اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را دوشنبه پنجم دی 1384ساعت 18:39 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
یک چیز دیگر بر گرفتاری ها ، اشتغال ها و دلمشغولی های من اضافه شده که باعث می شود کمتر به نت بیایم و کمتر توفیق درک حضور شما نازنینان را داشته باشم ...
چه می شود کرد که چند ماهی است دست راستم از ناحیه ی کتف به شدت درد می کند ... ابتدا به عادت ما ایرانیان اهمیت ندادم و گفتم خودش خوب می شود ... اما نشد که نشد ... بالاخره پس از کلی آزمایش و عکس رادیولوژی و درمان ... هنوز هیچ چیز معلوم نیست ... تازه بدتر هم شده ... حالا هم فیزیوتراپی و بعد ... نمی دانم
دکتر گفته نباید خیلی پشت کامپیوتر بنشینی و با کیبورد ( بخوانید کی ورد ... چون ما که از کیبورد چیزی سر در نمیاریم ) و موش کار کنی جز در حد ضرورت و به مدت کوتاه ... خدا نکند روزی بگویند نباید بنویسی و خدا نکند که روزی نتوانم بنویسم ...
خدا نکند روزی نتوانم بخوانم ... یا بگویم یا ببینم و ...
خدایا دستم را به تو می سپارم و چشمم را .. پایم را ... و همه ی اعضایم را به تو می سپارم .. نه سلامت ظاهری و فیزیکی شان را فقط ... که سلامت باطنی شان را ...
خدایا .. می خواهم همه ی اعضایم برای تو باشند و در راه تو ... عاشق باشند و عشق آفرین
اللهم قو علی خدمتک جوارحی و اشدد علی العزیمة جوانحی
با این حال به زودی مقاله ی قرآن قرن ۲۱ را برایتان آپلود می کنم ... قول داده ام و چاره ای نیست ... اما اگر کمتر به اتاق ها و خانه های سراسر رونقتان سر می زنم ... یا اگر می آیم و کامنت نمی گذارم عذرم را بپذیرید ... که پذیرفتن عذر ... شیوه ی بزرگان است.
از دعایتان فراموشم نکنید که سخت بدان نیازمندم و من نیز دعاگویتان در همه ی احوال ..
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را یکشنبه یازدهم دی 1384ساعت 18:26 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
امروز در فیزیوتراپی بودم... زیر امواج دستگاه برقی... تلفن زنگ زد ... او بود.
های های گریه می کرد .. او خودش بود از کنار کعبه ... چرا گریه می کنی؟
کلامش که از شدت گریه واضح نبود ... اما فهمیدم همانجایی هست که دو سه ماه پیش درست در همین روزها با هم می نشستیم ..
همانجایی که عشقمان را جستجو می کردیم... همانجایی که گذر زمان را حس نمی کردیم
آری ... همانجا .. روی پله های باب الفتح ... ورودی مسجد الحرام ..
شکوه کعبه... نگاه های ملتهب ... به راست .. به چپ و باز به سوی کعبه ... و باز التماس
حالا هم او تنها بود آنجا .. وهم من اینجا ... هم او دلتنگ بود هم من ...
داشتم غبطه می خوردم .. حیف نمی توانستم گریه کنم .. حیف نمی توانستم حرف بزنم ...
می خواستم بگویم گریه می کنی؟ تو دیگر چرا؟ تو که همسفری نازنین داری...
می خواستم بگویم دیگر زنگ نزن ... الآن هم زود قطع کن .. از ما قطع باش تا به او وصل شوی ..
می خواستم بگویم عرفات یادت نرودها ..
می خواستم بگویم اگر ندیدی اورا دیگر برنگرد... اگر سلامم را به او نرساندی دیگر نه من نه تو..
اما نشد .. دور و برم شلوغ بود ... نه توانستم حرف بزنم و نه توانستم گریه کنم ..
آه دلتنگم خدا...
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را دوشنبه پانزدهم اسفند 1384ساعت 22:56 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
امشب شب را می خواهم ..
فقط شب را ...
تنهای تنها ..
عاری از هر گونه زر و زیور
ستاره ها را پاک کن از چهره ی شب
من شب را می خواهم اما ..
بی پیرایه
بدون مهتاب
بدون ستاره
می خواهم یک بار هم که شده ...
شب را آنچنان که هست درک کنم
نه آنکه ستاره را ببینم و به شب پی ببرم
ستاره قشنگ است ... آری
اما اگر شب نبود .. باز هم همین را می گفتی ؟
شب رؤیایی من ..
شب بدون مهتاب است
می فهمی .. ؟
دوم اردیبهشت می آید .. او می رود
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را سه شنبه بیست و دوم فروردین 1385ساعت 20:22 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
دوم اردیبهشت می آید ... اما او می رود. اصلاً انگار دوم اردیبهشت دارد می آید تا او را ببرد ..
خدا حافظی اش را تصور می کنم ... سخت است
اما سخت تر از آن ... اینکه نتوانستم .. نه ... نه ...
نه خواستم و نه خواست که کمکش کنم
کمکش نکردم با اینکه می توانستم ... سفارشش نکردم .. تا مثل خیلی ها
در کنار خودم بماند... یا دست کم در نقطه ای خوش آب و هوا ...
هر چه به دوم اردیبهشت نزدیک تر می شویم.. دو حس متضاد درونم را به آشوب می کشد...
من که دستم می رسید ... پس چرا کمکش نکردم ؟ پس کو عاطفه ... ؟
از طرفی اما ... سرشارم از خرسندی و غرور ... که پارتی بازی نکردم
او را نگه نداشتم در ناز و نعمت ... زیر سایه ی خودم
پسرم را می گویم ... احمدم را
او هم یک ستوان وظیفه .. مثل هزاران هزار سرباز دیگر
که جز خدایشان امیدی ندارند
و یاوری نیز...
دوم اردیبهشت می آید ... احمدم خدا نگهدارت
هر روز نیز می آید ... همه ی احمد هایم .. فرزندان سربازم .. خدا نگهدارتان
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را پنجشنبه هفدهم آذر 1384ساعت 11:45 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
و حالا ...
از تشییع جنازه بر می گردم ... می خواستم گریه نکنم ولی ..
پریروز ساعت دقیقاْ ۱۴:۰۹ بود ... یعنی ۱۱ دقیقه بعد از حادثه ... از مهرآباد زنگ زدند ..
سانحه هوایی ...
خبر، دردناک بود... یعنی باور کنم ؟ همه رفتند؟ کسی سالم نمانده ؟
ساختمان در آتش می سوزد ؟ کجا ؟ شهرک توحید .. ؟
همان منازل سازمانی نیروی هوایی در سه راه آذرین ... که خودم چند سال پیش توحیدش نامیدم
اصل سانحه و این مصیبت ملی یک طرف ...
همکارانم ... حتی اگر بعضی را از نزدیک نشناسم از طرف دیگر و من ...
و من ... می دانستم که دوستانی در این جمع دارم ..
تلفن ها به کار افتاد .. لیست مسافران ... خبر ها جور واجور بود ... تا اینکه لیست مسافران و خدمه ی پروازی را آوردند...
وای .. سرتیپ عباس واعظی امیر عرصه ی دفاع مقدس و تبلیغات دفاعی ... نقش آفرین یادواره های جبهه و جنگ ... تجلیل شهدای سرفراز ... امروز خود، نقش بنرها و پلاکاردها شد.
چند روز پیش بود که به شوخی می گفتمش ... بگذریم .. همکاری تنگاتنگش و خاطره ی سالیان آشنائی اش در چند ثانیه مثل یک فیلم از جلوی چشمم گذشت .. شوخی ها و جدی ها ... نشست ها و برخواست ها و ...
در هول و ولای اخبار بودم ... روح الله احمدوند فرزند محمد صالح احمد وند ... یادم نمی رود دوران کودکی و نو جوانی اش را مسافرت های خانوادگی را ... بوشهر را .. حالا جوانی بود با کودک چهارساله اش محمدحسین...
علی اصغر سلیمانی شاعر سیه چرده ی سییستانی ... دریا دل دریا سرا ... داغم را تازه تر کرد .. در انجمن ادبی مان چقدر سربه سرش می گذاشتیم و او ... با تحمل همیشگی و خنده ای ملیح ...
خدایا .. در یک روز .. ؟ این همه پروانه از یک خانواده باید از پرواز برنگردند ...
علیرضا ارسطوئیان یادم نمی رود تازه مهناوی نیروی دریایی شده بود ... شاد و پرشور .. نامه اش را به خودم ، که از اتاق بغلی برایم نوشته بود ... نه حالا که رفته .. که از سال ۶۹ در اسناد دوست داشتنی ام نگه داشتم .. از بس شیرین بود ناصحانه و با احساس .. آنرا در حیاتش چندین بار مرور کردم و حالا .. باید جور دیگری بخوانمش ..آخرین باری که دیدمش عاشق ترش یافتم ... بعضی هابه درجه اش نگاه می کردند و .. من به عشقش، به پشتکارش، به فهمش، به بیانش آفرین می گفتم ..
و... محمد علی بخشی .. آخرین بار در جشنواره ی فیلم های کوتاه ارتش به استقبالم آمد... به همراهم معرفی اش کردم .. نگذاشت حرفم را تمام کنم ... گفت من شاگردم، شاگرد...
دیگرانی هم بودند که می شناختمشان و سلام و علیکی داشتیم و به مناسبت های گوناگون نشست و برخاستی ..
و حالا از تشییع بر می گردم ... هر چه آنجا خودداری کردم ... اینجا در خلوت خودم گریه می کنم و با آنان ... با عباس ... با علی اصغر ... با محمد علی ... با علیرضا ... با روح الله می گویم و می گریم..
آنها می خندند و من ... بیشتر می سوزم
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را یکشنبه ششم آذر 1384ساعت 23:18 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
سلام دوستان گرامی ...
با اینکه در سفر سوریه هستم سعی کردم از همین جا به روز شوم و حد اقل ضمن تجدید دیدار با شما یاران همیشه همراه، به یک سؤال از قبل مانده جواب بدهم... بنابر این در سالروز وفات حضرت امام جعفر صادق و در کنار مرقد ملکوتی عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب کبری ـــ که درود و سلام خدا بر همه آنان باد ـــ به سؤال دوست خوبمان شهرزاد می پردازم. ایشان در کامنتی پرسیده بودند:
سلام آقا سید
خوبید؟ کم پیدایید؟
آقا سید یه سوالی که همیشه برای من مطرح بوده اینه که چرا خداوند در قرآن و در اکثر سوره ها و آیات بنی اسرائیل را بیشتر از سایر ملتها مثال زده.؟؟؟؟؟
خوشحال میشم جواب را خلاصه و جامع مثل جریان یاجوج و ماجوج از شما بگیرم....
موفق باشید
پیش از هر چیز باید بگویم که حتماْ می دانید که مفهوم بنی اسرائیل الزاماْ به معنای یهودیان نیست.. زیرا یهودی نام پیروان حضرت موسی است که آن حضرت خود یکی از انبیای بنی اسرائیل هستند و البته به دلیل آنکه ایشان یکی از پنج پیامبر اولوالعزم و دارای رسالت جهانی هستند و از طرفی تاریخ زندگی ایشان از قبل از تولد گرفته تا دوران رشد و بعثت و مبارزه با فرعون بزرگ و ... مملو از حوادث ریز و درشتی است که در متون دینی همه ی ادیان آمده است، از شهرتی فراگیر و جهانی برخوردار می باشند. هر چند ممکن است که با رسالت حضرت موسی و گرویدن همه ی بنی اسرائیل به آنحضرت، رفته رفته یهودیان با بنی اسرائیل یکی شده باشند به گونه ای که دیگر کسی از بنی اسرائیل نمانده که غیر یهودی باشد.
