اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را یکشنبه هجدهم تیر 1385 ساعت 8:22 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل شد
یکشنبه ۱۸ تیر..
ساعت همین الآن...
دیگر ساعت ها را می شماری
نه روزها را ...
چه بلند است
چوب خط این ساعت ها
و چه سخت است انتظار ...
سه شنبه ۲۰ تیرماه ...
ساعت ۲۴ ... فرودگاه مهرآباد
و پرواز عشق آغاز می شود
اما .. دل توی دلت نیست
کی می رسی ؟ و چگونه ..
حالا .. به جای شمارش ساعت
دقیقه ها را می شماری
اما... مگر تمام می شود..
همیشه با او بوده ای
حسش کرده ای
ولی ... امروز
می بیینی او را
از نزدیک ..
و بوسه هایی است
که نثارش می کنی
و حالا دیگر..
نوبت ثانیه هاست
که شمارش شوند
نگاهی بر ساعت داری
ونگاهی به پنجره...
و چهارشنبه صبح ... البته اگر او بخواهد
در آستانه ی بهشت
روبرویش ایستاده ای
و لبخندش را ...
دست بر سینه می گذاری
السلام علیک یا رسول الله
و رو بر می گردانی
السلام علیکم یا ائمة البقیع
و اما ... کجا باید گفت
السلام علیک یا فاطمة الزهرا
نمی دانی...
اگر زنده ماندم
و در آن فضای معطر تنفس کردم
به یادتان هستم .. و دعاگویتان
و اگر هم نبودم ...
شما دعایم کنید
و حلالم نیز ...
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را شنبه هفتم مرداد 1385 ساعت 22:15 در وبلاگ قبلی یعنی لبگزه ی بلاگفا نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل می کنم
سلام
به عنوان سوغاتی سفر بگذارید اول از خود کعبه بگویم و بعد از مظلومیت امروزی آن...
چون عکس ها را با موبایل گرفته ام و آن هم با دستپاچگی ... طبیعی است که کیفیتش مطلوب نباشد
ظهر یکشنبه ۱/۵/۱۳۸۵ ضلع شرقی جنوبی مابین رکن حجر الاسود و رکن یمانی
چه عظمتی دارد کعبه ... با تمام وجود حس می کنی در مقابل یک موجود با شکوه و جاودانی قرار گرفته ای که همه چیز را می داند.. اما سکوت محض است.
کعبه، شاهد زمان است و سکوت استوار زمین ... کعبه را سینه ای است به فراخی دنیا .. و انباشته از گفتنی ها و ناگفتنی ها ..
کعبه، رمز و راز تاریخ .. نه، که راز آفرینش بوده و هست و خواهد ماند. آری.. که کعبه از آغاز، وجود داشته و همیشه سمبل و نشانه ی خدا روی زمین بوده است.
کعبه، شاهد هبوط آدم بر زمین، طوفان نوح، ذبح اسماعیل، فیلبانان سپاه ابرهه و ماجرای ابابیل و ... بوده است.
کعبه از آدم گرفته تا نوح و هود و لوط .. و از ابراهیم و اسماعیل گرفته تا عدنان و هاشم و عبد المطلب و ابو طالب را همراهی کرده است.
کعبه، هاجر و سعی او در صفا و مروه برای یافتن آب و جوشش زمزم را زیر پای اسماعیل دیده است و ...
کعبه، یادش نرفته روزی را که آغوش باز کرده و فاطمه بنت اسد را پذیرفته تا شیر بیشه ی حق ... یعنی علی را به دنیا آورد.
کعبه، غریبی محمد (ص) را در میان قوم خود و غار نشینی او را .. فتح الفتوح مکه را .. عروج علی بر شانه های پیامبر را.. لمس کرده است.
کعبه ، هنوز سیاهی دوران جاهلیت و سنگینی بت های لات و عزی و هبل را بر دوش خود از یاد نبرده است. و از ابو جهل و ابو لهب و ابو سفیان ها و شکنجه های وحشیانه بلال و یاسر و سمیه و مصعب ها، خاطره های فراوانی دارد و ...
... و از هزاران ماجرای ریز و درشت تاریخی دیگر نیز ...
با این حال، سکوت عاقلانه ی کعبه بسیار پر رمز و راز است و نگاهش به ما .. ؟ نگاه عاقل اندر سفیه.. یعنی که منتظر باشید و منتظر خواهم ماند...
یعنی که تمام تاریخ را نظاره کردم به امیدی به درازای تاریخ...
من روزی سکوت را خواهم شکست که او به من تکیه دهد و فریاد برآورد که یا اهل العالم انا المهدی المنتظر
و آن روز من نیز با او فریاد خواهم زد
عصر یکشنبه 1/5/1385 ضلع حجر اسماعیل
عصر شنبه 31/4/1385 شمال مسجد الحرام مقابل رکن عراقی
هر چند شکوه کعبه معنوی و جاودنه است اما نباید شکوه ظاهری آنرا نیز نادیده گرفت... این است که در بعضی از روایات ما هست که پیرامون کعبه نباید ساخت و سازی بلندتر از آن انجام شود.اما متأسفانه پول، عظمت کعبه را ـ هر چند در ظاهر ـ به بازی گرفته است.
گویا این همه سوداگری و پول های نفتی و درآمدهای بیکران ناشی از حجاج، آقایان آل سعود را کفاف نداده است که تازگی این برج ها را در مجاورت خانه ی خدا ساخته اند و متری یک ملیون ریال می فروشند. البته اشتباه نکنید این ریال، ریال ما نیست که قند در دلتان آب شود. منظور ریال سعودی است که هر کدام آن معادل 250 تومان ماست. پس معنایش این است که متری دویست و پنجاه ملیون تومان.
شبهات بحث ازدواج موقت (قسمت دوم)
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را جمعه دوم تیر 1385 ساعت 8:28 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل شد
در قسمت اول به تعدادی از اشکالات مطرح شده در بحث ازدواج موقت پرداختیم و در این پست بخشی دیگر از اشکالات را بررسی خواهیم کرد. البته من سؤال های دوستان را محور بندی کرده ام و اگر سؤال کننده یا اشکال کننده ای می بیند که مستقیماْ به مطالب او نپرداخته ام به همین دلیل است.
با این حال چنانچه دوستی اشکال خود را پاسخ داده ندید، لطفا به من تذکر دهد تا انجام وظیفه کنم.
شبهات بحث ازدواج موقت ( قسمت دوم و پایانی )
اشکال دیگر: راستی اگر کمی دقیق شوید این حکم اسلامی را به نفع چه دسته ای می بینید؟ شما جوری نوشته اید که یعنی هم مرد و هم زن می توانند از این رابطه ی شرعی ایجاد شده لذت ببرند. اما در جامعه شاهد موارد بسیار زیادی هستیم که مردان متاهل دست به اینکار می زنند و از آنجا که تبصره ی شرعی بودن را هم دارد کسی جلودارشان نیست. سوال من از شما این است: آیا یک زن متاهل هم می تواند اینکار را بکند؟ شما معتقدید این نیازی دو جانبه است؛ یعنی همانطور که مرد نیاز پیدا می کند، این نیاز برای زن هم پیدا می شود. حال آیا به همان اندازه که یک مرد متاهل مختار است زن هم مختار است که چنین کند ؟!!
می دانید که هر قانونی راه مفری برای عده ای قرار می دهد که بطور غیر حق و ناعادلانه از لوازم آن بهره ببرند.
موضوع فقط این نیست که چون تبصره ی شرعی دارد کسی جلودار مردان نیست. خیلی از امور در این دنیا و در همه ی جوامع وجود دارد که ناروا صورت می گیرد و چون بر طبق قانون است یا حد اقل اینکه بر خلاف قانون نیست، نمی توان جلوی مرتکبان آن را گرفت. در اینجا آیا باید آن قانون را ناروا شمرد و به بی قانونی روی آورد؟ مسلماً هیچ عقل سلیمی این را نمی پذیرد.
اما در موضوع مورد بحثمان اینکه در جامعه مردان متاهلی هستند که چنین می کنند و کسی جلودارشان نیست، سخنی درست است و من هم در ضمن مقاله ام گفته ام که روح و فلسفه ی این حکم برای این کار نیست. در حدیثی هست که امیر مؤمنان فرمود: هرگاه یکی از شما زنی را دید و از او خوشش آمد ــ یعنی دچار وسوسه ی غریزی شد ــ سراغ همسر خودش برود.
این یعنی چه ؟ آیا یعنی اینکه مردان متاهل بروند و متعه کنند؟ مسلمًا نه.. من نوشته ام که اسلام هوی پرستی و شهوت رانی را نمی پسندد.
به این فراز از نوشته هایم در مقاله ی اصلی توجه فرمایید و دوباره آن را مرور کنید: از دیدگاه متفکر و اندیشمند بزرگ و منحصر به فرد ایران یعنی شهید مطهری این فکر اصلاً درست نیست که تشریع ازدواج موقت برای تأمین هوسرانی باشد. زیرا اگر هر چیزی قابل تردید باشد، این دیگر جای تردید ندارد که ادیان آسمانی عموماً بر ضد هوسرانی و هواپرستی قیام کرده اند.
