سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 82
بازدید دیروز: 36
بازدید کل: 1371460
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



همسفر

پنج شنبه 85 اسفند 17

این مطلب را   یکشنبه یازدهم دی 1384ساعت 18:26 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد

امروز در فیزیوتراپی بودم... زیر امواج دستگاه برقی... تلفن زنگ زد ... او بود.
های های گریه می کرد .. او خودش بود از کنار کعبه ... چرا گریه می کنی؟
کلامش که از شدت گریه واضح نبود ... اما فهمیدم همانجایی هست که دو سه ماه پیش درست در همین روزها با هم می نشستیم ..
همانجایی که عشقمان را جستجو می کردیم... همانجایی که گذر زمان را حس نمی کردیم
آری ... همانجا .. روی پله های باب الفتح ... ورودی مسجد الحرام ..
شکوه کعبه... نگاه های ملتهب ... به راست .. به چپ و باز به سوی کعبه ... و باز التماس
حالا هم او تنها بود آنجا .. وهم من اینجا ... هم او دلتنگ بود هم من ...
داشتم غبطه می خوردم .. حیف نمی توانستم گریه کنم .. حیف نمی توانستم حرف بزنم ...
می خواستم بگویم گریه می کنی؟ تو دیگر چرا؟ تو که همسفری نازنین داری...
می خواستم بگویم دیگر زنگ نزن ... الآن هم زود قطع کن .. از ما قطع باش تا به او وصل شوی ..
می خواستم بگویم عرفات یادت نرودها ..
می خواستم بگویم اگر ندیدی اورا دیگر برنگرد... اگر سلامم را به او نرساندی دیگر نه من نه تو..
اما نشد .. دور و برم شلوغ بود ... نه توانستم حرف بزنم و نه توانستم گریه کنم .. 
                                                                                                        آه دلتنگم خدا...