اسرائیل، لقب حضرت اسحاق فرزند حضرت ابراهیم از همسرشان ساره است که در زبان عبری به معنای عبدالله یا همان بنده ی خدا می باشد. همین جا بد نیست که اشاره ای گذرا به تاریخ زندگانی ابراهیم و کیفیت دو شاخه شدن نسل آنحضرت داشته باشیم. همانطور که می دانید ساره همسر ابراهیم بود که سالها می گذشت و بچه دار نمی شد. در مسافرت یا بهتر است بگوییم مهاجرت حضرت ابراهیم به سرزمین مقدس که به فرمان الهی صورت می گرفت، فرعون خیره سر مصر که هیچ چیزی را مانع دستیابی به هوی و هوس خود نمی دید، با دیدن ساره و زیبایی او دستش را به قصى تعرض به سوی او برد اما به اراده ی خداوند دستش از کار افتاد. فرعون که این موضوع را دید دانست که این زن و شوهرش انسان های عادی نیستند و به همین حهت از او خواست تا دعا کند شاید دستش بهبود یابد. ساره در مقابل اینکه فرعون دیگر دست از افکار پلید بردارد دعا کرد و دست فرعون به حالت اول بازگشت. آنگاه و به پاس این محبت کنیزی به نام هاجر به وی بخشید. ساره که خود بچه دار نمی شد هاجر را به ابراهیم بخشید که شاید ابراهیم با وی دارای فرزندی شود.
وقتی هاجر، اسماعیل را به دنیا آورد ماجرا بر ساره گران تمام شد و از ابراهیم خواست که او و فرزندش را به دیاری دیگر دور از چشم ساره ببرد. و این چنین بود که ابراهیم به دستور خداوند، اسماعیل که کودکی شیرخوار بیش نبود را همراه مادرش هاجر به سرزمینی بی آب و علف یعنی دیار مکه برد. اسماعیل که خود داستان مفصلی دارد سر سلسله ی بسیاری از عرب از جمله بنی هاشم است.
ساره نیز، پس از سالها دارای فرزندی گردید که نامش را اسحاق گذاشتند. اسحاق پدر حضرت یعقوب است. یعقوب دارای دوازده فرزند پسر از جمله حضرت یوسف گشت که در ادبیات دینی به اسباط دوازده گانه اشتهار دارند. این دوازده نفر واسطه ی گسترش نسل اسحاق و فراوانی بنی اسرائل به حساب می آیند.
و اما در پاسخ به سؤال فوق می توانم بگویم که عمده ترین دلیل ذکر فراوان بنی اسرائیل در قرآن کریم و سایر متون دینی اولاْ همین فراوانی و گستردگی نسل و نتیجه ی آنان است به طوری که بیشترین تعداد پیامبران مذکور در قرآن مربوط به آنان می باشد. اسحاق، یعقوب، یوسف، سلیمان، داود، زکریا، یحیی، ایوب، موسی، هارون، یوشع یا همان یسع و ... همه و همه شاهد بر این مدعا هستند.
دلیل دیگر اینکه اقوام بنی اسرائیل دارای حوادث بسیار زیاد، گفتگوها و مجادلات فراوان با پیامبرانشان، سرپیچی های گسترده از دستورات خداوند و بهانه گیری های بیش از اندازه بودند. دو حربه ی بسیار مهم آنان که قرآن نیز در چند جا بدان اشاره می کند کشتن پیامبران و تحریف آیین آسمانی آنان بوده است و قطعاْ به خاطر همین است که تعداد پیامبران آنان هم زیاد بوده است. یعنی چون یک پیامبر کشته می شد یا دینش چنان دستخوش تغییر و تحریف می گشت که ابزار و وسیله ی هدایت مردم از بین می رفت و در نتیجه خداوند پیامبر جدیدی را برای هدایتشان مبعوث می کرد.
دست آخر اینکه در زمان پیامبر اسلام نیز بنی اسرائیل ـــ که همانطور که اول بحث و در سطور بالا گفته شد دیگر همگی یهودی بودند ـــ بیشترین مبارزه و مجادله را با اسلام و شخص پیامبر داشته اند و شاید یکی از دلایل ذکر بسیار آنان در قرآن، همین یادآوری رفتارهای منفی و افشای گذشته ی آنان باشد.
با توجه به اینکه در مسافرت هستم و دسترسی به منابع و کتاب های مرجع ندارم، امیدوارم این پاسخ کوتاه و اجمالی مورد قبول و توجه دوستان عزیز به ویژه شهرزاد قرار گرفته باشد.
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را چهارشنبه بیستم اردیبهشت 1385ساعت 10:38 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به این وبلاگ منتقل شد
سلام دوستان...
مثل همیشه مطلب بسیار جالب و آموزنده ای بود
من یه سوال داشتم اگه بتونید جوابمو بدید خیلی ممنون میشم کمک بزرگی به من میکنید
خدا میفرماید که سرنوشت هیچ قومی را تغییر نخواهم داد مگرآن قوم خود سرنوشتشان را تغییر دهند اگر ظهور حضرت مهدی را به منظور تغییر در نظر بگیریم با این گفته تعارض داردآیا به این مفهوم نیست که خود باید سرنوشت جامعه خود را تغییر دهیم به عبارتی تغییر را باید خود آغاز کنیم و منتظر بمانیم تا ضد ارزشها به اوج برسد تا حضرت مهدی ظهور کند. در چنین شرایطی حضور و ظهور حضرت چگونه است(نقش آن بزرگوار چگونه است)؟
راستی آقا سید من آپ شدهام دوبار ولی شما فرصت نداشتید به ما سر بزنید
منو ببخشید که با سوالاتم اسباب زحمت میشوم.
شکی نیست که بر اساس روایت های وارد شده ، ظهور امام زمان وقتی خواهد بود که ظلم و تباهی و فساد، زمین را فرا گرفته و به عبارت دیگر، جنبه ی غالب زندگی های اجتماعی شده باشد.
این موضوع باعث شده است بعضی ها با نیت های مغرضانه تبلیغ کنند و بعضی دیگر با ساده اندیشی باور کنند که در راه خدمت به فرهنگ مهدویت و تعجیل در ظهور حضرتش، باید به گسترش فساد کمک کرد و یا دست کم اینکه در مبارزه با فسادهای رایج هیچگونه اقدامی نکرد و به سکوت محض گذران کرد. در حالی که هر دو تفکر به یقین دارای اشکال اساسی است. زیرا هرچند گسترش فساد و رواج بی بند و باری چه از ناحیه ی اعتقادی یا عملی و یا اجتماعی و حتی سیاسی، به عنوان شرط و زمینه ی ظهور امام زمان ذکر شده است؛ اما باید توجه داشت که این شاید یک شرط لازم باشد، اما به یقین شرط کافی نیست. یعنی درست است که رواج فساد، از جمله ی مقدمات و اسباب ظهور است ولی تمام علت آن نیست و ظهور آن حضرت منوط به شرایط و مقدمات دیگری است که عمده ترینش فراهم بودن زمینه ی ظهور و پذیرش مردم است.
