اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 85 بهمن 11
همه چیز تمام شد ...
مثل این که فقط قرار بود
او را
تا زمانی به نام عاشورا
و مکانی به نام قتلگاه
بدرقه کنیم...
و دیشب...
این وظیفه انجام شد
آرام گرفتیم...
سه شنبه 85 بهمن 10
شب عاشورا جای گشتن تو وبلاگ ها نیست و همینطور وقت نوشتن ... اما باور کنید دلم از دست بعضی از این هیئت ها گرفته... از برنامه هاشان از مراسمشان از مزاحمت هاشان و ...
من پارسال یک مطلب در باره ی عزاداری های امروزی نوشتم که در نوشته های گذشته (همین سمت چپ ) می توانید لینکش را ببینید... دیگر قصد تکرار ندارم
امشب ساعت 10:10 از شهید قدوسی وارد سبلان و با ترافیک عجیبی روبرو شدیم .. ترافیک ناشی از جضور دستجات عزاداری که بی تفاوت عرض خیابان را گرفته بودند و بدون اینکه حرکت کنند و بدون اینکه به ترافیک و مشکلات مردم توجه کنند کار خودشان را می کردند...
مسیری که می توان در شرایط عادی ده دقیقه ای آن را پیمود با اجازه ی شما دو ساعت طول کشید .. چون وقتی از سبلان وارد تهران نو شدیم ساعت دقیقا 12:07 بود
بعضی از دسته ها علمی که می کشیدند تمام عرض خیابان را گرفته بود طوری که هر ماشینی که می خواست از کنارش رد شود باید علم را می چرخاندند تا عبور میسر بشود. آنوقت چند نفر عزادار داشت ؟ حد اکثر صد نفر
یک دسته ی دیگر که مداحش گاهی عربی می خواند... آن هم چه عربی غلط و غلوطی .. یکی نبود بگوید خب برای چه.. ؟ این ها را که نه خودت می فهمی و نه مردم .. برای چه می خوانی؟
یک دسته ی دیگر که فقط با موزیک زنجیر می زدند و حتما حال می کردند...
مداح دسته ی دیگری که از زبان امام خطاب به برادرش عباس می گفت: ای میرو سالار من .. ای پشت و پناهم آقا تنها نگذارم آقا و ...
دسته های دیگری هم که هر کدام با سی چهل نفر تمام عرض خیابان را گرفته بودند .. آن هم نه با حرکتی عادی و معمولی .. که یا ایستاده بودند و یا آنقدر به کندی را می رفتند که ماشین ها خاموش کرده بودند..
یکی نیست به ارباب این هیئت ها و سردمداران این دستجات بگوید اگر برای امام حسین انجام می دهید باور کنید که آن حضرت راضی نیست و اگر دلیل دیگری دارد ... نمی دانم
آیا فکر نمی کنید که در ترافیک پشت سرتان بیماری .. گرفتاری ... زن بارداری و ... باشد؟
پنج شنبه 85 بهمن 5
تسلیت باد این ایام غمبار بر شما عزیزان همیشه همراه
چند روزی تهران نبودم ... در مناطق نفت خیز جنوبی و جزایر کشورمان می توان اوج تفاوت طبقاتی را دید. اشتباه نکنید منظورم تفاوت بین غنی و فقیر در مشاغل آزاد و مردم عادی نیست. منظورم تفاوت آشکار و رسمی و قانونی بین سازمان های دولتی و کارمندان آن هاست. جز تبعیض دولتی چیست که بر و بچه های شرکت نفت از یک رفاه کامل و زندگی اشرافی نسبت به بقیه ی مردم و حتی کارمندان دیگر سازمان های دولتی برخوردار باشند.
خیابان کشی، جدول بندی، درخت کاری و شهر سازی محیط های کاری و مسکونی نفتیان در وسط مناطقی که از آسفالت عادی محروم است و آب مصرفی را به جیره بندی دریافت می کنند چه برسد به آب برای درخت کاری و ... باعث شده که مردم آن سامان محیط نفتی ها را بهشت و سایر مناطق را حهنم می نامند. برخورداری رایگان از باشگاه ها، غذاخوری ها، مهمانسراها، رفت آمدهای هوایی غذای مجانی با دسر فصل وحقوق های کذایی در کنار دیگر کارمندان دولت ومردم غیر برخوردار چقدر توجیه دارد؟
البته مزیت نسبی قابل قبول است و میزانی از تفاوت طبیعی را نیز هر عقل سلیمی به هزار و یک دلیل می پذیرد ... اما چه کسی گفته است که شرکت نفت باید از مزیتی مطلق نسبت به دیگران برخوردار باشد؟ مگر این پول ها از استخراج ثروت های عمومی و منابع ملی به دست نیامده است؟
آیا نمی شود حد اقل از همین درآمدهای عمومی نفتی محیط فیزیکی آن مناطق را تا حدودی آباد کرد؟
بگذریم از مافیای نفتی که قرار بود آقای رئیس جمهور دستش را رو و قطع کند و بگذریم از نفتی که قرار است سر سفره ها بیاید ... خوب است رئیس جمهوری محترم با این نوع تبعیضات دولتی برخورد کند.
درد دلی بود ساده .. نه قصد تخریب دارم و نه قصد تضعیف .. نه دولت را و نه کارکنان عزیز شرکت نفت را... همین
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب را چهارشنبه دوم شهریور 1384ساعت 15:35 در وبلاگ قبلی ام (لبگزه ی بلاگفا) نوشته بودم و امروز به اینجا منتقل شد
سلام
امروز در اخبار ساعت ۱۴ سیما اعلام کردند که مراد نیاز اف رییس جمهوری ترکمنستان به طور رسمی استفاده از آلات موسیقی خارجی و نواختن انواع موسیقی خارجی ( غربی ) را در مناسبت ها و کنسرت ها ممنوع کرده است.
همین که این خبر را شنیدم با خود گفتم حتما برای مراسم رسمی و آنچه زیربنای موسیقی ترکمنی را تهدید می کند، ممنوع شده است .. اما جالب است بدانید که در ادامه ی خبر آمده بود که حتی برای محافل عروسی و سایر جشنها و بزم ها نیز ممنوع اعلام گشته است.
وی اعلام کرده است که این اقدام و این ممنوعیت برای جلوگیری از کمرنگ شدن موسیقی اصیل ترکمنی و تداخل آن با آنچه که با فرهنگ ترکمنی سازگاری ندارد، اعلام کرده است.
باور کنید که به حال خودمان تأسف خوردم و بر احوال زار خود خود گریستم ... و در دل به متولیان فرهنگی کشور کلی دعا کردم که ای کاش با این همه ادعای فرهنگ مداری، حد اقل در همین حد به فکر امور فرهنگی اعم از امور کتاب، سینما، تئاتر، رسانه، موسیقی و ... باشند.
فعلا در زمینه های دیگر مجال سخن ندارم و آن را به فرصتی دیگر وا گذار می کنم... اما در همین زمینه ی موسیقی ببینیم در این سال های آخرین چه بلایی به دست خود بر سر موسیقی سنتی و اصیل کشورمان آورده ایم؟
امروز غربتی که موسیقی سنتی ما در آن به سر می برد، چیزی است که در تاریخ ایران سابقه نداشته است. حتی در زمان شاه که در همه ی امور فرهنگی تحت تأثیر مراودات دوستانه ی غرب بودیم، موسیقی ایرانی ای قدر مهجور و مظلوم قرار نگرفته بود.
رواج آلات موسیقی غربی چون گیتار و ارگ و کیبورد و ... در کنار سبک های غربی مثل پاپ که دست آورد پاپتی های فرانسوی و چیزی برای تکدی متکدیان مدرن غربی در کوچه و بازار، چه معنایی دارد؟
وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان تبلیغات و سایر متولیان مثل صدا و سیما به کجا می روند؟ آیا همین که بگوییم خوب این ها هم مخاطبان خاص خود را دارد، برای نه تنها جلوگیری نکردن از آنها که حتی ترویج آنها را توجیه می کند؟
اگر چنین است باید توجه داشته باشیم که خیلی چیزها هست که مخاطبان خاص خود را دارد، آیا ما می توانیم با این دیدگاه به آنها بپردازیم؟ اگر چنین است پس چرا ... ؟ و چرا مخاطبان عام و فرهنگ دوستان آگاه را که تعدادشان هم بسیار بیشتر از آن عده از مخاطبان خاص است در نظر نمی گیریم؟
نوارها و کاست ها و سی دی هایی که در این اواخر با مجوز دولت راهی بازار شده است را مرور کنید... تصدیق می کنید بسیاری از آنها حاوی موسیقی و حتی مضامین مبتذل است. واقعا آیا این درخور یک ملت با فرهنگ و مدعی اصالت در همه ی زمینه ها هست؟
کاش فرهنگ مداران ما حد اقل به اندازه ی سیاست بازان ترکمنستانی، به مسایل فرهنگی توجه داشتند و به آنها به طوز جدی می پرداختند...
بگذریم ... که در این زمینه سخن بسیار است و مجال ... کم
گل همان به که له هر حرف نیندازد گوش ورنه درد دل مرغان چمن بسیار است
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
شنبه نوزدهم شهریور 1384ساعت 20:57
جای شما خالی ... در یکی از جاهایی که به یاد شما دوستان وبلاگی بودم، روز اول شعبان بود... وقتی که ساعت 7 صبح در کعبه باز شد... وقتی که به تعبیر روایت، یکی از مواقعی که دعای بندگان مستجاب می شود، هنگاهی است که در کعبه باز می شود.
*****
خدایا .. چه سعادتی
خدایا .. چگونه زبان به سپاست بگشایم که امروز در این فضای ملکوتی هستم؟
خدایا .. چگونه سپاست گویم که گوش چشمی به این روسیاه کردی؟
خدایا .. همه ی خواسته هایم فراموش شده است .. حرفی ندارم .... انگار به تمام آرزوهایم رسیده ام.
خدایا ... چه آرزویی بالاتر از دیدن تو..
یعنی این منم که در خانه ات به رویم باز شده؟
باور نمی کنم ... من در خوابم؟ نه .. آری ..... باشد خوابش هم شیرین است
خدایا ... من نمی خواهم از این خواب خوش، بیدار بشوم.
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
خدایا .. زبانم بند آمده است ...
خدایا .. گفته ای دعا کنم.. اما چه بگویم؟
خدایا ..حرفی برای گفتن نگذاشته ای ... من در اوجم .. در ملکوت .. در پرواز .. در عشق و شوریدگی
خدایا .. فقط سپاس و باز هم سپاس
اولین حرفم همین است و آخرین حرفم نیز..
سپاس از اینکه در را گشودی تا این بنده ی جاهلت را شرمنده تر کنی
سپاس از اینکه روح پلید مرا در این فضای عطرآگین پذیرفتی
سپاس برای همه چیز
برای قهرت
برای آشتی ات
برای میهمانی ات
برای چشمکت
و ... برای لبخندت
سپاس از اینکه راهم دادی.. نه .. نه .... بیشتر.. در باز کردی .. یعنی گفتی که دارمت
آری خدای عزیز.. می دانم مرا داری
خدای عزیز .. می خواهم من هم داشته باشمت و برای همیشه
*****
آه .. ساعت 11 است . می خواهند در کعبه را ببندند... نه نه .. نبندید
من هنوز حرف نزده ام... هنوز دعا نکرده ام... هنوز حاجت نخواسته ام
من داشتم با خدایم عشق می کردم .. نبندید این در را
مردم ضجه می زدند گویا آن ها هم مثل من تازه فهمیدند که محو و مات بودند و زبانشان بند آمده بوده
کاش بودید وا این ناله ها را می شنیدید ...
انگار همه با هم این شعر مرا می خواندند:
ای کاش خدایا در این خانه نبندند در گوشه ی این خانه بر این خسته نخندند
ای کاش که پیمانه ز دستم نستانند حالا که شدم مست ز مستی نرهانند
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلیم ( لبگزه ی بلاگفا ) با اینجا منتقل شده است
شنبه هشتم مرداد 1384ساعت 21:23
چهارشنبه 85 دی 27
انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه ی بلاگفا
سه شنبه یازدهم مرداد 1384ساعت 23:4
جز غبار دروغ و فریب ...
پراکنده نیست
در هوای شهر آدمکهای آهنی
و
روباتهای فریبا...
اینان
با تو
راه میروند
میگویند
می خندند..
ولی هرگز
دل نمیدهند
اینان
اصلاً دل ندارند که . . .
***
دست و پایت را
گم میکنی
هول میشوی
و
آب دهانت
خشک!
باور نمیکنی
که این یکی
آدم است.. نه آدمک
انسان است .. نه روبات
گریه کردن بلد است
و
اشک میریزد
به تماشا مینشینی
این توهم
به واقعیت
درآمده را
این خواب
دربیداری را
آری... اما
گونههای تو را
خیس میکند
چهارشنبه 85 دی 27
دوست خوبمان مریم .... از من خواسته است از آدم و حوا بگویم .. اتفاقا اولین چیزی که با دیدن کعبه به ذهن آدمی خطور می کند، ماجرای آدم و حوا است.
ما در ادبیات خویش داریم ــ هر چند از نظر دینی و منابع اسلامی قابل قبول نیست ــ که چون ابلیس با وسوسه هایش، حریف آدم نشد، سراغ حوا رفت و او را فریب داد و توانست از طریق حوا، در دل آدم نفوذ کند و... آن گاه همگی از بهشت رانده شدند و بر زمین فرود آمدند.
آدم در مکانی به نام " سراندیب " در هند ( احتمالا سیلان فعلی ) فرود آمد و حوا در سرزمین فعلی عربستان و در مکانی که امروز به نام " جده " معروف است. می گویند تسمیه ی این مکان به جده هم به همین خاطر بوده است که جده ی بزرگ آدمیان در آن فرود آمده است.
آنان دویست سال دور از هم بودند و مدام گریه می کردند تا خدا توبه شان را بپذیرد.. تا آن که خدا توبه ی آدم را پس از توسل به خمسه ی طیبه یعنی محمد و علی و فاطمه و حسن وحسین پذیرفت.
سپس به آدم دستور داد حج انجام دهد و خانه ی کعبه را بنا نهد و پاره ابری فرستاد تا در محل کنونی کعبه بر زمین سایه افکند و اینچنین ابعاد کعبه را به آدم نشان داد.
آدم چون از ساخت کعبه فراغت یافت طبق دستور، به مناسک حج پرداخت.
او در سرزمین " منی " آرزو کرد که کاش حوا را در کنار خود داشته باشد و به همین جهت، آن دیار به منی که از ریشه ی امنیه و تمنا، به معنای آرزو هست ، مشهور شد.
سپس در حین مناسک و در سرزمین " عرفات " او را دید و شناخت و از این رو به عرفات که از ریشه ی عرف به معنای معرفت و شناخت است، نام گرفت.
و در نهایت در سرزمین " مزدلفه " به هم پیوستند و آن جا نیز به مزدلفه از ریشه زلف به معنای پیوستن و نزدیک شدن شهرت یافت.
چهارشنبه 85 دی 27
بدون تو
حس می کنم خزان خودم را بدون تو
فردا بگو چه می شود آیا، بدون تو
آیا مرا به وادی دیگر نمی برند؟
خون واژه های زخم غزل ها، بدون تو
چون شمع، پای عاشقی ام آب می شوم
در اشتیاق روی تو...
اما بدون تو
دیگر منی نمانده بنازد به عاشقی
خاکم به سر، نه ... بر سر دنیا بدون تو
خود را تباه می کند آن کس که عمر را
آویخت پای هرزه علف ها بدون تو
هر شب به حس بی تو شدن باز، می شود
کابوس شهر فاجعه پیدا، بدون تو
پایان روزگار؟ نه، پایان من رسید
یا زندگی کنار تو و ...
یا بدون تو
دیگر تمام پنجرهها خاک میخورند
حتی میان آبی دریا بدون تو
افتاد پلک از تپش، آئینه مات شد
دیگر نمانده روی تماشا بدون تو
چهارشنبه 85 دی 27
انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه ی بلاگفا
شنبه پنجم شهریور 1384ساعت 16:12
همین که باز کردم این غزل زیبا آمد که الحق با سعدی خوب پا یه پا آمده است .. برای اینکه شما هم در لذت این شعر با من سهیم باشید برایتان می نویسم:
گر چه مستیم و خرابیم چو شب های دگر باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
مست مستم مشکن قدر خود ای پنجه ی غم من به میخانه ام امشب تو برو جای دگر
چه به میخانه چه محراب حرامم باشد گر به جز عشق توأم هست تمنای دگر
تا روم از پی یار دگری می باید جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
نشنیده است گلی بوی تو ای غنچه ی ناز بوده ام ورنه بسی همدم گلهای دگر
تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن نگذاری به کسی چشم تماشای دگر
باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز اوستادان و فزودند معمای دگر
این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش آرزو ساخته بستان طرب زای دگر
گر بهشتی است رخ توست نگارا که در آن می توان کرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا که بود عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر