اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 90 اردیبهشت 22
شرط دل دادن.. دل گرفتن است
وگرنه یکی "بیدل" میشود
و دیگری "دودل"...
یکشنبه 90 اردیبهشت 18
بالاخره نمردیم و بعد از سی سال از انقلاب یک شبانه روز در «صحنه» بودیم.. شاید هم کمی کمتر..
در راه بازگشت «بانوی خفته» عجیب خودنمایی می کرد..
هنگام غروب.. در فضایی از مه و باران و آفتاب..
حال فرهاد عجب دیدن داشت..
چهارشنبه 90 فروردین 31
ایمیلی از یک دوست.. با تشکر از او.. و البته با کلی حذف و اضافه و تغییرات سبکشناسانهی !!! خودم در تعریف سادهی مکاتب بشری روز
سوسیالیسم: دو گاو دارید، یکی را نگه میدارید و دیگری را به همسایه، فقط نشان میدهید.
کمونیسم: دو گاو دارید، دولت هر دو آنها را میگیرد تا کمی شیر به شما بدهد.
فاشیسم: دو گاو دارید، شیر را به دولت میدهید، دولت آن را به خود شما میفروشد.
کاپیتالسم: دو گاو دارید، شیر هردو را میدوشید و دور میریزید تا قیمتها همچنان بالا بماند.
نازیسم: دو گاو دارید، دولت به سوی شما تیراندازی میکند و هر دو گاو را میگیرد.
آنارشیسم: دو گاو دارید، گاوها شما را میکشند و همدیگر را میدوشند.
سادیسم: دو گاو دارید، به هر دوی آنها لگد میزنیدو خودرا در میان ظرف شیرها میاندازید.
آپارتاید: دو گاو دارید، شیر گاو سیاه را به سفید میدهید ولی گاو سفید را نمیدوشید.
بوروکراسی: دو گاو دارید، برای دوشیدنشان هر روز خدا هفده فرم در سه نسخه پر میکنید ولی وقت ندارید شیرشان را بدوشید.
ایده آلیسم: دو گاو دارید، شما مسابقه فوتبال تماشا میکنید و همسرتان آنها را میدوشد.
رئالیسم: دو گاو دارید، همسرتان سریال همسران را میبیند و شما گاوها را میدوشید.
رمانتیسم: دو گاو دارید، هی عاشق هم میشوند و هی به هم میزنند.
طالبانیسم: دو گاو دارید، به آنها شلوار میپوشانید و گاو ماده را نمیدوشید. قبیح است و حرام.
فمینیسم: دو گاو دارید، نه حق دارید شیر گاو ماده را بدوشید و نه حق دارید او را به گاو آهن ببندید.. این هردو وظیفهی گاو نر است.
پلورالیسم: دو گاو نر و ماده دارید، از هر کدام شیر بدوشید فرق نمیکند.
لیبرالیسم: دو گاو دارید، آنها را نمیدوشید چون آزادیشان مهمتر از شیرشان است.
دموکراسی: دو گاو دارید، از همسایهها رای میگیرید که آنها را بدوشید یا نه.. البته شما کار خودتان را میکنید.
سکولاریسم: دو گاو دارید، پس نیازی به خدا نیست.
قرائتهای مختلف (هرمنوتیک): دو گاو دارید، یکیشان تخم میگذارد و دیگری ارزن در دهان گوسالهاش میگذارد.. چون قرائتشان از زایمان و شیر دادن متفاوت است.
روشن فکری: دو گاو دارید، هر دو را میفروشید و به جای آنها یک گاو نو میخرید.
گفتگوی تمدنها: دو گاو دارید، ماع.. ماااااااااااااع
جنگ تمدنها: دو گاو دارید، کی میاد به جنگ من به جنگ شاخ تیز من؟
عملگرایان: دو گاو دارید، بدهید به ما فوری میشوند شش تا.
شعارگرایان: دو گاو دارید، اما بگویید ده تا فیل داریم.. کی به کیه؟
فتنهگران: دو گاو دارید، اما سطل آَشغال خیلی زیاد است.
پنج شنبه 90 فروردین 25
چقدر سخت است خدا حافظی..
همه اش امنیت است و آرامش..
و امشب شب آخر..
پیامک ها که به دوستان نرسید.. اما امشب وعده ما در حرم امن الهی.. تا صبح
و وداع آخر.. و اشک و آه
شنبه 90 فروردین 20
ساعت 16 به وقت مدینه و 17:30 به وقت تهران.. همین الان..
کبوتران سفیدبال عازم میقات اند.. عازم پرواز.. تا امروز اجازه پرواز می خواستند.. از رسول گرامی اسلام.. از پیامبر مهربانی ها.. از فاطمه اطهر..
اما امروز بال خود را بازیافته اند.. پر پرواز گشوده اند.. می رویم به میقات.. به مسجد شجره..
کامنت هایتان را دیدم.. دعایتان می کنم .. دعایمان کنید..
چهارشنبه 90 فروردین 17
اگر توفیق حضورتان ندارم اما باورم کنید که دعایتان می کنم.. در مدینه النبی.. روبری قبه الخضراء و کنار بقیع مظلوم..
بسیاریتان برایم اینجا نشانه ای دارید.. ستون های مسجد.. ستون بین الحرمین.. باب 37 مسجدالنبی..
بچه های دانشجو که هتل جوهره العاصمه را خوب یادشان هست.. برای من اقامت در این هتل و لحظه لحظه زیارت هایم یادآور خاطرات خوب همدلی و همراهی با شما عزیزان است..
دوستانی هم که همراه نبوده ایم اینجا همراهم هستند.. در گوشه گوشه های غریبی و هرجا که اشکی می ریزد و دلی می شکند..
یکی از دوستان کامنت گذاشته است که یادم نمی رود آن سال وقتی دلم گرفته بود و به تو گفتم.. گفتی مدینه همین است عزیز..
هنوز هم می گویم مدینه همین است عزیز..
پنج شنبه 90 فروردین 11
سلام دوستان گرامی.. سال نو مبارک باد.. انگار باید سال نو را با پستی انتقادی و تلخ شروع کنیم..
پروازمان تاخیر داشت و روشن بود که هنگام اذان صبح و حتی طلوع خورشید در هواپیما خواهیم بود.. یعنی برای نماز صبح به مقصد نمیرسیم و باید آن را در هواپیما بخوانیم. .در هواپیما با وجود خستگی مفرط کلی سعی کردم خوابم نبرد تا وضویم را برای نماز صبح داشته باشم.. هنگام نماز صبح وقتی از مهماندار خواستم که قبله را از خلبان بپرسد انگار چیز تازهای به گوشش خورده است. وقتی که برای نماز بلند شدم تنها و تنها یک نفر دیگر را دیدم که مثل من دنبال اقامهی نماز صبح است.
البته غیر از عدهای که شاید خیال میکنند نماز مال فقیر بیچارههاست و هواپیما که دیگر جای نماز نیست، اصلا اعتقاد ندارم که همهی مسافران اهل نماز نبودند و دلشان برای نمازشان نمیتپید.. و حتی مهمانداران و کادر پروازی که هیچکدامشان را ندیدم نماز بخوانند بی نماز نمیدانم.. چون معتقدم بسیاری از ما به احکام دینیمان آنگونه که شایستهی ادعایمان است آگاهی نداریم.. به آن عدهای که از فرط خستگی در خواب ناز بودند کاری ندارم.. اما شاید بسیاری از بیدارها چه مسافر و چه مهماندار، ندانند که نماز تعطیلی بردار نیست و تحت هر شرایطی باید خوانده شود.. شاید خیال میکنند وقتی شرایط لازم برای نمازگزاردن وجود ندارد تکلیف ساقط است و بعدا میتوان قضایش را به جا آورد.. شاید خیال میکنند چون در آسمان هستیم و بالاتر از سطح کعبه و قبله قرار داریم نمیشود نماز خواند.. شاید فکر میکنند به خاطر تغییر مسیر هواپیما جهت قبله تغییر میکند پس نمیتوان نماز درست و حسابی خواند.. شاید فکر میکنند که چون خدا ارحم الراحمین است در این شرایط دیگر به ما کاری ندارد و از ما نماز خواندن با مشقت را نمیخواهد.. اگر چنین است که در جبههی جنگ دیگر اصلا نباید نماز خواند..
این مشکل البته به عدم آشنایی ما با احکام دینی برمیگردد. زیرا زیاد دیده و شنیدهام که بعضیها حتی در مسافرتهای زمینی وچه بسا با وسیلهی شخصیشان هم نماز را نمیخوانند و معتقدند وقتی رسیدند با خیال راحت به نماز میایستند وقضایش را میخوانند. آری این مشکل ماست که در آموزش اعتقادات و احکاممان یاد نگرفتهایم که هنگام سختیها و در تضاد بین دنیا و آخرتمان، مظلومتر از خدا گیر نیاوریم و به او وعدهی فردا و پس فردا ندهیم. اما مشکل دیگر ـ صرف نظر از تاخیر که امروزه دیگر جزو اساسی و قاعدهی اصلی مسافرتهای هوایی ما شده است ـ برمیگردد به بی برنامگی و عدم تنظیم اوقات پروازی با شرایط و وقت انجام فرائض..
یادم میآید یک روز که میخواستم یک سفر داخلی بروم ساعت پرواز دقیقا هنگام اذان صبح بود و طول مسیر و جهت مسافرت هم چون به شرق کشور بود فرصت اقامهی نماز در هواپیما را نمیداد.. وقتی که داشتند مسافران را سوار اتوبوس میکردند که به سمت هواپیما ببرند چند دقیقه بیشتر تا اذان صبح نمانده بود.. من و چند نفر دیگر ایستادیم تا اذان بگویند و نمازمان را در نمازخانهی فرودگاه بخوانیم. متصدی پرواز اصرار داشت که همه را سوار کند و مدام هشدار میداد که اگر سوار نشوید هواپیما میپرد و از پرواز جا میمانید.. البته ما گوش به حرف او نکردیم و چون تعدادمان هم کم نبود و کارت پرواز هم در دست داشتیم توانستیم نمازمان را ـ بگذریم که چطور ـ بخوانیم و به پرواز هم برسیم.. اما واقعا باید از مسئولان مربوطه سوال کرد که مگر ما در جمهوری اسلامی زندگی نمیکنیم.. آیا برنامه ریزی ما هم دست بیگانگان و بی اعتقادهای به نماز است؟ مگر به نص صریح قرآن نباید کسانی که متولی برنامههای حکومت اسلامی میشوند اولین دغدغهشان اقامهی نماز و فرهنگ نماز باشد؟
یکشنبه 89 اسفند 22
این ماجرا توسط دوستی برایم ایمیل شده بود.. هرچند منبعش را نمیدانم اما حکایت بسیار زیبا و دلنشینی است و با آموزههای دینی اسلام هم خیلی سازگار است.. با تشکر از این دوست خوبمان و با اندکی تغییرات در انشا و ادبیات آن، شما را هم به خواندنش دعوت میکنم..
از بیلگیتس پرسیدند: آیا در دنیا از تو ثروتمندتر هم هست؟
گفت: بله، فقط یک نفر..
پرسیدند: او کیست؟
گفت: سالها پیش، زمانی که از اداره اخراج شده بودم و داشتم مایکروسافت را در ذهنم پیریزی میکردم، در فرودگاهی در نیویورک بودم. داشتم نشریهها و روزنامههای داخل سالن را میدیدم. میخواستم یک روزنامه بخرم اما وقتی دست در جیبم کردم متوجه شدم که پول خرد ندارم. داشتم منصرف میشدم که روزنامه فروش که یک پسر بچهی سیاه پوست بود وقتی علاقهمندی من را دید گفت: این روزنامه مال خودت.. آن را بردار.
گفتم: آخر من پول خرد ندارم.
گفت: من که گفتم برای خودت برش دار.. من پول نمیخواهم..
سه ماه بعد بر حسب تصادف در همان فرودگاه و همان سالن، باز میخواستم یک مجله بخرم که باز هم پول خرد نداشتم و باز همان بچهی سیاه پوست مرا دید و گفت: مجله را بردار.. برای خودت.
گفتم: پسرجان! چند وقت پیش من آمدم یک روزنامه به من بخشیدی. آیا هرکسی که اینجا میآید و پول ندارد تو به او میبخشی؟!
گفت: بله من دلم میخواهد بخشنده باشم و از سود خودم میبخشم.
این جملهی پسرک و نگاه او به قدری در ذهن من ماندگار شد که وقتی به اوج ثروت و قدرت رسیدم تصمیم گرفتم او را پیدا کنم و رفتارش را جبران کنم. با اینکه 19 سال از آن ماجرا گذشته بود گروهی را مامور کردم و نشانهها را دادم و از آنان خواستم او را پیدا کنند. بعد از یک ماه و نیم جستجو بالاخره متوجه شدند که او یک فرد سیاه پوست مسلمان است که الان در یک سالن تئاتر به عنوان دربان کار میکند. او را دعوت کردیم و بعد از آنکه به اتاق من آمد از او پرسیدم: آیا من را میشناسی؟
گفت: بله، جنابعالی آقای بیلگیتس معروف هستید که نه تنها من بلکه دنیا شما را میشناسد.
من ماجرای 19 سال پیش را یادآوری کردم گفتم: تو را دعوت کردهام که کار آن روزت را جبران کنم.
گفت: به چه صورت؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی به تو میدهم.
او که مدام میخندید گفت: هر چی بخواهم به من میدهی؟
گفتم: آری..
گفت: اطمینان داری که میتوانی جبران کنی؟ و هرچه بخواهم به من بدهی؟
گفتم: آری.. هرچه که بخواهی. من به 50 کشور افریقایی وام دادم و میتوانم به اندازهی آنها به تو هم ببخشم.
گفت: آقای بیلگیتس! شما نمیتوانی کار آن روز مرا جبران کنی.
گفتم: یعنی چه؟ نمیتوانم یا فکر میکنی که نمیخواهم؟
گفت: نه.. توانایی مالی داری؛ اما نمیتوانی جبران کنی. زیرا فرق من با تو در این است که من در اوج نداشتن، آن روزنامه یا مجله را به تو بخشیدم؛ اما تو امروز در اوج دارایی و برخورداری میخواهی به من ببخشی. هرچند لطف شما از سر ماهم زیادتر است اما حتما باور دارید که این دو با هم معادل و برابر نیستند و لذا اصلا جبران شدنی نیست.
بیلگیتس میگوید: همواره احساس میکنم و میدانم که کسی ثروتمندتر از من نیست جز این جوان 32 سالهی مسلمان سیاه پوست...
سه شنبه 89 اسفند 17
جدا قابل تحسین.. اما
فقط آرزو نکنیم که کاش پنج تا پا داشتیم تا شلورامون هم پنج پاچه میداشت
پنج شنبه 89 اسفند 12
دختری که برای مشاوره آمده بود می گفت: رفتم مشاوره.. دکتر سفارش میکرد بیخیال بشوم.. دوست پسر انتخاب کنم و در مجالس مختلط خوش باشم و برقصم..
آقای روانپزشک یا مشاور روان پریش!! اگر یکی از همکاران خودت به دختر یا همسرت همین سفارشها را بکند خوب است؟ البته شاید مشکلی نداشته باشی.. ولی بی غیرتی تو دلیل بر تجویز نسخههای غربی و شیطانی برای دختران معصوم این مرزوبوم نیست..
پ ن: تا وقتی علوم انسانی ما ترجمانی از تئوریهای علوم شیطانی غربی باشد این شیطانهای انس از شیطانهای جن جلو میزنند و به تاراج میدهند معصومیتها و نجابتهای پاک دختران ما را.. چرا هنوز نباید بعد از سی و اندی سال از برپایی جمهوری اسلامی، علوم انسانی بر مبنای قرآن تدوین شود؟ چرا نباید الا بذکرالله تطمئن القلوب کاربرد عملیاتی پیدا کند و روشهای درمان دینی و الهی تدوین شود؟ و چرا..