سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 37
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382658
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



شعر

سه شنبه 85 دی 26

انتقال از وبلاگ قبلی در لبگزه ی بلاگفا یکشنبه نوزدهم تیر 1384ساعت 14:6 

بی تکلف و بی ریا و فارغ از قیل و قال های شاعرانه
                 یک غزل دیگر تقدیم به شما :

کجایی دوست جایت سبز تنهایم نمی دانی
ولبریز توأم از چشم ما هر چند پنهانی
کجایی دوست احوالی سراغی گوشه ی چشمی
نمی گفتی مگر با من همیشه سبز می مانی؟
دلم تنگ است و رد پای احساسی نمی بینم
زبانم لال ... شاید از محبت ها پشیمانی
دلم می خواست با چشم تو گاهی همسفر باشم
ولی ترسیدم از طی مسافت های طولانی
نمی دانم .. نمی دانم چرا روی از تو پوشیدم
خجالت می کشیدم از تو و دیدار پنهانی
ببخش ای نازنین بر من خطای دیدگانم را
غلط کردم نفهمیدم چه شد آن روز بارانی


سیدحسن حسینی

سه شنبه 85 دی 26

 

انتقال یافته از لبگزه ی قبلی در بلاگفا
چهارشنبه پانزدهم تیر 1384ساعت 23:20  
                                         دو کار زیبا از  مرحوم سید حسن حسینی

 شاعری بار امانت نتوانست کشید
            تکیه بر بالشی از عرفان داد
                                   تاجری اهل سلوک
                                          با سلاح خودکار 
                                                پای منقل جان داد
                                                       *  *  *
شاعری وارد دانشکده شد
                            دم در 
                             ذوق خود را به  " نگهبانی "  داد...



سلیم تهرانی

سه شنبه 85 دی 26

 انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه در بلاگفا

 یک غزل بسیار زیبا از سلیم تهرانی شاعر سبک هندی دوره ی صفویه که به نظر من خیلی جلو تر از زبان شعری دوران خودش گفته است :

به صورت تو بتی کمتر آفریده خدا          تو را کشیده و دست از قلم کشیده خدا
چو
 کرده نقش تو بر صفحه وجود، رقم              صد آفرین ز زبان قلم شنیده خدا
متاب روی ز هم صحبتان که تنهایی         لطیفه ایست که از بهر خود گزیده خدا
زمانه کیست که منصور را به دار کشد؟ به این وسیله بسوی خودش کشیده خدا
لباس فقر برازنده ی من است " سلیم "    که جامه ایست بر اندام من بریده خدا



شعر

سه شنبه 85 دی 26

انتقال یافته از وبلاگ قبلی ام لبگزه ی بلاگفا:
        تقدیم به  محمد علی بهمنی 
              
    بزرگ شاعر ساحل و دریا  که گفت:
                                         گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

وقتی حصار غربت من تنگ می شود ..    هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود
از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن      " گاهی دلم برای خودم تنگ می شود" 
گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی        گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود
هرچند می شکیبم بر عشق" باز هم        گاهی دلم اسیر دلی سنگ می شود
گر یک نظر به روی شما کرد یار ما               دنیای عشق با تو هماهنگ می شود



شعر

سه شنبه 85 دی 26

سه شنبه بیست و هشتم تیر 1384 ساعت 15:23   

یک کار دیگه از خودم با همون ریتم قبلی

خسته نشید کارای دیگه ای هم هست که تقدیم حضورتون می کنم

 
فریبم می‌دهد هردم، فریبائی چشمانی
و افسونم کند افسانه‌ی زلف پریشانی

به روی ما که مشتاقیم، گاهی چهره‌ای بگشا
بتاب امشب به بام ما، که مثل ماه می‌مانی
 

اگر هستم وگر مستم برای تو، به یاد توست
دریغ ازمن مکن جانا محبت‌های پنهانی

به آتش می‌کشی ما را خیالی نیست می‌سازم
و در مهر تو می‌سوزم: که حق داری بسوزانی

عجب موئی ، عجب روئی ، عجب آوای دلجوئی
غزال من ، چه می‌گویی که از صیدت نمی‌دانی؟

نمی‌دانی که هر جا می‌روی، دل پیش پای توست؟
و اشکم، هر دم آرد یاد از شبهای بارانی

میان راز ما؟  آری قلم  نامحرم است اما
تو می‌دانی که می‌دانم و می‌دانم که می‌دانی

و می‌دانم که در این دوره گردی‌های مرد افکن
به پایان می رسد این فصل، 
این فصل زمستانی

قسم بر موج، موجم من، پر از هنگامه احساس
دلم لبریز دریا هاست، دریاهای طوفانی

 


شعر

دوشنبه 85 دی 25

دوشنبه سیزدهم تیر 1384ساعت 22:27 

 

این هم یکی از کارهای قدیمی 

 

دلم برای تو تنگ است یار دیرینم
 و عاشقی چه قشنگ است یار دیرینم

غزل به وصف تو - انگار - خاک بر سر شد
 و پای قافیه لنگ است یار دیرینم

چه گویم از دل خویش و نگاه نازک تو 
 که مثل شیشه و سنگ است یار دیرینم

ترا به لحظه پر اضطراب می خوانم 
 بیا چه جای درنگ است یار دیرینم

قسم به سقف نگاهی که ریخت بر سر من 
 دلم برای تو تنگ است یار دیرینم


این همه تعطیلی

دوشنبه 85 دی 25

 این مطلب دوشنبه سی و یکم مرداد 1384ساعت 21:25 در وبلاگ قبلی ام در بلاگفا نوشته شده بود که امروز به اینجا انتقال یافت

هو المحبوب

 آیا واقعا از این همه تعطیل در ایام سال، همین پنچ روز زیادی بود؟

حتما دوستان عزیز اطلاع دارند که تعدادی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، به بهانه ی تعطیلات زیادی در کشور طرحی را به کمیسیون اجتماعی مجلس ارایه داده اند که  پنج روز از تعطیلات را کم کنند. آن ها معتقدند در طول سال 104 روز تعطیل پنجشنبه و جمعه، 15 روز تعطیلات عید نوروز و 25 روز تعطیلات رسمی داریم که جمع آن ها 144 روز می شود و باید بر این ایام تعطیلات اقلیت های مذهبی و سه ماه تعطیلات تابستان را نیز اضافه کرد.

جالب است بدانید این ایام عبارتند ا ز سیزدهم رجب سالروز تولد امام علی علیه السلام، سالروز پانزده خرداد، دوازدهم فروردین روز ملی یا روز جمهوری اسلامی، سالروز شهادت امامان همام، امام صادق و امام رضا علیهما السلام ...
در این که کشور ما بیشترین تعطیلات را در کشورهای دنیا، یا چون اطمینان ندارم بهتر است بگویم در ردیف اولین کشورهایی است که بیشترین تعطیلات را دارد، شکی نیست. و نیز شکی نیست که تعطیلات زیادی موجب رکود در همه ی امور به خصوص امور اقتصادی و مانعی در جهت توسعه ی کشور به حساب می آید.
آری ... اما آیا واقعا از این همه تعطیلات، همین پنج روز زیادی وده است که مورد توجه و طرح آقایان قرار گرفته و انگشت روی آن ها گذاشته اند؟
گاهی بعضی از ما کارهایی می کنیم که یا به عواقب آن آگاهی ندارییم و یا اینکه آگاهی داریم و باز هم به چنین تصمیماتی می رسیم که در هر دو صورت اشکال دارد و به قول معروف عرب: اذا کنت لا تدری فتلک مصیبه و ان کنت لا تدری فالمصیبه اعظم .. یعنی:  اگر خبر نداری که خود مصیبتی بزرگ است و چنانچه خبر داری و باز هم .. که مصیبت عظیم تر است.

برادران ! مگر نه آن که تمام افتخار ما این است که در سایه سار ولایت علوی زندگی ی کنیم و تنها کشوری هستیم که به طور رسمی، این راد مرد جهان هستی را پاس می داریم ؟
در کدام کشور دنیا به امیر مومنان علیه السلام ان گونه احترام می گذارند؟ هر چند ما هم در خیلی از موارد به همین احترام ظاهری و علی علی کردن اکتفا کرده و چه بسا که بر مظلومیت او می افزاییم، اما همین نیز خوب و بودنش بهتر از نبودنش هست. مگر آن که قبول نداشته باشیم که ..
و آن وقت اگر همین نشان و نماد تکریم ظاهری را هم از بین ببریم، چه خواهد شد؟
آیا به عواقب آن اندیشیده اید؟ آیا این اقدام موجب آن نخواهد شد که چند صباح دیگر عید غدیر، عید فطر، عید قربان که از اصل و آغاز اسلام اسم عید بر آن ها رفته است، تعطیل ندانیم و از عید بودنشان خارج سازیم؟
آیا در این صورت کم کم از معارفمان و سنت های اصیلمان فاصله نخواهیم گرفت؟ 