در بسیاری از متون دینی ما، اخلاق اجتماعی و روحیات فردی و در نهایت عدم آمادگی جوامع انسانی، به عنوان مانع اساسی برای حضور امام شمرده شده است و اضافه شده که اگر این مانع برطرف شود، دلیلی برای غیبت آن امام بزرگ وجود ندارد و به یقین اگر مردم لیاقت و شایستگی درک حضورش را داشته باشند، او در بین آنان حضور خواهد یافت. زیرا برای وجود یک حکومت عدل الهی، اول وجود حاکمی چنین لازم است و بعد مردمی که چنین حکومتی را پذیرا باشند، مشتاقانه بخواهند و از صمیم جان بدان پای بندی داشته باشند.
بنابراین می توان چنین استفاده کرد که وجود فساد، تنها یک مقدمه است که در به وجود آوردن چنین زمینه ای مؤثر است. یعنی مردم از اوضاع و احوال حاکم بر خویش و رواج ظلم، بی عدالتی و تبعیض، عدم امنیت و... خسته می گردند و خواهان تغییر و تحولاتی می شوند که آن را در حیطه ی قدرت و لیاقت انسان های معمولی و قوانین عادی نمی بینند و چنین است که زمینه ی انتظار یک منجی و مصلح واقعی که بر عالم غیبی و قدرت معنوی الهی تکیه دارد و می تواند جهان را به عدل و داد و آبادانی و امنیت رهنمون شود، فراهم می گردد که شاید دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
پس روشن شد که زمینه سازی برای ظهور امام، با تلاش در راه گسترش فساد نیست؛ بلکه باید با فراهم آوردن زمینه های فردی و اجتماعی، اعتقادی و عملی در میان مردم و سعی در ایجاد باور و پذیرش عمومی حکومت آن حضرت صورت گیرد. و از این رو نمی توان ادعا کرد که برای تعجیل در ظهورش باید به فساد روی آورد و آن را همه گیرتر و فراگیر تر کرد. زیرا به طور مسلم، هم از نظر اسلام و هم از نظر خود امام زمان، ظهور وی به تنهایی هدف نیست. یعنی هدف نهایی و اصلی اقامه ی حکومت الهی و رواج عدالت است و اگر چشم به انتظار وی نشسته ایم، به خاطر آن است که حضور وی را موجب برپایی احکام الهی و اجرای اسلام عزیز می بینیم.
حال اگر ما برای ظهورش دست به گسترش فساد بزنیم، آیا با آن هدف اصلی و نهایی یعنی برپایی احکام اسلام منافات ندارد ؟ آیا با دستورات صریح قرآن و احادیث اسلامی مخالفت ندارد ؟ مسلماً دارد. زیرا تمام آیات و روایات به ما دستور پرهیز از گناه ، ظلم و … دادهاند . مگر نه آنکه این همه دستور صریح و اکید بر اجرای امر به معروف و نهی از منکر در آیات و روایات وارد شده است؟ و مگر نه آنکه این دو فریضه حتی جزء فروع دینمان قرار گرفته است؟
از طرف دیگر اگر ما در گسترش فساد نقش ایفا کردیم و به منظور ظهور حضرتش از هیچ تلاشی در این زمینه کوتاهی نکردیم؛ آیا وقتی او آمد از ما تشکر میکند ؟ یا اینکه به جرم همین فساد انگیزی ما را به سزای اعمالمان میرساند؟ مگر او برای چه میآید ؟ آیا فقط برای حکومت کردن و به قدرت رسیدن میآید که بگوییم از هرکسی در راه ایجاد حکومتش به هر شکلی تلاش کرده و حتی از ابزارهای نامشروع در این راه استفاده کرده است، تقدیر و سپاسگزاری میکند؟
مگر نه آنکه او تنها و تنها برای احیای دین و اجرای احکام اسلامی میآید ؟ مگر نه آنکه او برای در هم کوبیدن مفاسد و مفسدین می آید؟ در این صورت با فساد انگیزان و فساد آفرینان چه برخوردی خواهد کرد ؟
هرچند این مثال خیلی ساده و ابتدایی است اما از آنجا که در مثل مناقشه نیست میتوان موضوع را چنین به ذهن تقریب کرد که فرض کنیم به ماگفته میشود که اگر خانهی مسکونی شما در اثر خرابکاری بدخواهان ویران شد یک نفر خواهد آمد و ضمن آنکه خرابکاران را به سزای اعمالشان میرساند، آن را از نو به بهترین وجه میسازد و بدون هیچ شرطی تحویلتان میدهد . آیا ما مجازیم که خود، دست به تخریب خانهی خود بزنیم و به امید آنکه خانه ای بهتر داشته باشیم با خرابکاران همکاری کنیم ؟ در این صورت آیا خود ما نیز جزء خرابکارانی نیستیم که باید به سزای اعمالشان برسند؟ مسلماً اینطور است. و در این صورت حتی اگر خانه برسر خودمان هم خراب نشود، او خواهد آمد و خانه را هم خواهد ساخت؛ اما ما دیگر از آن خانه استفاده نخواهیم کرد زیرا درشمار دیگر خرابکاران مورد تنبیه قرار گرفته و از بین رفته ایم.
به نظر میرسد این تفکر چه از نوع مغرضانه و چه از نوع جاهلانه اش ناشی از چند چیز باشد:
1 ـ علاقه به فساد و دنبال توجیهی برای آن گشتن.
2 ـ ترس از مسئولیت پذیری و فرار از آن.
3 ـ بیتفاوتی نسبت به جامعه و اجرای احکام اسلام در آن و اینکه دنیا صاحب دارد، چرا ما خون خودمان را کثیف کنیم؟
به هر حال به نظر می رسد که ما در زمینه ی مقدمه سازی ظهور حضرتش وظایفی پس سنگین داریم و مطمئناً این شیوه ی انحرافی، راه به جایی نمی برد و نه تنها وظیفه نیست که خلاف وظیفه هم هست. وظیفه ی ما آگاه کردن مردم و زمینه سازی برای پذیرش فرهنگ مهدویت است که می تواند بوسیله ی تبیین مفاسد موجود از یک طرف، و بیان ناتوانی قوانین دست ساز بشری و همینطور افراد عادی برای سرو سامان دادن به اوضاع جهان از طرف دیگر صورت گیرد.
ضمن آنکه باید در عمل نیز الگویی مناسب برای صداقت گفتار و رفتار یاران امام زمان و منتظران واقعی او باشیم. یعنی اینکه مردم با دیدن ما و مراتب پاکی و ایمان ما که به عنوان یاران و چشم انتظاران موعود منتظر شناخته می شویم، آن عزیز غایب از نظر را بیش از گذشته باور کنند و تنها راه نجات خویش را در ظهور او بدانند و از صمیم دل برای آمدنش ـ که جان جهانی به قربانش ـ دعا کنند و برای دیدنش و درک حضورش سر از پا نشناسند.
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست هر کجا هست خدایا به سلامت دارش
سلام.. امروز که کامنت ها را چک می کردم ضمن اینکه همه محبت کرده بودند و به نوعی در بحث شرکت کرده بودند اما یک کامنت خیلی گویا، کوتاه ولی مستند و محکم بود.. .. سرکار خانم الهام که وبلاگ بسیار پرمحتوایی هم با نام آخرین سپیده دارد، چنین نوشته است
سلام
یوم لا ینفع نفسا ایمانها لم تکن آمنت من قبل او کسبت فی ایمانها خیرا
این بخش زیارت آل یس کاملا وظیفه ما را در این دوران روشن می کنه.
لطف کردید به من سر زدید.
منتظر حضور آتی شما هستم.
یا علی
جدا لذت بردم از همه ی اظهار نظرها و نظر این خواهر خوبمان ... اما اجازه بدهید این فراز از زیارت آل یاسین را برایتان ترجمه کنم... این فراز که در واقع یک آیه قرآنی است چنین می گوید: در آن روز ، ایمان آوردن کسی که از قبل ایمان نیاورده یا از ایمانش بهره ی مناسب نبرده است، برایش فایده ای ندارد
درود بر همه ی شما منتظران
پنج شنبه 85 اسفند 17
می ترسم
خدایا !!
من از تو می ترسم ...
و از آن کس که از تو نمی ترسد نیز...
خدای من !
به پاس خودت ...
و به پاس آن کس که از تو می ترسد...
مرا
از شر کسانی که از تو نمی ترسند ...
ایمن دار
چهارشنبه 85 اسفند 16
این مطلب را یکشنبه سی و یکم اردیبهشت 1385ساعت 15:12 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقلش می کنم
سال هاست که با شعر انسی عجیب دارم.. با این حال هرگز حاضر نمی شدم چیزی به عنوان مجموعه ی شعر چاپ کنم ... اما بالاخره با اغفال دوستان ناباب!! مرتکب اشتباه شدیم و یک مجموعه ی شعر تحت عنوان " چقدر فاصله " به دست چاپخانه دادیم و اخیرا چاپخانه آن را به دست ما....
غزلی که نام کتاب از آن اقتباس شده را به شما عزیزان تقدیم می کنم
اگر چه لب نگشودی هوای صد گله داری
و از عبور نگاهم، چقدر فاصله داری
به کوچههای تو دیدم هزار و یک دل زخمی
چگونه با دل مردم چنین معامله داری؟
اگر چه قافلهای از میان معبر چشمت
یکی نرفته سلامت .. هزار قافله داری
نگاه مخفی و دزدانه ی تو با دل من گفت:
هنوز هم که هنوز است قصد غائله داری
ملول شعر چو آتش فشان خویشم و .. اما
تو در تحمل بغضم .. عجیب حوصله داری
از اینکه قبلهی من میشود همیشه نگاهت
مکن گلایه که آنجا فضای نافله داری
تهران - مرداد ۱۳۸۱
شبهات بحث ازدواج موقت (قسمت اول)
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را سه شنبه سی ام خرداد 1385 ساعت 19:41 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل شد
شبهات بحث ازدواج موقت ( قسمت اول )
پس از درج پست مربوط به ازدواج موقت، نگرش ها و دیدگاه های متفاوتی را شاهد بودیم. اولین چیزی که نظرم را جلب کرد این بود که با اصل بحث و طرح آن برخوردی متفاوت شد. بعضی در ضرورت آن شک داشتند و برخی دیگر در انگیزه ی من از نوشتن آن حرف داشتند و حتما برایشان ذهنیتی هم به وجود آمده بود و بعضی دیگر اینکه چرا بحث به نتیجه ای مناسب نرسیده و ناتمام مانده است. و بعضی اینکه چرا مردم را دعوت به رواج این حکم کرده و سر چشمه ی ترویج و مسئول اصلی آن یعنی دولت را فراموش کرده ام و ...
قبل از ورود به اشکالات اساسی لازم می دانم در این زمینه مختصر توضیحی ارائه کنم:
انگیزه ی من از نوشتن این مقاله اولا سؤال خواهرمان فرزانه بود که از من خواسته بود در این زمینه مفصل مطلبی بنویسم تا با توجه به تبلیغات عجیب و غریبی که در اینترنت شده است، ذهن او و دوستان دیگر روشن شود. همین جا باید از شهامت ایشان در طرح سؤال تقدیر کنم چرا که معمولاً بسیاری از ماها به خاطر حیای غیر ضروری، نسبت به مسائل دینی و شرعی مان ناآگاه می مانیم. البته یکی هم باید از شهامت من در پاسخ تقدیر کند که سعی کردم مطلبی را کم نگذارم و باری به هر جهت او را از سر خود وا نکنم.
بعد از سؤال فرزانه خانم بود که من سری به سایت های مرتبط زدم و در بعضی از آن ها چیزهایی دیدم که همتم بر نوشتن بحث دو چندان شد... اراجیفی که با استناد به این حکم شرعی به خورد مردم بیچاره می دهند و شیوه هایی بر تبلیغ این موضوع به کار بسته اند که بیش از آنچه تبلیغ دین باشد و بیان احکام، بوی سوء استفاده می دهد و کژروی. با عنوان این حکم اسلام عزیز، داستان هایی از کسانی که به این امر مبادرت کرده اند را ساخته و پرداخته اند که دست کمی از بعضی داستانهای سکسی رایج در اینترنت ندارد.
این بود که مطلب را نوشتم تا دوستان ضمن آشنایی با اصل حکم، بدانند که موافقت با اجرای آن به معنی موافقت با این شیوه های مبتذل که به نظر نمی رسد هیچ انگیزه ی دینی و الهی پشت سر آن باشد نیست.
پس این که به فرمایش دوستان دعوت به این کار و تعاون بر آن کرده ام، برای انجام این کار به شکلی عام و گسترده و بدون رعایت جوانب و مصالح نبوده است. برای این کار و بدین شکل نه تنها دعوت نمی کنم که دعوت به ضدش هم می کنم. اما برای شکستن قبح این موضوع و احیای یک حکم الهی و از مظلومیت و مهجوریت خارج ساختنش دعوت می کنم. آن هم با عنایت به تأثیر مثبتی که این حکم چون همه ی احکام اسلامی در رشد و تعالی جوامع انسانی و جلوگیری از تباهی و ناهنجاری های اجتماعی دارد.
گفته ام که از علما و دانشمندانی که دنبال حل مسائل اجتماعی و احیای احکام دین هستند پشتیبانی کنند نه آنکه متهمشان کنند.
برادر عزیزم یزدی گفته است که حکومت در این قضیه اولی تر است تا ما و شما. این حرف کاملا درست است؛ اما اگر مردم یک چیزی را نپذیرند؛ حکومت که نمی تواند به زور چماق آنرا تحمیل کند. دعوت من هم همین بوده است که همگی برای احیای این دستور همراه باشند. یادتان هست آن روز که آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های جمعه این ماجرا را مطرح کرد حتی بسیاری از متدینان چه الم شنگه ای راه انداختند؟ دعوت من به پرهیز از این الم شنگه هاست. هرچند برای بعضی شاید ذهنیتی دیگر به وجود آمده باشد. علاوه اینکه در پایان بحث مریوطه به وظیفه ی دولت هم اشاره داشته ام.
بعضی از نظرات، با انتقاد به اوضاع فعلی اجتماعی از زاویه ی این شرایط به موضوع ازدواج موقت نگاه کرده اند. یکی از این دوستان نوشته است:
معتقدم آنچه منجر به بروز چنین شرایطی در روابط افسار گسیخته شده است، ندیده گرفتن و دنبال راهکاری چون ازدواج موقت رفتن سردر گم کردن بیش از پیش این کلاف است. تندروی ها در محدود کردن روابط معقول و مشروع دختر و پسر، ضعف مسؤلان در بالا بردن فرهنگ خانواده ها، بی توجهی به احترام به دختران، فسادهای اقتصادی بدون تنبیه مناسب مسؤلان، رواج فقر و زیادشدن فاصله های طبقاتی و... خرابکاری هایی است که پیچیدن نسخه ی ازدواج موقت، نادیده گرفتن علت هاست. زن خیابانی پدیده ای است که آن به ظاهر نماز شب خوانی که از موقعیت دولتی خود سوء استفاده می کند هم در ایجادش نقش دارد. تا علی وارانه مال های دزدی را که حتی به کابین زنان رفته است، سرجای خود بر نگردانیم؛ تا سفیهانی که به واسطه ی آشنایی و دوستی با مقامی به نا حق به جای عقلا بر مسئولیت ها تکیه زده اند بر جایشان هستند، درمان دردها با چنین مرهم هایی (ازدواج موقت) کارساز نخوهد بود .
با اینکه این ناهنجاری ها درد دل و دغدغه ی ما هم هست، اما نتوانستم ارتباطش را با موضوع مورد بحث دریابم. فرموده اند که پیچیدن نسخه ی ازدواج موقت نادیده گرفتن علت هاست. به عنوان مثال اگر تندروی ها در محدود کردن روابط معقول دختر و پسر به کندروی و آژاد گذاردن آن روابط تبدیل شود، آیا ضرورت بحث ازدواج موقت دیگر وجود نخواهد داشت؟ اگر فرهنگ خانواه ها ــ صرف نظر از اینکه مقصر در پایین نگهداشتنش کیست و مسئولیت بالا بردنش با کیست ــ ارتقاء یابد و احترام به دختران افزایش یابد، فسادهای اقتصادی کنترل شود و متخلفان تنبیه شوند، آیا ازدواج موقت خاصیت اجتماعی و فلسفه ی تشریع را از دست می دهد؟
مسلماً اینطور نیست. من با تمام احترامی که برای گوینده ی این حرف قائلم لازم می دانم بگویم دلگیری ها و دلخوری هایی که از روند قضایا داریم جای خود، اما باید دقت داشت که نسخه ی ازدواج موقت در اسلام برای برون رفت از این نوع ناهنجاری ها نیست؛ زیرا اگر چه می توانند تأثیر و تأثر جانبی بر هم داشته باشند ولی لازم و ملزوم یا علت و معلول یکدیگر نیستند.
یکی از نظرات چنین بود:
در اینکه این مسأله بتواند در شرایط حاضر به جوان ها کمک کند و از آن ها انسان های پاکی بسازد، تردید دارم. من فکر نمی کنم موضوع غریزه ی جنسی آنقدر حاد باشد که یک بچه مسلمان نتواند خودش را چند سالی نگه دارد تا امکان ازدواج دایم پیدا کند.
به نظر من نباید فکر کرد که برای مدتی قبل از ازدواج دایم ( یا حتی بعد آن!!!!) هیچ امکانی وجود ندارد که در مقابل طوفان شهوات ایستادگی کرد. بلکه باید تمام تلاش را به کار بست که مومن ایستادگی، پاکدامنی، عفاف و وفاداری را یاد بگیرد. بنابراین می توان ازدواج موقت را به عنوان آخرین راه شناخت؛ آن هم برای کسی که نمی تواند خودش را کنترل کند. بنابراین مسلماً بهترین و اولین راه نیست.
ما نیز از ازدواج موقت به عنوان اولین راه نام نبرده ایم. حتماً می دانید که در روایات دینی ما دستور داده شده در مقابل شهوت، صبوری کنید و اگر صبر افاقه نکرد، برای کاهش فشار غریزه ی سرکش جنسی مثلاً روزه بگیرید و ...
ما نیز ازدواج موقت را به عنوان آخرین راه می شناسیم .. اما بالاخره یک راه است تا مردم در گناه و فساد غوطه ور نشوند؛ هرچند آخرین راه باشد. زیرا چه بسا انسان های متدینی که با صبوری، پاکدامنی، عفاف و با توسل به شیوه هایی چون روزه گرفتن و انواع ترفندهای کنترل غذایی و... در جلوگیری از یورش غریزه تلاش می کنند، اما باز هم زیر بار فشار آن قرار دارند .. اینجا تکلیف چیست؟
مسلماً این هم یک راه است حتی اگر آنرا به عنوان آخرین راه در نظر بگیریم ..
نکته ی دیگر اینکه چون سؤال کننده خود یک زن است، به نظر می رسد از دیدگاهی شخصی یا بهتر بگوییم زنانه به لزوم صبر و بردباری در برابر شهوت اشاره کرده است. اما باید گفت که معمولا خانم ها و دختران ــ از نظر فیزیکی و جسمی، نمی دانم و باید از متخصصان مربوطه سؤال کرد. ولی ــ از نظر روحی کم تقاضا تر از مردان و پسران هستند.
یعنی حیا و حجب زن در حدی است که می تواند بر خودش غلبه کند و به قول این خواهر گرامی این چند سال را با صبر و تقوی بگذراند تا ازدواج دائم نصیبش شود. اما در مردان معمولا اینطور نیست و به دلیل حالت های روحی مرد که جسورتر از زن است، چنین امری نه اینکه ممکن نباشد، اما به مراتب سخت تر است.
از طرفی می دانیم که در بیان یک حکم فراگیر و عام، نمی توان گفت حالا زنان صبر کنند ولی مردان نه .. ضمن اینکه اگر در میان زنان هم کسانی پیدا شدند که بر خلاف آن روح حیا و صبوری زن، نتوانستند در مقابل این فشار مقاومت کنند ،آن وقت تکلیف چیست؟
اشکال دیگر:
این موضوع از منظر اجتماعی نیز ــ حد اقل در ایران و جوامع شرقی ــ می تواند حیثیت و حقوق زنان را به خطر بیندازد. زیرا اهمیت مساله ی بکارت در اجتماع ایرانی قابل تردید نیست. اگر مساله ی بکارت دختر فاقد اهمیت بود، شاید پذیرش آن راحت تر بود. اما با توجه به اهمیت این مطلب در جامعه ایرانی فکر نمی کنید دختران باکره ای که در جریان ازدواج موقت تغییر وضعیت می دهند به احتمال بسیار زیادی امکان ازدواج دایم با فردی از خانواده ای مطلوب را از دست می دهند؟
موضوع بکارت و ارزش آن در جوامع شرقی و اسلامی نیز دغدغه ی درستی است. اما نکته ای که ذکر آن لازم است اینکه عقد ازدواج موقت مثل همه ی عقود شرعی از جمله عقد ازدواج دائم یک قرار داد طرفینی است و از نظر شارع مقدس هر یک از طرفین عقد می تواند در ضمن عقد، شرطی را قرار دهد و انجام آن شرط را از طرف مقابل بخواهد.. در این صورت طرف ملزم است که شرط را رعایت کند.. این موضوع حتی در ازدواج دائم هم ملاک عمل قرار دارد و هرگونه شرطی ــ در صورتی که بر خلاف احکام اسلامی نباشد ــ لازم الرعایه است. مثلا هنگام اجرای عقد ازدواج دائم زن می تواند شرط کند که من باید کار کنم و شوهر نباید جلوی کارکردن مرا بگیرد یا مثلاً اینکه حق انتخاب شهر محل سونت با من باشد و یا اینکه حق طلاق به دست من باشد و یا مثلا اینکه شرط کند که تا چند سال بچه دار نشود ... و هزاران شرط دیگر البته با قید عدم مخالفت با شرع.
بنابراین در ازدواج موقت هم می توان شروط و حدودی تعیین کرد و سپس شرط کرد که حتی کامجویی والتذاذ جنسی منحصر به حدی خاص باشد. همانطور که حتی در ازدواج دائم نیز زن می تواند شرط کند که مثلا استمتاع جنسی تا یکسال در این حد باشد.
ضمن اینکه این حکم تنها منحصر به دختر و پسر نیست که موضوع بکارت مطرح شود. چه بسیارند زنان بیوه ی جوانی که فعلاً شرایط ازدواج دائم برایشان فراهم نیست و همینطور مردان همسر از دست داده یا به هر دلیل، نیازمندی که شرایط ارضای عادی و مشروع را ندارند. به یقین این افراد نیز ملاک تشریع حکم بوده اند..
اشکال دیگری که بعضی از دوستان به تعابیر گوناگون آن را متذکر شده اند این است که دل کسی به این کار رضایت نمی دهد. یعنی کسی حاضر نیست که خواهر یا مادرش و یا حتی پسر مجردش مرتکب ازدواج موقت شود. حتی بعضی دوستان پا را فراتر هم گذاشته و گفته اند عقل هم آن را نمی پذیرد.
در مورد عقل به دلیل اهمیت آن ، چند سطر پایین تر مفصل صحبت خواهیم کرد. اما در مورد رضایت دل در ضمن همان بحث ارائه شده مفصل سخن گفته ام.
آری ممکن است دل رضایت ندهد کما اینکه به خیلی دیگر از احکام شرعی دل رضا نمی دهد. اما آیا مگر دل است که ارتباط ما با احکام شرعی را به عهده دارد. نقش دل فقط ایجاد ارتباط بین مخلوق و خالق و پذیرش طوق بندگی و عبودیت وی است. اما در مرحله ی احکام دیگر دل نقشی ندارد و کسی نگفته است که اگر احکام دینی با دل تو سازگار بود انجام بده و اگر نبود می توانی انجام ندهی. مگر دل به همه ی احکام دینی رضایت می دهد؟ مگر خمس و زکات و جهاد و کشتن و کشته شدن و ... مورد توافق و خواسته ی دل است؟ مگر تعدد زوجات که یکی از احکام مسلم و غیر قابل خدشه ی اسلام است را دل رضا می دهد؟ مسلماً نه.
