سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 23
بازدید کل: 1380599
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



کجاست مردی؟

شنبه 92 دی 28

شب جمعه در شهر مقدس قم و مجلس عروسی یکی از بستگان، فرصتی مغتنم بود که دوستان زیادی را بعد از مدت‌ها ببینیم و دلی تازه کنیم. بدون تردید دیدار و گپ و گفت فرهنگی با جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای محمد رضا زائری، توفیق مضاعف آن شب بود. روحانی دوست‌داشتنی و بی‌تکلف، متواضع و خوش‌محضری که از شب غدیر ندیده بودمش...

در میان تمام دردِ دل‌ها و بیان دغدغه‌هایی که بین‌مان گذشت، بیت شعری از شاعر لبنانی خلیل مطران مورد استشهاد وی قرار گرفت که خیلی به دلم نشست و از او خواستم با خط خودش برایم بنویسد...

خلیل مطران در این قصیده‌ی طولانی از حکومت کسری می‌گوید و اینکه بزرگمهر حکیم چگونه به دستور وی کشته شد. کاری به صحت و سقم روایت خلیل مطران در بیان این واقعه ندارم و تنها به شاهد مثال می‌پردازم. آنگاه می‌گوید کسری دختری زیبا را دید که بر خلاف رسم و رسوم آن روز بانوان ایرانی، بدون حجاب و روسری بیرون آمده است. حساس شد و چون فرستاده‌ی کسری نزد دختر رفت و پرس‌وجو کرد. معلوم شد که دختر بزرگمهر است و به اعتراض به قتل پدر اینگونه ظاهر شده است. آنگاه خلیل مطران قصیده‌اش را با این بیت به پایان می‌برد:

مَا کَانِتِ الْحَسْنَاءُ تَرْفَعُ سِتْرَهَا    لَوْ أَنَّ فِی هَذِی الجُمُوعِ رجَالا

 اگر در این جمعیت مردی وجود داشت که دختر زیباروی هرگز حجاب از سر برنمی‌داشت

 

پ ن: حیف است چند بیت آخر این قصیده را برایتان نگذارم... البته با ترجمه‌ای که بیشتر مفهوم شعر را بیان می‌کند نه ترجمه‌ی واژه به واژه و تحت اللفظی... تقدیم به علاقمندان ادبیات عرب:

 

فَأَشَارَ کِسْرَى أَن یُرَى فِی أَمْرِهَا      فَمَضَى الرَّسُولُ إِلى الفَتَاةِ وَقَال

کسری خواست که دلیل بی‌حجابی او را بررسی کنند. فرستاده‌ی وی نزد دختر رفت و گفت:

              
 مَوْلاَی یَعْجَبُ کَیْفَ لَمْ تَتَقَنَّعِی        قَالَتْ لَهُ أَتَعَجُّباً وَسُؤَالا

سرور من از بی‌حجابی تو در شگفت است. دخترک گفت آیا جای تعجب و سوال دارد؟

 

أُنْظُرْ وَقَدْ قُتِلْ الحَکِیمُ فَهَلُ تَرَى      إِلاَّ رُسُوماً حَوْلَهُ وَظِلاَلاَ

حکیم کشته شده است... آیا چیزی جز رسوم جاهلی و سایه‌های وهم می‌بینی؟

 

فَارْجِعْ إِلَى المَلِکِ الْعَظِیمِ وَقُلْ لَه     مَاتَ النَّصِیحُ وَعِشْتَ أَنْعَمَ بَالا

به پادشاه بگو حالا که نصیحت‌گرت کشته شد، دیگر می‌توانی با خاطر آسوده زندگی کنی

 

وَبِقیِتَ وَحْدَکَ بَعْدَهُ رَجُلاً فَسُدْ        وَارْعَ النِّسَاءَ وَدَبِّرِ الأَطْفَالاَ

اینک تو تنها مرد بعد از وی هستی که سرور تنها زنان و کودکان شده‌ای. پس برو و به کار آنان برس

 

مَا کَانِتِ الْحَسْنَاءُ تَرْفَعُ سِتْرَهَا       لَوْ أَنَّ فِی هَذِی الجُمُوعِ رجَالا

اگر در این جمعیت مردی وجود داشت که دختر زیباروی هرگز حجاب از سر برنمی‌داشت

 

 


فرهنگ بدی است که تا می‌خواهی در باره‌ی چیزی اظهار نظر کنی، باید قبلش مقدمه‌ای عریض و طویل بیاوری که  متهم به حب و بغض یا طرفداری و مخالفت با کسی نشوی...