دوستان عزیز! توجه دارید که 12 فروردین روز ملی و نماد استقلال ماست. کدام کشور جهان را سراغ دارید که روز ملی نداشته باشد و آن روز را به احترام تعطیل نداند؟ امروز دیگر دور افتاده ترین،مهجورترین و بی نام ترین کشورها – حتی اگر در واقع، روز ملی نداشته باشند – یک روز را به هر بهانه ای به عنوان نماد ملی خود تعیین و آن را پاس می دارند؟
آیا واقعا ما که عظمت آن روز را دیده ایم، چنین تصمیمی بگیریم نسل های آینده مان که این عظمت ها را به چشم ندیده اند، چه تصمیماتی خواهند گرفت؟
15 خرداد را که امام امت برای همیشه عزای عمومی اش اعلام کرد چه؟ مگر چند سال از ارتحال امام گذشته است؟ یا این که در دلایل انگیزه ها و اهداف امام  از این ماجرا، به نتایج دیگری رسیده ایم؟

شنیده ام که مبارز نستوه و فقیه عالیقدر تشیع مرحوم آیه الله کاشانی برای رسمی کردن تعطیل سالروز شهادت امام صادق علیه السلام چه تلاش هایی که نکرد و چه سختی هایی را که تحمل نکرد، تا این که موفق شد مصوبه ی آن را از مجلس و دولت شاهنشاهی بگیرد. آیا سزاست ما به این بهانه های واهی تمام مقدسات و تلاش های بزرگانمان را ندیده بگیریم و از سر خامی کاری کنیم که عواقب آن معلوم است؟
آیا بهانه ی تعطیلی زیاد، می تواند توجیه گر این پیشنهاد های عجیب و غریب باشد؟

دوستان گرامی ! بیایید قدری بیشتر اندیشه کنیم.. گشور ما در ایام نوروز بیش از بیست روز – یعنی از 25 اسفند تا 15 فروردین سال بعد در عمل تعطیل هستیم. بیایید فکری به حال این ایام بکنیم. بیایید سرانه ی کار مفید در گشور را دریابیم که زیر یک ساعت است.
توجه داشته باشیم که تعطیلات رسمی یک کشور بر اساس اعتقادات، فرهنگ ، آداب و سنت های آن کشور رقم می خورد. چرا فکری به حال 13 فروردین که بر اساس یک خرافه ی انگلیسی نحس به حساب آمده و تعطیل شده است، نمی کنید؟

باید به این نکته توجه داشته باشیم که ما چاره ای نداریم جز این که با فرهنگ سازی و استفاده از حد اکثر توانایی و به قول امروزی ها پتانسیل های نیروی کار کشور، افت های تعطیلات زیادی را به حد اقل برسانیم. و گر نه مجبوریم در آینده به پیشنهاد های دیگری هم تن در دهیم که مثلا بیایید برای بهره وری بیشتر و استفاده ی حد اکثری از ظرفیت های اقتصادی، تعطیلات آخر هفته مان را نیز با جامعه ی جهانی تطبیق دهیم و به جای پنجشنبه و جمعه، شنبه و یکشنبه را تعطیل کنیم. زیرا می شود چنین استدلال کرد که دو روز هفته را که ما تعطیل هستیم و دو روز هم آن ها در تعطیل به سر می برند و در نتیجه ما برای مبادلات اقتصادی و ... بیش از سه روز کاری در هفته در اختیار نداریم.

و همینطور مجبوریم به خواسته های دیگری نیز پاسخ مثبت دهیم .. مثلا این که با توجه به انفجار اطلاعات در دوره ی اینترنت و در حاکمیت دهکده ی جهانی، حروف نوشتاری فارسی را به لاتین و به اصطلاح فنگلیش finglish       تبدیل کنیم تا در ارتباط و سهولت آن موثرتر باشد ...
شما را به خدا بیایید اندیشمندانه تر فکر کنیم و عمیق تر پیشنهاد بدهیم و با مشاهده ی پیشرفت ها و کثرت کفار، دست از سنت ها و اعتقادات اصیل مان بر نداریم که همیشه همرنگ جماعت شدن، الزاما نارسوایی در پی ندارد .

