سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 124
بازدید دیروز: 24
بازدید کل: 1381749
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



رونمایی از رمان آقای سلیمان

پنج شنبه 92 اردیبهشت 5

به همت برادر عزیزم حجت الاسلام و المسلمین محمد رضا زائری و با میزبانی فرهنگسرای اندیشه، رمان «آقای سلیمان! می‌شود من بخوابم؟» رونمایی می‌شود. در این مراسم که در آستانه‌ی نمایشگاه کتاب تهران برگزار می‌شود، محمدرضا زائری، رضا امیرخانی و جواد محقق به عنوان مهمانان ویژه حضور دارند و سید مهدی شجاعی نیز قول داده است که در صورت مساعد بودن حالش زینت بخش مجلس ما باشد.

روز دوشنبه 9 اردیبهشت ساعت 16... سالن اجتماعات فرهنگسرای اندیشه واقع در خیابان شریعتی، نرسیده به پل سیدخندان، روبروی باشگاه پیام، بوستان شهید منفرد نیاکی (اندیشه)

در همین رابطه: خیرگزاری مهر

حضور شما دوستان عزیز مایه‌ی خوشحالی و افتخار است.


احساس تکلیف!!

دوشنبه 92 اردیبهشت 2

لیست کاندیداهای روزافزون ریاست جمهوری و ثبت نامی‌های شوراهای شهر را که نگاه کنی می‌بینی که خیلی‌ها به میدان آمده‌اند... از دکتر و مهندس و روحانی گرفته تا هنرمند و ورزشکار و مجری تلویزیون... از فرزند مقامات گرفته تا فرزند شهید و همسر جانباز... و بالاخره از کارمند و کاسب گرفته تا عابر بیکار کوچه‌های توهم....
این امر نشان می‌دهد که دوره‌ی هشت ساله‌ی گذشته اگر هیچ حسنی برای کشور نداشته است، ‌لا اقل یک حسن اساسی داشته که اعتماد به نفس مردم را در حد نمی‌دانم چی (یک چیزی که قابل دسترس نباشد) بالا برده و همه فهمیده‌اند که که اداره‌ی مملکت چندان هم که فکر می‌کردند کار سختی نیست...
کرامات هشت ساله‌ی دولت کریمه به مردم فهماند که اداره‌ی‌ امور هیچ نیازی به تجربه و تخصص و مشورت با کارشناسان و داشتن سوابق مدیرتی کلان و... ندارد. همین که از جنس مردم باشی کافی است و می‌توانی چشمانت را از هرچه جز یافته‌های شخصی ببندی و بی محابا به پیش بتازی.

خب انصاف بدهید با این اوضاع حق مسلّم تک تک مردم است که احساس تکلیف!! کنند و برای اداره‌ی کشور داوطلب شوند. من مانده‌ام چرا خواص به این حس مقدس تکلیف می‌خندند؟

پ ن: دیشب مادر بزرگ همسایه بغلی اوستا غلام به خوابم آمد... نردبانی را گرفته بود تا من از آن بالا بروم، اما من می‌ترسیدم و پا بر آن نمی‌گذاشتم. صبح با یکی از جماعت «از ما بهترون» تماس گرفتم. مژده‌ام داد که آن مرحومه‌ی مغفوره راه رسیدن به مراتب عالیه‌ی اداره‌ی امور مملکت را نشانم داده است و اینک تکلیف من است که برای نجات امت اسلام به پا خیزم!!!.
ادامه‌ی ماجرا: وقتی این از ما بهترون دلهره و ترسم را دید، دلداری‌ام داد که همواره به عنوان خوابگزار اعظم در کنارم خواهد ماند و امورات را رتق و فتق می‌کند. از دیشب تا حالا مدام درِ گوشم زمزمه می‌کند و اطمینان خاطرم می‌بخشد که: نترس دادا! گیریم که اوضاع خوب نشه دیگه از این که الان هست بدتر که نمی‌شه...


چقدر شباهت...

پنج شنبه 92 فروردین 15

 

اخبار امروز می‌گفت: کمپانی هوندا در ژاپن به دلیل شکایت 14 نفر از مشتریان یکی از مدل‌هایش مبنی بر اینکه بوی روغن موتور داخل اتاق نفوذ می‌کند، تصمیم گرفت یکصد و چهل هزار دستگاه تولید شده از این مدل را از بازار جمع آوری کند.
درست مثل کمپانی‌های خودرو سازی ما که حتی نمایندگی‌هاشان در زمان گارانتی هم پول می‌گیرند و کاری انجام می‌دهند... آن هم کاری که باید از خیرش بگذری و دوباره به تعمیرگاه‌های خصوصی مراجعه کنی...

پ ن: تشکر می‌کنم از دوست خوب و ناشناسی به نام سیامک که رمان را خوانده‌اند و نظرشان را در کامنتینگ پست آقای سلیمان گذاشته‌اند... یک دنیا ممنونم از ایشان..


شک خوب..

شنبه 91 اسفند 19

دوستی ناشناس لطف کردند و پس از خواندن رمان، یادداشت زیر را در فیس‌بوک و گوگل پلاس خودشان نوشته‌اند و برای من هم ایمیل کرده‌اند... البته نامم را اشتباه نوشته بودند که من با اجازه ایشان اصلاحش کردم... با تشکر از این دوست عزیز و دوستان دیگری که پس از خواندن رمان نظرشان را می‌نویسند...

 

شک خوب!

 

«آقای سلیمان! می شود من بخوابم؟» عنوان رمانی ست از سید محمدرضا واحدی که به ماجرای پسری ارمنی و دختری مسلمان می پردازد. داستانی مانند سایر داستان های عاشقانه، از آن جهت که پسر عاشق دختر می شود و مشکلات مسلمان شدن پسر و باقی قضایا... اما این رمان فضای دیگری نسبت به سایر رمان های از جنس خود دارد و آن شک دختر در آداب، رسوم و قوانین مسلمانی و علاقه پسر به مسلمانی قبل از عاشقی است.

من نه نقد داستان بلدم و نه دوست دارم این داستان را نقد کنم. حرف من از این نوشته، گفتن درد و دل ها و شک های نغمه (دختر معشوق داستان و فرزند یک جانباز) است. شک هایی که جان را آتش می زنند. شک هایی که امثال من به واسطه بزرگ شدن در خانواده ای مسلمان و انتخاب دین اسلام به خاطر خانواده دچارش شدند. کسانی که حاضر نشده اند تحقیقی خشک و خالی راجع به دینشان انجام دهند. شاید این تحقیق ما را به یه دین دیگه می رساند!!! یا از شک هایی که وجودمون رو گرفته راحت می کرد!

برخی از ما فلسفه خیلی از اعمالی رو که انجام می دیم نمی دونیم! اگر هم سوالی برامون پیش بیاد می ریم از یه فرد عادی (یکی مثل خودمون) که فکر می کنیم دین رو به صورت کامل می دونه سوال می کنیم و آخرش سر از یه جای دیگه در می آریم.

وقتی کتاب رو تموم کردم از خودم سوال کردم شده من سوالی برام پیش بیاد و برم سراغ یه عالم که به جواب برسم؟ شده جواب اون عالم رو با عقل خودم تطبیق بدم و اگر باز شکی بود برم سراغ یکی دیگه؟ اصلاً یه سوال مهم تر ! تا حالا شده در دین خودم فکر کنم!

شاید برای برخی این تفکرات من خنده دار باشه. اما من دیدم ادمایی رو که مثل خودم هستند. آدم هایی که به فلسفه اعمالی که انجام می دن کاری ندارن. مهم اینه که نماز بخون ان، روزه بگیرن و محرم سیاه بپوشن! یه کلیاتی هم از اصول و فروع دین بدون ان براشون کفایت می کنه!

اما من دوست دارم شک های نغمه رو!!! دوست دارم برم بشینم فکر کنم به این همه سالی که از عمرم گذشته.. خودم رو گول نزنم!

دوست دارم به یقین برسم... فرقی نمی کنه این یقین رسیدن به خود خداست یا... مهم اینه چیزی رو که می پذیرم با دلم قبول کردم.

یاد قیدار رضا امیر خانی به خیر «کسی که یه بار پاش لغزیده و برگشته بهتر از کسی که تا حالا پاش نلغزیده ! چرا که ممکنه بلغزه و برنگرده!»

 

 


تهیه رمان آقای سلیمان

یکشنبه 91 بهمن 22

بعضی از دوستان از طریق تلفن یا پیامک یا از طریق همین وبلاگ سوال می‌کنند که چطور می‌توانند کتاب رمان «آقای سلیمان! می‌شود من بخوابم؟» را تهیه کنند... اگر خدمتتان می‌رسیدیم که با افتخار تقدیم می‌کردیم..اما خب نیستیم که...

مرکز پخش ققنوس توزیع کتاب را به عهده دارد و حتی برای شهرستان‌ها هم می‌فرستد. کافی است با شماره 66408640 تماس بگیرید. آنها آدرس نزدیک‌ترین کتابفروشی به شما را خواهند گفت و اگر در شهرستان شما نباشد ظرف یکی دو روز برای کتابفروشی طرف قراردادشان در آن شهرستان می‌فرستند و شما با مراجعه به آن کتابفروشی تهیه می‌کنید و یا اینکه با پست سفارشی برای خودتان می‌فرستند.

اگر گرفتید و خواندید خوشحال خواهم شد نظر و احساس واقعی‌تون رو از خواندن کتاب برام میل کنید... دنبال تعریف و تمجید نیستم.. احساس واقعی‌تون رو می‌خوام حتی اگر شده در چند سطر... ممنون خواهم شد.


بالاخره آمد...

یکشنبه 91 بهمن 1

امروز خبرگزاری مهر نوشت: چشمی که ادبیات ما را به خود مشغول کرد!

نخستین رمان سید محمدرضا واحدی،  شاعر و نویسنده معاصر با عنوان «آقای سلیمان می‌شود من بخوابم» از سوی نشر تارونه منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، این رمان که نخستین اثر داستانی واحدی به شمار می‌رود، ماجرای پسر و دختری است که به شدت به هم وابسته می‌شوند، اما به دلیل وجود ضلع سومی در این عشق، دچار افت و خیزهای عجیبی می‌شوند. در طول این داستان و با وجود اینکه هر سه ضلع این مثلث همدیگر را دوست دارند، اما وجود ضلع سوم که به نوعی پیدا و پنهان با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند، قهرمانان داستان را چنان دچار فراز و نشیب می‌کند که گاهی به شدت به هم نزدیک می‌شوند و گاهی به شدت از هم دور و گاهی هم از آن ضلع سوم فاصله می‌گیرند و گاهی در کنارش آرامش می‌یابند.

واحدی پیش از این درباره این رمان به خبرنگار مهر گفته بود: در این رمان ضمن استفاده از تکنیک‌ها و ایجاد گره‌های منطقی و به هم ریختن قطعات پازلی که لذت چینشش را برای مخاطب گذاشته‌ام، از مفهوم‌ستیزی و یا معناگریزی پرهیز و تلاش کرده‌ام که در این فضا نه تنها خواننده را در هزار توی داستان گرفتار نکنم، بلکه علاوه بر لذت کشف و شهود پیچیدگی‌های فرمی داستان، لذت درکی بهتر را در هزار توی زندگی امروز برایش فراهم کنم.

.

در بخشی از این رمان می‌خوانیم: داخل آسانسور، کیفش را زمین گذاشته بود و داشت چشمش را که حسابی قرمز شده بود، در آیینه نگاه می‌کرد. موقع آمدن انگار با باد پاییزی، چیزی داخل چشمش رفته بود و هر آنچه آن را می‌مالید فایده نداشت. با یک انگشت، پلک زیری را به طرف پایین کشید و با انگشت دیگرش، پلک بالایی را به طرف گوشه‌های قرمز و مویرگ‌های خونی چشمش را که دید، با خودش گفت: چشمی که همه ادبیات ما را به خودش مشغول کرده ‌است، چه‌ها که ندارد.

دانشجوی سال آخر کارشناسی زبان و ادبیات فارسی بود. پنج ترم را در تبریز گذرانده بود و حالا دو ترم می‌شد که با کلی خواهش و التماس توانسته بود، به خاطر مسافرت‌های طولانی پدر و تنهایی مادر، در دانشگاه آزاد تهران مرکزی مهمان شود. البته با مهمانی ترم آخرش موافقت نشده بود و به ناچار باید پس از این ترم به تبریز برمی‌گشت...

«آقای سلیمان می‌شود من بخوابم» را نشر تارونه در 248 صفحه و قیمت 9 هزار تومان منتشر کرده است.

از واحدی در حوزه‌های مختلف ادبی کتاب‌هایی چون لب گزه، حاملان نور، بانوی ناشناخته، عاشقانه‌ها، عارفانه‌ها، روش‌شناسی صهیونیزم، سیره سیاسی امام علی (ع) و دو مجموعه شعر به نام‌های چقدر فاصله و ادامه دلواپسی منتشر شده است که مجموعه ادامه دلواپسی از میان آنها به عنوان اثر برگزیده هشتمین جشنواره قلم زرین شناخته شد


با تبریک حلول ربیع الاول و آرزوی قبول عزاداری‌های شما عزیزان در محرم و صفر...

از آنجا که پیامکِ «هرکس پایان ماه صفر را بشارت دهد، بهشت بر او واجب است» اشکالاتی دارد و باعث رواج بعضی خرافه‌ها و امیدواری بدون دلیل به واجب شدن بهشت بر خبردهنده‌ی پایان ماه صفر می‌شود، لازم است نکاتی را مورد توجه قرار دهیم:

اصل روایتی که در تفسیر روح البیان و نیز در کتاب المراقبات نقل شده و البته سندی برایش ذکر نشده، چنین است: «من بشرنى بخروج الصفر بشرته بالجنة» یعنی: «کسی که تمام شدن ماه صفر را به من بشارت دهد، بهشت را به او بشارت می‌دهم.»  

در پیامک‌ها مزبور، عباراتی مثل اینکه «پایان ماه صفر را به مسلمانی بشارت دهد» یا اینکه «بهشت بر او واجب است» زیاده نقل می‌شود که با اصل حدیث و عبارت پیامبر ـ بر فرض آنکه درست هم باشد ـ منافات دارد. زیرا در روایت مذکور، پیامبر بشارت ماه صفر به خودشان را ملاک می‌دانند، نه بشارت هرکسی به هرکسی حتی در آینده‌ها.

در ثانی و باز بر فرض صحت روایت، احتمالاً این موردی کاملاً شخصی بوده و برای یک واقعه‌ی خاص بیان شده است. یعنی پیامبر می‌خواسته‌اند مسلمانان را به موقعیت یکی از اصحاب آشنا کنند و با علم الهی می‌دانسته‌اند که در آن لحظه چه کسی پایان یافتن ماه صفر را به ایشان خبر می‌دهند و چنین فرموده‌اند.

شبیه این موضوع، روایتی است که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع نقل می‌کند: روزی پیامبر اسلام در مسجد قبا در جمع عده‌ای از اصحاب فرموند: «اول من یدخل علیکم الساعة رجل من اهل الجنه» یعنی: «اولین کسی که اکنون وارد می‌شود، مردی از اهل بهشت است» چند نفر از اصحاب،‌ از یک در مسجد خارج شدند تا از درِ دیگر وارد شوند تا همان کسی باشند که پیامبر فرموده است و اهل بهشت. پیامبر که متوجه این موضوع شدند، به عده‌ای که در مسجد باقی مانده بودند، فرمودند: «إنه سیدخل علیکم جماعه یستبقون فمن بشرنی بخروج آذار فله الجنه»یعنی: «اکنون عده‌ای برای وارد شدن به مسجد مسابقه گذاشته‌اند، اما آن کسی که مرا به پایان ماه آذار خبر دهد، اهل بهشت است» پس آن عده که خارج شده بودند، برگشتند و وارد مسجد شدند در حالی که ابوذر نیز با آنان بود.

پیامبر از آنان پرسید: «فی أی شهرٍ نحن من شهور الرومیه؟» یعنی: «ما در کدام ماه از ماه‌های رومی قرارداریم؟» ابوذر گفت: «یا رسول الله! از ماه آذار خارج شده‌ایم.» پیامبر فرمود: «ابوذر! من این را می‌دانستم، ولی دوست داشتم اصحاب من مردی را که اهل بهشت است بشناسند. (علل الشرایع، ج1ص176)

همان‌طور که از متن روایت پیداست، در این ماجرا پیامبر می‌خواسته‌اند به نوعی مردم را به فضیلت ابوذر و بهشتی بودن او توجه دهند تا به نوعی فرهنگ‌سازی کنند که چه کسانی با چه ویژگی‌هایی می‌توانند اهل بهشت باشند.

 

حالا که سخن به اینجا رسید بد نیست این نکته را نیز متذکر شوم که خیلی از روایاتی که تحت عنوان طب ائمه نقل کرده‌اند، عمومیت ندارد. یعنی اینکه می‌گویند مثلاً در طب الصادق است که برای فلان بیماری باید فلان کار را کرد، نمی‌تواند نسخه‌ای همه‌گیر باشد و هرکسی که همان بیماری را داشت بتواند از آن سود ببرد. به عبارت دیگر باید گفت که امام معصوم این نسخه را برای فردی خاص تجویز کرده است و نمی‌تواند در مورد تمام افراد کاربرد داشته باشد؛ مگر آنکه در روایات وارده گفته شده باشد که هرکس چنین دردی دارد، فلان کار را بکند.

مثلاً نقل است که فردی خدمت امام صادق علیه السلام از سردرد شکایت کرد. امام فرمود به حمام برو و هفت کفِ دست، آب گرم بردار و روی سرت بریز و با هر مرتبه بر پیامبر و آل او صلوات بفرست. حالا اگر این نسخه را برای هرکس که سردرد دارد، تجویز کنیم درست است؟ اگر کسی عمل کرد و خوب نشد، تکلیف چیست؟ آیا غیر از این است که نسبت به امام و علم او بدبین می‌شود؟ آیا فکر نمی‌کنیم که این نسخه، یک نسخه‌ی کاملاً فردی و شخصی برای همان فرد بیمار مراجعه کننده به امام و با توجه به نوع سردردش بوده است؟ آیا در طبابت امروزی، اگر پزشک برای بیماری نسخه‌ای نوشت، می‌توانیم برای تمام کسانی که همان بیماری را دارند، همان نسخه را تجویز می‌کنیم؟  

 


بالاخره خانم وحید دستجردی علی‌رغم تمام موفقیت‌ها و تلاش‌های بی‌وقفه‌اش عزل شد... کاری به تحلیل و بررسی زمینه‌ها و عوامل این عزل ندارم... تنها یک نکته می‌خواهم بگویم به کسانی که به ظاهر مرد هستند و برای چند صباح بیشتر بر کرسی مدیریت و وزارت تکیه زدن، هر ذلتی را تحمل می‌کنند و هر دیکته‌ای را می‌نویسند... به کسانی که حتی یک معاونشان را هم خودشان تعیین نمی‌کنند... نه تعیین می‌کنند و نه عزل می‌کنند... به کسانی که از خود اراده‌ای ندارند چون می‌دانند اگر اراده به خرج بدهند مثل خانم دکتر عزل می‌شوند... می‌خواهم بگویم لااقل مرد باشید مثل همین خانم دکتر که ناشناس آمد و قهرمان رفت و در ذهن این ملت مردتر از شماها ماند...

درود بر خانم وزیر که زیر بار تحمیل نرفت و به تشخیص خودش عمل کرد حتی به قیمت عزل... به نامه‌ی ایشان که به رییس دانشگاه علوم پزشکی نوشته شده است دقت کنید:

بسمه تعالی

برادر گرانقدر جناب آقای دکتر لاریجانی
با سلام و احترام

دستاوردهای سالهای اخیر وزارت بهداشت در عرصه های مختلف محصول همدلی، هماهنگی و همکاری مدیران مجموعه بوده است. بنده اصرار دارم که این مجموعه مدیران بالاخص حضرتعالی تا پایان مسئولیت اینجانب با وزارت بهداشت همکاری نمایید. اینجانب فشارهای وارده از جانب مدیریت اجرایی کشور برای تغییر ریاست دانشگاه علوم پزشکی تهران را که به تعبیر مقام معظم رهبری نماد آموزش عالی کشور است به مصلحت نظام سلامت نمی دانم و بر اساس شناخت بیش از سه دهه از جنابعالی اطمینان دارم که سکان کشتی علم و دانش بدست شخصیتی مدیر، دانشمند و امین سپرده شده است. بر این اساس از جنابعالی می خواهم به همکاری خود تا پایان دوران مسئولیت اینجانب ادامه داده و رسالت خطیر هدایت عرصه دانشگاه را همچنان تقبل فرمایید.

                                                           دکتر وحید دستجردی
                                                           وزیر بهداشت، درمان و آموزش پزشکی


رمان

سه شنبه 91 دی 5

سلام دوستان عزیز... کم کاری های این مدت را خواهید بخشید... یادتان هست در مورد کتاب رمانم گفته بودم؟... بالاخره امروز راهی چاپخانه شد... امیدوارم به زودی آماده توزیع شود...

 


با تسلیت شب تاسوعا... آنچه در روز عاشورا بر سر حضرت عباس آمد، همه‌اش دردناک است... اما یک نکته‌اش جان را حسابی آتش می‌زند و از همه سوزناک‌تر است حتی از قطع دست و عمود آهنی بر سر... نوشته‌اند فوقف العباس متحیرا؛ یعنی همین که تیر به مشک آب خورد، عباس متحیر ایستاد... می‌دانید یعنی چه؟ تصور کنید یکی را که دارد می‌جنگد و می‌رزمد، چه عزم راسخی دارد... دودل نیست و نگاهش نافذ است... حتی با اینکه دستانش را قطع می‌کنند، باز هم هدفی را دنبال می‌کند و چشمانش برق می‌زنند... از نگاهش می‌فهمی برنامه‌ای دارد که باعث می‌شود از پا نیفتد... هنوز برای دویدن قدرت دارد و می‌خواهد مشک را به خیام برساند... اما وقتی تیر به مشک می‌خورد، امیدش نا امید می‌شود... حالا دیگر از حرکت می‌ایستد... می‌ایستد و نگاه می‌کند اما نگاهش فروغ ندارد... چشم می‌چرخاند اما چشمانش برق ندارند... در چشم اطرافیان خیره می‌شود اما دل‌ها را نمی‌لرزاند... می‌توانم نگاهت را تصور کنم یا ابو فاضل! فدای تو و نگاه مایوسانه‌ات ای باب الحوائج!

 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >