اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 88 مرداد 8
اروپا تا سال 2050 در آغوش اسلام آرام میگیرد
جایی میخواندم که بنابر اعلام رسمی واتیکان، اینک جمعیت مسلمانان در جهان، از جمعیت کاتولیکها بیشتر شده و طی پنج تا شش سال دیگر، اسلام بزرگترین دین جهان خواهد بود. اتحادیهی اروپا نیز هشدار داده است که تا سال 2025 تعداد متولدین سالانهی کشورهای اروپایی را کودکان مسلمان تشکیل خواهند داد. دولت آلمان هم بر این باور است که جمعیت 5،2 میلیونی مسلمانان اروپا، در بیست سال آینده به دو برابر افزایش خواهد یافت. برخی سازمانهای مسیحی اروپایی میگویند: نوادگانشان فرهنگ آنها را نخواهند دید؛ زیرا در جوامع اسلامی چشم خواهند گشود.
از طرف دیگر، تحقیقات فرخ صدیقی ـ پژوهشگر پاکستانی مقیم اروپا ـ نشان میدهد که رشد جمعیت در اروپا ـ بهرغم کنترل جمعیت ـ سیر صعودی به خود گرفته است. او علت این تغییر را اینگونه بیان میکند: برای نمونه، سی سال پیش، جمعیت مسلمانان انگلیس 82 هزار نفر بوده که هم اکنون این جمعیت دو و نیم میلیون نفر است.
در انگلیس بیش از هزار باب مسجد وجود دارد که بیشتر این مساجد در کلیساهای خریداری شده از مسیحیان تأسیس شده است.
در فرانسه هم که زمانی به کثرت کلیساها شهرت داشت، امروزه تعداد مساجد، بیشتر از کلیساهاست. سی درصد کودکان و جوانان زیر بیست سال فرانسوی نیز مسلمانند و این نرخ در شهرهای بزرگی مانند پاریس، نیس و مارسی، 45درصد کودکان و جوانان زیر بیست سال را دربرمیگیرد که پیشبینی میشود تا سال 2025 از هر پنج فرانسوی، یک نفر مسلمان باشد و اگر نرخ رشد جمعیت به همین منوال ادامه یابد، فرانسه تا چهل سال دیگر به یک کشور اسلامی تبدیل خواهد شد. این پیشبینی، با مقایسهی رشد دو جمعیت مسلمان و مسیحی در فرانسه، توسط کارشناسان آمار بهدست آمدهاست.
چهارشنبه 88 مرداد 7
بعد از سانحهی هواپیمای شرکت آریاتور در مشهد، اظهار نظرهایی در رسانهها مطرح شد که هم از نظر متخصصان، غیر قابل قبول بود و هم از نظر افکار عمومی جامعه که اخبار کشور را پیگیری میکنند. اظهار نظرهایی که به تخصص خلبان مربوطه اشاره شد؛ اما سابقهی نزدیک به پنجاه سال پرواز و تخصص دادپی دیده نشد و جوری جلوه داده شد که انگار حضور او در کابین خلبان، موجب این سانحه شده است.
صرف نظر از صحت و سقم این ادعا و تمام ایرادهایی که از نظر فنی به این حرفها وارد است، برای من جالب است که مدیران مربوطه که مسئولیت بسیار سنگینی در هدایت صنعت هوانوردی و پیشگیری از این حوادث دارند، برای فرار از نگاه های ملامتبار مردمی که شاهد سوانح پیاپی در صنعت هواپیمایی هستند، بار گناه و مسئولیت را به دوش انسانی مخلص و فداکار انداختند که در زمان حیاتش، نه از نظر تخصصی و نه از نظر قوت استدلال، توان رویارویی با او را نداشتند. اینکه ما بنشینیم و بگوییم که این شرکت قبلا هم یک بار تعلیق شده بود چه فایدهای دارد؟ بالاخره الان که پرواز کرده، آیا مجوز شما را داشته است یا نه؟ آیا شما بر اساس استانداردهای فنی مجوز پرواز صادر کردهاید یا نه؟ البته منظور من متوجه شخص خاصی نیست و قصد جسارت هم ندارم که بالاخره هر اظهار نظری نماد یک تفکر است که فعلا خیلی از سازمانهای دولتی برای فرار از مسئولیت خویش دچار آن هستند.
