اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 91 خرداد 4
پشیمان میشوی از اینکه به دوستانت پیامک دادهای و گفتهای که به عشقستان سفر میکنی و در حرمین شریفین دعاگویشان خواهی بود. پشیمان میشوی.. آری اما نه از این باب که انبوه پیامکها میرسد و هر کدام به نوعی التماس دعا میگویند و عرض حاجت میکنند.. نه.. بلکه به خاطر اینکه بار بزرگی بر دوشت گذاشته میشود که گمان نمیکنی بتوانی به مقصد برسانی..
یکی پدرش گرفتار است و دیگری مادرش بیمار.. یکی در پیچ و خم زندگی له شده است و دیگری در آرزوی آیندهای روشن.. یکی مورد جفای دیگران قرار گرفته است و دیگری خام وعدههای تکراری.. یکی گریه میکند و میگوید و میخواهد سلامش را به بقیع برسانم.. یکی اشک میریزد و میخواهد برایش برات یک سفر دیگر بگیرم.. وای خدای من! چه امیدی بستهاند این دوستان به سفر این بیچاره.. چه فکر میکنی عزیز؟ چه انتظاری داری از یک بندهی ضعیف و گنهکار که خودش روی مناجات با خدایش را ندارد؟ چه میخواهی از یک آدم در گِل مانده که نمیتواند بار خودش را حتی به ساحل برساند؟ چه گمان بردهای به انسان مفلوکی که خجالت میکشد در مقابل قبهالخضراء، السلام علیک یا رسول الله بگوید؟ میگویی به فاطمه بگویم؟ یعنی من با این روی سیاه، میتوانم به حریم فاطمه راه پیدا کنم تا حرفی بزنم و سلامی بگویم و عرض حاجت کنم؟ خدای من! دارم میآیم با کوله باری از گناه.. با کوله باری از شرمندگی.. با قلبی که دوری از تو سیاهش کرده است.. اما در کنار همهی اینها کوله باری از حاجت دوستان را بر دوش دارم که شاید به خاطر آنها هم که شده نگاهم کنی.. دوستان عزیزم! دارم میروم و دلهایتان را با خود میبرم.. دلهایتان را میبرم که در پنجرههای بقیع گره بزنم و واسطهی خود و خدای خود قرارشان دهم.. شاید خداوند به خاطر پاکی دلهای شما به من بیچاره هم نگاهی کند.. من که خود روسیاهم و از کاروان جامانده، اما قول میدهم دلهایتان را جا بگذارم و به امانت زیر پای زایران حریم دوست رهایشان کنم.. امشب که لیله الرغائب و شب آرزوهاست دعایم کنید تا فردا شب در حرم مطهر پدر مهربانیها دعایتان کنم و نگاه پر از عاطفهی او را به خود و شما جلب کنم.
جمعه 91 فروردین 18
بخشهایی از یک رمان در دست تالیف.. به مناسبت ایام فاطمیه تقدیم میکنم
وارد صحن و سرای مسجد نبوی میشویم. خانم تقوی آهی میکشد و از ما میخواهد بوی خانم فاطمه را استشمام کنیم. از ما میخواهد به مدینهی زمان غربت علی فکر کنیم. بینیم علی را که در تاریکی شب، جسم پاک زهرا را دفن میکند. میخواهد پیدا کنیم خانهی سلمان را که حسین سر به دیوارش گذارده و گریه میکند. هدی و کژال دارند با او آرام آرام اشک میریزند. به بقیع که میرسیم دیگر گریه امانشان نمیدهد.
درونم غوغاست. گریهام نمیگیرد. دوست دارم گریه کنم اما نه برای مصیبتها و روضهها؛ بلکه به حال خودم. چهار نفری روبه روی بقیع مینشینیم. معینه قدری دیگر حرف میزند و بعد گوشیاش را روشن میکند که مصیبت میخواند. صدای گوشیاش حالم را دگرگون میکند.
ـ آی مردم! آی مردم! علی از دنیا دلگیره. آی مردم! آی مردم! علی بی زهرا میمیره.
* * *
با آمدن بچهها حس و حال جمع به حال خوشی تبدیل میشود. روحانی سنگ تمام میگذارد. روضه نمیخواند. فقط حرف میزند و اشک میریزد. از ائمهی بقیع میگوید و قبر تخریب شدهشان. از فاطمهی زهرا میگوید و بیت الاحزانش. از امالبنین میگوید و عباسش. صحبتهایش به دل مینشیند چون شعار نمیدهد. گاهی تاریخ میگوید و گاهی از ضرورت محبت خاندان نبوت. گاهی از عبرتهای مدینه میگوید و گاه از مظلومیت اهل بیت در خانهی خودشان. میگوید اگر چشم باز کنید فاطمه را میبینید که در کوچهی بنی هاشم روی زمین افتاده است. زینب چهار ساله را هم کنارش میبینید که گریه میکند اما دست روی دهان گذاشته تا صدای گریهاش بلند نشود. تصور کنید یک دختر خردسال که مادرش را زدهاند و روی زمین افتاده چه حالی دارد؟ هم گریه میکند و هم ملتمسانه به چپ و راست نگاه میکند و از در و دیوار تقاضای کمک میکند. منتظر است شاید رهگذری به دادشان برسد. اما آنجا هرکس که دور و بر زینب و مادرش بود مخالف بود و خشن. کسی برای کمک پیدا نمیشد.
آقای چراغی مینالد و میگوید که چون خودش نامحرم است نمیتواند دست بانو را بگیرد و از روی خاک بلندش کند. به ما میگوید شما زن هستید و میتوانید زینب را آرام کنید. شما زن هستید میتوانید به فاطمه کمک کنید. بروید دستش را بگیرید و بلندش کنید. ولی دست به دست او دادن یک شرط دارد. کسی که دست به دست آنها میدهد باید مثل خودشان باشد. باید در پاکی و صداقت یاورشان باشد.
دوشنبه 90 اسفند 1
حدود یک ماه پیش، طاهرهی گرامی ایمیلی برایم فرستاد که نویسندهاش مدعی شده بود هفتاد مورد تناقض در قرآن کریم کشف کرده است. مروری اجمالی بر نوشتهی مزبور، روشن میساخت که نویسندهی آن، علاوه بر دروغهایی که به قرآن نسبت داده است، نه تنها به اولیات ادبیات عرب اشنا نبوده که حتی ترجمهی قرآن و آیات مربوطه را نیز مطالعه نکرده است.
البته جای تعجب ندارد که این افراد، حتی زحمت کمترین مطالعه و تحقیقی به خود ندهند و ادعا کنند که توانستهاند در کلام نورانی خداوند متعال به کشفیاتی دست یابند که تا کنون و در طول این هزار و چهارصد سال، هیچیک از دانشمندان عرب و عجم اعم از مخالف و موافق، بدان دست نیافتهاند. من از این تعحب نمیکنم؛ چون میدانم خودشان هم باور دارند که به کاهدان زدهاند؛ اما هدفشان با این حرفهای مغرضانه، تنها ترساندن دیگران است و القای شبهه در ذهن جوانان مسلمان.. یعنی اگر با این کارها بتوانند شبههای ایجاد کنند و مخاطبشان هم به خاطر تنبلی یا بی حوصلگی، دنبال مطالعه و تحقیق نرود به هدفشان رسیدهاند.
با پوزش از طاهرهی گرامی به خاطر تاخیر در این پست، فعلاً به چند مورد از این تناقضات ادعایی اشاره میکنم و گمان نمیکنم ضرورتی به واکاوی بقیهاش باشد که مشت نمونهی خروار است.
1- یکی از موارد تناقض قرآن از نظر نویسنده این است: در سورهی 10 آیهی 90 تا 92 گفته است که فرعون وقتی در بستر مرگ قرار گرفت توبه کرد و رستگار شد؛ اما در سورهی 4 آیهی 18 میگوید چنین چیزی نمیتواند اتفاق بیافتد.
اینک به آیات مذکور در سورهی 10 یعنی سورهی یونس نگاهی میاندازیم. من که هرچه گشتم نامی از بستر مرگ در این آیات پیدا نکردم. شما دقت کنید ببینید آیا پیدا میکنید؟ نکتهی دیگر اینکه آیا در این آیات چیزی میبینید که نشان دهد خداوند گفته است او توبه کرد و رستگار شد؟ تنها چیزی که در این آیه هست این است که فرعون ایمان آورد ولیکن خداوند توبهی او را که دم مرگ انجام شده بود نپذیرفت و سرنوشت غرق را برایش رقم زد و گفت: پیکرت را به طور سالم به ساحل میافکنیم تا به عنوان قدرتمندی که احتمال مرگ را هم نمیدادی موجب عبرت آیندگان باشی.
وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنتُ أَنَّهُ لا إِلِهَ إِلاَّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَاْ مِنَ الْمُسْلِمِینَ (90) آلآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ (91) فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَةً وَإِنَّ کَثِیرًا مِّنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ (92)
ترجمه: و بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم؛ پس فرعون با سپاهیانش از روى ستم و تجاوز آنان را دنبال کرد تا وقتى که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت: ایمان آوردم که هیچ معبودى جز آنکه فرزندان اسرائیل به او گرویدهاند نیست و اینک من از تسلیمشدگانم (90) ـ به او گفته شد ـ اکنون ایمان میآوری در حالى که پیش از این نافرمانى مىکردى و از تباهکاران بودى(91) پس امروز پیکرت را از آب نجات میدهیم تا براى کسانى که بعد از تو مىآیند عبرتى باشد و بىگمان بسیارى از مردم از نشانههاى ما غافلند(92)
سه شنبه 90 بهمن 25
نقل است که سه نفر مردندی و به آخرت درآمدندی. یکی را به بهشت راندندی و به انواع نعمتها متنعم کردندی. دومی را به جهنم بردندی و به چهار میخ عذاب کشیدندی. آخری را هم در صف احمقها به غل و زنجیر کشاندندی و برای اینکه اشتباه نکند سفت و محکم بستندی. ظریفی از ملکی پرسیدی چه راز است ای فرشتهی نیکوخصال در اختلاف جزای اینان؟ پاسخ دادی که اولی در دنیا ازدواج کردندی و به اندازهی کافی طعم عذاب چشیدی و از عدل نباشد که اینجا نیز عذاب کشد؛ زینسان به بهشتش کردیم. دومی در دنیا عزب ماندی و دنیایش کمتر از بهشت نبودی و حالا نوبت است که طعم عذاب را بچشد. اما آخری در دنیا ازدواج کردندی و با اینکه زن اولش مردندی حماقت به اعلی مرتبه رساندندی و دوباره زن ستاندی.
پ ن: لطفاًً نگید روز و ل ن ت ای ن این چه متنی بود نوشتی؟ فوری ذهنتون به بیراهه نره که حتماً با خانمش دعواش شده و از این حرفها نوشته.. این حکایت بس مفرح رو امشب در استخر از پیری دانا شنیدم و فقط محض اطلاع فمینستات محترمات!! نوشتم که این روزها بد جوری روی دندهی کلکل هستندی.
یکشنبه 90 بهمن 9
برای چندتا از دوستان..
یکی از خوانندگان خاموش.. کاش اسمتان را میگذاشتید.. اگر میشناختم که زهی سعادت و اگر نمیشناختم که افتخار آَشنایی پیدا میکردیم..
طاهرهی گرامی.. ایمیلی از شما دریافت نشد.. ممنون میشم ارسال کنید.
زهرای گرامی.. نگران نباشید هیچکدام از مواردی که گفتید جای دغدغه و نگرانی نیست. در صورت نیاز به مشاورهی بیشتر در خدمتیم.
حسین خاکی عزیز.. فعلاٌ که جلسهای نداریم ولی چشم. هر وقت خبری شد خبرتان میکنم... ممنونم از این همه لطف..
پست اصلی هنوز همان پست قبلی است.. این را برای دوستانی نوشتم که راه ارتباطی باهاشون نداشتم.
جمعه 90 دی 16
میگویند: تازگیها سکوت کردهای.. تو در گذشته گاهی از احمدی نژاد و مشایی انتقاد میکردی حالا در این شرایط خاص کشور زبان به کام گرفتهای..
می گویم: الان که دیگر انتقاد و حتی ضدیت و مخالفت با احمدی نژاد و مشایی مد روز شده است.. ما زمانی مینوشتیم که مخالفان سینه چاک امروزی، موافقان سینه چاک آن روزی بودند. امروز آنهایی مخالف احمدی نژاد شدهاند که یک روز نوشتههای ما را علم کردند و دنبالمان راه افتادند و سمپاشی کردند. به دلیل انتقاد به مشایی و احمدی نژاد ـ دقت کنید تنها انتقاد، نه مخالفت و فحاشی ـ تا توانستند بر ما تاختند و علیهمان کلی جو راه انداختند.. هرچه گفتیم که ما احمدی نژاد را مساوی رهبری نمیدانیم به خرجشان نرفت که نرفت.. حالا اسم نمیآورم اما خودشان حتماً میدانند که کجاها رفتند و نوشتههای ما را علم کردند و گفتند که این بابا ضد احمدی نژاد است. در حالی که من نه ضد بودم و نه به تقلب در انتخابات اعتقاد داشتم و نه دولتش را غیر قانونی میدانستم.
این همجالرعاعها (حزب بادیها) هیچ وقت نمیگذارند کشور به صلاح برسد و کشتیاش به ساحل نجات. چون یک روز کاسه لیسیِ کسی را میکنند و اوضاع را چنان ابری که حق از باطل تشخیص داده نمیشود و یک روز دیگر با فحش دادن و مخالفت سایهاش را با تیر میزنند. در مورد آقای رفسنجانی هم همینطور عمل کردند. یک روز چنان سردار سازندگیاش دانستند که عدهای خیال کردند دیگر نیازی به آمدن امام زمان نیست چون آقای هاشمی چنان همه جا را اصلاح و آباد کرده بود که اگر امام زمان میآمد بیکار میماند. خیلی از همینها بعداً در زمرهی بدترین و تندترین مخالفان آقای هاشمی درآمدند که اگر اسمش را میبردی دهانت نجس میشد و باید میرفتی و آب میکشیدی.
شما انتظار دارید حالا که این جماعت فحش میدهند من هم با آنان همنوا شوم؟ یعنی با جماعتی که همیشه کاسههای داغتر از آشند و همواره با باد جابجا میشوند.؟ هرگز.. خدا نیاورد آن روز را که ما با اینان در یک اردوگاه باشیم. با کسانی که جز همج الرعاع بودن کاری از دستشان بر نمیآید. اتفاقا من الان ترجیح میدهم با این مذبذبهای به پایه و اصول، مخالفت کنم تا با احمدی نژادها و مشاییها..
خیال نکنید که این حزب بادیها از میان مردم کوچه و بازار و به قولی تودههای عوام هستند. نه اتفاقاً همین حضراتی که مخاطبان من هستند به عنوان فرهیختگان محترم، در سمتهای مختلف این کشور مقدرات مردم بیچاره را به عهده دارند. کسانی که یا سیاست بازند و نان به نرخ روز میخورند و یا اینکه ساده اندیشاند و خوشحال از وزش بادهایی که دم و دقیقه میتواند جهتشان را عوض کند و تنوعی ایجاد شود. یعنی اگر سوال کنیم داغی آن روزها چه بود و سردی این روزها چه؟ حتماً خواهند گفت ما آن روزها فکر میکردیم ایشان تابع رهبری است ولی الان فهمیدیم اینطور نیست. یکی نیست بگوید یک مسئول سیاسی و فرهنگی که اینقدر تشخیص و تحلیل نداشته باشد و آنقدر منتظر بنشیند تا همه چیز مثل آفتاب روشن شود همان بهتر که برود پشت کوه و در شهر خودش شهریار خود باشد. حداقل این است که با تولید هندوانه میتواند به مردم خدمت کند.
پنج شنبه 90 آبان 19
این روزها به خاطر کمردرد شدید، بیشتر اوقات درازکش هستم و به ناچار بیشتر از گذشته کتاب میخوانم. این هم توفیقی است اجباری که به هرحال، مرارت کمردرد را کمتر میکند. مطالعهی چند رمان و داستان بلند مثل استخوان خوک و دستهای جذامی از مصطفی مستور، دو داستان خاله بازی و پسری که مرا دوست داشت از بلقیس سلیمانی، لبخند مسیح از سارا عرفانی و یوسف آباد خیابان سی و سوم از سینا دادخواه حاصل این ایام است که فعلاً بنای صحبت ماهوی روی آنها ندارم. این نکته را فقط میگویم که قلم سینا دادخواه را در کتاب یوسف آباد خیابان سی و سوم خیلی پسندیدم ولی محتوا و مفهوم کتاب را.... بماند.
پنج شنبه 90 مهر 28
چند روزی است که در اوج گرفتاریهای کاری و در دست داشتن چند تالیف و ترجمهی همزمان که اوضاعم را به هم ریخته است و از سکوت وبلاگم کاملاً روشن است، دارم با حرص و ولعی عجیب رمان میخوانم.. البته رمان را همیشه دوست داشتم و میخواندم اما چون اولویت اولم نبوده است منتظر فرصت میشدم تا بشود یک کتاب را تمام کنم.. و البته چنین فرصتهایی معمولاً کمتر گیر میآمد و میآید..
تازگیها یاد گرفتم در هر فرصت چند دقیقهای هم که پیدا میکنم در ماشین یا در نوبت پزشک یا پنج دقیقههای میان کارهای اجرایی و یا حتی موقع خواب در اوج خستگی، چند صفحه از کتابهای غیر تخصصی و غیر اولویت دار را بخوانم..«بیوتن، نوشتهی رضا امیر خانی»، «حکایت عشقی بی شین بی نقطه، نوشتهی مصطفی مستور»، «استخوان خوک و دستهای جذامی، نوشتهی مصطفی مستور»، «خاله بازی، نوشتهی بلقیس سلیمانی» و «توپ بازی، نوشتهی تبسم غبیشی» کتابهایی بودهاند که در این ماه خواندم و رمان بسیار بسیار زیبای «روی ماه خداوند را ببوس، نوشتهی مصطفی مستور» را امروز و البته برای سومین بار تمام کردم.. از امروز هم کتاب «یوسف آباد، خیابان سی و سوم، نوشتهی سینا دادخواه» را دست گرفتم..
مخفی نماند که رضا امیرخانی را در «من او»یش و کتاب اجتماعی «نشت نشا»اش و همینطور مصطفی مستور را در «روی ماه خداوند را ببوس»ش چیز دیگر و بهتر از کتابهای دیگرشان دیدم.. پیشتر در سال 86 نقد کتاب «منِ او» و در سال 87 نقد «کتاب روی ماه خداوند را ببوس» را که در جلسه هماندیشی جوانان داشتم نوشته بودم..
ص 23: دود سیگارش را بیرون میدهد و بعد چیزی میگوید که از تعجب خشکام میزند. تعجبام به این خاطر است که عین همین جمله را چند هفته پیش علیرضا تلفنی به من گفته بود: «کلیدها به همان راحتی که در رو باز میکنند قفل هم میکنند. مثل اینکه فلسفه بد جوری در رو بسته.»...
ـ «در رو میگی یا کلید رو؟»
- «خداوند رو میگم.» ادامهی مطلب...
جمعه 90 شهریور 25
اول ـ اینکه دیر به دیر آپ میکنم نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد.. اتفاقا چون حرف زیاد است حرفم نمیآید..
و مگر میشود حرفی نداشت در میان این همه جریان فتنهگر و انحرافی و اصلاح طلب و اصولگرا..
مگر میشود نفهمید خیلی چیزها را در میان جبهههای مختلف ایستادگی و پایداری و خلقالساعههای انتخاباتی و سیاسیکاریهای غیر علوی و نمیگویم معاویهای..
مگر میشود ساکت بود در میان هجوم نامهها و ویژهنامههای خاتون و غیر خاتون که به همین راحتی دین مردم را به باد میدهند..
مگر میشود بی نظر بود در غوغای این همه شعارهای دینی و ضددینی و رفتارهای متناقض مسئولان ناخالصی که خواسته یا ناخواسته ریشه و منبع انواع فسادهای اداری و مالی و اخلاقی در کشور هستند..
دوم ـ کاش ذرهای از این هیاهوها برای خدا بود که اگر بود این قدر فساد و بی اعتقادی و بی دینی در جامعه وجود نداشت..
سوم اینکه از قول بزرگی شنیدم که فرموده است: فساد در هر جامعهای، روی دوم سکهی فساد مسئولان است..
سه شنبه 90 شهریور 8
دهم شهریور ماه، از سوی مقام معظم رهبری به عنوان روز پدافند هوایی نامگذاری شده است. در ماهنامهی صف که از بخت بدش من مدیر مسئولش هستم یادداشت ویژهای نوشتم که بخشی از آن را اینجا درج میکنم:
کاش میشد کاروانهایی به راه میافتاد تا با سفر به دوردستهای حماسه، صفحهای دیگر از پایمردی و ایثار، پیش روی مردم و خانوادهها باز میشد؛ صفحهای ناشناخته از آنچه آسمان را برایشان آرامش بخش میسازد...
این آرزو به خاطر آن است که راقم این سطور خود، بارها و بارها این لذت را با جان و دل درک کرده است؛ بی شک از زیباترین لحظههای زندگیاش لحظاتی بوده است که ـ با وجود تمام مشکلات، سختی و دوری راه رسیدن به آشیان پاسداران آسمان ـ توانستهاست در ساعتهای مختلف، در دل شب یا طلیعهی صبح و یا در گرمای بیامان ظهر، زیارت کنم سایتهای راداری و شبکههای پدافندی در ارتفاعات صعب العبور و دور از دسترس را... نگهبانان آسمان در دل بیابانهای تفتیده از هرم آفتاب را.. و نیز در عمق خلیج همیشه فارس و دریاهای شمال و جنوب و بالاخره در همهی این سرزمین پاک...
کاش میشد خانوادههای ایرانی و عموم مردم عزیزمان، ساعاتی چند را در سنگرهای پدافند به سر ببرند و ببینند مردان ِمردی را که در در سوز و سرمای کوهستانها و ارتفاعات چند هزار پایی، یا در دل کویر و گرمای سوزان آن، یا در آغوش دریاها و شرجیِ ِ سواحل آن چه حماسهها میآفرینند و چه نجیبانه پاس میدارند امنیت مردمشان را...
کاش میشد بازدیدی از سنگرهای پدافندی کشور، تا بدانند که اگر در لحظه لحظهی زندگیشان، خبری از هراس از دشمن نیست؛ اگر شبها سری راحت بر بالش میگذارند و خوابی راحت میهمان چشمانشان میشود، همه و همه مدیون چشمان همیشه بیدار مردانی بی ادعاست که این آرامش را به ما هدیه میدهند. چشمانی که شب و روز نمیشناسند؛ چشمانی همیشه خیره بر اسکوپهای رادار که البته چشمان بیدار دیگری به انتظارشان نشسته است و در شهر و روستا با اشک و آه، دعایی بدرقهی راهشان میکنند...
کاش میشد ساعاتی در سایتهای راداری و پدافندی باشیم و برای مدتی هر چند کوتاه، همجواری و همآوردی با امواج نامهربان الکترومغناطیس تجهیزات راداری را بیازماییم؛ تا هم قدر عافیت بدانیم و هم قدر پیشگامان جهاد و حماسه را که برای ثبات خانههای ما، خانه به دوشی را به جان خریدهاند و نیز قدر خانوادههای صبورشان را که برای گرمی ِکانون خانوادگی ما، رنج دوری از پدران و همسران را پذیرفتهاند و دم به گلایهای یا منتی بر نمیآورند...
آری پدافندیان غیور ما پای در زمین دارند و چشم در آسمان و دل در گرو ملکوت.. زندگانیشان فارغ از تعلقات زمین است و دنیای خاکی.. آنان حافظ امنیت آسماناند و اهریمنان را با چشمان نافذ و شهاب ثاقب بر زمین قهرشان میدوزند.. اما خدمت بی ریای این دلاورمردان که از ارکان دفاع بوده و هستند، همیشه خارج از دیدِ رسانهها و مردم بوده و ضرورتهای حفظ اسرار نظامی و دفاعی، زوایای این خدمت ارزشمند را دست نایافتنیتر کرده است...
اینک سالهاست جنگ، با پیروزی رزمندگان اسلام پایان یافته و پروندهاش برای بسیاری از ما بسته شده است؛ اما جای انکار ندارد که تهدیدها بیش از گذشته جاری است و به تعبیر قرآن کریم «ودوا لو تغفلون عن اسلحتکم و امتعتکم فیمیلون علیکم میلة واحدة» و چه هشداری گویاتر از این که: دشمنانتان منتظرند تا اگر لحظهای از خویش و تجهیزاتتان غافل شوید در حملهای ناگهانی، هستیتان را به تاراج ببرند...
آری امروز جنگی در کار نیست؛ اما تهدیدها چند برابر است و تجاوز در کمین.. از این رو دفاع و حضور در صحنههای رزمندگی برای پدافندیان همچنان ادامه دارد. چشمان بیدار مجاهدان نجیب پدافند همچنان موجب هراس دشمنان از فضای امن ایران است. اینان هنوز در سنگر به سر میبرند و در رزمی بی امان اما با شرایطی جدید به مقابله با تهدیدهای دشمنان به سرمیبرند. قهرمانانی که در اتاقهای تاریک عملیات ـ که در آن شب از روز شناخته نمیشود ـ کوچکترین خزشها را رصد میکنند و کمترین پروازها را زیر نظر دارند تا هیچ خفاش کوردلی، هوس تعرض به حریم آفتاب و قلمرو نور نکند که این دیار، سرای سربهداران دلیری است از تبار امیرمومنان و ابوذر و سلمان...