اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 87 تیر 27
مطلب زیر صحبت های اینجانب در جلسه ی نهم هم اندیشی جوانان است که در 22 تیرماه 1387 در ادامه ی مبحث هفته ی پیش انجام شد:
بر اساس روایات دینی و پیش بینی پیامبر اکرم و امیر مومنان علیهما السلام و همینطور مشاهدات تاریخی، می توان مهمترین مشخصات و ویژگی های این نوع گروه های افراطی را این گونه دسته بندی کرد:
1- تمسک به ظاهر عبادات: عبادت اینان فراوان است و قرآن را زیاد و خیلی زیبا می خوانند؛ اما همه ی این عبادت ها ظاهری است. با مفاهیم و باطن قرآن و ژرفای عبادات کاری ندارند و تنها همان شکل ظاهری آن را انجام می دهند.
امیر مومنان حضرت علی (ع) ضمن سخنانی در جنگ نهروان ـ جنگ با خوارج ـ خطاب به لشکریانش می گوید: ایها الناس انی سمعت رسول الله صلی الله یقول: یخرج قوم من امتی یقرؤون القرآن لیس قرائتکم الی قرائتهم بشی و لا صلاتکم الی صلاتهم بشی و لا صیامکم الی صیامهم بشی یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم و هو علیهم لا یجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیه (صحیح مسلم حدیث 156)
یعنی: ای مردم! شنیدم که پیامبر می فرمود: در میان امت من گروهی پدید می آیند که قرآن خواندن شما در مقابل قرائت آنان چیزی به حساب نمی آید و همینطور نماز خواندن شما و روزه گرفتن شما هم در برابر نماز و روزه ی آنان چیزی به حساب نمی آید. اینان گمان می کنند که قرآن با آنان است در حالی که قرآن بر علیه آنان است. نمازشان نیز از حلقومشان تجاوز نمی کند. این ها همانطور که تیر از چله رها می شود و از کمان دور می شود، از اسلام خارج شده و از روح آن دور می شوند.
دوشنبه 87 تیر 24
سلام دوستان عزیز
بی مقدمه عرض می کنم به پیشنهاد سرکار خانم دریا قرار شد جلسه ی هم اندیشی جوانان در فرهنگسرای دانشجو، موضوع وهابیت به بحث و هم اندیشی گذاشته شود. آن چه از نظرتان می گذرد خلاصه ای از مباحث من است که در هشتمین جلسه ی هم اندیشی (شنبه 15/4/1387 ) با دوستان گفتگو کردیم.
ریشه های تاریخی و اعتقادی وهابیت
به عنوان مقدمه: در یک بررسی ساده ی تاریخی ملاحظه می شود که همیشه ادیان الهی دچار کج فهمی ها و تندروی های عده ای بوده است که آیین الهی را بر اساس رأی و نظر خود می پسندیدند. این عده مسایلی را در دین خدا وارد می کردند و بدعت هایی را بر پا می ساختند که با روح واقعی دین به شدت منافات داشت. اما به هر حال طرفدارانی هم پیدا می کردند و طبیعتاً پیدایش گروه ها و نحله های منحرفی را سبب می شدند.
اسلام هم از این قاعده مستثنی نبوده و در ادوار مختلف، تندروی های عواملی کج فهم و کاتولیک تر از پاپ یا مسلمان تر از پیامبر!! باعث آسیب به وجهه ی دین مقدس اسلام شده است. البته انحراف از اسلام ناب و جریان هایی که به چنین انحرافاتی انجامیده است، زیاد است اما ما در این نشست ها می خواهیم بعضی از این جریانات انحرافی که به شدت دچار افراط و تفریط شده و با بی منطقی مطلق و تعصب های ناشی از جهل همراه بوده و هست را بررسی کنیم. جریان های افراطی خشن در اسلام را می توان در چهار دوره ی تاریخی ردیابی کرد:
پنج شنبه 87 تیر 20
لیله الرغایب .. شب آرزوها
شب یلدای عشق... یلدای معرفت
یلدایی که به جای شاهنامه خوانی و قصه ی مادر بزرگ، این خداست که در گوش بنده اش می خواند
و مهمتر اینکه خدا نیز ساکت است تا نجوای بنده اش را بشنود و آرزوهای بزرگش را اجابت کند
و چه آرزویی بزرگ تر از خودت ای مولای من؟
و چه چیزی قشنگ تر از امید به خود تو ای مهربان تر از مادر؟
و چه آرامشی بهتر از لحظه ی نگاه به تو ای آرامش مطلق؟
خدای من! تمام آرزهایم و بزرگترینشان نیز در همین یک جمله است که اللهم عرفنی نفسک
چه آنکه اگر نشناسمت پیام و پیامبر آسمانی ات را نخواهم شناخت
ونیز مولای عاشقی ها را نخواهم شناخت...