شنبه 88 مرداد 3
وقتی دوست خلبان و اهل پرواز داشته باشی نمی توانی در هر حادثهای که میشنوی ناخودآگاه نگران نشوی.. دیشب وقتی خبر سانحهی هواپیمای ایلوشین شرکت آریاتور در مشهد را شنیدم حس غریبی دلم را لرزاند.. انگار پیک اجل جدایی یکی دیگر از دوستان نازنین را در گوشم زمزمه کرد.. امروز که پیگیری کردم فهمیدم که دلشورهام بیخود نبود.. آه از نهادم برآمد وقتی مطلع شدم که سرتیپ خلبان مهدی دادپی نیز در این سانحه جان به جان آفرین تسلیم کرده است..
خبر خیلی تکان دهنده بود.. خلبان تیزپرواز نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی و فرماندهی سالهای دفاع مقدس، استاد خلبانی بسیاری از عقابان نیروی هوایی، مدیر موفق صنعت هوانوردی کشور، موسس مدرسهی خلبانی آرتاکیش و پرورانندهی صدها خلبان جوان و زبده در هواپیمایی لشکری و کشوری، موسس دانشگاه علمی کاربردی ابوفاضل و... بعد از عمری تلاش در جهت سازندگی در سن هفتاد سالکی به خدایش پیوست..
کاپیتان مهدی دادپی پدری بود مهربان و دلسوز و مدیری لایق و با شهامت.. شش سال با او از نزدیک همکار بودم و بیست سال بود که میشناختمش.. شهادت میدهم که جز انگیزهی خدمت چیزی در سر نداشت.. شهادت میدهم که با این سن و سال جز روزهای عاشورا چیزی به نام تعطیلی نمیشناخت.. با این سن وسال از نماز صبح تا آخر شب در حال دوندگی و تلاش بود.. عشق او به حضرت ابوالفضل العباس چندان بود که موسسهی خود را به نام ابوفاضل نامگذاری کرد و پارسال بود که همین موسسه را با تمام داراییهایش که نتیجهی تلاش، دوندگی و سازندگی خودش بود، یکجا وقف حضرت ابوالفضل العباس کرد تا در خدمت آموزش و توسعهی فنی و علمی کشور قرار گیرد..
دو ماه پیش ناهار میهمانش بودم.. با اینکه اهل ادعا نبود و هرگز از خودش نمیگفت، با اینکه اهل ریا نبود و از تظاهر بیزار بود، به مناسبتی صحبت از روزهای اول جنگ شد که با درجهی سرگردی فرماندهی پایگاه هوایی بوشهر به عنوان خط مقدم جبههی هوایی کشور بود.. تعریف میکرد از اینکه چطور غافلگیر شدیم و چگونه توانستیم خودمان را جمع و جور کنیم و عملیات 140 فروندی را طراحی و تدارک کنیم.. از هفتم آذر و نقش خلبانان تحت امرش میگفت..
همین الان (ساعت 22:30) که داشتم این سطور را مینوشتم پسرش دکتر علی دادپی تماس گرفت.. حالم را منقلب کرد.. میگفت اینکه در این روزها که سالروز تولد حضرت ابوفاضل است، به آسمانها پرکشید، معنایش این است که آنحضرت زحماتش را قبول کرد و به سوی خود دعوتش کرد.. فردا یعنی روز ولادت حضرت امام حسین و شب ولادت حضرت ابو فاضل تشییع و دفن میشود...
حاج مهدی دادپی پرنده ای بود که از سقوط نترسید.. لذت پرواز را به جان خرید و از خطر نهراسید.. از لذت پرواز و شکوه اوج گرفتن و خدا را جور دیگری دیدن، بهخاطر ترس از سقوط چشمپوشی نکرد.. راستی حق دادپی نبود که پس از هزاران ساعت پرواز جنگی و شکاری با فانتوم در دوران خدمت نظامی و پس از هزاران ساعت پرواز اویشن و مسافری بعد از بازنشستگی که برای توسعهی اقتصادی و فنی و تربیت خلبانان زبده صورت میگرفت در روی زمین و در بستر بیماری بمیرد.. او باید با عزت و در حال تلاش میمرد تا همواره در ذهن شاگردان، همرزمان و دوستانش قهرمان بماند... روحش شاد و تلاشش مقبول حضرت خق باد..
پ ن: البته خلبان این پرواز ایشان نبوده است..
سه شنبه 88 تیر 30
سلام دوستان نازنین
پست قبلی را فراموش کنیم و برویم سراغ دل خودمان.. راستش وقتی میرفتم دلی همراهم بود.. دلی که نمایندهی دلهای پاک و عاشق شما بود.. حالا برگشتم اما جا گذاشتم هم دل خودم را و هم دل شما را.. چه کنم که وقتی در مدینه کامنتهایتان را میخواندم حس میکردم که دلتان با من است و اختیارش در دست من.. چه کنم که خودتان وکالت داده بودید و خودتان دلهایتان را همراهم کرده بودید.. و من خوب امانت داری کردم و جا گذاشتم همهی بود و نبودمان را جا گذاشتم.. کجا؟ در صحن مسجدالنبی، پشت به قبله و روبهروی قبهالخضرا.. همانجا که وقتی میایستی میبینی چهرهی صمیمی و پر از محبت پدر نازنینت را.. و میشنوی که چه مهربانانه در سلام گفتن سبقت میگیرد و چطور به بچههایش مهر میورزد..
من به قولی که داده بودم عمل کردم.. همه جا به یادتان بودم.. هرجا که دستی بر سینه میگذاشتم نامتان را و تصویرتان را مرور میکردم و سلامتان را میرساندم.. هرجا که اشکی نثار خاکی خشک و گرم میساختم.. هرجا که نمازی را هدیهی بزرگی میکردم با من بودید و در کنارم... با من بودید روبهروی ناودان طلا.. با من بودید کنار مستجار که دعای فرج را باید آهسته زمزمه کرد.. با من بودید وقتی در حجر اسماعیل چنگ در دامن کعبه زده بودم و با شما میخواندم که اللهم انی لما انزلت الی من خیر فقیر.. با من بودید وقتی در طواف سائلک فقیرک مسکینک ببابک فتصدق علیه بالرحمه را جرعه جرعه مینوشیدم.. با من بودید همه جا و همه وقت.. همه جای آن بهشت و همه وقت آن دوازده روز آسمانی.. نقشتان همواره ثبت تمام خاطراتم بود..
یکشنبه 88 تیر 28
مدعی خواست که از بیخ کند ریشهی ما غافل از آنکه خدا هست در اندیشهی ما..
طولی نکشید که لطف خدا را دیدم پس از آنکه در روضهی نبوی، از شر بعضیها به حضرت رحمة للعالمین پناه بردم و خود را به آن مهربان و خدای مهربانترش سپردم.. طولی نکشید که خوابهای طلاییشان به هم ریخت و آرزوی شلیک آخر بر دلشان ماند.. طولی نکشیدکه دعاهای از سر استیصال از نامردیها و بیمروتیها در حجر اسماعیل نتیجه داد و استجابتش را در عرفات مژده گرفتم..
ایکاش باور کنیم که همیشه دوز و کلک و حیله کارساز نیست و خدایی هم هست که در دلهای شکسته خانه دارد.. ایکاش باور کنیم که الملک یبقی مع الکفر ولا یبقی مع الظلم.. ایکاش باور کنیم که ظلم تنها گناهی است که سزایش در همین دنیا دامن انسان را خواهد گرفت.. پارسال مبعثمان را خراب کردند و امسال مبعثشان را ماتم گرفتند.. امسال ولی برای من عیدتر از همیشه شده است.. قربان دامن کعبه باید رفت که چهها میکند.. گفته بودم که مطمئنم به لطف خدا..
پ ن: ببخشید دوستان عزیز.. این پست برای اعلام حضور بود تا بگویم که به لطف خدا با دست پر برگشتم و دعاگویتان بودم از نوع بهشدت.. شاید برای اولین پست باید چیز دیگری مینوشتم اما خواستم در خوشحالیام شریک باشید.. راستی مبعثتان هم مبارک و حاجت روا باشید.. فعلا همین..