وی معتقد است که یکی از اصول واضح و مسلم اسلام مبارزه با هواپرستی است. قرآن کریم هوا پرستی را در ردیف بت پرستی قرار داده است. در اسلام «ذواق» یعنی کسی که هدفش اینست که زنان گوناگون را مورد کامجوئی و «چشش» قرار دهد، ملعون و مبغوض خداوند معرفی شده است.
امتیاز اسلام نسبت به برخی شرایع دیگر این است که ریاضت و رهبانیت را مردود می شمارد، نه اینکه هوا پرستی را جایز و مباح بداند. از نظر اسلام تمام غرائز اعم از جنسی و غیره باید در حدود اقتضاء و احتیاج طبیعت، اشباع و ارضاء گردد. اما اسلام اجازه نمی دهد که انسان آتش غرائز را دامن بزند و آنها را به شکل یک عطش پایان ناپذیر در آورد. از این رو اگر چیزی رنگ هوا پرستی یا ظلم و بی عدالتی به خود بگیرد، کافی است که بدانیم مطابق منظور اسلام نیست.
اما اینکه یک زن متأهل بتواند این کار را بکند این بحث دیگری است که اختصاص به این حکم هم ندارد. این موضوع در ازدواج دائم هم مطرح می شود که چطور یک مرد می تواند تا چهار همسر دائم داشته باشد؛ اما یک زن نمی تواند در آن واحد دو شوهر یا بیشتر داشته باشد.
هر چند من الان در صدد بیان این موضوع و فلسفه ی آن نیستم اما در حدی بسیار مختصر و کوتاه می توانم در حد اشاره چنین بگویم:
اول اینکه فلسفه ی تعدد زوجات، عدم ارضای جنسی مرد نیست که بتوان چنین نقضی را بر آن وارد کرد. حکمت اصلی تعدد زوجات، ساماندهی وضعیت اجتماعی، اقتصادی و روانی زنان بی سرپرست است که در قانون خلقت، مقررات دینی و همینطور قوانین مدنی تأمین نفقه و رفع نیازمندی های مذکور بر عهده ی مردان است. بنابر این از آنجا که زنان در این زمینه ها مسئولیتی ندارند، نیازی هم برای تعدد شوهر برایشان وجود نخواهد داشت.
دوم اینکه در مورد زنان و نیازهای آنان، اگر نگوییم مطلق زنان می توانیم بگوییم اکثر قریب به اتفاق زنان همانطوری که پیشتر هم بیان شد، هم از نظر غریزی و هم از نظر روحی و روانی، نیازی به بیش از یک مرد ندارند و حتی بسیاری از آنان نمی توانند بطور کامل پاسخگوی تأمین خواسته ی شوهر خود نیز باشند و بعضاً از اظهار عجز در این رابطه ابایی هم ندارند. این در حالی است که مردان معمولاً پاسخگوی بیش از یک زن هستند. می کنند و از درخواست آنان بیزاری می جویند.
اما جنانچه بر خلاف این اصل عمومی، زنی پیدا شد که نتوانست به شوهر خود اکتفا کند، اجباری ندارد که به زندگی با وی ادامه دهد. او می تواند برای اینکه مرتکب خلاف نشود، از وی طلاق گرفته و با مردی ازدواج کند که او را تأمین کند.
دست آخر اینکه بر اساس عقل، اختلاط نسل و عدم رعایت بهداشت نسل، بدون تردید موجب فروپاشی زندگی ها خواهد شد. بدین معنی که تعدد زوجات برای مردان، نه تنها موجب از هم گسستن نظام خانواده نمی شود که چه بسا باعث برپایی چند زندگی باشد.
اکنون به جایگاه عقل در این زمینه می رسیم. دوستمان صاحب سؤال بالا چنین ادامه داده است: لازمه بین عقل و شرع چه می شود که ما حکم به العقل ... حکم به الشرع و ... این دلایل و مواردی که برای موجه کردن این موضوع بیان کردید ... خیال نمی کنم اصلا قابل قبول برای قشر زنان باشد ... ( دست کم برای خودم که همین طور است ! ) امیدوارم فکر نکنید که من فمنیست هستم.
در همین زمینه دوست دیگری نوشته است: گیریم به فرمایش شما کتاب ،ازدواج موقت را تائید کرده باشد. می دانیم که برای اجرای احکام اسلامی سنت، اجماع و عقل هم لازم می باشند که در جامعه ی ما هیچکدام از این ها را نمی پذیرند.
نکته ای که بسیاری از ما متوجه آن نیستیم همین ملازمه ی حکم عقل و شرع است و با شنیدن این عبارت یا جایگاه عقل در استنباط احکام به سادگی گمان می کنیم که منظور تطابق عقل و شرع است. یعنی هر چه که عقل بگوید لاجرم شرعی است و بالعکس هر چه که شرع بگوید باید عقل هم همان را بگوید.
دوستان عزیز توجه داشته باشید که هرگز و هرگز منظور از این عبارت این نیست که ما برداشت می کنیم. این مبحث آنقدر مهم و پیچیده و در عین حال شبهه ناک است که میان اشاعره و معتزله و شیعه سابقه ی بحثی چند صد ساله دارد و تازه در میان متکلمان و اصولیون شیعه نیز خود بابی بحث انگیز بوده که کتابها و هزاران ساعت روی آن فکر شده و مطلب نوشته شده و مورد نقد و بحث قرار گرفته است.
من اینک در صدد بحث اصولی و تخصصی موضوع نیستم که نه این جای آن است و نه مثل من می تواند از عهده ی آن برآید. اما بطور بسیار خلاصه ناچارم که در حد یکی دو پاراگراف این مطلب را باز کنم.
آری این عبارت که ما حکم به العقل حکم به الشرع درست است ولی به معنای مطابقت نیست که عکس آنرا نیز خود اضافه کنیم که ما حکم به الشرع حکم به العقل. چرا که در این صورت زیربنای دین را از بیخ زده ایم و معنایش این خواهد بود که اگر عقل همه ی احکام شرعی را درک می کند دیگر نیازی به دین نداریم و...
آنچه علمای پیشکسوت و استخوان خرد کرده ی اسلامی از این بحث گفته اند خلاصه اش این است که این عبارت به معنای تطابق مطلق عقل و دین نیست که تنها به معنای ملازمه ی عقل و دین است. یعنی آنچه که عقل بدان حکم می کند شرع نیز به لازمه ی آن حکم می کند. گاهی صغرای یک استدلال عقلی است، این مورد که بیش از یک مورد یعنی حسن و قبح عقلی یا همان مستقلات عقلیه نیست که گفته اند حسن عدل و قبح ظلم است. یعنی اگر عقل تشخیص می دهد که عدل خوب و نیکو است و ظلم قبیح و ناپسند است، شرع هم به لوازم آن حکم می کند.
اما گاهی صغرای یک استدلال شرعی است. در این صورت عقل وارد مجال کبری می شود که انجام و تهیه ی مقدمات این حکم شرعی نیز باید صورت پذیرد و این را شرع هم قبول دارد و به آن حکم می کند. این قسم نیز فقط در زمینه هایی مثل وجوب مقدمه ی واجب و نهی اضداد و.. سریان دارد. مثلا وقتی شارع می گوید نماز بخوانید عقل حکم می کند که باید مقدمه ی آن که طهارت است نیز انجام شود. بنابر این هرچند شرع نگفته است که وضو بگیرید اما همین که گفته است نماز بخوانید معنایش این است که برای نماز خواندن وضو واجب است. و شرع هم این را تأیید می کند. این است که می شود ما حکم به العقل حکم به الشرع
بگذریم... بحث طولانی و تخصصی شد. خلاصه تر و ساده تر و همه فهم چنین می گویم که تلازم عقل و شرع قابل قبول است. این حرف بدان معنی نیست که این رابطه ی ملازمه همواره به صورت یک اصل ساری و جاری باشد. این رابطه وقتی جریان دارد که عقل بطور یقین و قطع به یک مصلحت لازم الرعایه یا لازم الاستیفا و یا یک مفسده ی لازم الاجتناب پی برده باشد و به اصطلاح علما بدون هیچ شبهه و خللی به مناط و ملاک واضحی دست یافته باشد. بنابراین نمی توان نام حکم عقلی را بر صرف ظن و گمان و حدس و تخمین نهاد. و به خاطر همین است که قیاس در احکام اسلامی باطل به حساب آمده است.
حالا به بحث خودمان برگردیم. چه کسی گفته است که عقل ازدواج موقت را نمی پذیرد؟ ضمن آنکه حکم عقل لازم نیست بدیهی و بدون نیاز به استدلال باشد و چه بسا اتفاق می افتد که باید حتما با طی مقدمات به یک حکم عقلی رسید. جالب است که دویت سؤال کننده خود نیز ادامه داده است که این موضوع برای زنان و حداقل برای من قابل قبول نیست. این عبارت خود گویای آن است که بیشتر با احساس به آن نگاه شده است.
این از یک طرف و از طرف دیگر اینکه بر فرض که واقعا یکی به حکم عقل با این موضوع مخالفت داشته باشد، این که دلیل نمی شود حکم عقل خود را بر دیگران تحمیل کند. یعنی اگر کسی در شرایط نیاز قرار ندارد و عقلش به او اجازه نمی دهد چنین کاری بکند دلیلی بر عاقلانه نبودن کار نیست. وقتی یک نفر تشنه است عقلش به او می گوید آب بخورد. حالا اگر کسی تشنه نبود می تواند بگوید عقل من اجازه ی آب خوردن نمی دهد و این کار را عبث و بیهوده می داند؟ مثلا اگر کسی در شرایطی قرار گرفت که نیاز به ازدواج موقت دارد، می تواند به حرف کسی که نیاز ندارد و آنرا عاقلانه نمی داند گوش کند؟
به هر حال و به عنوان نتیجه گیری می توان گفت که این موضوع نه تنها بر خلاف عقل نیست که عاقلانه هم هست.. منتهی ملاک عقل عاقلان در طول اعصار و قرون است نه عقل فردی که معمولا زیر بار احساس وحب و بغض شخصی و .. قرار گرفته می گیرد.
دوستی محترم نیز چنین نوشته است:
لازم به ذکر هست که در قرآن چیزی به نام ازدواج موقت وچود ندارد . خداوند در مقابل طغیان غرایز و نیاز طبیعی انسان، امر به صبر و خود داری و تقوی فرموده است (( وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ یعنی و کسانى که امکانى براى ازدواج نمىیابند، باید پاکدامنى پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز گرداند )) نفرموده که برای حفظ دین ازدواج موقت کنید. بلکه فرموده خود داری کنید و تقوی پیشه کنید. در هیچ جای قرآن حکمی در این خصوص نیست . حالا این احکام چطور به اسلام افزوده شده ، الله اعلم
اگر ازدواج موقت یک حسن دارد و آنهم رفع غریزه جهت حفط دین ( که اصلا قبولش ندارم ) اینقدر معایب دارد که من بعید میدانم خداوند رحمان چنین چیزی مقدر کرده باشند .چرا که در این نوع ازدواج تنها به یک جنبه ی نیاز زن و مرد توجه شده و البته در حقیقت نیاز مرد. و آنهم بعد غریزه جنسی است. پس تکلیف سایر نیازها چه می شود ؟ تصور میفرمائید زنی که تن به چنین ازدواجی میدهد فقط و فقط نیاز جنسی دارد؟ پس نیازهای روحی و روانی و عاطفی، اجتماعی، اقتصادی او چه میشود؟
اگر بچه ای در این میان بوجود بیاد چه؟ میدانید که چنین بچه ای فاقد پدر محسوب میشود و حتی قانون به چنین بچه ای شناسنامه نمیدهد. چون همسری وجود ندارد که پدر محسوب بشود. بنابراین وقتی عملا حق زندگی ندارد، باید قاچاقی زنده باشد و زندگی کند. شما تصور می کنید خدا با حکمتش ممکن است چنین حکمی داده باشد، بدون اینکه ابعاد ش رو در نظر گرفته باشه ( معاذ الله )
آیا خدائی که تمام احکامش مطابق با فطریات آدمی ست ممکنه چنین حکمی داده باشه ؟؟؟؟ درپایان عرض می کنم اگر منو قطعه قطعه کنند نمی پذیرم چنین دستوری از جانب خدا صادر شده باشه .
من از خواهری که این اشکال را مطرح کرده است تعجب می کنم؛ چرا که او را تقریبا آشنا به قرآن و مبانی دینی می شناسم. و البته این نوع برخورد را ناشی از آن می دانم که انسان بدون نیاز به حدیث، تفسیر و بیان احکام توسط ائمه ی دین که همان راسخون فی العلم هستند؛ فقط بخواهد به ظواهر آیات استناد کند.
البته ما ضمن آنکه معتقدیم لزومی ندارد که تمام احکام دینی ما در قرآن بیان شود و می تواند در لسان احادیث و سنت امامان آمده ، باشد اما معتقدیم که از قضا حکم ازدواج موفت در قرآن مطرح شده است.
در فراز پایانی آیه 24 سوره نساء چنین آمده است: فما استمتعتم به منهن فآتوهن اجورهن .. یعنی واجب است مهریه ی زنانی که متعه می کنید را بپردازید... این آیه به اتفاق نظر مفسران شیعی به موضوع ازدواج موقت یا همان متعه پرداخته است. بعضی از ظاهر بینان خواسته اند چنین ترجمه کنند که استمتاع به معنای بهره گیری است و حکایت از متعه به مفهوم خاصش ندارد. اما علامه ی طباطبایی و سایر مفسران و اسلام شناسان بزرگ آنرا بطور مسلم تنها و تنها نشانه ی جواز متعه دانسته اند زیرا مفهوم متعه را یک حقیقت شرعیه دانسته اند. حقیقت شرعیه عبارت از مفاهیمی است که در زمان پیامبر اکرم هم وجود داشته و در آن زمان هم بدین معنی و مفهوم و با همین نام استفاده می شده است و لذا اگر در متون دینی نامی از آن برده شده است، منظور همان کیفیتی است که در آن زمان مورد شناخت معاصران پیامبر اکرم بوده است. و از همین رو در کلمات پیامبر، امامان و صحابه به کار رفته است.
علاوه آنکه اگر بخواهیم متعه را در معنای ظاهری آن یعنی بهره گیری به کار ببریم، معنایش این است که اگر از زنان دائم خویش بهره گرفتید مهر آنان را بپردازید.
آن وقت نتیجه چنین خواهد شد که اگر از زنان دائم خود بهره ای نبردید، لازم نیست مهر آنان را بدهبد؛ در حالی که می دانیم پرداختن مهریه ، مشروط به بهره گیری از زن نیست و به مجرد اجرای عقد دائم لزوم معریه محقق می شود که اگر زفافی صورت گرفته باشد تمام آن و گرنه نیمی از آن به عهده ی شوهر واجب است.
جالب است که علاوه بر شیعه بعضی از علمای اهل سنت نیز که در رویارویی و مقابله با معارف شیعی هیچ کم نگذاشته اند، در باره ی این آیه گفته اند که شکی نیست که از این آیه حکم جواز متعه استفاده می شود، ولی ما معتقدیم که این حکم بعدها نسخ شده است. البته ادعای نسخ ادعایی بی دلیل و غیر قابل اثبات و استناد است.
پس ملاجظه شد که در قرآن هم چنین حکمی آمده است. جالب است اضافه کنم که کتب روایی ما احادیثی مستند در این زمینه دارد که بعضی از آنها نیز به تصریح حکم متعه در قرآن اشاره دارد. امام صادق علیه السلام فرموده اند: المتعة نزل بها القرآن و جرت بها السنة من رسول الله. یعنی حکم متعه در قرآن نازل شده وسنت پیغمبر بر طبق آ« جاری گردیده است. ( نورالثقلین ج1 ص 467 و تفسیر برهان ج1 ص 360) امام باقر نیز در پاسخ به فردی که در باره ی متعه از آنجضرت سؤال کرد فرمودند: احلها الله فی کتابه و علی لسان نبیه فهی حلال الی یوم القیامة .. یعنی خداوند آنرا در قرآن و از زبان پیامبرش حلا ل کرده است و بدین جهت تا روز قیامت حلال خواهد بود. ( همان مدرک گذشته)
از سوی دیگر آیا مگر تمام دین ما در قرآن مطرح شده است؟ اگر چنین است پس روایات دینی و نقش ائمه در دین چه می شود؟ آیا نقش سنت و اجماع و عقل را در استنباط احکام دینی باید انکار کرد؟ آیا چنین می توان ؟
کجای قرآن گفته است که نماز به این شکلی که ما می خوانیم باید باشد؟ کجا گفته است که نماز صبح دو رکعت است و نما ز ظهر و عصر چهار رکعت؟ کجای قرآن بیان کرده است که شکل و شیوه ی خمس و زکات و حج چگونه است؟ و هزاران حکم دیگر پذیرفته شده ای که هیچیک از تفصیل و جزئیات آن اشاره ای در قرآن نشده است.
اینکه گفته اید که قرآن نفرموده برای حفظ دین ازدواج کنید درست است. ولی آیا پیامبرش هم به عنوان مفسر و تنها تبیین کننده ی قرآن که خود قرآن از او و اهل بیتش به عنوان الراسخون فی العلم تعبیر می کند، بیان نکرده است؟ پس این عبارت از کیست که من تزوج فقد احرز نصف دینه از کیست و به چه معنی است؟
در پایان این بخش با توصیه ی سؤال کننده ی عزیز به پرهیز از تفسیر به رأی قرآن و اجتناب از تکیه بر برداشت های شخصی به حضورشان عرض می کنم حتی همان آیه ای که نوشته اید (( وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ یعنی و کسانى که امکانى براى ازدواج نمىیابند، باید پاکدامنى پیشه کنند تا خداوند از فضل خود آنان را بىنیاز گرداند )) نیز دلیل بر عدم وجود حکم متعه در اسلام نیست. زیرا این دستور می تواند شامل ازدواج موقت هم باشد. یعنی کسانی که قدرت ازدواج و نکاح ــ حالا چه دائم باشد و چه موقت ــ ندارند خوب است که صبوری کنند و عفاف پیشه کنند تا خدا کمکشان کند.
علاوه آنکه ما هم معتقدیم خیلی وقت ها اسلام حکمی را بطور خاص مطرح نکرده و دستور نداده حتماً بروید و این کار را بکنید. بلکه یک جریان اجتماعی موجود را منظم کرده و با انتظام دادن و چهارچوب بخشیدن به آن، آن را در ضمن قانونی روشن ارائه داده تا از بی انضباطی و مضرات فردی و اجتماعی یک موضوع موجود و رایج جلوگیری کرده باشد. در اینجا هم یعنی همانطور که در مقاله ی اصلی ام گفته ام خداوند دستور نداده که رأساً و بدون هیچ دلیلی سراغ این حکم بروید. او ابتدا نیازمندان را به صبوری و تقوی دستور داده و این موضوع موجود در اکثر جوامع را با یک چهارچوب منظم به عنوان راه کار برون رفت از فساد و فحشا بیان داشته است.
سخن در این زمینه طولانی شد. اما در مورد سایر اشکالاتی که دوستمان مطرح کرده اند گمان می کنم در خلال مقاله ی اصلی و پاسخ به اشکالات بعدی به اندازه ی کافی گفتگو شده است.
آنچه مسلم است اینکه نیازهای دیگر هرچند همه مهم هستند اما هیچ نیازی مثل نیازهای غریزی ویرانگر نیست. مثلا نیاز به غذا از نیازهای غریزی است که نمی تواند تأمین نشود؛ یعنی انسان حتی اگر به دزدی و کشت و کشتار هم باشد، سعی می کند این نیاز را برآورده کند. بر خلاف نیازهای غیر غریزی و عاطفی مثل علاقه به همدم و دوست یابی و سایر نیازهای روحی، روانی، عاطفی و اجتماعی که شما از آن اسم برده اید. این ها معمولا ویرانگر و مخرب نیستند و لذا کنترل و ارضای آنها خیلی کار سختی نیست؛ اما غریزه ی جنسی از جمله نیازهای سرکش است که ویرانگر روح و روان فرد و جامعه است.
در مورد فرزند به وجود آمده از ازدواج موقت نیز گمان می رود شما بیش از حد احساسی شده و بر مبنای فرضیاتی سخن گفته اید که اصلا جنبه ی واقعی ندارد. در این زمینه باید گفت حتی اگر هم قانون چنین فرزندانی را به رسمیت نشناسد، دلیلی بر عدم مشروعیت این نوع ازدواج نیست. ضمن آنکه چه کسی گفته است قانون آنرا نمی پذیرد و به چنین بچه هایی شناسنامه نمی دهد؟ چه کسی گفته است که این نوع بچه ها فاقد پدر بحساب می آیند و باید قاچاقی زندگی کنند؟ از نظر قوانین ایران چنانچه ازدواج موقت رسمی و ثابت شده باشد فرزند حاصل از آن تابع پدر بوده و از شناسنامه و سایر حقوق مدنی برخوردار خواهد بود.
شاد باشید و سربلند
سه شنبه 85 اسفند 15
این مطلب را پنجشنبه نوزدهم مرداد 1385 ساعت 10:56 در وبلاگ قبلی ام یعنی لبگزه بلاگفا نوشته بودم و امروز به اینجا منتقل کردم
در ده دوازده متری کعبه مشرفه، یارو با یک تبختر و غروری خاص ایستاد و کفش های کثیفش را انداخت کف مسجدالحرام ... صندلی پشتی دارش ــ که نشان از رفاه طلبی این قوم دارد و مدتی است مد شده ــ را باز کرد... یک قرآن برداشت و در حالی که پاهایش را مستقیم و با فاصله ی یک وجب به سوی قفسه ی قرآن ها و در نهایت کعبه دراز کرده بود، خیر سرش شروع کرد به قرآن خواندن...
البته در مدینه و در حرم پیامبر هم همین صحنه ها را مکرر دیده بودم ... بارها دیدم و حتما شما که مشرف شده اید نیز دیده اید که به حالت دراز کشیده و در حالی که پاهایشان را به سمت ضریح مقدس و مرقد منور نبی اکرم دراز کرده اند، مثلا قرآن می خوانند.
خیلی دلم گرفت... یاد جمله ی پیامبر افتادم که فرمود: ما اوذی نبی مثل ما اوذیت یعنی هیچ پیامبری مانند من اذیت نشده است.
واقعا چه کشید آن نبی رحمت از دست این قوم بی فرهنگ و مغرور؟ یک آدم با حیا و اخلاقی در برابر یک گروه یاغی و بیابانی ... بیخود نیست که خدایش گفت: انک لعلی خلق عظیم
بلند شدم نماز بخوانم ... اما در همین دلگیری و همین افکار غوطه ور بودم و در دل به حال پیامبر بزرگوارمان اشک می ریختم که نگاهم روی قرآنی که او می خواند افتاد. دیدم دارد سوره ی توبه و این آیه را می خواند:
الاعراب اشد کفراً و نفاقاً و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل الله علی رسوله.. یعنی اعراب در کفر و نفاق از دیگران سرسخت تر و سزاوارترند که نسبت به حکم خدا ناآگاه باشند...
باور کنید دلم خیلی خنک شد ... نمازم که تمام شد خودم به خواندن قرآن مشغول شدم اما باز در همان حس بودم و مظلومی پیامبر و امامان معصوممان را در ذهن می گذراندم... در همین حال و هوا به این آیه ی سوره ی حجرات رسیدم:
قالت الاعراب آمنا قل لم تومنوا ولکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم... یعنی اعراب می گویند ما ایمان آورده ایم. به آنان بگو شما ایمان نیاورده اید ولی بگویید تسلیم شده ایم و هرگز ایمان در قلب هایتان وارد نشده است..
باورتان نمی شود که چقدر از این اتفاق خوشحال شدم و آرامش عجیبی احساس کردم
ایراد نگیرید که اعراب جمع عرب نیست و بلکه جمع اعرابی به معنای بادیه نشینان است... این را می دانم ... ولی مگر اینان غیر از تبار آنان هستند؟
امروز که به اصطلاح مترقی شده اند و در دنیای ارتباطات، ماهواره، اینترنت و تبادل فرهنگی هستند، هنوز قابل تحمل نیستند. هنوز آثار خشونت، بی تربیتی و غلظت قلب در اینان موج می زند، وای به آن روزی که تمام دنیا را همان شبه جزیزة العرب می دانستند و خود را برترین موجودات !!
بیخود نیست که گاهی خدا به اینان ادب می آموخت که در برابر پیامبر چگونه باشند ... ان ذلکم کان یوذی النبی فیستحیی منکم والله لا یستحیی من الحق ... و ما کان لکم ان توذوا رسول الله... یعنی این نوع کارهای شما پیامبر را آزار می دهد و او از روی شرم چیزی اظهار نمی کند اما خدا برای بیان سخن حق از شما شرم نمی کند ... و شما حق ندارید پیامبر را آزار دهید ..
اما چه می توان کرد که از قدیم گفته اند: نرود میخ آهنین درسنگ ... تا جایی که خدا هم معاذالله از دست ایشان خسته شده و می فرماید: و ممن حولکم من الاعراب منافقون و من اهل امدینة مردوا علی النفاق لا تعلمهم نحن نعلمعهم سنعذبهم مرتین ثم یردون الی عذاب عظیم( توبه ـ ۱۰۱) یعنی بعضی از اعراب اطراف شما منافق اند و گروهی از اهل مدینه بر نفاق ماهر و ثابتند. تو از نفاقشان آگاه نیستی و ما بر (سیرت ناپاک ) آنان آگاهیم. آنانرا دوبار عذاب می کنیم و عافبت هم به عذاب سخت نایل می گردند.
و امروز حتی، وقتی که ما ایرانیان و سایر مسلمانان با فرهنگ، روبروی ضریح آن حضرت به نشانه ی تواضع و ادب دست بر سینه می گذارند، همین تبار بادیه نشینان بر می آشوبند و با عصبانیت هر چه تمام تر از این کار ممانعت می کنند.
پ ن حالا بگردید ریشه مقابله و خنجر از پشت زدن تبار اعراب به مقاومت لبنانی و اصولا اسلام ناب محمدی از یک سو و همکاری با صهیونیزم از سوی دیگر را جستجو کنید..
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:6
سلام دوستان
مدتی این مثنوی یعنی آپ کردن وبلاگ تاخیر شد .. طاعات و عبادات قبول
در مباحثی که شب های گذشته در فرهنگسرای دانشجو داشتیم، دو جلسه و نصفی را اختصاص دادیم به بررسی تاریخی پدران پیامبر از حضرت آدم تا حضرت عبدالله... زیرا این یک بحث ریشه ای در عقاید است که آیا معصومان باید از نژادی پاک و شایسته به دنیا بیایند یا اینکه نطفه های ناپاک و رحم های آلوده نیز می توانند ــ معاذالله ــ پیامبری را بپرورانند؟
شیعه بر خلاف اهل سنت ، ناپاکی و آلودگی را در حق پدران و مادران پیامبران نیز روا نمی دارد و معتقد است که رسول خدا و بلکه تمامی پیامبران باید از نژادی شایسته، پدرانی موحد و مادرانی پاکدامن ولادت یافته باشند.
ما در این چند شب با صرف نظر از اعتقاد و باور شیعی خود، نگاهی به پدران پیامبر اعظم داشتیم تا این شجره ی طیبه را در بستر تاریخ نظاره گر باشیم و زمینه های تاریخی، وراثتی و ژنیتیکی پیدایش نور محمد صلی الله علیه و آله و سلم را بررسی کنیم.
حالا یک نگاهی به چندتا از اسلایدهای ارائه شده در بحث بیندازید. این توضیح هم لازم است که تمام آنچه در جلسه با اسلاید های مختلف که چند برابر این اسلایدها بوده، گفته شده است را نمی توان اینجا و در یک پست نوشت.
این یک شمای کلی از پدران پیامبر...
دقت کنیم که حضرت آدم نفر اول است و حضرت خاتم نفر 47
1- آدم 13- شالخ 25- ادد 37- غالب
2- شیث 14- هود 26- عدنان 38- لوی
3- آنوش 15- فالغ 27- معد 39- کعب
4- قینان 16- آرغو 28- نزار 40- مره
5- مهلائیل 17- ساروغ 29- مضر 41- کلاب
6- یرد 18- ناحور 30- الیاس 42- قصی
7- ادریس 19- تارخ 31- مدرکه 43- عبدمناف
8- متوشلخ 20- ابراهیم 32- خزیمه 44- هاشم
9- لمک 21- اسماعیل 33- کنانه 45- عبدالمطلب
10- نوح 22- قیدار 34- نضر 46- عبدالله
11- سام 23- همیسع 35- مالک 47- محمدص
12- ارفخشذ 24- اد 36- فهر
حضرت ابراهیم با ساره دختر عمویش هاران ازدواج می کند ولی ساره بچه دار نمی شود. سپس با هاجر که کنیز اهدایی فرعون مصر به ساره بود و خود ساره او را به ابراهیم بخشیده بود، ازدواج می کند و اسماعیل به دنیا می آید. پس از ولادت اسماعیل ساره از ابراهیم می خواهد که مادر و فرزند را دور از او و در شهر دیگری اسکان دهد. ابراهیم به فرمان خدا آنها را به وادی لم یزرع مکه می برد.
سال ها می گذرد و فرشتگانی که برای عذاب قوم لوط ( برادر زاده ی ابراهیم ) آمده بودند، سر راه مدتی را در خانه ی ابراهیم توقف می کنند و آنجا بشارت تولد اسحاق را به ساره می دهند.
اسحاق در 97 سالگی ابراهیم به دنیا می آید و به اسرائیل یعنی بنده ی خدا یا همان عبدالله لقب می یابد. همه ی بنی اسرائیل از طریق فرزندان دوازده گانه ی یعقوب بن اسحاق به او بر می گردند.
اسلاید بعدی این نسب را بیشتر روشن می کند و ملاحظه می فرمایید اینکه می گویند ابراهیم پدر ادیان توحیدی است به خاطر همین است که هم اسماعیل و پیامبر اسلام به وی بر می گردند و هم تمام انبیای بنی اسرائیل که کم هم نیستند.
تاریخ نویسان در تعداد و اسامی افراد از حضرت آدم تا اسماعیل و از حضرت عدنان تا خود پیامبر هیچ تردیدی ندارند و تنها ابهامی که وجود دارد در تعداد و اسامی این زنجیره از قیدار فرزند اسماعیل تا عدنان می باشد. ما در این نسب به روایت ام سلمه از پیامبر استناد کرده ایم و بر اساس نقل او ردیف های 22 تا 25 را ذکر کرده ایم. اسلایدی که مشاهده می فرمایید مؤید ما در این انتساب است:
عبدمناف یعنی ردیف 43 و جد چهارم نبی اکرم سه فرزند دارد. هاشم و عبدالشمس دو برادر دو قلو و به هم چسبیده بودند که به وسیله ی شمشیر ( یعنی جراحی ) از هم جدا شدند. کاهنان و پیشگویان آن روز پیش بینی کردند که چون بین این دو برادر با خون جدایی ایجاد شده تا همیشه بین تبارشان جنگ و خون ریزی خواهد بود.
هر چند ما به این پیشگویی ها اعتماد و اعتقاد نداریم ولی این موضوعی بود که اتفاقاً صورت گرفت و بین دو تیره ی بنی هاشم و بنی امیه ( امیه فرزند عبدالشمس است ) همواره درگیری وجود داشته است. البته به گواهی تاریخ معمولا بنی هاشم انسان های مومن و صالح بودند و بنی امیه از روی حسادت به مقام و موقعیت و تبعیت از باطل با آنان درگیر می شدند.
دقت در شجره ی این دو برادر گویای خیلی چیزهاست که با اندکی دقت روشن می شود:
به مهمترین حوادث تاریخ بشر نیز نیم نگاهی داشته ایم
و بالاخره عمر بشر را از آغاز تا امروز نتیجه گیری کرده ایم:
ممکن است سؤال شود که به گفته ی باستان شناسان یا زیست شناسان عمر انسان باید خیلی بیشتر از این حرف ها باشد؛ چون گاهی گفته می شود که مثلاً فسیل انسانی را کشف کرده اند که مربوط به ملیون ها سال پیش است.
جواب این است که صرف نظر از درستی این نظریه ها از مجموع اخبار و روایات می توان استفاده کرد که آدم و تبار وی یعنی همین انسان های فعلی تنها انسان های مخلوق روی زمین نبوده اند و قبل از آنان نیز تیره هایی از انسان روی زمین زندگی می کرده اند.
روایتی از امام صادق علیه السلام هست که راوی می پرسد: فرشتگان که هنگام آفرینش انسان (آدم) به خدا اعتراض کردند و گفتند آیا موجودی را می آفرینی که روی زمین به فساد و خونریزی می پردازد، آنها از کجا می دانستند که انسان چنین موجودی است؟
امام صادق بر اساس آن روایت فرمود: قبل از آدم نیز انسان های دیگری زندگی می کردند که به فساد و تباهی گرفتار شده بودند و ملائکه با توجه به آن سابقه ی ذهنی و شناختی که از انسان داشتند، به خداوند چنان گفتند.
بنابر این هیچ منافاتی با عمر انسان جدید یعنی فرزندان آدم و وجود سنگواره های انسانی متعلق به بیش از این تاریخ وجود ندارد.
این بود خلاصه ای از بحث ما در این چند شب .. و البته باور دارید که آنچه در جلسه گفته شده است را نمی توان به تمام و کمال اینجا نوشت.
فرزندان امام علی (سوال آقای یزدی)
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:10
بعد از بیان تاریخ پدران پیامبر، یزدی عزیز با شوخی و جدی مسایلی را که خود بهتر از من می دانند پرسیده اند و من تنها برای اطلاع دوستانی که مایلند بدان می پردازم و گرنه ایشان که بی نیاز از آن هستند. او نوشته بود:
سلام علیکم آقاسیدمحمدرضای عزیز و گرامی .
الکی نگفتند که کس نخارد پشت من جز آقا سید خودمان .
آقا ممنون ، بازم شما .
تاریخ خوبی بود و بهره مند شدیم .
راستی حالا نمیگیم یزید ، ابوسفیان هم بماند ولی امیه هم اصل نسب دار بوده ها ، نه ؟
یعنی از این بابت می توانسته پیامبر بشه ، نه ؟
الآن چی ؟ یعنی اصل و نسب دارها می توانند ؟ یا اینها هم نمی توانند ؟
حیف نبود که این شبها به این چیزا صرف بشه ؟
البته مفید بود و عرض شد که استفاده کردم .
و لازم هم هست که در این زمینه کار کرد .
راستی فرزندان امام علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلام الله علیها همین سه نفر بودند که تحت عنوان ( عبد مناف ) آمده ؟ یا دختر دیگری هم داشتند ؟
راستی فرزند بزرگ امام علی علیه السلام را پیگیری فرمودید ، که در خوی عرض شد ؟
بازهم عرض کنم که دست شما درد نکند و ممنون از زحمتی که کشیده اید .
جناب آقای یزدی !
در این که امیه هم اصل و نسب دار بوده است و از تبار عبد مناف و برادر زادهی هاشم سر سلسله ی بنی هاشم بوده است شکی نیست. اما مگر اصل و نسب دار بودن به تنهایی ملاک امتیاز و برتری افراد است؟
مگر نه آنکه گفته ایم: گیرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل
و باز مگرنه آنکه گفته ایم: پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
ادعای اثبات شدهی ما این بود که پیامبران و پیامبر اسلام، الزاماً باید از تباری پاک به وجود آمده باشند. بنابر این چنین ادعایی به معنای آن نیست که هر کس تباری پاک داشت الزاماً باید یا حتی می تواند پیامبر باشد. و شواهد تاریخی بر این ماجرا از پسر نوح گرفته تا جعفر کذاب ... بسیار است.
در مورد فرزندان امام علی و حضرت فاطمه علیهما السلام، آنچه مشهور است اینکه آن دو بزرگوار دارای چهار فرزند به نام های حسن، حسین، زینب و ام کلثوم بوده اند.
اما جالب است که بدانید که آنان فرزند دختر دیگری به نام سکینه داشته اند که به شدت مورد غفلت تاریخ قرار گرفته و جز در چند کتاب تاریخی و روایی ذکر زیادی از وی نشده است.
مرقد وی نیز در دمشق و در منطقه ای به نام « داریا » است که به خاطر همان غفلت ها مورد توجه نبوده است. اما از سال 1367 که بازسازی آن مورد اهتمام قرار گرفت، محل مراجعه و زیارت عاشقان ولایت شده است.
من در این زمینه کتابی به عنوان « بانوی ناشناخته » نوشته ام که در آن به اثبات وجود این بانوی بزرگوار به عنوان دختر حضرت علی و حضرت فاطمه علیهما السلام و بیان گوشه های مختصری از فضایل و تاریخ زندگی وی کرده ام؛ اما حیف که نمی توانم همهی آن را تایپ و روی وبلاگ قرار دهم.
البته دو سه تا آدرس هم می گذارم تا دوستانی که مایل هستند بیش از این ها اطلاعاتی کسب کنند بتوانند آنها را ببینند: سایت حضرت سکینه و وبلاگ و روزنامه جمهوری
سؤال دیگری که آقای احمد علی یزدی در شهرستان خوی در جلسه ای حضوری مطرح فرمودند، دربارهی محمد بن حنفیه فرزند برومند امام علی علیه السلام بود که می گفتند: شنیده ام ایشان بزرگترین فرزند امام علی بوده است و این نشان می دهد که آن حضرت قبل از خانم فاطمه علیها السلام همسر دیگری داشته است.
در پاسخ باید عرض کنم چنین نیست. زیرا بر اساس مستندات روایی و تاریخی خوله مادر مادر محمد بن حنفیه در زمان خلافت ابو بکر اسیر شد و طی ماجرای مفصلی که این مقال را حوصله ی بیان آن نیست به ازدواج امام علی علیه السلام در آمد.
جابر بن عبدالله انصاری در حضور امام باقر علیه السلام به بیان ماجرای خوله و ازدواج وی با امیر مومنان پرداخت و چنین گفت: به خدا قسم من نزد ابوبکر نشسته بودم که اسیران طایفه ی حنفیه را با مالک بن نویره از طرف خالد بن ولید آوردند. در میان اسیران دختری نزدیک به بلوغ بود. همین که آن دختر وارد مسجد شد گفت: ایها الناس، محمد صلی الله علیه وآله وسلم چه شد؟
گفتند: از دنیا رفته است.
او گفت: آیا نشان و علامتی از او هست؟
گفتند: آری؛ این قبر آن حضرت است.
خوله (متوجه قبر رسول خدا شد و ) گفت: سلام بر تو ای رسول خدا، من شهادت می دهم که تو سلام مرا می شنوی و جواب سلام مرا می دهی. بعد از تو ، ما را اسیر کردند؛ در صورتی که ما به وحدانیت خدا و پیغمبری تو شهادت می دهیم.
البته این ماجرا که از زبان جابر نقل شده بسیار مفصل است که من به خاطر اختصار به همه ی آن نمی پردازم و تنها بخشی را آورده ام که نشان می دهد خوله بعد از رحلت رسول خدا و در زمان ابوبکر به اسارت درآمده است. این در حالی است که امام علی با فاطمه ی زهرا در زمان پیامبر ازدواج کرد و حسن و حسین و حتی زینب و ام کلثوم در زمان پیامبر به دنیا آمده اند. نتیجه این است که محمد بن حنفیه نمی تواند بزرگ تر از حسن و حسین باشد و همینطور این درست نیست که امیر مومنان قبل از حضرت فاطمه ازدواج دیگری داشته باشد. ابن جوزی در باب دهم کتاب تذکره می نویسد: محمد بن حنفیه بعد از وفات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم متولد شد.
محدث قمی نیز در کتاب منتهی الآمال و هنگام ذکر فرزندان امیرمؤمنان می نویسد: پنجم از فرزندان علی علیه السلام محمد است که کنیه او ابو القاسم و مادرش خوله حنفیه دختر جعفربن قیس است.
صاحب مستطرف می نویسد: حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام فرزند خود محمد را به جنگ های سخت می فرستاد و به وسیله ی او بزرگان را محافظت می کرد. محمد بن حنفیه مردی جنگجوی و ثابتالقلب بود. یکی از روزها به محمد گفتند: چرا پدرت علی علیه السلام تو را به جنگ ها روانه می کند ولی امام حسن و امام حسین را نمی فرستد؟
او در جواب گفت: حسنین علیه السلام نظیر دو چشم پدرم هستند و من مثل دو دست آن بزرگوارم؛ و طبیعی است که وظیفه دست ها نگهداری و محافظت از چشم هاست.
به هر حال محمد بن حنفیه در زمان حکومت عمر بن خطاب متولد شد و در ایام عبدالملک بن مروان در سن 65 سالگی از دنیا رفت. و البته برای من هم روشن نشد که چرا به جای اینکه او را محمد بن علی بگویند، محمد بن حنفیه گفته و به طایفه ی مادری اش نسبت داده اند.
پیامبر در کتاب های آسمانی ( سوال سعید )
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:10
سعید عزیز پرسیده است:
سلام .خسته نباشین..یک سوال دارم و اون اینه که آیا در خود قرآن آیه ای هست که در آن در مورد تولد پیامبر(ص) پیش بینی کرده باشد؟؟در ادیان دیگر چطور؟؟؟؟
البته منظور سعید برایم مشخص نیست چون قرآن بعداز تولد پیامبر و همراه با رسالت وی یعنی از 40 سالگی ایشان به بعد نازل شده است. بنابراین پیش گویی ولادت آن حضرت در قرآن مفهوم ندارد. اما قرآن با پیامبر از یکدیگر جدا نمی شوند و در جای جای قرآن ذکر پیامبر وحود دارد. با این حال اگر منظور صرفاً آیه ای است که در زمینه بشارت گذشتگان به آمدن پیامبری به نام محمد صلی الله علیه و آله وسلم باشد، در آیه ی 6 سورهی صف از زبان حضرت عیسی مژدهی ظهور و رسالت پیامبر بعد از خویش به نام احمد را بیان می کند: و اذ قال عیسی ابن مریم یا بنی اسرائیل انی رسول الله الیکم مصدقا لما بین یدی من التوراة و الانجیل و مبشراْ برسول یأتی من بعدی اسمه احمد فلما جائهم بالبینات قالوا هذا سحر مبین
یعنی: وقتی عیسی به بنی اسرائیل گفت من فرستاده ی خدا به سوی شما هستم که تورات را تصدیق می کنم و به فرستاده ای به نام احمد نوید می دهم که بعد از من می آید. اما وقتی او دلایل محکم را برایشان آورد گفتند سحری آشکار است.
البته سایر کتاب های آسمانی به ویژه تورات و انجیل به بعثت پیامبری دیگر اشاره داشته اند که به اعتقاد من منظور از او ، همان پیامبر اسلام یعنی حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم است. زیرا می دانیم که کتاب های مقدس فعلی، همان وحی واقعی الهی و کتابی که موسی و عیسی آورده اند نیست و به گواهی تاریخ و همچنین محتویات آنها، مورد تعرض و تحریف قرار گرفته اند. بنابراین نمی توان انتظار داشت که با صراحت کامل ظهور پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم را بشارت داده باشند.
با این حال در همین کتاب های تحریف شده عباراتی دیده می شود که اشاره قابل ملاحظه ای به ظهور این پیامبر بزرگ دارد. من چند نمونه را می آورم و علاقمندان را به کتاب های مفصل در این زمینه ارجاع می دهم:
ــ در تورات، سفر تکوین، فصل 17 می خوانیم: « و ابراهیم به خدا گفت ای کاش اسماعیل در حضور تو زندگی نماید ... و در حق اسماعیل (دعای) تر ا شنیدم. اینک به او برکت دادم و او را بارور می گردانم و به غایت زیاد خواهم نمود و دوازده سرور تولید خواهد نمود و او را امت عظیمی خواهم نمود»
ــ و باز در تورات، سفر تثنیه، بخش 33 آمده است: « و این همان برکتی است که موسی آن مرد خدا قبل از مرگ خویش بنی اسرائیل را (بدان) مبارک نمود... خدا از سینا آمد و از ساعیر بر آنان پرتو افکند و از کوه فاران نور افشانی نمود »
سینا محل سخن گفتن خدا با موسی است؛ ساعیر کوه های فلسطین است و اشاره به عیسی دارد و بالاخره فاران ، نام قدیم سرزمین مکه است. ( معجم البلدان حموی، ج4، ص 225 )
ــ در انجیل یو حنا، باب 14 الی 16 می خوانیم : « اگر شما مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید و من از پدرم خواهم خواست و او تسلی دهندهی دیگر به شما خواهد داد که تا به ابد با شما خواهد ماند...
و چون آن تسلی دهنده بیاید که من از جانب پدر به سوی شما خواهم فرستاد یعنی روح راستی که از طرف پدر می آید او دربارهی من شهادت خواهد داد...
لیکن به شما راست می گویم که برای شما مفید است که من بروم؛ زیرا اگر من نروم آن تسلی دهنده به نزد شما نخواهد آمد. اما اگر بروم او را به نزد شما خواهم فرستاد... اما چون او یعنی روح راستی بیاید او شما را به تمامی راستی ارشاد خواهد نمود، زیرا که او از پیش خود سخن نخواهد گفت بلکه هر آنچه می شنود خواهد گفت و شما را به آینده خبر خواهد داد »
جالب است که قرآن در باره ی اهل کتاب می گوید: الذین آتیناهم الکتاب یعرفونه کما یعرفون ابنائهم و ان فریقاْ منهم لیکتمون الحق و هم یعلمون
یعنی: آنان که کتاب ( آسمانی ) به ایشان داده ایم، او ( یعنی محمد ) را مانند فرزندانشان می شناسند؛ اما گروهی از آنان با اینکه به حق علم دارند، آن را کتمان می کنند.
بدیهی است که این عبارت به معنای آشنایی آنان با پیامبر از روی پیش گویی های کتاب های آسمانی شان است. روایت است که عبدالله بن سلام از دانشمندان یهود، در باره ی پیامبر گفت: انا اعلم به منی بابنی
یعنی: من او را بهتر از فرزندم می شناسم. و سپس به آن حضرت ایمان آورد و مسلمان شد.
هدف و وسیله ( سوال عبدالله رضایی )
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:10
ارتباط هدف و وسیله مسأله ای بود که در ضمن صحبت هایم در فرهنگسرای دانشجو بیان کرده بودم که عبدالله رضایی گرامی در باره ی آن توضیح بیشتری خواسته و نوشته بود :
راستی سید جان بنده یه سوال اساسی برام پیش اومده ، شما یکی از جلسات گفتین که هدف وسیله رو توجیه نمی کنه تو منطق اسلام ، بعدش یکی از جلسات دیگر دکتر در جواب یکی از دوستان گفت که خوب یا بد بودن اتفاق رو خود اتفاق معلوم می کنه ، یعنی یه اتفاقی مثل آدم کشتن بعضی موقع ها بد و مضمومه ، مثل زندگی اجتماعی خودمون ، و بعضی موقع ها هم مثل جهاد در راه خدا ، کشتن آدم ها خوبه و حتی سفارش هم شده ، بنا بر این اینجا به این نتیجه می رسیم که هدف وسیله رو توجیه می کنه دیگه نه ؟ البته و صد البته که به شر طها و شروطها ! مثلا هدف اگه رضای خدا باشه ، این وسیله آدم کشتن رو تو جنگ توجیه می کنه دیگه! ، در هر حال منتظر پاسختون می مونم!
موضوع هدف و وسیله، یکی از مباحث مهم است که از دیرباز ذهن دانشمندان را به خود مشغول کرده است. بعضی معتقدند که هدف متعالی، در هر صورت و هر جا وسیله ی رسیدن به خود را توجیه می کند و استفاده از آن را مباح می دارد. یعنی برای رسیدن به یک خواسته ی اخلاقی استفاده از ابزارهای غیر اخلاقی اشکالی ندارد. می گویند وقتى زن و بچه ی انسان گرسنهاند و منتظر یک لقمه نان، ارتکاب دزدی و حتی جنایت برای سیر کردن آنان چه اشکالى دارد؟
اما قرآن، روایات و رفتار پیشوایان دینی ما و همینطور فطرت الهی و عقل سلیم، این سخن را یک سفسطه می دانند و معتقدند که نمی توان براى رسیدن به هدفى درست، از وسیله ای نادرست بهره برد.
مثلاً عده ای در فتنه ى طلحه و زبیر، به امام علی علیه السلام مىگفتند: چه اشکال دارد که براى ساکت کردن افراد سرشناس، به آنها باج بدهید تا در سایه سکوت آنها، بناى حکومت استحکام یابد؟
یا معتقد بودند که باید تا پایه های حکومتشان محکم می شد، معاویه را در حکومت شام ابقاء می کردند و وقتی به ثبات و استقرار رسید او را عزل می کردند تا از همان ابتدا شام از مرکزیت اسلامی جدا نشود.
اما آن حضرت زیر بار نمی رفت زیرا بر اساس رهنمودهای دینی نمی بایست حتی برای اقامه ی حکومت عدل، بر گمراهان تکیه کند و از آنان یاری جوید. اصولاً حرکت و رفتار امامان ما بر مبنای عدالت، صداقت و راستى بود و گرنه چنانچه لحظهاى به سردمداران غاصب روى خوش نشان مىدادند، بهترین وضعیت برایشان فراهم مىشد و لازم نبود این همه درگیری، رنج و سختی را تحمل کنند.
آنچه مسلم است اینکه از دیدگاه اسلام در اغلب موارد، برای رسیدن به یک هدف مشروع، وسیله نیز باید مشروع باشد چرا که تفکیک هدف و وسیله از یکدیگر دشوار است.
از طرف دیگر این موضوع، یک قضیه ى کلى نیست که بتوان براى همه ی موارد آن حکم قاطعى ( چه مثبت و چه منفی ) ارائه نمود و آن را در همه ی امور و موارد سارى و جارى دانست. زیرا دین مبین و روح حاکم بر آن هویتی را ایجاد کرده است که در صورت توجیه شدن هدف به وسیله ی وسیله، چیزى از روح حاکم و هویت دینی باقى نخواهد ماند.
قانون أهم و مهم نیز از اصولى است که جایگاه ویژه ی خود را دارد. مثلاً دروغ مصلحت آمیز مجاز شمرده شده است؛ چون مسأله مهمترى مثل حفظ جان و آبروی انسانی در کار است که عقل و شرع بر مهمتر بودن آن گواهى مىدهند. البته تشخیص اهم و مهم کارى ساده نیست بلکه نیازمند آگاهى و تسلط کامل بر معیارها و موازین دینی و روح حاکم بر احکام آن است.
بنابراین مقاصدى را که یک انسان در فرایند زندگى دنبال میکند همه یکسان نیستند، برخى از این هدفها، هدفهاى مقدماتى، آلى و زمینهساز براى نیل به هدفهاى بالاترند و برخى هدف نهایى و اصلی به شمار مىروند.
مثلاً عبادت هدف زندگى است؛ اما از سوی دیگر همین عبادت، یک هدف مقدماتى است. به تعبیر دیگر وسیله ای است براى رسیدن به هدف برتر که عبارت از کمال انسان و شکوفا شدن استعدادهاى جان آدمى است که اوج آن رسیدن به قرب پروردگار مىباشد. یعنی مقامى که انسان به ذات اقدس الهى رهنمون مىشود و در جوار رحمت الهى استقرار مىیابد.
خلاصه سخن آن که هدف نهایى انسان کمال است و کمال انسان به معرفتالله مىباشد و معرفت هر شخص به میزان قرب او به خداست و تقرب با سیر الى الله ممکن است وعبادت (بندگى و سرسپردگى محض در برابر خدا) مسیر سیر الى الله است.
البته دوستان می توانند در این زمینه به کتاب های مفصل تر مراجعه کنند. سیری در سیره ی نبوی شهید مطهری نیز در این مقوله مفصل بحث کرده است.
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:6
خانم مریم هم در باره ی نذر چنین پرسیده بود:
من یه سوال دارم آقا سید که شاید از دید شما خیلی سوال نباشه اما خیلی وقته که دارم دنبال جوابش می گردم.
شما می دونید بهترین چیز برای نذر کردن چیه؟
ذکر؟ روزه؟ نماز؟ یا...
می دونید در روایات چی رو به ما توصیه کردن؟...
یکی از دوستام می گفت بهترین نذر اینه که آدم تلاش کنه تا گناهی رو که به انجامش عادت داشته ترک کنه.
شما می دونید بهترین چیز برای نذر کردن چیه؟
ذکر؟ روزه؟ نماز؟ یا...
می دونید در روایات چی رو به ما توصیه کردن؟...
یکی از دوستام می گفت بهترین نذر اینه که آدم تلاش کنه تا گناهی رو که به انجامش عادت داشته ترک کنه.
اجازه می خواهم قبل از پاسخ به ایشان، یک نگاه کلی تر به موضوع نذر داشته باشیم.
نذر عبارت است از اینکه انسان با ارادهی خود و به طور داوطلبانه چیزی را به عهده بگیرد و به انجام یا عدم انجام آن مستلزم و متعهد گردد. به خاطر همین استلزام است که در صیغهی آن است که با « لله علی » صورت پذیرد. این بدان معنی است که گویی نذر کننده این را یک حق الهی بر خود می داند و خداوند بینا را طرف حساب می شناسد تا مجبور باشد نذر خود را ادا کند.
بنابراین وقتی فردی با این شرایط نذر کند دیگر نمی تواند عمداً بر خلاف آن رفتار کند و چون به نوعی خود را بدهکار خداوند کرده است چنانجه بر خلاف نذرش عمل کند باید کفاره بدهد. کفاره ی نذر همان کفاره ی روزه خواری در ماه رمضان یعنی آزاد کردن یک بنده ( که امروزه دیگر موضوعیت ندارد ) یا دو ماه روزه ی متصل و یا اطعام مسکین می باشد که انتخابی و اختیاری است.
نذر بر چند نوع است:
1 ـ گاهی به عنوان شکرانه در قبال تحقق یک خواسته، نذری صورت می گیرد. این شکر نعمت می تواند به خاطر دستیابی به یک نعمت دنیوی و با نعمت اخروی و معنوی و حتی برای دفع بلا و رفع گرفتاری باشد. مثل اینکه نذر کند که اگر فرزندی نصیبم شد پنجاه هزار تومان صدقه می دهم یا اگر امسال توفیق زیارت کربلا یافتم دو روز روزه می گیرم و یا اگر بیماریم خوب شد به زیارت حضرت عبدالعظیم می روم و …
2 ـ گاهی برای الزام خویش به ترک فعل حرام یا مکروه و یا انجام فعل واجب و مستحب نذر منعقد می شود. مثل آنکه بگوید اگر دروغ گفتم، باید هزار تومان صدقه بدهم و یا اینکه اگر نمازم قضا شد یا علاوه بر قضای آن دو رکعت اضافه می خوانم و یا اینکه اگر ظرف امروز یک جزء قرآن نخواندم باید دو هزار تومان به فقیر بدهم و…
3 ـ گاهی هم نذر به طور مطلق و بدون هرگونه شرط یا تعلیق بر چیز دیگری صورت می گیرد که به آن نذر تبرع می گویند. به عبارت دیگر این گونه نذرها در قبال هیچ چیزی نیست و تنها برای ثواب، انجام یک فعل یا عدم انجام آن را نذر کنند. مثل آنکه نذر کند که فردا روزه بگیرد یا به اولین مستحقی که می بیند صدقه بدهد. و نذرهایی که برای رعایت حال خود در مواردی که بدون نذر نمی تواند مصمم به کاری یا ترک کاری باشد صورت می گیرد نیز از همین دست است. مثل آنکه برای الزام خود به نکشیدن سیگار نذر می کند که سیگار نکشد و...
البته ی قابل ذکر اینکه نذر حتماً باید با صیغه ی خاص خودش باشد. البته زبان عربی شرط نیست و اگر همان مفهوم به زبان فارسی نیز گفته شود، نذر منعقد می شود و شرایط آن برقرار می گردد. یعنی اگر به زبان فارسی هم بگوید که مثلاً برای خدا بر من است که فردا را روزه بگیرم، این نذر شرعی است و نمی تواند خلاف آن عمل کند. و اگر عمل کرد باید کفاره ی آن را بپذیرد.
نکته ی دیگر این که نذر باید مشروع باشد. یعنی نمی توان برای انجام یک گناه نذر کرد؛ مثل آنکه بگوید اگر امشب توانستم شراب بخورم و ...
علاوه بر آن متعلق نذر هم باید شرعی باشد؛ یعنی نمی توان نذر کرد که اگر خداوند به من فرزندی عنایت کرد به شکرانه اش مشروب بخورم.
دیگر آینکه باید مقدور باشد؛ یعنی نمی توان نذر کرد که اگر فلان خواسته ام بر آورده شد ظرف یک روز پیاده به مشهد خواهم رفت.
علاوه بر آنچه کفته شد لازم است از اموال خود و از اختیارات خود نذر کند. یعنی نمی توان نذر کرد که در صورت تحقق خواسته ام این مبلغ از مال فلانی را صدقه می دهم.
در روایت است که هنگام بازگشت پیامبر از یکی از غزوات ، زنی جلوی او را گرفت و گفت یا رسول ا… من نذر کرده ام که اگر تو سالم بر گردی شترت را قربانی کنم. پیامبر تبسمی کرد و با تشکر از نگرانی زن به وی متذکر شد که نمی توان از مال دیگران نذر کرد.
البته سرکار خانم مریم و سرکار خانم رعنا و دیگر دوستان ما را خواهند بخشید که تا اینجا اصلا ربطی به سوال آنان نداشت. اما چون احساس می کردم مطالبی است که خالی از فایده نیست نوشتم تا مورد استفاده ی همه ی دوستان قرار گیرد.
اما در مورد اینکه چه چیزی باید نذر کرد یا کدام نذر بهتر است... واقعاً من تا کنون چیز خاصی ندیده ام و این موضوع بیشتر به اعتقادات، نوع نگاه ها، سنت ها و رسومات مردم هر دیار بر می گردد و البته تجربه هایی که هر کس برای خود دارد نیز حائز اهمیت است. همین است که می گویند این نذر مجرب است و بارها و بارها امتحان شده است.
در نهایت، چیزی که من می توانم توصیه کنم اینکه با توجه به ارزش صلوات بر پیامبر و اهل بیت گرامی اش که بهترین درودها و صلوات و سلام خدا بر انان باد و همینطور زیارت عاشورا شاید از جمله ی بهترین نذرها باشد که خودم هم بسیار آزموده ام.
انسان های اولیه ( سوال هانیه )
سه شنبه 85 اسفند 15
نوشته شده در وبلاگ قبلی ... یعنی لبگزه ی بلاگفا
پنجشنبه بیست و پنجم آبان 1385 ساعت 11:6
اما در باره ی سوال هانیه که چنین گفته بود:
چقدر این مطلب جالب بود، دست شما درد نکنه... یه سوال، یعنی اون چیزی که ما به عنوان انسان های اولیه می شناسیم و شبیه میمون بودن و تو غار زندگی می کردن و ... همون آدم های قبل از حضرت آدمن؟
در این مورد باید بگویم، این یک نظریه ی اثبات نشده به عنوان نظر «داروین» است. داروینیسم نیای انسان را میمون می داند که در سیر تکاملی بطور طبیعی رفته رفته از میمون به انسان تغیر شکل و ماهیت داده اند. این نظریه چنان بی اساس و بی پایه است که من وقت خوانندگان را به بیان و رد آن تلف نمی کنم.
البته در قرآن کریم آیات صریحی وجود دارد که بعضی از انسان ها به خاطر گناه و فسق و فجور فراوان، به فرمان خداوند به میمون تبدیل شده اند. بدیهی است این موضوع که در معارف دینی و تعابیر قرآنی از آن به مسخ یاد شده است تنها به ارادهی الهی و تنها مختص به همان گروه از فاجران بوده است. بنابراین خداوند، آدم را به عنوان پدر بشریت و پدر انسان ها همین گونه که ما هستیم خلق کرده و نه تنها نژاد انسان از میمون پدید نیامده که تعدادی از انسان ها به خاطر نافرمانی با اراده ی الهی به شکل میمون مسخ شده اند.
اما آن انسان های اولیه که ما از ایشان چیزهایی شنیده و خوانده ایم، می توانند فرزندان همین آدم و پدران ما باشند و به احتمال فراوان بسیاری از آنان در غار ها سکونت داشته اند. اما اینکه میمون یا حتی شبیه میمون بوده اند مقرون به صحت نیست.
در مورد آدم های قبل از حضرت آدم یا نژاد های انسانی غیر از انسان معاصر که فرزندان آدم اند، اطلاعاتی دردست نیست و تنها احتمال قوی بر وجود داشتن چنین انسان هایی قبل از حضرت آدم و در ادوار مختلف تاریخ آفرینش وجود دارد.