و این یعنی گمراهی از دین تو...
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
ای ججت خدا!
ای مولای بنده نواز!
ای ارباب رعیت پرور!
کمکم می کنی... می دانم
دستم را می گیری .. اطمینان دارم
و همین مرا بزرگترین آرزو و والاترین گشایش است نازنین !
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
سه شنبه 87 تیر 18
بسیار پیش آمده است که در مجامع مختلف، وقتی صحبت از شیعه ی با آگاهی و معرفت و شیعه ی بدون آگاهی و شناخت داشته ام ماجرای زیر را نقل کرده ام. تمام حرف این است که اگر شیعه با همه ی ظرفیت به جایگاه امام و امامت معرفت نداشته باشد، هنگام امتحان و حضور، در جا می زند و وقتی که اعتقادش به نظام امامت از روی علم و آگاهی باشد و به مرحله ی باورمندانه ای رسیده باشد، دیگر دنبال چون و چرا و ... نمی گردد و تمام خیر را در اطاعت محض از امام می داند هر چند که به نتایج آن وقوف نداشته باشد.
روایت زیر را که ما نام حکایت شیعه ی تنوری بر آن می گذاریم با ترجمه از مناقب ابن شهر آشوب جلد4 صفحه ی 237 و بحارالانوار جلد 47 صفحه ی 123 حدیث 172 و البته با اندکی تصرف در عبارت برایتان نقل می کنم .
فردی به نام مأمون رقی که گویا خود در این ماجرا حضور داشته است می گوید:
یکی از شیعیان خراسان به نام سهل خراسانی به حضور امام صادق رسید و به اعتراض گفت: با این که حق خلافت و رهبری از آن شماست، و با این که ــ فقط در خراسان ــ صد هزار شیعه ی طرفدار و شمشیر زن دارید، چرا نشسته اید و قیام نمی کنید؟
امام صادق(ع) از کنیزشان حنیفه خواستند تنور را روشن کند و سپس با سهل به ادامه ی گفتگو پرداختند. پس از مدتی که تنور داغ و سوزان شد امام به وی فرمود: برو داخل تنور بنشین.
سهل خراسانی عرض کرد: آقای من! مرا به آتش عذاب مکن.. از من بگذر که خدای از تو بگذرد.
امام دیگر چیزی نگفتند تا اینکه در همین شرایط، هارون مکی که مومنی وارسته و از یاران امام بود وارد شد. امام به او فرمود: کفش هایت را کناری بگذارد و وارد تنور آتش شو و در آن بنشین.
او بی درنگ داخل تنور داغ شد و در آن نشست. امام پس از مدتی که با آن خراسانی صحبت می فرمود و از اوضاع و احوال خراسان جوری سخن می گفت که گویا از خود سهل هم بیشتر و بهتر بر مسایل خراسان واقف است، به وی فرمود: برخیز و داخل تنور را نگاه کن.
سهل برخاست، به تنور نگاه کرد و دید که هارون مکی با آرامش تمام در میان آتش نشسته است.
آن گاه امام فرمود: در خراسان چند نفر (شیعه) مثل این مرد دارید؟
سهل عرض کرد: سوگند به خدا، حتی یک نفر هم این طوری نداریم.
فرمود: انا لا نخرج فی زمان لا نجد فیه خمسه معاضدین لنا نحن اعلم بالوقت.