یک پانوشت دیگر: رییس جمهور، علیرغم تمام حساسیتها و با قاظعیت!! ( بخوانید دهنکجی و لجبازی ) رحیم مشایی را به عنوان معاون اول خود انتخاب کرد.. انگار پیشبینی ما دارد درست از آب در میآید.. پس بهتر است مجلس زودتر دست بهکار شود..
شنبه 88 تیر 20
سلام دوستان.. همه کامنتهای مهربانانهتان را خواندم و با کلمه کلمهی شما گریستم و به این همه آرزو و عشق غبطه خوردم..
مدینه بغض سنگینی دارد.. غم جانکاه علی بر تمام شهر سایه افکنده است.. دل شیعه اینجا قرار ندارد.. بیقراری دلم را که میبینم یاد بیقراری دل شماها میافتم و با سوزتان میسوزم.. دعایم کنید که دعای دلهای سوخته بیشتر اثر میکند..
دیشب در روضةالنبی درست کنار منبر.. همان جا که خودش فرمود بین خانه و منبر من باغی از بهشت است دست به دعا برداشتم تکتکتان را یاد کردم و آرزوهایتان را آرزو کردم.. بوی بهشت را استشمام نکردید دیشب ساعت 11:30 ؟
فردا به انبوه سفید پوشان میپیوندیم و با هزاران لبیکگوی دیگر عزم حریم یار میکنیم.. اگر خدایتان راهمان بدهد آنجا هم هستید در کنارم..
خدای من! چطور میتوان از مدینه دل کند؟ الان دارم میروم که دلم را به نمایندگی از دلتان به پنجرههای بقیع گره بزنم.. بغضتان را دروووود
چهارشنبه 88 تیر 17
از دویست متری قبهالخضراء در هتل زهره مبارک بهیاد همهی دوستان هستم.. جای همگیتان خالی.. به قسمی که خورده بودم پایبند هستم.. جایی نیست که دعایتان نکنم و سفارشهایتان را نرسانم.. همین
کسی که به همه سفارش میکرد که چیزی توی اتوبوس جا نگذارید که بعدا دسترسی به اون محاله خودش موبایلش رو جا گذاشت و طبیعتا جناب همراه دیگه همراهمان نیست که با اس ام اس احوال دوستان رو بپرسم و بگم که هستین در کنارم..
یکشنبه 88 تیر 14
فردا که آسمانی شدم..
بوسه باران خواهم کرد پنجرهی بهشت را..
و جایی که غربت علی بیتاب میکند دل شیعه را..
میلاد او را به صاحب قبةالخضراء تبریک خواهم گفت
و به همسرش.. و به فرزندان مظلوم خفته در بقیعش نیز..
به تمام دلتنگیتان قسم به یادتان خواهم بود..
و به وسعت عشقتان سوگند دعایتان میکنم..
و آبشار چشمانم را..
در غریبستان علی بهنام شما به یادگار خواهم گذارد..
یکشنبه 88 تیر 14
در جلسهی 13 تیرماه 88 هماندبشی جوانان، ابتدا مروری داشتیم بر آنچه که تا کنون بحث شده بود. هنگام مرور بر مفهوم ایاک نعبد و ایاک نستعین و ضرورت توجه به خداوند هستی، به عنوان همه کارهی زندگی انسان و لزوم عدم وابستگی به غیر او، یکی از دوستان حاضر در جلسه سئوالی را طرح نمود که باعث شد تمام وقت این جلسه به بحث و تبادل نظر در خصوص این سئوال اختصاص یابد. سئوال این بود: آیا انسانی که از خدا غافل است و زندگی خدائی ندارد، زندگی اش راحتتر است؟
یکی از دوستان میگفت: این قبیل افراد همه چیز را با دید علمی می نگرند. بدین ترتیب که اگر از نظر علمی، مثلاً مبحث نماز برایشان ثابت شود، نماز می خوانند و گرنه نمی خوانند.
یکی دیگر از دوستان معتقد بود که اول باید تعریف درستی از راحتی ارائه داد. باید دید تعریف ما از راحتی چیست؟ باید ببینیم که تعریف نیازها چیست؟ آیا وقتی نیازهای انسان رفع می شود، انسان احساس راحتی می کند یا بیشتر احساس نیاز به راحتی میکند؟
دوست دیگری میگفت: کلاً کسی که کمتر میداند راحتتر است؛ به عنوان نمونه یکی از آشنایان ما به دلیل نداشتن آگاهی و علم لازم در خصوص بسیاری از مسائل دینی، بدون ترس و راحت زندگی می کند. اما حالا سوال اصلی من این است که اصلاً آیا در این دنیا بایستی به انسان خوش بگذرد یا نه؟
دوستی در پاسخ چنین گفت: البته که بله؛ ولی خداوند برای انسانها سرعتگیر گذاشته است. رحمانیت خدا موجب گردیده تا حتی انسان کافر، اگر شرایط چیزی را فراهم نماید، خداوند بر اساس آن شرایط به وجود آمده به او فیض میرساند. این موضوع برای بندگان مومن هم وجود دارد؛ ولی به بندهی مؤمنش تذکراتی میدهد و بهخاطر دادن پاداش اُخروی، تلخیهائی هم به او میدهد.
چهارشنبه 88 تیر 10
در این ایام کلی مطلب یاد گرفتیم.. ایام وبلاگنویسی را میگویم.. ایامی که چه بسیار گفتیم و شنیدیم از دغدغههای تنهایی، دلنوشتههای شخصی، مسایل اجتماعی و فرهنگی، غمها و شادیها.. و البته گاهی شیطنتی هم کردیم و سری به دنیای سیاست زدیم... هزاران کامنت و پست خواندیم و هزاران نیز نوشتیم.. چهار سال مثل برق گذشت.. دهم تیرماه 1384 بود که لبگزه بهطور رسمی متولد شد.. در پنجمین سال وبلاگ نویسی، تکرار میکنم همان را که در یکسالگی لبگزه نوشتم..
در این مدت با تمام گرفتاریهایی که گاه، حتی مجال روشن کردن کامپیوتر (بخوانید رایانه) را هم به آدم نمیدهد، آمدیم و ارتباط مجازی را بهترین نوع تفریح اوقات فراغت و هدفمندترین آن قرار دادیم.. تفریحی که گاه، شبها خواب از چشمانمان ربود و به مطالعه و تحقیق و نوشتن و تایپ کردن وادارمان کرد...
در این مدت دوستان ندیدهی زیادی پیدا کردیم .. دوستانی که بعضیشان چون گذر نسیم آمدند و عطری افشاندند و بعضاً گرد و خاکی بهپا کردند و رفتند و دیگر پشت سرشان هم نگاه نکردند .. و بعض دیگری که ماندگار شدند و هنوز که هنوز است در فضای خانهی مجازیمان شمیم دوستی و محبت میپراکنند.. و نیز دوستان نازنینی که دیده شدند تا در فضای واقعی هم یارمان باشند و یاور.. دلتنگیهامان را همراه باشند و دلمان را همدم..
به هرحال چهار سال گذشت .. و البته سالهای دیگری نیز خواهد گذشت .. اما آیا ما توفیق نوشتن و خواندن خواهیم داشت؟ آیا اصلاً هستیم و اگر هستیم آیا سالم خواهیم بود که بنویسیم و بخوانیم و وبگردی کنیم؟ و از همهی اینها مهمتر خدایمان چه؟ آیا او این اوقات را از ما خواهد پذیرفت؟ آیا دل به او سپردهایم که این را نیز در راه خودش بداند و در قبال آن پاداشمان دهد؟ یا اینکه دلمان را ـ خدای ناکرده ـ خدای خویش ساختهایم که أرأیت الذی اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله.. ( جاثیه/23 ) آیا آنکس که هوای نفسش را خدای خود قرار داده است میبینی که خدا از روی علم، گمراهش ساخت و گوش و قلبش را مهر کرد و بر چشمانش حجاب افکند؟ حالا چه کسی غیر از خدا او را هدایت خواهد کرد..؟