• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : چقدر شباهت...
  • نظرات : 4 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام حاج آقا

    اول بگم که خيلي دلم واستون تنگ شده

    انشاالله بهبودي کامل حاصل شده باشه

    خبر ندارين کتابتون به مشهد رسيده يا نه؟
    خيلي وقته دوس دارم تهيه کنم و بخونمش


    دعا کنين اين مرحله از زندگي که همانا خدمت مقدس سربازي ميباشد، سريعتر به پايان برسه با موفقيت!


    التماس دعا
    + فاطمه ميراحمدي 

    سلام

    خيلي وقت بود اينجا نيومده بودم...

    نميدونم يکي ميگفت همه چيزيمون بايد به هم بياد ...

    شرکتهاي خودرو سازيمون اونجوري ماشين دست مصرف کننده ميدن و از اين طرف هنوز هم خيلي از مصرف کننده ها حتي از بستن کمربند ايمني براي کمتر شدن خطر کوتاهي ميکنن.

    عيد امسال براي فاميل ما به پايان رسيد درحالي که سياه پوش از دست دادن عزيزي جوان شد که شايد اگه کمربند ايمني رو لااقل بسته بود الان پسر 5 ماهش سايه پدر رو از دست نميداد...

    سلام
    دعا مي کنم تا اجابت بشه . . .

    و اينبار با "و زندگي مرا هجر تو . . . يا مهدي !" در ديدار . . .دعوتيد به يک صلوات ديگر ؛ بفرماييد
    سلام
    واي که چقدر دلم براي اينجا تنگ شده بود
    خيلي وقت بود که سر نزده بودم
    تبريک ميگم براي رمان
    اميدوارم هميشه سلامت باشيد و در حال پيشرفت
    سلام خوبين ختم قران دسته جمعي داريم به نيت سلامتي و تعجيل در فرج مولا اگه مايليد شرکت کتيد از آيه 120سوره بقره تا آيه ي آخر سوره بقره رو ميخونيد؟ اطلاع بديد اگه ميخونيد با ذکر مجدد آيات رو به من
    ممنونم قبول باشه حاجت روا به خير باشيد
    سلام حاج آقاي واحدي. خوب هستين؟
    سال نوتون مبارک
    چقدر از حضورتون توي وبلاگم خوشحال شدم
    نظرتون در مورد شعر هم نظر لطفه خيلي ممنونم
    خواهر الحمدلله خوبن همه متعلقين و متعلقات خوبن شکر خدا
    از چند ماه پيش به اقتضاي هجرتهاي لازم توي زندگي، ساکن تهران شدم و اتفاقا از خواهرم پرسيدم که جلسات آقاي واحدي هنوز برگزار ميشه؟ که گفت نه خيلي وقته تموم شده
    بزرگواريتون رو هم حتما ميرسونم
    بابت کتاب رمان هم تبريک مي‌گم . پس شما رمان هم مرتکب ميشين
    اونجوري که توي پست پاييني خوندم بايد به شدت جالب باشه
    با اينکه توي رمان خوندن خيلي تنبلم ولي اگه دستم بهش برسه حتما ميخونمش
    آخ جون دنبال يه رمان بودم چه خوب كه يهو رمانتون رو يافتم


    استادعزيزبه نکته خيلي مهمي اشاره کرديداتفاقا در جلسه از من پرسيديدکه چرا اين همه غيبت حقيقتا من در اين مدت سر کار بودم کارم هم صدور کارتهاي امداد خودرو بود شکايتهاي زيادي از مردم به ما منتقل مي شد اما عبور مي کرديم يا درست بگم کارمونو ميکرديم چون کار ما فقط اين بود نه رسيدگي به شکايات.خلاصه يک روز اقايي با لهجه آذري تماس گرفت وگفت خانم اين نوني که شما مي خوريد حرامه گفتم چرا من که زحمت مي کشم گفت کار ي که شما ميکنيد جلب اعتماد ما هموطناتونه ما به خاطر صداقت شما اين کارت رو ميگيريم يک شب تا صبح اسير جاده بودم توي سرما اما خبري از امداد نشد تا صبح يخ زدم همش به من ميگفتن 1ساعت ديگه واين 1ساعت ها به صبح کشيد وبماند که با چه بدبختي نجات پيدا کردم من هم بعداز اين موضوع با مدير صحبت کردم او گفت به ما مربوط نمي شه ومن موندم که به کي مربوط مي شه به خودم گفتم نه اين نون واقعا خوردن نداره ...حالا هم موندم چرا دولت اسلامي که از اين همه کلاه برداري خبر داره وتوي روزنامه ها هم نوشته مي شه بر خورد نمي کنه شايد گذاشته قانون جنگل حکم کنه وهر کي قوي تره ضعيف تره رو ببلعه...حالا متوجه شدم واقعا سر کار بودم چون روزي خودمو از خدا نخواسته بودم... يا حق