یعنی: ما تا وقتی پنج نفر همراه ـ واقعی ـ نداشته باشیم قیام نمی کنیم... ما به زمان انجام تکلیف آگاه تریم.
به قول امروزی ها امروز نوشت: دوستانی که محبت می کنند کامنت می گذارند لطف کنند آدرس وبلاگشان را هم بنویسند که وقتی ما برای عرض ادب و بازدید می خواهیم خدمتشان برسیم این همه به درد سر نیفتیم .. تلاشی که گاهی به نتیجه هم نمی رسد.. سپاس یاران
جمعه 87 تیر 14
می گویند در زمان ناصرالدین شاه، فردی به به یک حاجی صاحب نفوذ مراجعه کرد که من مسافرم و خرجی راه ندارم. البته فقیر نیستم و در وطن خود صاحب امکانات هستم ولی چون اینجا پول هایم به سرقت رفته است، درمانده شده ام. اگر مقداری پول به عنوان قرض بدهید وقتی برگشتم برایتان ارسال می کنم.
حاجی برای اینکه به وی قرضی بدهد، شاهد و ضامن معتبری خواست که او بشناسد. آن بیچاره که در آن دیار غریب کسی نداشت زانوی غم در بغل گرفت و گوشه ای کز کرد. کریم شیره ای از راه رسید و از ماجرا مطلع شد. به او گفت: من می روم نزد حاجی می نشینم و تو بیا درخواست خود را تکرار کن و اگر دوباره از تو ضامن معتبر و شاهد شناخته شده ای خواست، خدا را به عنوان شاهد خود معرفی کن و بقیه اش با من..
این بار طرف آمد و به حاجی اعلام کرد که فقط خدا شاهد اوست. کریم شیره ای تا این را شنید پرید وسط کلام و گفت: آدم درست و حسابی! حاجی از تو شاهدی خواست که او را بشناسد و ضمانتش هم معتبر باشد. حاجی این شاهد تو را نمی شناسد و ضمانت او هم نزد وی معتبر نیست.. بلند شو و برو شاهدی بیاور که حاجی او را بشناسد..
و اینطور بود که هم حاجی به خود آمد و هم آن بیچاره به پولی رسید تا به وطنش برگردد.
پ ن ـ کاش امروز هم یک کریم شیره ای پیدا می شد که به بخشی از مسئولانمان خدا را یادآوری می کرد...
پنج شنبه 87 تیر 6
قم... امروز برایم خیلی خاطره انگیز بود... شاید در ده بیست سفر گذشته چنین دلنشین قمی نرفته بودم.
زیارت دلچسبی که نزدیک غروب نصیبم شد مزید بر همه حس های نوستالوژیک شد.. غروب امروز یکی از شیرین ترین غروب های قم را تجربه کردم ...
در ورودی آستانه ی مقدسه تلفنم زنگ زد. عزیزی بود که یادآوری ام کرد چنین روزی را در سال گذشته...« یادت هست پارسال این موقع در چه حالی بودی؟» و من تازه یادم آمد که پارسال در همین لحظات در راه فرودگاه بودم برای پرواز به مدینه النبی...
در حرم کریمه ی اهل بیت توفیقی شد تا پس از زیارت از طرف همه ی دوستان، بر مزار علما و صلحای مدفون در این قطعه ی بهشتی فاتحه ای بخوانم. انصافا چه بزرگانی در آنجا مدفونند که هرکدامشان افتخاری برای نظام علمی، فقهی و عرفانی شیعه بوده اند و روزگار به راحتی مثل آنان را نخواهد دید که ان الزمان لمثله لعقیم
در راه برگشت و در دل کویر، باران مرا به مهمانی خود برد.. بوی خاک کویر تشنه که بلند شد، عطر دل انگیز خاطرات گذشته فضای روحم را پر کرد و اشتیاق به گذشته طوفانی ام...