                                                                                            والسلام



جوانان

دوشنبه 85 دی 25

این مطلب را روز جمعه بیست و پنجم شهریور 1384ساعت 22:4  در لبگزه ی بلاگفا نوشته بودم که به اینجا منتقل کردم
 

  ۱۱ شعبان المعظم به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر  " روز جوان " نامیده شده است. با تبریک این روز عزیز به همه ی  جوانان عزیز  و دختران و پسران ایرانی ...

                                                               ***

به راستی چه سیر و تحولی در دنیای جوانی پیش آمده است؟ سطح توقعات و انتظارات متقابل جوان و جامعه، جوان و والدین، جوان و مسئولان و جوان و ... دچار چه تغییراتی شده است؟ در مسائل مربوط به جوانان، کجا هستیم و کجا باید باشیم؟ اینها و البته ده ها پرسش دیگر وجود دارد که باید پاسخ داده شوند. اما کی و کجا و توسط کی ؟ نمی دانم ...

البته این که مسئولان ما برای جوانان چه کرده اند، باید گفت زحمات زیادی در این باره کشیده شده است. حالا این زحمات چقدر زیر بنایی و ماهوی هستند و چقدر روبنایی و شکلی... مسایلی است که نیاز به مباحث مفصل تری دارد که نه من مسئولیتی در این زمینه دارم و نه در صدد بیان آن هستم..

اما این قدر می دانم که جوان امروز ، بهترین سوژه ای است که بسیاری از مسئولان، هنگام بیکاری سخت بدان می پردازند و البته تنها در مقام حرف .... ولی در گذرگاه عمل ، جوان تنها یک پل است که هنگام نیاز و برای عبور از آن و رسیدن به مقصود، به کار می آید و پس از رسیدن به هدف از صحنه خارج و مانند پل متحرک پس از عبور از رودخانه، جمع می شود.

                                            

اجازه بدهید که بیش از این به این موضوع نپردازم و ماجرا یا درد دل خود را از زاویه ای دیگر، مورد گفتگو قرار دهم و آن این که خود جوانان برای خود چه کرده اند و حال و آینده شان را چگونه طراحی نموده اند؟

من بر این باورم که جوانان گذشته با تمام محدودیت ها و محرومیت ها و کمبودهای مادی و تحصیلی و رفاهی، بیشتر از جوانان امروز از ظرفیت ها و استعداد های بالفعل و بالقوه ی خود استفاده می کرده اند. در حالی که بسیاری از جوانان امروز یا خود را دست کم می گیرند و اصلا از این استعداد های طبیعی و خدادادی  استفاده نمی کنند و یا این که گاهی در استفاده از آن ها راه و رسم افراط  و تفریط را پیش می گیرند و هم خود  به بیراهه می روند و هم اعتماد دیگران و جامعه را نسبت به خود از دست می دهند.

البته خوب است این را بگویم که این ها نوشته ی کسی است که دیری نیست که با روزگار جوانی وداع کرده و هنوز فاصله ی او و جوانان قدری نیست که تهمت  " عدم درک جوان " بر او روا باشد ... ضمن این که هنوز روح و حس جوانی را چه در انگیزه ها  و چه در شر و شور جوانی از دست نداده است. تنها فرقش با دوران جوانی اش این است که کمی واقع بینانه تر -- و ادعا نمی کنم که عاقلانه تر -- به مسائل نگاه می کند.

بعضی از این جوانان فقط پدر و مادرشان را می شناسند و تنها مسیر اتاق خواب و مدرسه ی خود را بلدند. بسیاری از اینان با این که در علم و تحصیل نابغه می شوند اما برای یک سلام و احوالپرسی عادی می مانند، چه رسد به حضور فعال اجتماعی... و به خاطر همین خانه نشینان خوبی خواهند بود. بعضی دیگر آن قدر از محیط اطراف، بزرگترها، والدین و عاقلان قوم گریزانند که شر و شور جوانی را فقط با تکیه بر احساسات و غرور خود و هم سن و سال های خود به کار می گیرند و چه بسا که به لا ابالی گری، بی قیدی،  هرزگی و انگل شدن کشیده می شوند. بعضی دیگر  نیز هستند که  هم در تحصیل و هم در کار ، راه به جایی نمی برند و  از طرفی حجب و حیا و تربیتشان اجازه ی بی پروایی و بزهکاری به آنان نمی دهد. اینان هم گروهی هستند که منتظر معجزه می مانند شاید که دستی از غیب برون آید و کاری بکند.

آیا واقعا جامعه می تواند به این دسته از جوانان تکیه کند؟ جواب معلوم است ... و  آن وقت است که عدم درک متقابل پیش می آید و  " شکاف نسل ها "  روز افزون تر می شود. 

دلیل اصلی این ماجرا چیست ؟ نمی دانم ...

 ولی شاید این باشد که غالب جوانان امروز،  بیشتر از آنکه از خود توقع داشته باشند، از والدین، جامعه و اطرافیان توقع دارند و خود را خنثای خنثی می پندارند. اینان بیش از آن که دست بر زانوی خود بگذارند و بیش از آنکه به پتانسیل ها و نقاط قوت خود تکیه کنند و با استفاده ی از  امکانات طبیعی پیرامون خود و بهره برداری از تکنولوژی ها و مکانیزم های گوناگون و پیشرفته ی در دسترس، خالق شگفتی ها شوند و موجب افتخار خود ، خانواده و جامعه و کشور خود شوند، انتظار دارند که دیگران جاده ها را برایشان هموار کنند و آن ها در این جاده فقط به سرعت راه بروند.

                               

                                                           

جوانان امروز باید مثل جوانان دیروز باور کنند که کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ...

جوانان باید باور کنند که جاده صاف کردن حتی اگر با ریتمی کند همراه باشد هنر است، نه در جاده ی صاف و هموار با سرعت ۲۰۰ کیلومتر حرکت کردن.... خلاق و مبتکر بودن ارزش دارد نه از خلاقیت های دیگران بهره بردن و آسوده رندگی کردن ... غذا پختن را بلد بودن و بی نیاز بودن از دیگران، بهتر  است از لقمه ی آماده خوردن و ساندویچی بزرگ شدن ... و به قول معروف اگر قلاب سازی و ماهی گیری را یاد بگیریم مستقل تر و عزتمندانه تر از این است که  ماهی را از ماهی گیر به التماس بگیریم تا رفع گرسنگی کنیم ... که اگر نداد از گرسنگی  بمیریم.

جوانان امروز باید خودشان، خودشان را باور کنند نه اینکه توقع داشته باشند که دیگران آنها را باور کنند ... باید خود را دریابند و باور کنند که بسیاری از بزرگان مذهبی و  رجال علمی و تأثیر گذاران صحنه های مختلف ایران و دنیا از روستاها و بطن خانواده هایی محروم و درمانده سر بلند کرده اند...

جوانان باید باور کنند که می توانند کوه ناامیدی را از بیخ و بن برکنند ... باید باور کنند که ارده ی آنها همه چیز حتی طبیعت را به تسلیم وادار می کند ...

جوانان باید باور کنند که تقلید از دیگران تمام پتانسیل آنان نیست ... و پوشیدن تی شرت های منقوش به پرچم بیگانگان و صورتک دلقک های  آنسوی آب، نشانه ی تمدن و آزاد اندیشی نیست ...

جوانان باید باور کنند که به شکل خوانندگان و هنرمندان هندی و هالیوودی در آمدن شایسته ی جوان ایرانی نیست ...

جوانان باید باور کنند که نشریه های کذایی که مدل  و درصد رنگ  موی هنر پیشگان غربی را معرفی و بر و رو  و جسم امثال نیگول کیدمن و جنیفر لوپز را تبلیغ می کنند ، کتاب سعادت آنان نیست ...

جوانان باید باور کنند که اگر حتی در اصلاح سر و صورت و آرایش می خواهند منحصر به فرد باشند و مورد توجه دیگران، می توانند با تکیه بر خلاقیت خود و آداب و سنت های ایرانی به این مسیر گام بردارند ...

جوانان باید باور کنند که هر روز به شکلی -- آن هم از نوع اجق وجقش -- درآمدن، هرچند حس انگشت نما شدن و مورد توجه قرار کرفتن شان را ارضا می کند ولی ارزشی نیست که ماندگار باشد ....

جوانان باید باور کنند که نیاز تعلق اجتماعی آنان را وابستگی و پیروی از گروههای پانک و رپ ( این ها که قدیمی شده اند ) و هوی متال و متالیکا و ... تأمین نمی کند ...

جوانان باید باور کنند که مایکل جاکسون ها دارای انحراف اعتقادی و اخلاقی هستند و مدوناها مبلغان عرفان صهیونیستی کابالا...

جوانان باید باور کنند که  عرفان وارداتی از مکاتب شرق آسیا و همدمی با عرفان  بودا، اشو، بورخس و کوئیلو ی برزیلی و... راه سیر وسلوک نیست و تنها توهم و خیال پردازی است ... و باید باور کنند که ما خود ریشه ی عرفان ناب هستیم و از صوفی گری و مرید بازی و مرید پروری به دور ...

جوانان باید باور کنند که اکس و اکستاسی و اشک خدا و مخدرات قرن ۲۱ آنها را به جایی نمی رساند جز به تباهی فکر و اندیشه و غیرت و عزت ...

و بالاخره جوانان باید باور کنند که این ها همه و همه دسیسه های دشمنان برای انحطاط و بی هویت کردن آنان است ... و باید باور کنند که  وابسته به جامعه ی پر افتخار ایران اسلامی با عادات و رسوم و سنت های اصیل و مایه دار خود هستند... 

و البته اینکه ما به عنوان متولیان فرهنگی کشور چقدر، در ایجاد ارتباط با جوانان موفق بوده ایم و جوانی را که به اقتضای سن و سالش دنبال حقیقت و شناخت کاملی از هستی می گردد و در مرحله ی  شکل گیری ایدئولوژیکی قرار دارد، تا چه اندازه با حقایق ناب اسلام عزیز و سنت های اصیل و جاودان ملی خویش آشنا کرده ایم ... بحثی است که بهتر است اصلا به آن نپردازیم چون ما هم باید باور کنیم که .....

                                                                                                               والسلام

 


یک غزل

یکشنبه 85 دی 24

دوستان عزیز سلام
مدتی است که بین من و  فضای شعر و شاعری فاصله ای وحشتناک افتاده است... چه کنیم گرفتاری های روزگار مجال نمی دهد. به قول قیصر امین پور که گفت:

 گفتی غزل بگو چه بگویم مجال کو؟
شیرین من برای غزل شور و حال کو؟

باور کنید گاهی دلم برای یک قطعه شعر چنان تنگ می شود که نگو و نپرس ... به هر حال بعد از مدتها امروز این غزل نصفه نیمه را تقدیمتان می کنم

بهار خاطره‌ی ما همیشه طوفانی است
و تا کنار محبت چه راه ... طولانی است

قسم به تیرگی دلنشین شبهایم
که با خیال تو هر شب عشای ربانی است

غزل برای تو یک گوشه از نیاز من است
ولی چه سود که تکرار دل پریشانی است
 
 

دلم گرفته ز هستی و حیف،‌ چشمانت
تمام هستی ما بوده است و حالا نیست

بریده‌ای مگر از ما.. ؟ چنین قرار نبود !!
بریدن از تو  ــ خدایا ــ خیال شیطانی است

« هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکند »
گمان کنم که به توصیف توست .. آیا نیست؟

به زیر چتر نگاهت مرا پناه بده
هوای خانه ی چشمم هنوز بارانی است

                                                                         شاد باشید


غدیر

یکشنبه 85 دی 17

                      

 ندیده ... بعثت را ایمان آوردیم

      و ندیده ... غدیر را  پیمان بستیم

             و برآن پیمان باقی ماندیم

                             و ندیده ... عاشورا را  گریستیم

                                       و خونمان همیشه به جوش  است از ندیدنش

                                                                                      کاش بودیم و ...

 و اکنون نیز از فراق عشقی ندیده می سوزیم

                                           و در انتظاری غریب بی تابیم

                                                                                      کاش باشیم و ...

 ندیده ... به بعثت و غدیر و عاشورا یقین یافتیم ..

                             ندیده .. و صمیمانه باور کردیم  آنچه را گذشت

                                                                         و آنچه را خواهد بود نیز...

 خدایا ! مباد که نبینیم

                            حجتت را

                               خلاصه ی بعثت را

                                             عصاره ی غدیر را

                                                              و ثائر عاشورا را

                                                                  خدایا ! روا مدار که دیگر ...

                                                                                   ندیده  بمیریم

                                                                                         روا مدار ... خدایا


<   <<   51   52   53      >