سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 75
بازدید دیروز: 74
بازدید کل: 1369054
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



وهابیت (قسمت دوم)

پنج شنبه 87 تیر 27

مطلب زیر صحبت های اینجانب در جلسه ی نهم هم اندیشی جوانان است که در 22 تیرماه 1387 در ادامه ی مبحث هفته ی پیش انجام شد:

بر اساس روایات دینی و پیش بینی پیامبر اکرم و امیر مومنان علیهما السلام و همینطور مشاهدات تاریخی، می توان مهمترین مشخصات و ویژگی های این نوع گروه های افراطی را این گونه دسته بندی کرد:

1-  تمسک به ظاهر عبادات: عبادت اینان فراوان است و قرآن را زیاد و خیلی زیبا می خوانند؛ اما همه ی این عبادت ها ظاهری است. با مفاهیم و باطن قرآن و ژرفای عبادات کاری ندارند و تنها همان شکل ظاهری آن را انجام می دهند.
امیر مومنان حضرت علی (ع) ضمن سخنانی در جنگ نهروان ـ جنگ با خوارج ـ خطاب به لشکریانش می گوید: ایها الناس انی سمعت رسول الله صلی الله یقول: یخرج قوم من امتی یقرؤون القرآن لیس قرائتکم الی قرائتهم بشی و لا صلاتکم الی صلاتهم بشی و لا صیامکم الی صیامهم بشی یقرؤون القرآن یحسبون انه لهم و هو علیهم لا یجاوز صلاتهم تراقیهم یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیه (صحیح مسلم حدیث 156)
یعنی: ای مردم!  شنیدم که پیامبر می فرمود: در میان امت من گروهی پدید می آیند که قرآن خواندن شما در مقابل قرائت آنان چیزی به حساب نمی آید و همینطور نماز خواندن شما و روزه گرفتن شما هم در برابر نماز و روزه ی آنان چیزی به حساب نمی آید. اینان گمان می کنند که قرآن با آنان است در حالی که قرآن بر علیه آنان است. نمازشان نیز از حلقومشان تجاوز نمی کند. این ها همانطور که تیر از چله رها می شود و از کمان دور می شود، از اسلام خارج شده و از روح آن دور می شوند.

                                                                                              

ابن حجر می نویسد:  هنگامى‌ که‌ عمروبن‌ عاص‌ از خلیفه‌ عمر دربارة مشکلات‌ قرآن‌ یاری‌ خواست‌، عمر طى‌ نامه‌ای‌ به‌ وی‌ فرمان‌ داد که‌ عبدالرحمان‌ ابن‌ ملجم‌ را در کنار مسجد جای‌ دهد تا او قرآن‌ و فقه‌ به‌ مردم‌ بیاموزد. عمرو خانه‌ای‌ را در کنار خانة ابن‌ عدیس‌ به‌ ابن‌ ملجم‌ اختصاص‌ داد.( الاصابه ج3 صفحه 100) در بعضی از تواریخ هم آمده است که او به عمرو بن عاص قرآن می آموخت اما همین ابن  ملجم کسب بود که در جنگ های مختلف اسلامی شرکت داشت و حتی زمانی از همراهان و جنگاوران لشکر امیر مومنان در جنگ های آن حضرت به شمار می رفت.
بنابراین باید توجه داشت که اهتمام به نماز و قرآن بدون توجه به مفهوم آن و عدم درک فلسفه و محتوای عبادات هیچ تاثیری ندارد. نه تنها تاثیری ندارد که گاهی باعث تاثیر منفی و برداشت های بد هم می شود.
حضرت علی (ع) می فرماید: قرآن عمق و ژرفایی دارد که به سادگی قابل دستیابی نیست.

2- کج فهمی: می دانیم که در همه ی زبان ها کنایه و استعاره و مجاز و حقیقت و سایر آرایه های ادبی وجود دارد. در زبان عربی به دلیل خصلت خاص خودش این زمینه بیشتر وجود دارد. آیات و روایات اسلامی هم به خاطر اینکه با مردم و به زبان آنان صحبت می کنند، از این قاعده مستثنی نیستند و نمی توان تنها بر ظاهر الفاط و عبارات تکیه کرد و به حقیقت بودن لفظ یا مجاز بودن آن و نیز به مفاهیم و باطن آنها توجه نکرد.
مثلا "ان الله علی العرش استوی" یا "یدالله فوق ایدیهم" یا "ان الله بصیر" یا "ظل الله" و  نمونه های بسیاری از این آیات، آیا به معنای واقعی به معنای استقرار جسمی خداوند بر عرش، دست و چشم واقعی و فیزیکی خدا، یا سایه ی خدا  است؟ به یقین اینطور نیست.
خود خداوند در قرآن با تقسیم بندی آیات به محکم و متشابه می فرماید:  هو الذى انزل علیک الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات فاما الذین فى قلوبهم زیغ فیتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة وابتغاء تاویله وما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم یقولون آمنا به ک-ل من عند ربنا وما یذکر الا اولوا الالباب. (آل عمران /7)
یعنی: اوست خدایی که این کتاب را بر تو فرو فرستاد. پاره‏اى از آن، آیات محکم [ صریح و روشن] است. آنها اساس کتابند; و پاره‏اى دیگر متشابهند. اما کسانى که در دل‏هایشان انحراف است براى فتنه‏جویى و طلب تاویل آن، از متشابه پیروى مى‏کنند; با آن‏که تاویلش را جز خدا و ریشه‏داران دانش کسى نمى‏داند. [آنان که] مى‏گویند: ما بدان ایمان آوردیم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان کسى متذکر نمى‏شود.
«محکم‏» آیه‏اى است که در افاده ی معناى خویش هیچ‏گونه ابهام و ایهامى نداشته باشد و راه ورود به هرگونه شبهه و اشتباه را ببندد. اما «متشابه» در اصطلاح قرآن به آیه‏اى اطلاق مى‏شود که احتمال چندین معنا در آن وجود دارد و به همین جهت در آن شک و شبهه ایجاد مى‏شود. بر اساس تعریف مفسران، آیات محکمات، آیات مادر و مرجع در قرآن کریم هستند که برای استفاده از آیات متشابه، باید به آیات محکمات رجوع کرد. به خاطر همین است که اگر در فهم و برداشت آیات متشابه به آیات محکم رجوع نکنیم دچار شک و شبهه  و فهم نادرست از قرآن می شویم و بی شک می توان گفت که پیدایش برخى از مذاهب انحرافى در اسلام به جهت پیروى از متشابهات قرآن بوده‏است.
ابن بطوطه در سفرنامه ی معروف خود تحت عنوان «فقیه کم عقل» می نویسد: در دمشق فقیه بزرگ حنابله ابن تیمیه را دیدم که در فنون مختلف سخن می گفت. با اینکه در عقل او چیزی بود اما به شدت مورد احترام مردم بود. او در یکی از جمعه ها در مسجد جامع دمشق مشغول وعظ و ارشاد بود و من نیز شرکت داشتم. او می گفت: همانطور که من از  این پله ها پایین می آیم خداوند هم از عرش به آسمان اول پایین می آید. این را گفت و یک پله از روی منبر پایین آمد. (رحلة ابن بطوطه ص 90)
ابن حجر عسقلانی می نویسد: اینکه  می گویند این تیمیه به جسمانی بودن خدا معتقد است به دلیل اظهارات خود او در کتاب های گوناگونش است. او در این کتاب ها تصریح می کند که آنچه در آیات و احادیث در باره ی صفات خداوند مانند " ید، ساق، قدم، وجه و ... " به کار رفته ، صفات حقیقی خداست و نباید هیچ یک از این الفاظ را به کنایه و استعاره و مچاز گویی حمل کرد؛ همانگونه که ذات خداوند به طور حقیقی در بالای عرش مستقر شده است.(الدرر الکامنه 1/ 155)
در همین دوره ی خودمان هم ـ هنوز یادمان نرفته است ـ گروه افراطی طالبان که مدتی بر افغانستان حکومت کردند، به همین چیزها معتقد بودند و کج فهمی از دین را به بالاترین حد رساندند؛ طوریکه موجب بدنامی اسلام شدند و رسانه های ضد اسلامی با نشان دادن باورها و رفتارهای آنان، همه را به نام عقب افتادگی دین اسلام به خورد مردم دنیا می دادند. مثلا آنها معتقد بودند که نباید ریش مرد از یک قبضه کمتر باشد و با مردانی که ریش کمتری داشتند برخورد می کردند.  زنان را در خانه ها زندانی کردند و گفتند زن نباید از خانه بیرون بیاید و اگر هم از روی ناچاری مجبور بود بیرون بیاید باید سراپا در گونی باشد و هیچ جایی از دست و صورتش پیدا نباشد. یا مثلا چون دیدن عورت حیوانات هم حرام است، به خرهای بیچاره هم شلوار پوشاندند که زشتی هایشان معلوم نباشد و در کوچه و خیابان کسی دچار فعل حرام نشود.
کج فهمی از این بالاتر که روزی ابوهریره با عده ای از مسلمانان پشت سر پیغمبر نماز می خواندند.  آنان در بین نماز با هم شوخی می کردند. بعد از نماز پیغمبر رو به آنها کرد که اگر می دانستید در مقابل چه بزرگی ایستاده اید و نماز می خوانید این رفتار را نمی کردید! بعدها ابوهریره گفت: پیغمبر یک چشم هم پشت سرش داشت!!!! غافل از اینکه پیغمبر بصیرت دارد و برای دیدن همه چیز نیازی به این بصر ظاهری که ما همه چیز را با آن می بینیم ندارد.

3- تکفیر دیگر مسلمانان: هر کسی را هر چند مسلمان باشد ولی بر خلاف فتوی و مشی آنان اعتقاد داشته باشد و مطابق نظر آنان  عمل نکند،  مرتد و کافر می شمارند و خونش را مباح می دانند. این در حالی است که به کافران و مشرکان کاری ندارند.
پیغمبر در باره ی ذوالخویصره و پیش بینی جریان فکری اینان فرمود: اینها اهل اسلام را می کشند اما بت پرستان را رها می کنند و به آنان کاری ندارند.(صحیح مسلم/ حدیث 1064)
و دیدیم که اینان در زمان امیر مومنان علی علیه السلام هم مرتب در مخالفت با آن حضرت به سر بردند و او را از دین خدا خارج دانستند و حتی جنگی بزرگ هم علیه وی به پا داشتند و بالاخره وجود نازنینش را در محراب عبادت به قتل رساندند.
در زمان احمد ابن حنبل و ابن تیمیه چون قدرت نداشتند کار خاصی در کشت و کشتار مسلمانان انجام ندادند؛ اما در زمان محمد بن عبدالوهاب با تکیه بر قدرت آل سعود، شمشیر را بین خود و مسلمانان به جریان گذاشتند. آنها در دوره ی فتوحات و لشکرکشی های خود به گوشه گوشه ی عربستان و حتی سایر کشورها مثل عراق انواع قتل و غارت را روا داشتند و مسلمانان بی شماری را از دم تیغ گذراندند. در سال 1216 هجری قمری امیر سعود به عراق لشکر کشید و شهرهای آنجا را محاصره کرد.در شهرهایی که فتح می شد بیشتر مردم کوچه بازار را می کشتند و آنگاه اموالشان را به عنوان غنایم جنگی بین خود تقسیم می کردند. صلاح الدین مختار که خود وهابی است می نویسد: خمس اموال غارت شده را خود سعود برداشت و بقیه را به نسبت هر پیاده یک سهم و هر سواره دو سهم بین لشکرش تقسیم کرد.  آنان تنها در کربلا و در یک روز بیش از 20 هزار نفر از مسلمانان را شهید کردند.

 

معنی سلفی گری
واژه ی  "سلف" در لغت به معنای گذشته است. ولی در اصطلاح، بعضی ها عنوان سلف را بر صحابه ی پیامبر و تابعین آنها و تابعین تابعین آنها ـ یعنی تا نسل سوم بعد از اصحاب پیامبر ـ اطلاق می کنند. بعضی دیگر علاوه بر آن چه ذکر شد، امامان فقه را نیز در شمار سلف می دانند. در مورد وهابی ها که خود را سلفی می دانند باید گفت اینان در اعتقادات و احکام در درجه ی اول پیرو امام احمد بن حنبل و در ثانی پیرو ابن تیمیه هستند و او را "شیخ الاسلام" می شمارند و هر چه او گفته است را دربست قبول دارند و هرچه که بر خلاف نظر او باشد را مطلقاً رد می کنند.
آن چه مهم است اینکه سلفی ها بر این اعتقادند که ما پیرو گذشتگان هستیم و ورود چیزهای جدید را در دین برنمی تابیم.  از این رو باید با هر چه که زمان پیامبر و سلف صالح نبوده است مخالفت شود. این نقطه جمود فکری آنان است در حالی که اگر اسلام دینی است که باید تا قیام قیامت باشد باید بتواند پاسخگوی نیازهای بشر و شرایط  جدید زندگی او هم باشد.
به خاطر همین دیدگاه بسته است که بسیاری از اینان دخانیات، قهوه، عکاسی، تلفن، اتومبیل و ... مخالف بودند و آن را بدعت می دانستند اما در اثر پیشرفت زندگی و غیر قابل اجتناب بودن استفاده از تکنولوژِی و نیز ضرورت تطبیق خود با اوضاع جهانی، کم کم این مخالفت ها رنگ و بوی خود را از دست داده و بالاجبار و البته تحت فشار حاکمان که به امور سیاسی و ضرورت ارتباط با جهان خارج می اندیشند، کمرنگ تر شده است.
سوالی که می توان از سلفی ها کرد این است که نمی توان و نباید صرف سلف بودن را ملاک انتخاب پایه های اعتقادی و اعمال دبنی خود قرار دهیم؛ چرا که در میان همان گذشتگان و سلف کسانی هستند که هرگز با دین اسلام و پیامبر سازگاری نداشتند و از روح دین گریزان بوده اند. اما با این حال اگر ملاک حقانیت در اعتقادات و احکام شرعی، نگاه و بینش و رفتار سلف و گذشتگان است، آیا احمد بن حنبل و ابن تیمیه سلف تر هستند یا امیر مومنان علیه السلام؟