یادم آمد از کودکی خودم که در همین شهر و در خانه ای کنار حرم، چه شب های جمعه ی با صفایی داشتیم. غروب های تابستان های داغی که بر ایوان خانه می نشستیم و وقتی حیات را آب پاشی می کردیم همین بوی خاک بلند می شد.
سنگک های داغی که پدر می آورد تا در همان عطر دل انگیز آب و خاک با پنیر و سبزی باغچه ی خودمان بخوریم. آب دوغ خیارهای تابستانه ای که میزان آبش چند برابر ماستش بود و از خیار فقط بویی داشت که باید مثل ماهی در استخر دنبالش بگردیم.
صدای دلنشین پدری که در حیات و زیر نور خفیف یک لامپ زرد رنگ ، در نمازهای غفیله اش وذالنون اذ ذهب مغاضبا را گاهی بلند و گاهی آرام می خواند..
مادر بزرگ مهربانی که می نشست و برایمان می خواند و تکرار می کرد و با حوصله یادمان می داد که شب های جمعه بخوانیم یا دائم الفضل علی البریه یا باسط الیدین بالعطیه یا واهب المواهب الثنیه صل علی محمد وآله خیر الوری سجیه واغفر لنا یا ذالعلی فی هذه العشیه
فقیر عارفی که هر شب جمعه به کوچه ی ما می آمد و اشعار عارفانه می خواند و مادر بزرگ هر روز هفته برایش سکه ای کنار می گذاشت تا شب جمعه که می آید من بروم و چند عدد سکه را در دستش بگذارم و او بگوید پیر شی جوون..
کارت بازی ما بچه ها با کارت های دست سازی از حروف فارسی که تقسیم می کردیم و هر کس باید یکی را روی زمین می گذاشت و اگر دیگری می توانست با کارت یا کارت های روی زمین و کارت هایی که در دست خودش هست کلمه ی معنی داری بسازد کارت ها را برای خودش برمی داشت و در نهایت هر کس که کارت بیشتری جمع کرده بود برنده به حساب می آمد.
هر چه فکر کردم گذشته همه اش ذکر بود و معنویت .. قرآن بود و دعا و مفاتیح... سرگرمی بزرگترها کتاب بود و سرگرمی ما بچه ها هم همان بازی های علمی و فرهنگی و گاهی هم مشاعره با بزرگترها.. نه تلویزیون مثل امروز بود و نه ماهواره و نه موبایل و نه اینترنت و نه این همه شبهه انگیزی و دغدغه های فرهنگی و اجتماعی.. نه بازی های رایانه ای بود و نه گلف و نه اسب سواری ..
نه تابستان اسپیلیت داشتیم و نه زمستان بخاری گازی و شوفاژ.. تابستانمان با بادبزن و ما که مثلا وضعمان خوب بود با پنکه خنک می شد و زمستانمان با کرسی زغالی که همان مادر یزرگ مهربان استاد به عمل آوردنش بود.
نه پیتزای مخصوص بود و نه هات داگ و نه بیف استراگانف و چیکن اسپایسی... هر چه بود تافتون داغ و چایی شیرین و پنیر محلی ... آبگوشت با گوشت تازه بود و نان خشکی که در آن تلیت یا ترید می کردیم.. و اشرافی ترین غذایمان قورمه سبزی...
نه دعوایی بود و نه ترافیکی... نه حقد و کینه ای بود و نه چک برگشتی و ... در عوض تا دلتان بخواهد رفت و آمد صمیمانه ی فامیلی بود و سادگی بود و آرامش .. صفا بود و محبت و ...
یک دفعه به زمان حال برگشتم... ما که در آن شرایط بزرگ شدیم امروزه اینقدر از سادگی، از صمیمیت، از خدا و معنویت دوریم .. نسل امروز ما که با این همه سرگرمی تکنولوژیک فرصتی برای سادگی و بی ریایی ندارند و تشریفات و گرفتاری ها راهی برای فامیل شناسی برایشان نمی گذارد، به کجا خواهند رفت؟ نمی دانم..
پنج شنبه 87 تیر 6
در پایان سه کامنت از دوست ارزشمند که تقریبا با یک محتوی از سر دردمندی و دلسوزی نوشته شده است، را یکجا درج و دو سه خط من من اضافه می کنم:
سلاله ی عزیز چنین نوشته است:
اولا سلام بر سید اهالی وبلاگستان
ثانیا زیارت قبول عادت کردیم به سوغاتی نگرفتن !!!!!
ثالثا واقعا از شما ممنون که خلاصه جلسات را در اینجا بیان می فرمایید . ان شاء الله که اینکار مداوم باشه و از حسرت ما در خصوص عدم توفیق حضور در جلسه کم کنه
و اما در خصوص این مطلب : چه کسی پنیر مرا جابجا کرد ، چند نکته خدمتتان عرض می کنم : بنده مدت ها و هنوز هم گاه گاه از این دست کتاب ها مطالعه می کنم و نکات مفیدی هم استفاده کرده ام . راست می گویید که فرهنگ غنی ما پر است از این مفاهیم عالی.. بنده وقتی با نهج البلاغه تا حدی انس پیدا کردم سطح نازل اینگونه کتب برایم مشخص شد اما نکته دقیق این مطلب این است که که آیا عقلا و زعمای قوم ( شما بخوانید روحانیون محترم ) ما در استخراج این معارف و پردازش آنها و استفاده از تکنیک های هنری و بیانی و نوشتاری برای فراگیر کردن این معارف سهل انگاری نکرده اند؟ فکر می کنید جامعه این خلاء فکری و نیازهای اجتماعی را چگونه پر خواهد کرد؟ به راستی چند کتاب می توانید نام ببرید که به سبکی جذاب این مطالب را بیان کرده باشد؟ بشمارید ... چه شمارگانی دارند؟
ادامه مطلب...
پنج شنبه 87 تیر 6
با تشکر از دوستان عزیزی که نقد کتاب « چه کسی پنیر مرا جابجا کرد؟» را دقیق مطالعه کردند و نظرهایی نوشتند، بعضی از این نظرات را نقل می کنم و توضیحاتی هم می آورم.. البته به دلیل امکانات سایت پارسی بلاگ که بیش از سی هزار حرف را در یک پست نمی پذیرد، مجبورم این نوشته را در دو قسمت بنویسم.
دوست گرامیمان مرهم نوشته است:
سلام بر پسر عموی بزرگوارم!
زیارت ها قبول...می دانم که به یاد همه ی مشتاقان بوده ای حتی چونان من روسیاهی!
آرزو می کنم و در جوار حزم رضوی برایتان زیارتش را در 13 تیرماه می طلبم تا خرافی بودن نحوست عدد 13 بیشتر ثابت شود.
من هم عذر تقصیر دارم و مشغله ی زیاد سلب توفیق حضورم شد. اما با خواندن تمامی پست های قبلی جبران کردم و البته همیشه ذکر خیرتان با جناب طلایی هست. کتاب مذکور در پست اخیرتان را خوانده ام. از نظر من برای افرادی که اعتماد به نفس کم و پایین دارند ایجاد انگیزه می کند و می تواند مفید باشد. اما باید راه کار آن ها را اضافه کرد. یعنی برای مراحل بعدی به درد آن ها نمی خورد. نگاه مثبت به امور و قابلیت تطبیق با شرایط از محسنات این کتاب است. ولی همان طور که شما هم اشاره کرده اید نمی توان توانمندی های انسان ها را در عالم موش ها نمایش داد! موفق باشید یا علی...
سلام بر سید بزرگوار.. نگاه ریزبینانهی شما ستودنی است اما یک ان قلت به این مبحث دارم...
به غیر از قرآن و کلام معصومین علیهم السلام مابقی متون خالی از اشتباه و ایراد نیستند. ولی انسان باید بتواند از هر متنی استفادهی لازم را ببرد و از آن بگذرد!
شاید جالب باشه براتون بگم که یکی از دوستانم در مسائل اعتقادی و مسالهی تسلیم و رضا مشغول بود و به تمام زبان های دینی نتونستم قانعش کنم که باید از کنار اتفاقات گذشت و مسیر جدیدی رو در پیش گرفت!!
آخر سر همین کتاب رو بهش معرفی کردم که مطالعه کنه!! و اثری بسیار باور نکردنی داشت...
بالاسر حضرت ثامن الائمه به یادتون بودم به اسم!! یا علی
از این دو بزرگوار تشکر می کنم که هر دو در حرم رضوی دعاگویم بوده اند و انگار دارد دعایشان مستجاب می شود و من اتفاقاً در سیزدهم تیرماه به زیارت و پابوسی آن امام همام مشرف خواهم بود. البته من در همان نوشته ها هم منکر تاثیر کتاب مزبور نشدم و در نگاه خوش بینانه نوشته بودم که می خواهد عنصر تغییر را یادآوری کند و خوانندگان را متوجه قدرت درونی تطبیق با شرایط و ناامید نشدن از ادامه ی مسیر را بکند. من در آن نگاه خوش بینانه نخواستم بگویم که این کار بدی است و نباید بدان توجه کرد که فقط گفته ام با این که حرف خوبی است اما نویسنده ی کتاب چیز جدیدی نگفته است. حرف من این بوده و هست که ما در معارف غنی و انسان ساز اسلامی خود چنین آموزه هایی را به وفور داریم که نا آشنایی ما با آن ها می تواند باعث کیمیاگری دیگران برای ما باشد و نسخه های انسان ساز را برای درد های اجتماعی و فردیمان انتخاب کنیم؛ در حالی که به یقین نسخه هایی که بر پایه ی وحی الهی نباشد نمی تواند در دراز مدت بشریت را به سعادت و خیر رهنمون باشد.
دوست محترم و اندیشمندم محمد علی! خودتان بیش از من اطلاع دارید اینکه آن دوست شما جز با این کتاب قانع نشد، دلیلی بر نبودن پاسخ به سوالات و شبهه هایش در معارف دینی نیست. منتهی در نسخه های اسلامی هم نسخه نویس مطرح است که از چه میزان توانمندی برخوردار باشد و هم نسخه پذیر که دارای چه استعدادی باشد. می دانید که دردهای فکری و اعتقادی نیز مانند درد های فیزیکی و جسمی هستند که نمی توان همه را با یک نسخه درمان کرد.
بیتا سالک دوست و همراه محترم دیگری است که چنین نوشته است:
دوشنبه 87 تیر 3
بشتاب بانوی من !
بشتاب که نفس های مادر به شماره افتاده است
و پدر بی صبرنه منتظر است
انتظار پدر، انتظار ساده ی هر پدری نیست
که تولد فرزندی را آرزو دارد..
آخر قرار است تو همدم مادر باشی و پشتیبان پدر
بشتاب بانوی من !
نمی بینی مادرت را که زنان حجاز چگونه تحریمش کرده اند؟
که چرا با محمد امین ازدواج کرده است...
و نمی بینی پدر را که مردان قریش ابترش می خوانند؟
که چون پسرانش یکی پس از دیگری رفته اند
بشتاب بانوی من !
که نبض زمین منتظر قدوم توست
و قلب زمان نیز...
تا پاسدار وجود بهترین آفریده ی خدا باشی
هم دینش را
و هم نسلش را...
بشتاب بانوی من!
که حس می کنم بوی بهشت را
و مدینه امروز ... میعاد فرشتگان است با دسته گل های بهشتی
میلادت مبارک بانوی من !
دخترم را روزی که به دنیا آمد به عشق تو فاطمه سادات نام نهادیم.. و چه زیباست این تقارن که امسال روز تولدش شب میلاد توست.. او را و همه ی دختران عاشقت را دعا کن مادر !
جمعه 87 خرداد 31
سلام دوستان گرامی
سلام بچه های عزیز دانشجو
خسته نباشید از خواندن و نوشتن و حفظ کردن و امتحان دادن..
راستش امروز من هم دوتا امتحان داشتم..
خیلی هم خوشحالم... چون به احتمال قوی هر دو را بیست می گیرم... اما چه فایده؟
چون بدون تردید فردا همه ی محفوظاتم از ذهنم پریده است.. وقتی مجبور باشی مطالب را تنها برای کسب نمره، بخوانی و تنها در حافظه ی کوتاه مدت بسپاری طبیعی است که در کوتاه مدت هم از دست خواهی داد.
واقعا این چه آموزشی است که به جای تکیه بر فهم و درک مطالب، بر حفظ اسامی و تاریخ و ... تکیه می کند؟
ما خوشحال بودیم که نظام آموزشی حوزه های علمیه بر مبنای درک مطلب است. به خاطر همین هم بوده که در طول تاریخ حوزه های علمیه طلبه ها به بحث، جدل و استدلال می پرداختند تا حسابی بر مبانی علوم مسلط شوند. و به خاطر همین بوده که در نظام آموزشی حوزه های علمیه، یک طلبه، داوطلبانه به تحصیل علوم دینی می پرداخت و بدون اجبار و بدون نیاز به امتحان درس می خواند و تا کتاب یا درسی را خوب نمی فهمید و برایش ملکه نمی شد به کتاب و مقطع بالاتر نمی رفت. نوع درس خواندن یک طلبه هم اینگونه بود که قبل از شرکت در کلاس، خودش درسی را که قرار بود استاد ارائه کند می خواند و سعی می کرد بفهمد و زوایای روشن و تاریک آن را خود درک کند تا فردا در جلسه ی درس استاد بیشتر اشکال کند، بیشتر استدلال کند و نفهمیده از سخن استاد نگذرد. اسم این کار پیش مطالعه است که نظام آموزشی حوزه روی آن زیاده تاکید داشت. بعد از حضور در کلاس و شنیدن درس از زبان استاد و بعد از آن که شب تا پاسی از شب گذشته آن را مطالعه می کرد، دوباره با یک هم درسی همان بحث را به مباحثه می گذاشت؛ یک روز این در نقش استاد بود و درس را بیان می کرد و طرف مقابل ایراد می گرفت و فردا بالعکس...
وقتی هم که پای امتحان می رسید، به حضور استاد ممتحن می رفت و دو زانوی ادب می زد؛ استاد یک جای کتاب را باز می کرد و یک بحثی را مطرح می کرد. آن وقت این طلبه می بایستی فهم و درک خود را از آن مطلب بیان کند. گاهی هم استاد اشکال می گرفت و طلبه را بیشتر به ورطه ی استدلال و استنباط می انداخت تا میزان فهم او را ارزیابی کند نه میزان محفوظاتش را.
به همین جهت هنوز که هنوز است خیلی وقت ها بچه های خوش فکر دانشگاه و حتی تحصیل کردگان خارج از کشور وقتی می خواهند موضوعی را بیشتر حلاجی کنند و به بحث بگذارند می گویند می خواهیم طلبگی کنیم.
یک عبارت معروفی از قدیم در حوزه وجود داشته که در تعریف فقیه می گفتند « اذا رجع علم » یعنی لازم نیست فقیه همیشه، همه ی احکام و اصول را در حافظه ی خود داشته باشد. همین قدر کافیست که قدرت مراجعه به کتاب و منابع را داشته باشد و همین که مراجعه کند بتواند به احکام الهی دست پیدا کند.
حالا متاسفانه ما به جای اینکه بیاییم این نظام آموزشی طلبگی را فرا گیر کنیم و به مدارس عالی و حتی مدارس متوسطه تعمیم بدهیم خودمان هم آمده ایم شیوه های مبتنی بر حفظ را راه و رسم خود قرار داده ایم.
گاهی برای ارزیابی هوش افراد، سوال های تستی و غلط انداز مطرح می شود، این خیلی خوب است؛ اما کدام عقل سلیم است که بپذیرد تمام امتحان ها و آزمون های ورودی، ضمن خدمت، پایان دوره و ... می تواند بر این شیوه قرار داشته باشد؟ کدام تجربه ی علمی ثابت کرده که این شیوه ی حفظ کردنی مفیدتر است و امتحان بر مینای این شیوه می تواند میزان معلومات و توانایی های یک فرد را نشان دهد؟