حالا که چنین است آیا می توانیم با آن مخالفت کنیم و آن را از درج احکام اسلام برداریم و اگر کسی خواست بدان عمل کند مخالفت کرده و با موضعگیری های جنجالی راه را بر او ببندیم؟
مگر نه آنکه خود قرآن پیش بینی کرده که عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم و عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم یعنی چه بسا چیزهایی که شما نمی پسندید اما خیر شما در آن است و چه بسیار مواردی که شما آنرا دوست دارید و حال آنکه به نفع و صلاح شما نیست و برای شما شر است.
اگر ما واقعا به خدا و خیر بودن احکامش اعتقاد داریم و می خواهیم بر طبق آیات نورانی دین حرکت کنیم که نباید دیگر به دل مجال گفت و شنود بدهیم و به مشورتش عمل کنیم و اگر هم نمی خواهیم عمل کنیم حد اکثر کاری که می توانیم بکنیم این است که بگوییم ما دلمان به این کار رضایت نمی دهد و آن را انجام ندهیم. بدیهی است که در این صورت اگر حکم مثل جهاد و خمس واجب بود خلاف آن را عمل کرده ایم و خودمان می دانیم و خدایمان. و اگر مستحب بود مثل دستگیری از فقرا و توجه به یتیمان و یا اینکه مباح بود مثل همین تعدد زوجات و ... خودمان انجام نداده ایم چون به خواسته ی دلمان عمل کرده ایم و کسی هم نمی تواند ما را توبیخ و بازخواست کند که چرا انجام نداده اید. اما به یقین نمی توانیم و نباید جلوی دیگران را بگیریم و یا آنان را مورد سرزنش قرار بدهیم که چرا شما دلتان خواسته است و این کار را کرده اید.
من از بعضی از سؤال ها که پرسیده اند آیا شما قبول می کنید که یکی از اعضای خانواده تان به چنین کاری مبادرت کند، چنین استنباط می کنم که مطلب مرا کامل نخوانده اند .. چه آنکه در اواخر همان مقاله چنین نوشته ام:
برای نگارنده بسیار اتفاق افتاده است که هنگام بحث پیرامون این موضوع و بیان استدلال های متقن شرعی و عرفی، شنونده به ناگاه احساسی شده و پرسیده است: شما خودتان را جای کسی بگذارید که خواهر، دختر و یا مادرش را برای ازدواج موقت خواستگاری می کنند؛ آیا می توانید قبول کنید و آیا اصلاً تصور این مطلب برایتان سخت و غیر قابل قبول نیست؟
من در پاسخ این دوستان همیشه گفته ام: اینکه من قبول می کنم یا نمی کنم هیچ ربطی به اصالت و حقیقت این حکم در اسلام ندارد. زیرا چه بسا ممکن است من هم مانند دیگران تحت تأثیر تبلیغات سوء یا حتی کژرفتاری هایی که در این زمینه دیده ام قرار گرفته باشم. درست مثل اینکه کسی دختر من را به عنوان همسر دوم خویش از من خواستگاری کند، آیا اگر من قبول نکنم به معنای درست نبودن این ازدواج است؟
سپس آنان را مورد سؤال قرار می دهم که اگر انسان خواهر یا دختری دارد که به هر دلیل امکان ازدواج دائم ندارد و هیجانات غریزی او ــ هر چند به من و شما هم نگوید ــ قابل انکار نیست. در این صورت آیا می توان به خاطر تعصبات نابجا و نفرت از متعه و ازدواج موقت، او را رها کرد تا برای ارضای خویش دچار حرام و گناه و خودارضایی گردد و اینکه به خاطر ترس از من و شما، مخفیانه ارتباطی برقرار کند و در دام مردانی پلید و هوسران یا باندهای فساد قرار گیرد و با انواع بیماری های جسمی و روحی روبرو شود؟ از نظر شما این بهتر است یا اینکه تعصبات موهوم و غیر دینی را کنار بگذاریم و زیر نظر خودمان ارتباط مشروع وی با مرد ی نیازمند و پاک را بپذیریم .. همانطور که در ازدواج دائم می پذیریم.
من اعتقاد دارم اگر ازدواج موقت در اثر تبلیغات و سوء استفاده ی گروهی از خدا بی خبر چنین قبیح و ناپسند جلوه داده نمی شد، امروزه شاهد چنین واکنش های منفی ــ که متأسفانه حتی در خانواده های مذهبی می بینیم ــ نبودیم و در این صورت و با اجرای این سنت الهی، هرگز اینگونه دست و پا بسته به تماشای ناهنجاری های اخلاقی و فساد اجتماعی نمی نشستیم.
بگذریم ... هرچند در این زمینه بحث زیاد شد اما بد نیست این را هم اضافه کنم که معمولا بشر برای خواستن ها و نخواستن های خودش هزار گونه دلیل و توجیه می آورد و با هر نوع سفسطه ای سعی کی کند بر مقتضای خواسته ی دلش عمل کند. به عنوان مثال به این اشاره ی قرآنی توجه فرمایید: در قرآن داریم که وقتی به آنان گفته می شد بر فقرا و ضعیفان انفاق کنید می گفتند: انطعم من لو یشاء الله اطعمه .. یعنی آیا ما کسانی را سیر کنیم که خدا اگر می خواست خود اطعامشان می کرد؟
این سفسطه ای است آشکار و در ظاهر بسیار منطقی و محکم. یعنی اگر خدا می خواست سیرشان می کرد و همین که این کار را نکرده، یعنی دوست نداشته سیرشان کند و گرسنه شان می پسندید .. و ما نباید خلاف مشیت خدا عمل کنیم. بنابر این هیچ ضرورتی ندارد که بر آنان انفاق کنیم.
مثال دیگری هم از عمر خیام بزنم که ــ با صرف نظر از اینکه می می خورده است یا نه .. ولی حداقل در زبان شعر ــ در توجیه میخواری خود می گوید:
می خوردن من حق ز ازل می دانست گر می نخورم علم خدا جهل شود
بگذریم پر حرفی شد... و العاقل تکفیه الاشاره