اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 85 دی 27
پنجشنبه بیست و هفتم مرداد 1384ساعت 19:56
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) با اینجا منتقل شده است
با این غزل توسط یکی از دوستان آشنا شدم. شاعرش آقای علیرضا دهقانیان هست که البته نمی شناسمشان ولی این کار زیبا و قوی ایشان باعث علاقمندی و ارادت من به وی شد و غزلشان را با نام خودشان می آورم .. و چون دسترسی نداشتم ، امید که بخاطر بی اجازه درج کردن آن من را ببخشند...
چه جا نماز پی اعتکاف بردارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بردارد
علی حقیقت روزست وهیچ جایزنیست
که در مقابل شب انعطاف بردارد
دو سوی این کره هر یک قلمروی دارد
نشد جدایی شان ائتلاف بردارد
شبیه خواب سحر سطحی است و زود گذر
کسی که دست از این اختلاف بردارد
دوباره مثل علی زاده می شود اما
مگر دومرتبه کعبه شکاف بردارد
اگر که حرمت مولا نبود ممکن بود
خدا ز خلق خود امر طواف بردارد
چهارشنبه 85 دی 27
آنها با این افسانه ها و اساطیر و داستان پردازی پیرامون این شخصیت های خیالی می خواهند بگویند که کاش می شد عشقبازی اینچنین بود و در نهایت چون در زمین عشق اینگونه پیدا نمی شود باید سراغ عشق معنوی و آسمانی رفت.اما چرا در زمین چنین عشق هایی پیدا نمی شود؟
تویی در کار نباشد و هر چه هست فقط " ما " باشد .... نه .. نه ... ما ؟ نه .. فقط " تو " باشد ... اصلا منی در کار نباشد
چهارشنبه 85 دی 27
چندی پیش در جلسه ی پرسش و پاسخ یکی از مراکز آموزشی دخترانه، دختری پرسید:
دلیل شکست زندگی ها و ازدیاد طلاق در روزگار فعلی چیست؟
گفتم:یکی از مهمترین عوامل شکست زندگیها و منجر شدن آنها به طلاق، توجه زیاده به ارزش های موهوم و ملاکهایی است که نه از نظر دینی دارای اعتبار است و نه از نظر واقعی، تأثیری در خوشبختی و دوام زندگیها دارد.
توجه بیش از حد به مسایل مادی، ثروت، مقام، شئونات اجتماعی، مدرک تحصیلی، اندام و زیبائی و... از عمدهی مطالبی است که ضمن این که در جای خود لازم الرعایه هستند اما توجه بیش از حد به آنها و تنها مدرک قرار گرفتن آن ها دو عیب اساسی دارد:
1- چه بسا گزینههای مناسبی که برای یک جوان وجود دارند اما به دلیل اینکه یکی از این شرایط را ندارند، جوان تن به ازدواج با وی در نمی دهد و منتظر کسی میشود که از این دیدگاه، ایدهآل باشد. بنابراین ضمن آنکه آن مورد خوب را از دست میدهد و ممکن است سن و سالش بالا برود و شرایط ازدواج برایش سخت تر و پیچیدهتر شود، معلوم نیست اگر با موردی ازدواج کرد که این خصوصیتها را داشته باشد دارای زندگی خوب و مناسبی شود. چون مؤلفههای زندگی موفق و سعادتمند هیچ کدام از این موهومات نیستند.
2- علاوه بر مطلب فوق، هر کدام از این ها در طول زندگی میتواند مشکل ساز باشد. گاهی ثروت زیادی مقام اجتماعی، زیبائی و .... هر کدام در جای خود به نوعی دردسرهای زندگی به حساب میآید. زنان بسیاری داریم که از ثروت انبوه شوهرانشان و اینکه وی دیگر وقتی برای آنها نمیگذارد و از نظر عاطفی خانواده را تأمین نمی کند، رنج می برند و میگویند: با اینکه از نظر مالی و زندگی چیزی کم نداریم ولی ما و بچهها نیاز به حضور عاطفی پدر در خانه داریم چه آنکه پول و امکانات همه چیز زندگی نیست.
مثل اینکه انسان در قفس طلائی زندگی کند و آب و دانهی مفصلی هم داشته باشد اما بالاخره قفس است و زندانی.
حدیثی از پیامبر اکرم داریم که فرمود: اگر کسی زنی را به خاطر ثروتش به همسری برگزیند خداوند او را به همان ثروت وابسته میکند و اگر به انگیزهی جمال و زیبایی اش، با او ازدواج کرد، مکروه و ناپسندی خواهد دید ( یعنی گاهی این زیبایی موجب تنش، اختلاف و شک و . . . میشود ) اما اگر تنها به خاطر ایمان و دیانتش با او وصلت کرد خداوند مال و جمال را نیز در او جمع میکند. (وسایلالشیعه 14/31)
البته این کلام به این معنی نیست که اگر کسی همسرش را تنها به خاطر ایمان و تدین او برگزید، خداوند او را ثروتمند و همسرش را زیبا میگرداند و شکل و فرم چهرهی او را تغییر می دهد ... نه، بلکه منظور آن است که وقتی ازدواج از روی تقوی و به خاطر خداوند و تدین طرف مقابل صورت گیرد، خداوند گردش زندگی آنها را به گونهای قرار میدهد که به داشتههای خود اکتفا کنند و بی نیاز از دیگران باشند و در چشم یکدیگر زیباتر از زیبا رویان جلوه کنند.
نقل میکنند زنی آبله رو بود که وقتی هنگام شستن صورت یک مشت آب روی صورتش میریخت، یک قطره هم برنمیگشت. یعنی آنقدر صورتش چاله چوله داشت که آبها در آن حفرهها جا خوش میکردند. اما همین زن شوهری داشت که هر وقت با هم بیرون میرفتند برای آنکه زنش چشم نخورد آیهالکرسی میخواند. این همان معنای حدیث پیامبر است که اگر ازدواج به خاطر دین طرف باشد و انگیزهی دیگری در کار نباشد، خداوند مال و جمال را در او فراهم میآورد.
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
پنجشنبه بیست و چهارم شهریور 1384ساعت 15:20
نه به خاطر تو . . .که به خاطر خودم. چون تو ، من هستی و آن چه مطلوب توست خواستهی من است.
یکی درد و یکی درمان پسندد یکی وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد
یعنی اگر دوست، درد مرا هم بپسندد، درد برای من شیرین تر است. اگر هجران هم بپسندد همان هجران برای من شیرین است. نه اینکه به خاطر او تحمل کنم نه، نه، اصلاً شیرین است چون " من " وجود ندارد و این " من " اوست و خواستهی اوست که برای من شیرین است. حالا واقعاً آیا در عشقهای زمینی چنین چیزی پیدا میشود؟
یکی از حاضران گفت: آری پدر و مادر من چنین حالتی دارند . . .
پرسیدم: یعنی چه؟ آیا آن قدر در همدیگر ذوب هستند که اصلاً دارای اختلاف سلیقه نیستند؟
گفت: نه، اختلاف سلیقه دارند ولی به نفع یکدیگر کوتاه میآیند.
گفتم: نشد . . . کوتاه آمدن با عشق فرق میکند. ممکن است در زندگی، دو نفر با هم اختلاف سلیقه زیاد داشته باشند اما به دلایلی از جمله محبت به یکدیگر تحمل میکنند و کوتاه میآیند. این با شیرین بودن ارادهی دیگری فرق میکند . . . ممکن است شیرین هم باشد اما نه از باب اینکه چون او میخواهد بلکه شیرین است به خاطر اینکه توانستهام خواستهی او را بپذیرم با اینکه خلاف میل من بوده است.
دیگری گفت: لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد، وامق و عذرا و . . .
گفتم: قبول . . .
بقیه مطلب در پست بعدی
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
چهارشنبه بیست و سوم شهریور 1384ساعت 23:51
امروزه عشق بی معنی شده است یا بهتر بگوییم ارزش و قداستش را از دست داده و در وبلاگ ها زیاد می بینم که بسیاری از ما هنوز عشق را نشناخته ایم و بازیچه ی این و آن قرار می گیریم و این دوستی های خیابانی را که اشک خیلی ها را در می آورد و دستمال یأس و نا امیدی بر سرها می بندد عشق می نامیم....... تصمیم گرفتم ادامه ی بحث گذشته که اتفاقا به همین نکته ی بسیار حیاتی و مهم کشیده شد، را خدمت شما دوستان عزیز تقدیم کنم...
ادامه از پست قبلی
در اینجا یکی از دختران به اعتراض گفت : همه ی این حرف ها که می زنید در پرتو ((عشق)) حل می شود. یعنی اگر بین یک جوان فقیر از طبقه ی اجتماعی ضعیف، و یک دختر تحصیل کرده ی ثروتمند از طبقه ی اجتماعی مرفه و به قول امروز (های کلاس )عشق ایجاد شد، آیا باز هم اشکال دارد و نباید ازدواج کند؟
گفتم: ما که گفتیم از نظر دینی هیچ مانعی ندارد و نمونه هایی هم ارائه کردیم. اما مبنای کار باید ایمان و التزام و خدا ترسی باشد و گر نه عشق خیلی جواب نمی دهد. چون… در بین حاضران همهمه ایجاد شد و فهمیدم که عشق ، در ذهن آنها جایگاهی دارد که این حرف برایشان غیر قابل قبول است. ناچار شدم بیشتر توضیح بدهم. گفتم: عشق یعنی چه؟
یکی گفت: یعنی دوست داشتن (همه خندیدند)
گفتم: شما ماشین تان را، کلاستان را، هم کلاسی تان را دوست دارید. شما حتی بقال سر کوچه را هم دوست دارید. آیا عاشق آن ها هستید؟…… نه
یکی گفت: عشق یعنی برای دیگران مردن….
گفتم: اگر کسی در خیابان دید یک نفر را دارند کتک می زنند، دلش سوخت و با این که دست تنها بود رفت از او دفاع کند و در این راه آنقدر کتک خورد تا مرد، آیا عاشق او بوده است؟ . . . نه
دیگری گفت: یعنی از ضعفهای طرف مقابل چشم پوشی کردن . . . گذشت کردن
گفتم: اگر من از یک آدمی در کوچه و بازار که بیادبی کرد یا تنه زد و یا . . . اگر من از او گذشتم، یعنی عاشق او هستم؟(همه خندیدند)
دردسرتان ندهم، هر کس چیزی گفت و آخرش هم به مفهوم عشق نرسیدیم.
آن وقت من شروع کردم گفتم: حالا من عشق را تشریح میکنم تا ببینیم این نوع عشق اصلاً در زمین وجود دارد یا نه؟
بقیه مطلب در پست بعدی
چهارشنبه 85 دی 27
اسلام به تلمباری ثروت و مکنت نیز توجه ندارد و میگوید: این امور باید در حدی باشد که تکافوی زندگی را بکند و دست مرد به دهانش برسد تا خانوادهی او چشمشان به دست دیگران نباشد و این همان همتایی و همطرازی یا “کفو” است که مورد نظر اسلام است.
امام صادق علیهالسلام میفرماید: همطراز، کسی است که عفیف باشد و بینیاز(وسایلالشیعه 14/52)
البته حالا اینکه “ کفو ” بودن آیا در دیگر زمینهها هم باید رعایت شود یا نه، بحثی مفصل است که جداگانه باید بدان پرداخته شود. مثلاً اینکه همتایی و همطرازی در ثروت و دارائی، وابستگی به طبقههای اجتماعی، تحصیلات، دیدگاهها و حتی امروز در سلیقههای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی نیز باید رعایت شود یا نه؟
مثلاً آیا میشود یک خانوادهای که میلیاردر هستند با یک خانوادهی فقیر وصلت کنند؟ یا یکی که دارای تحصیلات عالیه هست با یک نفر بیسواد یا کم سواد زندگی کند؟ و همینطور در دیدگاهها و نگرشهای فکری، فرهنگی؛ مذهبی و سیاسی؟
فرض کنید یکی خیلی بسته و محدود فکر کند و دیگری بسیار باز و لاقید باشد.
به هر حال این زندگی ها در آینده دچار مشکل میشود. به رخ کشیدنها، تحقیرها، زیربار نرفتنها و از این قبیل امور... روز به روز بیشتر تظاهر میکند و شکاف و اختلاف را عمیقتر و زندگی را تبدیل به جهنمی سوزان و غیر قابل تحمل مینماید.
اینها واقعیتهایی است که باید رعایت شود. اما باز میتوان گفت که اگر همان تقوی، ایمان و خداترسی وجود داشته باشد، هیچکدام از اینها موجب شکست زندگی نخواهد شد. تفاخر و خود بزرگ بینی به خاطر مال، مقام، تحصیلات و . . . از صفات غیر اخلاقی و غیر اسلامی است. ولی با توجه به اینکه به هر حال داشتن مراتب بالای ایمانی که باعث شود این مسائل کمرنگ شود و در زندگی تأثیری نگذارد، به ندرت یافت می شود بهتر است که همطرازی در این زمینهها نیز رعایت شود.
این توصیهای است برای جامعهی امروز ... و گر نه همانطور که گفتم در اسلام اصلاً این حرفها مطرح نیست. اسلام همهی امتیازات اعتباری را موهوم و مردود دانسته است. اسلام برای نژاد و ملیت، زبان، سرمایه، شغل و . . . اعتباری قایل نیست. خداوند به وسیلهی اسلام و دین داری، ضعفهای اعتباری را جبران کرده است و هیچ عاملی را موجب تفاخر و برتری کسی بر دیگری نمی داند.
ان اکرمکم عندا. . . اتقیکم
شیوهی رفتاری پیامبر و امامان معصوم ما بهترین دلیل بر این دیدگاه است.
رسول خدا (ص) زینب دختر عمهی خود را به ازدواج زید بن حارثه بردهی آزاد ساخته خویش درآورد و به زیادبن لبید که از اشراف قبیلهی خود بود دستور داد که دخترش “ دلفا ” را به ازدواج “جویبر” در آورد که مردی مستمند، کوتاه قد و سیاه پوستی از سیاهان یمامه اما مردی مسلمان ، با تقوی ، صالح و درست کار بود. پیامبر به زیاد فرمود: جویبر مؤمن است و مرد مومن همتا ( کفو ) ی زن مؤمنه است. پس دخترت را به ازدواجش در آور و از او روی مگردان (وسایل الشیعه 14/46)
زیاد هم علیرغم همه فاصله ای که از نظر این اعتبارات اجتماعی بین او و جویبر بود، به فرمان پیامبر عمل کرد.
امام سجاد نیز یکی از زنان هاشمی ( اهل بیت ) را به عقد برده ی آزاده ساخته ی خویش در آورد. وقتی این خبر به گوش عبدالملک بن مروان رسید نامه ای به آن حضرت نوشت و ایشان را ملامت کرد. امام در جوابش نامه ای فرستادند و از جمله مطالبی که در آن نوشتند این بود: ما به رسول خدا اقتدا می کنیم. آن حضرت، زینب دختر عمویش را به ازدواج برده ی آزاد شده خود در آورد و خود با صفیه – کنیز آزاد شده ی خویش - ازدواج کرد. (وسایل الشیعه 14/50)
وقتی عبدالملک نامه ی امام را خواند گفت: او خود را فرو می آورد ( تواضع می کند ) ولی خداوند او را بالا می برد.
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
یکشنبه بیستم شهریور 1384ساعت 19:19
دوستان سلام
خواسته اید که از حال و هوای دیار وحی برایتان بگویم ... چشم
پس بگذارید حالا که از کعبه شروع کردم، این را هم بگویم.
واقعا کعبه عظمتی دارد .. انسان حس می کند در مقابل یک موجود با شکوه و جاودانی قرار گرفته است که همه چیز را می داند.. اما سکوت محض است.
کعبه، شاهد زمان است و سکوت استوار زمین ...
کعبه را سینه ای است به فراخی دنیا .. و انباشته از گفتنی ها و ناگفتنی ها ..
کعبه، رمز و راز تاریخ .. نه، که راز آفرینش بوده است و هست و خواهد ماند.
آری.. که کعبه از آغاز، وجود داشته و همیشه سمبل و نشانه ی خدا روی زمین بوده است.
کعبه، شاهد هبوط آدم بر زمین ، طوفان نوح ، ذبح اسماعیل ، فیلبانان سپاه ابرهه و ماجرای ابابیل و ... بوده است.
کعبه از آدم گرفته تا نوح و هود و لوط .. و از ابراهیم و اسماعیل گرفته تا عدنان و هاشم و عبد المطلب و ابو طالب را همراهی کرده است.
کعبه، هاجر و سعی او در صفا و مروه برای یافتن آب و جوشش زمزم را زیر پای اسماعیل دیده است و ...
کعبه، یادش نرفته روزی را که آغوش باز کرده و فاطمه بنت اسد را پذیرفته تا شیر بیشه ی حق ... یعنی علی را به دنیا آورد.
کعبه، غریبی محمد (ص) را در میان قوم خود و غار نشینی او را .. فتح الفتوح مکه را .. عروج علی بر شانه های پیامبر را.. لمس کرده است.
کعبه ، هنوز سیاهی دوران جاهلیت و سنگینی بت های لات و عزی و هبل را بر دوش خود از یاد نبرده است.
کعبه، از ابو جهل و ابو لهب و ابو سفیان ها و شکنجه های وحشیانه بلال و یاسر و سمیه و مصعب ها، خاطره های فراوانی دارد و ...
... و از هزاران ماجرای ریز و درشت تاریخی دیگر نیز ...
با این حال، سکوت عاقلانه ی کعبه بسیار پر رمز و راز است و نگاهش به ما ..
نگاه عاقل اندر سفیه
چهارشنبه 85 دی 27
روز جوان بر همه ی شما جوانان عزیز مبارک
سلام یاران جوان ... بخوانید فقط دلگیر نشوید
روز جوان رسید. خدا را شکر که جوان هم یک روز دارد.. هر چند ما چندین سال است که از دنیای جوانی جدا شده و با جناب میانسالی وصلت کرده ایم.. البته بهتر و درست تر این است که بگویم جوانی با بی مهری تمام، ما را طلاق داده و به عقد اجباری جناب میانسالی در آورده است... و خواهی نخواهی به زودی چشم بر هم نگذاشته که عالیجناب بزرگسالی خواهد آمد.
از شوخی که بگذریم ... بسیاری از جوانان امروز زیاد به خود مغرورند و از تجربه های بزرگترها و پدر و مادر نه پند می گیرند و نه استفاده می کنند .... بسیاری از جوانان امروز، پدر و مادر را مربوط به نسل گذشته می بینند و خود و نسل خود را بی نیاز از راهنمایی آنان می دانند ... بسیاری از جوانان امروز، تمام عقل جهان را در وجود خویش احساس می کنند و بزرگترها یعنی عاقلان فرزانه ی واقعی را متحجر و از رده خارج به حساب می آورند.
امیر مومنان علی علیه السلام در توصیه ای به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام می گوید: خیلی خوب بود اگر انسان دو عمر داشت که یکی را به تجربه می گذراند و در دیگری آن تجربه ها را به کار می گرفت.. اما حالا که این نیست و بیشتر از یک زندگی برای آدمی میسر نمی شود، پس بیا و سفارش های من را گوش کن که هم از تجربه های خودم و هم از تجربه های پیشینیان برایت بگویم تا فردا، دریغ و افسوس نخوری که ای کاش می شد یک بار دیگر به دنیا برمی گشتم و آزموده ها را به کار می گرفتم تا زندگی موفق تری داشته باشم...
حالا واقعا آیا بزرگتر های ما از رده خارج هستند؟ یا این که چون مثل ماها دانشگاه ندیده اند، با اینترنت و ماهواره آشنایی ندارند، به درد نمی خورند و عقلشان نمی رسد؟ به خود بیاییم ... آیا دانشگاه و کتاب و مدرسه، به تنهایی انسان ساز ند؟ چرا تجربه ها را دور بریزیم و فقط به آزمون و خطای خود دل ببندیم؟ مگر نه آن که به قول ابو علی سینا تجربه ارزشمندتر از علم و دانش است؟
در این زمینه حرف زیاد است و فعلا مجال کم ...
سه شنبه 85 دی 26
این مطلب پنجشنبه سی و یکم شهریور 1384ساعت 13:18 در وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) نوشته شده بود که امروز به اینجا منتقل شد
درسی که ارمغان به من آموخت
شب نیمه ی شعبان خانواده ای میهمان ما بودند که در سفر عمره با آنان آشنا شده بودیم. جای شما خالی میهمانی و دید و بازدید ساده ی ما به یک جلسه ی کاملا معنوی و عرفانی تبدیل شد. از احکام شرعی گرفته تا مسائل اعتقادی و کرامات امام زمان علیه السلام و ماجراهای کسانی که ایشان را دیده و مورد لطفش قرار گرفته بودند... سخن ها رد و بدل شد.
آری ... دوست نداشتیم وقت بگذرد و این معنویت تمام بشود. همگی آرام آرام اشک می ریختیم و از او می گفتیم و می شنیدیم. تا جایی که کودکان خردسالی هم که با ما بودند و هیچ دل مشغولی غیر از بازی نداشتند، توجهشان جلب شده بود و با ما همنشین شدند و به چشم های گریانمان نگاه می کردند.
بگذریم ... ارمغان ، دختر بیست و دو سه ساله ی آن خانواده که در جمع ما بود ، هرگاه نام مبارک آقا ( نه تنها اسم " قائم " بلکه هر نامی از اسامی آن حضرت ) برده می شد ، تمام قامت از جا بلند می شد و دوباره می نشست ... نه یکبار و دوبار ... هر چند بار که نامش بر زبانی رانده می شد.
من ابتدا متوجه نبودم. اما وقتی دلیل برخاستن و نشستن او را فهمیدم ، از خودم خجالت کشیدم و و قتی مراتب اعجاب ، درود و تقدیرم را نثارش کردم گفت:
من کاری نمی کنم... این تنها یک وظیفه است . وقتی ما برای یک انسان معمولی یا یک مهمان ساده از جا بلند می شویم، چطور می توانیم وقتی نام اربابمان بر زبانی جاری و یادش بر دل و ذهنمان وارد می شود، بی تفاوت بنشینیم و از جا بر نخیزیم؟
ارمغان -- که با چشم ظاهر بین در این حد و اندازه ها نیست و به قول امروزی ها تیپش به این حرف ها نمی خورد – درسی به من داد که امیدوارم بتوانم همیشه بدان پای بند باشم .
درود بر ارمغان
سه شنبه 85 دی 26
سلام ... عاشقان آن عزیز سفر کرده .. سلام و نیمه ی شعبان مبارک
آیا دوست دارید با قیافه و شکل ظاهری امام زمانمان آشنا بشویم؟ مطلب زیر را بخوانید که به نقل تحقیقات آقای هاشمی نژاد و با استفاده از روایات و مشاهدات کسانی که توفیقشان یار بوده که آن یار پنهان را زیارت کنند و از نزدیک او را ببینند ، آورده ام و البته با دخل و تصرف در عبارات و دسته بندی ... (منبع: مجله راه میانه ش ۵۷ )
۱- هر کس که خدمت او رسیده است در توصیف او می گوید جوانی بود در حدود ۴۰ سال ... دلیل جوانی آن عزیز با اینکه بیش از ۱۱۷۰ سال از عمرش می گذرد، این است که گذر زمان در انسان های عادی اثر می کند.. اما در او که خود ولی زمان است و صاحب عصر ، چنین اثری ندارد و روزگار ، او را در هم نمی شکند و پیرش نمی سازد.
۲- دارای قامتی موزون، کشیده ، نه خیلی بلند و نه کوتاه .. اما اندامی قوی است که وقار و هیبت از قامت رعنایش می بارد ولی در عین حال، با مردم بسیار مهربان و نزدیک ایست به گونه ای که هر کس او را دیده است اذعان دارد که هرگز دل آرام تر و با حیاتر از وی ندیده است. گردنش بلند و سفید ، شانه هایش بزرگ اما افتاده .. و یک خال بر کتف -- راست -- دارد.
۳- بسیار خوش سیما، گشاده روی و دارای چهره ای گندمگون است و نور و روشنایی چهره اش بر سیاهی موی سر و صورتش غلبه دارد.
ای روی تو در موی تو ، ماه شب تاری خورشید هم از آن شب تاری ، متواری ( شهریار )
۴- پیشانی اش روشن و بلند ... و اثر سجده بر رخساره اش نمایان است. ابروانش کشیده ، کمانی و بلند است و چشمانی درشت ، سیاه و براق دارد که به خاطر گریه ی همیشگی بر مصائب جدش حسین (ع) اندکی فرو رفته اند. گونه هایش لطیف و کم گوشت است و خالی بر گونه ی راست دارد. دارای بینی باریک و کشیده و لبانی چون لبان پیامبر (ص) سرخ و عقیقی می باشد.
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد (...)
همیشه عاشق باشید و منتظر