقیقا... این دستور العمل نیروهای مسلح و آئین نامه های انظباطی نیروهای مسلح است... آیا شما وظیفه ندارید به افسران ارشدتر از خودتان احترام بگذارید؟
ـ شما لازم نیست به من وظیفه ی خودم را یاد بدهید .. ـ نه خیر .. ما فقط به افسران خودمان احترام می گذاریم... به نیرو هوایی و دیگران کاری نداریم... تازه این چه حرفی است که ما به خلافکاران احترام بگذاریم؟
ـ من می گویم با مردم اینگونه متکبرانه و طلبکارانه رفتار نکنید.. ضمن اینکه اینها جرمشان این است که با سرعت غیر مجاز رانندگی کرده اند و به نظر من هم باید جریمه بشوند ..اما اینها آدم که نکشته اند که شما به چشم جنایکار جنگی به آنان نگاه می کنید و سختتان است که برادرانه با آنان رفتار کنید.. تازه با مجرمان و خلافکاران نیز نباید خلاف ادب اجتماعی و اخلاق اسلامی رفتار کرد...
ـ نخیر آقا.. این حرفها مال آقای قالیباف بود که الان او دیگر فرمانده ی ما نیست ...
ـ یعنی فرماندهان الان نظرشان این نیست؟ می خواهید به آنان بگویم که یکی از افسران شما به نام .... ( اسمش را از روی اتیکتش خواندم) اینجوری می گوید؟
طرف با عصبانیت از ماشین پیاده شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن که هر چه از دستت بر می آید بکن.. من را از کی می ترسانی؟
و بعد ... چون شنیده بود که اخلال نظم و مزاحمت برای ماموران دولت در حال انجام وظیفه، خلاف است هی مدام می گفت: تو داری نظم اینجا را به هم می زنی...
پ ن ـ راستی کاش همان فرهنگ را رواج می دادیم که پلیس ( حد اقل پلیس راه ) به جای کمین و مچ گیری، با حضور مقتدرانه اش راهنما بود و موجب امنیت خاطر رانندگان .. نه استرس زا و ...
این هم سه راه سلفچکان و انار ساوه (البته از نوع پلاستیکی و گول زنک مشتری) برای تغییر ذائقه ی آنان که از خواندن ماجرای فوق خلقشان تنگ شده است
کاش همه ی ما بدانیم عاقبت کارمان این است... یکی از روستاهای متروکه اطراف اراک .. چه کسانی با عزت و اقتدار در این خانه ها زندگی می کردند.. الان کجا هستند؟