با این مقدمه بگذارید برای پرهیز از متهم شدن، اول اعلام موضع بکنم: من در میان مداحان معروف، حاج محمود کریمی را بیشتر می‌پسندم و صوتش را و مجالسش را بیشتر دوست می‌دارم. دوستانم شاهدند که زنگ گوشی همراه من در طول دو ماه محرم و صفر گذشته، یک آوای دشتی از ایشان بود.

با این حال از حق که نباید گذشت... ماجرای تیراندازی ایشان اصلاً کار خوبی نبود و نباید به شکل‌های مختلف توجیه شود. من وقتی خبر را شنیدم نه چنان برآشفتم که حاج محمود را کافر و فاسق بدانم و نه چنان توجیهش کردم که بخواهم او را معصوم بشمارم. با خودم گفتم که بالاخره وی معصوم نیست و مرتکب اشتباهی شده است که نباید می‌شد.

دوستان عزیزی که در صدد توجیه این اشتباه هستند و گاه می‌گویند قضیه‌ی مزاحمت مرگبار برای او بوده یا می‌گویند وهابی‌ها می‌خواهند مداحان ما را ترور کنند، آیا متوجه نیستند که مردم باهوش‌تر از این حرف‌ها هستند و ماست‌مالی کردن و توجیه را خوب می‌فهمند و رفو کردن اشتباه را با اشتباهی دیگر به خوبی درک می‌کنند؟

آیا بهتر نیست صادقانه با مردم روبه‌رو شویم و چه خود حاج محمود و چه دوستان توجیه‌گرش اعلام کنند که بالاخره او معصوم نیست و هرکس که معصوم نباشد، هر آن می‌تواند مرتکب اشتباه شود؟

باور کنید اینطور هم طرفِ درگیری و شاکی حاج محمود و هم دوستان مذهبی که از او گلایه‌مندند نگاهشان به وی عوض می‌شود و هم کسانی که با او دشمن‌اند خلع سلاح می‌شوند و حرفی برای گفتن نخواهند داشت. 


بارون درخت نشین

شنبه 92 دی 21

هفته‌ی گذشته رمان 320 صفحه‌ای "بارون درخت نشین" اثر "ایتالو کالوینو" با ترجمه‌ی مهدی سحابی را خواندم. کتاب در مورد اشراف‌زاده‌ی فرانسوی به نام "بارون کوزیمو"ست که از مقررات سفت و سخت خانواده‌ی اشرافی‌اش خسته می‌شود و در سن 12 سالگی در پی یک تصمیم ناگهانی از سرِ سفره قهر می‌کند و به روی درختان می‌رود و تصمیم می‌گیرد که تا همیشه آنجا بماند و هرگز پایش به زمین نرسد.

 

این شیوه‌ی کوزیمو که ابتدا فقط به خاطر فرار از خانواده صورت گرفته است، رفته رفته به عنوان یک شورش تمام عیار بر ضد فئودالیسم و بورژوازیسم مطرح می‌شود و ناگهان سبکی جدید از زندگی و مبارزه در راه اصلاح جامعه خودنمایی می‌کند و از او یک روشنفکر و مصلح اجتماعی برای نجات مردم و توجه دادن آنان به حقوقشان می‌سازد.

البته داستان عمری نزدیک 60 سال روی درختان و اتفاقاتی که برای او می‌افتد، گاه بسیار غیر منطقی جلوه می‌کند و باور پذیری آن را به شدت زیر سوال می‌برد. اما کالوینو بیشتر از توجه به استحکام پی‌رنگ داستان و ایجاد ارتباط منطقی بین اتفاقات آن، دنبال انتقال مفهومی به مخاطب بوده است؛ وگرنه ساختن کتابخانه روی درختان و استحمام به وسیله‌ی انتقال آب رودخانه به روی بلندی درخت‌ها چیزی نیست که به راحتی مورد قبول قرار گیرد. از این دست مسایل زیاد دارد و بدتر از همه روزی است که کوزیمو بیمار است و در حال احتضار، اما یک بالن از ناکجا آباد پیدا می‌شود که قلابی از آن آویزان است و این قلاب درست از کنار کوزیمو می‌گذرد تا او با یک جست ناگهانی و چابک آن را بگیرد که برود در دریا بیفتد و بعد از مرگش هم جنازه‌اش روی زمین نباشد.

همان‌طور که گفتم کالوینو بیشتر از منظر یک کمونیست ایتالیایی دنبال حرف‌های خودش بوده نه داستان‌سرایی و از همین‌جا می‌توان به نگاه وی و دیگر کمونیست‌ها پی برد که برایشان اهمیتی ندارد که یک مصلح اجتماعی به روابط اخلاقی فردی و اجتماعی پایبند باشد. چه آنکه در ارتباط عاشقانه‌ی کوزیمو، به جای یک ازدواج دائمی و اصولی، نمونه‌هایی از هرزگی و عشقبازی با هر زنی که دستش به او می‌رسد، به چشم می‌خورد؛ طوری که در آبادی بچه‌هایی که پدر نداشتند را به او نسبت می‌دادند.

با این حال داستان و نوع پرداختش طوری است که برای خواننده کشش دارد که تا آخرش را بخواند. شاید هم برای آن باشد که بیشتر از مفاهیم کمونیستی و ایده‌آل نگرانه‌ی آن،‌می‌خواهد ببیند عاقبت کوزیمو بر روی درختان چه خواهد شد. 


پخش خبر بچه‌دار شدن خاله شادونه در بخش خبری مهم سیمای جمهوری اسلامی ایران یعنی چی؟

با تمام احترامی که برای این مجری با انگیزه‌ی کودک داریم، آیا واقعاً این خبر چندان اهمیت دارد و مورد دغدغه‌ی ملت ایران است که صدا و سیما آن را چنین با آب و لعاب نقل کند و با وی مصاحبه کند؟

 آقایان صدا و سیما! شما را به خدا به خود بیایید... در میان این همه خبر از موفقیت‌های علمی و اخلاقی کسانی که زندگی‌شان می‌تواند الگوی جوانان قرار گیرد و نیز اخبار زاد و ولد و مرگ و میر شخصیت‌های فرهیخته، اساتید دانشگاه، علمای حوزه‌های علمیه، رزمندگان دوران دفاع مقدس که در اوج غربت و گمنامی اتفاق می‌افتد، جایگاه زایمان خاله شادونه کجای فرهنگ این مرز و بوم قرار می‌گیرد؟

 من کاری به خاله شادونه ندارم و حتماً ایشان ـ بر خلاف عده‌ای از همکارانشان ـ از پس الطاف صدا و سیما برمی‌آید و الگوی مناسبی برای جوانان ما خواهد شد یا اگر هم الگو نشود حداقل سعی می‌کند نمک نشناسی نکند و پشت پا به تمام ارزش‌های فرهنگی و دینی و اخلاقی این مردم نزند... خاله شادونه برای ما هم بزرگ است و برایش احترام زیادی قائلیم. اما خبر زایمان او تنها بهانه‌ای شد برای درد دلی که سال‌هاست با صدا و سیما داریم و آنچه البته به جایی نرسد فریاد است...

 آقایان صدا و سیما! به دست خودمان کسانی را با آب و تاب بزرگ می‌کنیم که هیچ تضمینی برای فردایشان نداریم و چه بسا اتفاقات بعدی‌ای که هرگز نمی‌توانیم جمع و جورش کنیم. کم بودند آدم‌هایی که همین صدا و سیما الکی بزرگشان کرد و یک روز هم تقشان در آمد و به انواع گوناگون مجبور شدیم سانسورشان کنیم؟

برای ما هنرمندان و ورزشکاران جایگاه محترم و ویژه‌ای دارند، اما نه به اندازه‌ای که در تلویزیون ما آنقدر مهم و اثرگذار مطرح شوند که حتی رنگ مویشان هم الگوی جوانان شود و حتی نوع پوششان هم مورد تقلید قرار گیرد... این عزیزان برای ما جایگاه محترمی دارند و تا وقتی ارزش‌های ما را به سخره نگیرند، دوستشان داریم اما نه به اندازه‌ی شخصیت‌های تاثیرگذار فرهنگی و معنوی که متاسفانه خود صدا و سیما هم از آنان خبر ندارد یا اگر داشته باشد نگه داشته که وقتی مردند فقط خبر مرگشان را بدهد. آن هم آیا بدهد یا ندهد؟ همین...


چه راحت پر کشید جواد

چهارشنبه 92 دی 18

در جلسه بودم که خبر انفجار و فوت عده‌ای از عوامل فیلم معراجی‌ها را روی گوشی همراهم دیدم. دلم لرزید... چون می‌دانستم که جواد شریفی راد مسئول جلوه‌های ویژه آن است... تا آمدم به خود بیایم که چه کنم پیامک بعدی رسید... خبر خیلی بد و ناگواری بود...

جواد شریفی‌راد همکار قدیمی‌مان و رزمنده‌ی خنثی سازی موشک‌ها و بمب‌های عمل نکرده‌ی عراقی و بهترین متخصص جلوه‌های ویژه‌ی سینمای کشور در این حادثه جان به جان آفرین تسلیم کرد.

دو هفته پیش بود که به دفترم آمد و بیش از یک ساعت و نیم با هم گپ و گفت داشتیم. از خاطراتش می‌گفت و از اتفاقات و استرس‌های عجیب و غریب خنثی سازی‌های زمان جنگ... از صحنه‌های فیلم‌های مختلف سینمایی می‌گفت و از هنرمندانی که با آنان کار کرده بود و روحیات هرکدامشان... از حاتمی کیا می‌گفت و مجید مجیدی و از ده‌نمکی و همین فیلم معراجی‌هایش که  اتفاقاً آن روز از دفتر من می‌رفت سراغ آن... از استورارو، فیلم‌بردار فیلم محمد(ص) می‌گفت و از اینکه آنقدر تحت تاثیر شخصیت پیامبر قرار گرفته بود که حتی حاضر نشد برای بیماری دخترش برود و معتقد بود که کسی که دارد فیلمش را کار می‌کند کمکش خواهد کرد...

 

چه راحت و آرام پر کشید جواد عزیز... باورش سخت است... سخت


حور العینت مبارک

شنبه 92 دی 14

پیرو مطلبی که تحت عوان امان از حماقت  در چند پست قبل گذاشته بودم، این را هم بخوانید:

سازمان تروریستی القاعده در پیام تسلیتی خطاب به شاکر وهیب الفهداوی که در عملیات اخیر ارتش عراق کشته شد، گفت: اکنون بی شک به حور العین نائل شده‌ای.

به گزارش ایرنا، منابع خبری عراق روز پنجشنبه در خبری اعلام کردند که شاکر وهیب الفهداوی یکی از رهبران گروه تروریستی دولت اسلامی عراق و شام، موسوم به «داعش» در درگیری با نیروهای مسلح عراق در منطقه البوفهد در شهر رمادی مرکز استان الانبار در غرب این کشور به قتل رسید.

برخی از سایت های وابسته به القاعده امروز در پیام تسلیتی از او به عنوان یک قهرمان یاد کرده و ابراز امیدواری کردند که بالاخره در آن دنیا به یکی از حور العین های زیبارو رسیده باشد.

موضوع رسیدن و در برگرفتن حور العین بعد از مرگ در بیانیه ها و اشعار و سروده های تشکیلات القاعده سخنان رهبران این تشکیلات جایگاه مهمی دارد و از آن به عنوان ابزاری برای تحریک جنگجویان شان و خصوصا تشویق انتحاری‌ها برای دست زدن به عملیات انتحاری بهره می‌برند.

تشکیلات تروریستی القاعده در سالهای اول فعالیت خود، جنگجویان و انتحاریهای خود را اغواء می کرد که اگر کشته شوند، بعد از مرگ بر سر سفره نبی اکرم (ص) خواهند نشسته و با ایشان غذا خواهند خورد. اما به نظر می‌رسد که این موضوع خیلی برای تحریک جنگجویان و انتحاری‌های القاعده قانع کننده و شورانگیز نبوده و اکنون به شدت موضوع به همسر گرفتن یکی از حورهای بهشتی زیبارو را برای تشویق و تحریک احساسات اعضای خود ترویج می کنند.

 

یادآور می‌شود که نام شاکر الوهیب الفهداوی چند ماه پیش و در جریان قتل سه راننده سوری به دست تشکیلات القاعده در مسیر حرکت به سمت سوریه در خاک عراق، بر سر زبانها افتاد. این حادثه که خود تشکیلات القاعده آن را به تصویر کشیده و روی اینترنت گذاشت، الوهیب را با تعدادی افراد مسلح نقابدار با پرچم های القاعده نشان می‌داد که بعد از توقف تعدادی از کامیونهای سوری حامل بار از عراق به سمت سوریه، در منطقه رطبه در غرب الانبار، سه نفر ازآنان را بعد از اطمینان از اینکه علوی تبار هستند، به ضرب گلوله به قتل رساند .


شوهر عمه اون

دوشنبه 92 آذر 18

امروز خبرگزاری‌ها از برکناری شوهر عمه‌ی «اون» خبر داده بودند...

برای شناخت این شوهر عمه‌ی برکنار شده، نیاز بود «اون» را بشناسیم و راستش ما هم بیشتر از شناخت نفر برکنارشده دلمان می‌خواست این «اون» را بشناسیم و بدانیم چرا با ایما و اشاره از او یاد شده است.... از طرفی برای شناخت «اون»  لازم بود که همه‌ی برکنار شده‌ها را شناسایی کنیم و سپس سراغ همسرشان برویم ببینیم همسرِ گرامیِ مقامِ برکنار شده، عمه‌ی چه کسی می‌شود...

تنها راه شناخت «اون»  همین بود و ذهنمان درگیر این شناسایی بود... داشتیم یکی یکی مقامات برکنار شده را از نظر گذراندیم؛ یادمان آمد که در دولت جدید، آنطور که تا حالا گفته‌اند حدود پانصد نفر مقام برکنارشده داشته‌ایم...

خب این کار را سخت می‌کرد؛ چون ما که همه‌ی این بنده‌های خدا را نمی‌شناسیم... تازه بر فرض هم که بشناسیم اما دسترسی به اطلاعات مربوط به همسرشان کار راحتی نیست... اگر هم بخواهیم کمی پرس و جو کنیم که هزار جور سوء برداشت و علامت سوال در پی دارد...

دیدیم به درد سرش نمی‌ارزد و داشتیم مأیوس می‌شدیم که ناگهان کلیکمان روی لینک مربوطه خورد و صفحه‌ی اصلی خبر که باز شد، تازه فهمیدیم منظور، شوهر عمه‌ی آقای «کیم جونگ اون»  رییس جمهوری کره‌ی شمالی است.

نفس راحتی کشیدیم که بالاخره «اون» بیچاره را شناختیم؛ اما دغدغه‌مان بیشتر شد... این که قضیه‌ی شوهر عمه‌ی «اون» بود و مال اون سرِ آسیا... اما ای کاش مدیران «این‌» سرِ آسیا هم یاد می‌گرفتند و در عمر چهار ساله‌ی مدیریتی خود، اینقدر طایفه‌ای عمل نمی‌کردند.

 

پ ن: در این باره قبلا هم نوشته‌ام:

1- مدیریت طائفه‌ای

2- مدیریت از نوع خودمانی

3- مدیران و تنبان‌های کشی.


مردان بی ادعا

چهارشنبه 92 آذر 13

آقا سید مهدی از پله‌های منبر پایین می‌آید و چراغ‌های مسجد دسته دسته روشن می‌شود. حاج شمس‌الدین بانی مجلس از میان جمعیت راه باز می‌کند تا می‌رسد به  او. الحمدلله، ده شب مجلس با آبروداری برگزار شد. جمعیت هم  سلام می‌کنند و راه باز می‌کنند تا دم درِ مسجد... وقت خداحافظی حاجی دست می‌کند در جیب کتش و پاکتی در می‌آورد:

ـ آقا سید! ناقابل، اجرتون با صاحب اصلی مجلس...

ـ دست شما درد نکند، بزرگوار!

سید پاکت را بدون اینکه بازش کند، می‌گذارد پرِ قبایش... مدت‌ها بود که دخل را سپرده بود دست دیگری! حاج شمس الدین با اشاره به پیرمردی که لبخندزنان نزدیکشان می‌شود، می‌گوید:

ـ آقا سید! حاج مرشد شما رو تا دم درِ منزل همراهی می‌کنند...

***

خیابان لاله زار... زن، خیلی جوان نبود. اما هنوز سن میان‌سالی‌اش هم نرسیده بود. مضطرب، این طرف آن طرف را نگاه می‌کرد. زیر تیر چراغ برق با وضعیت نامناسب، رنگ دیگری به خود گرفته بود. دوره و زمانه‌ای هم نبود که معترضش بشوند...

ـ حاج مرشد!

ـ جانم آقا سید؟

ـ آنجا را می‌بینی؟ آن خانم...

حاجی که انگار تازه حواسش جمع آن طرف خیابان شده بود، زود سرش را انداخت پایین: استغفرالله ربی و اتوب‌ الیه...

ـ حاجی! برو صدایش کن بیاید اینجا.

حاج مرشد انگار که درست نشنیده باشد، تند به سید مهدی نگاه می‌کند:

ـ حاج آقا؟!  منِ پیرمرد و شمای سیدِ اولاد پیغمبر؟!  یکی ببیند نمی‌گوید این موقع شب اینها با این زن فاحشه چه کار دارند؟

سید سبحان اللهی می‌گوید و مکثی می‌کند:

ـ بزرگواری کنید و ایشان را صدا کنید... به ما نمی‌خورد که مشتری باشیم؟

حاج مرشد، بالاخره با اکراه راضی میشود. این بار، او مضطرب این طرف و آن طرف را نگاه می‌کند و سمت زن می‌رود. زن که انگار تازه حواسش جمع آنها شده، کمی خودش را جمع و جور می‌کند. به قیافه‌شان که نمی‌خورد مشتری باشند! حاج مرشد، کماکان زیرلب استغفرالله می‌گوید:

- خانم! بروید آنجا! پیش آن آقا سید. با شما کار دارند.

زن، با تردید، راه می‌افتد. حاج مرشد، همانجا می‌ایستد. می‌ترسد از مشایعتش! زن به سید که می‌رسد، چیزی نمی‌گوید. سکوت کرده است. مشتری اگر مشتری باشد، خودش سرِ حرف را باز می‌کند.

ـ دخترم! این وقت شب، ایستاده‌اید کنار خیابان که چه بشود؟

شاید زن، کمی فهمیده باشد! کلماتش قدری هوای درد دل دارد، همچون چشم‌هایش که قدری هوای باران:

ـ حاج آقا! به خدا مجبورم! احتیاج دارم...

 ولی سید مشتری است... پاکت را بیرون می‌آورد و سمت زن می‌گیرد:

ـ این مال صاحب اصلی مجلس است...  مال امام حسین(ع)... من هم نشمرده‌ام... نمی‌دانم چقدر است اما تا وقتی تمام نشده، کنار خیابان نایست!

سید و حاجی دور می‌شوند اماانگار باران چشم‌های زن، تمامی ندارد...

***

چندسال بعد، نمی‌دانم چندسال، حرم صاحب اصلی مجلس... سید دست به سینه از رواق خارج می‌شود. زیر لب سلام می‌دهد و راه می‌فتد. به در صحن که می‌رسد، نگاهش به نگاه مردی گره می‌خورد که زنی محجوب کنارش ایستاده است. مرد که انگار مدت مدیدی است سید را می‌پاییده، نزدیک می‌آید و عرض ادبی:

ـ آقا! همسر بنده میخواهد سلامی عرض کند.

مرد ادب می‌کند و دورتر می‌ایستد، زن نزدیک می‌آید و کمی نقاب از صورتش برمی‌گیرد که سید صدایش را بهتر بشنود. صدا، همان صدای خیابان لاله زار است و بغض، همان بغض:

ـ آقا سید!

کمی این پا و آن پا می‌کند:

ـ آقا سید! من را نشناختید؟ من... یادتان می‌آید که برای همیشه دکان مرا تعطیل کردید؟ لاله‌زار... آن پاکت امام حسین...آقا سید! من دیگر خوب شده‌ام!

اینبار، نوبت باران چشمان سید است...

***

 

سید مهدی قوام  از روحانی‌های اخلاقی دهه‌ی 40 تهران بود...یکی تعریف می‌کرد: روزی که پیکر سید مهدی قوام را آوردند قم که دفن کنند، به اندازهی دو تا صحن بزرگ حرم حضرت معصومه ک?‌ه شاپویی و دستمال یزدی به دست آمده بودند و صحن را پر کرده بودند. زار زار گر?ه م?‌کردند و سرشان را می‌کوبیدند به تابوت...

 

پ ن1: ماجرای فوق را از قول جناب آقای انصاریان نقل کرده‌اند...

پ ن2: شنیده‌ام این ماجرا هم مربوط به سخنرانی‌ سید مهدی قوام در مسجد حضرت سجاد در خیابان نادری (جمهوری اسلامی) است. 


امان از حماقت!!!

شنبه 92 آبان 18

خبرگزاری‌ها نوشتند: هفته‌ی گذشته نیروهای امنیتی افغانستان موفق شدند یک فرد انتحاری که قصد داشت خود را در میان جمعیت منفجر کند شناسایی کرده و وی را بازداشت کنند  .

به گزارش شیعه آنلاین بعد از بازجویی از وی، مشخص شد که او از نیروهای وابسته به جنبش تروریستی طالبان است. نیروهای امنیتی افغانستان در حالی که این فرد انتحاری را مورد بازرسی بدنی قرار می دادند، متوجه شدند که یک لوله آهنی بسیار مقاوم و سخت را به عنوان پوشش بر روی قسمتی از بدن خود قرار داده است.

هنگامی که از وی در مورد علت این اقدام سوال کردند، در پاسخ گفت: من این کار را کردم تا در انفجار انتحاری بخشی از بدنم سالم بماند تا در قیامت هنگامی که به بهشت می روم و قرار است به من حور العین بدهند، بدنم سالم باشد!

وی در ادامه افزود: شیخ ما به ما گفت "اگر عملیات انتحاری انجام دهید، خداوند شما را به بهشت می فرستد و در آنجا به شما 72 حورالعین بهشتی می‌دهد".

گفتنی است، این اولین باری نیست که نیروهای وابسته به طالبان که پیرو تفکر و اعتقادات انحرافی وهابیت هستند، بازداشت می‌شوند و از این گونه اندیشه و اعتقادات خود پرده برمی‌دارند.

 

پ ن:  اصل ماجرا که خبرگزاری‌ها آن را در پوشش و لفافه مطرح کرده‌اند این است که وی با ایجاد سپری در ناحیه‌ی آلت تناسلی‌اش خواسته تا پس از انفجار و نابود شدن جسمش، آن قسمت سالم باشد تا زمینه‌ی ارتباطش با حورالعین از بین نرود.

 

 

 

چقدر حماقت و خرافه... چقدر... تا کی و کجا؟

البته شیوخ وهابی به خوبی نقطه ضعف جوانان متعصب را شناخته‌اند و برای اینکه از آنان به عنوان عناصری صم بکم و بی‌فکر در کشتار شیعیان استفاده کنند، به آنان وعده می‌دهند که اگر در این راه شهید شدید شب شام را با پیامبر در بهشت می‌خورید و بعد از شام هم با حور العین ارتباط برقرار می‌کنید...خب چه چیزی بهتر از این برای جوان متعصبی که در این دنیا محرومیت جنسی کشیده و نه توان ازدواج داشته و نه صیغه را حلال می‌دانسته است؟

منتهی این جاهلان قرن بیست و یکم آنقدر جوانانشان را تحمیق کرده‌اند که حتی طرف فرصت نمی‌کند فکر کند که اگر بناست در آخرت دوباره احیا شود خب آلت تناسلی هم مثل بقیه‌ی جسم با قدرت خدا قابل احیا و بازسازی است و اگر نه خب وقتی قرار است جسمی نداشته باشد آلت تناسلی تنها به چه دردش می‌خورد؟

البته از شیوخ بی‌فکری که فتواهای عجیب و غریبشان موجب خنده‌ی دنیا می‌شود این حرف‌ها و آموزه‌های خرافی و باطل بعید نیست... می‌گویید نه؟ چند فتوایشان را بشنوید:

ـ هرکس بگوید زمین کروی است کافر است چون ما که روی زمین راه می‌رویم می‌بینیم مسطح است نه کروی.

ـ گوجه فرنگی میوه‌ای کافر و خوردنش حرام است چون وقتی آن را قاچ می‌کنیم علامت صلیب در درون آن مشاهده می‌شود.

ـ نگاه کردن به خیار و موز و بادمجان و خوردن آنها برای زن‌ها حرام است.

ـ وقتی مرد خانه در خانه حضور ندارد، حرام است که زن کولر روشن کند؛ چون مردان نامحرم همسایه تحریک می‌شوند که بروند با او زنا کنند.

ـ بر منشی‌های زن واجب است که سه بار به مدیرشان شیر بدهند تا در حکم مادرشان باشند و محرم شوند و بتوانند کنار آن ها کار کنند.

ـ بر زنان جهاد به عنوان جنگ واجب نیست برای تامین روحیه جهادگران بر زنان جهاد نکاح واجب است که بروند و خود را در اختیار مجاهدان بگذارند و تا توان دارند آنان را تامین کنند.

ـ نوشتن هههههه در چت‌ها توسط زنان حرام است؛ باید به جای هههههه یا آیکون خنده بنویسند: خنده‌ی عفیفانه.

ـ پوشیدن کمربند ایمنی حرام است! زیرا مانع قضا و قدر می شود!!

ـاگر مردى دخترش را که در شرق جهان با وى زندگى مى کند به همسرى پسرى در آورد که او در غرب جهان با پدرش زندگى مى کند و هیچگاه آن دو یکدیگر را نبینند و از محل زندگى بیرون نروند، سپس شش ماه از ازدواج آنان بگذرد و آن دختر صاحب فرزند شود پدر او همان همسر قانونی اوست که در غرب دنیا زندگى مى کند، اگر چه هیچگاه همسرش را ملاقات نکرده و حتى ندیده باشد.

- هر کسی که در بازی فوتبال گل بزند و سپس بدود تا بقیه او را دنبال کنند و بغل نمایند، (همانطور که در آمریکا و فرانسه بازیکنان انجام می دهند) باید به صورتش تف انداخت و تنبیه کرد!!! زیرا ورزش بدنی شما چه ارتباطی به شادی و بغل کردن و بوسیدن دارد.      ادامه مطلب...

الله اکبر... الله اکبر

چهارشنبه 92 آبان 8

امروز در خبرگزاری‌ها آمده بود: تازه‌ترین گزارش روزنامه‌ی اسپانیایی ای بی سی نشان می‌دهد که بیش از 150 میلیون نفر در سراسر جهان نام محمد دارند. بر اساس این گزارش علاوه بر کشورهای مسلمان، نام محمد یکی از محبوب‌ترین اسامی در کشورهای غیر اسلامی برای نام‌گذاری کودکان به شمار می‌رود. در برخی مناطق مثل فرانسه نام محمد محبوبیت زیادی در بین مردم دارد.

نام محمد ششمین اسم محبوب در اسپانیا و انگلیس به شمار می‌رود. تازه‌ترین تحقیق و بررسی اتاق بازرگانی میلان ایتالیا نیز نشان می‌دهد که نام محمد محبوب‌ترین نام برای دارندگان کسب و کار کوچک در شهر میلان به شمار می رود.

 

پ ن: صلی الله علیک یا رسول الله! درود بر تو ای پیامبر مهربانی‌ها!
و چه راست گفت خدایت که نامت را بلند آوازه می‌گرداند... و رفعنا لک ذکرک
کجایند اینک ابوسفیان‌ها و ابوجهل‌ها؟
کجایند عاص بن وائل‌ها که تو را ابتر نامیدند؟ 


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >