اطلاع از بروز شدن
هیأت زنجیر زنان اوچدکان اردبیل
پنج شنبه 93 آذر 27
دیشب گفتم که بعد از بازدید از کتابخانهی مرکزی اردبیل به مراسم سنتی هیأت زنجیر زنان محلهی اوچدکان رفتیم و قول دادم در مورد آیین سنتی و جالب توجه این هیأت بنویسم.
این هیأت ظاهراً تنها هیأتی است که رسومات احسان را بر اساس سنتهای آبایی و اجدادی مردم اردبیل انجام میدهد و پرچمی که روی یکی از دیوارها نصب شده بود، نشان میداد که سابقهای بیش از صد سال دارد. روی این پرچم تقریباً کهنه نوشته شده بود: «موکب زنجیرزنان محله اوچدکان اردبیل در عتبات عالیات ـ 12 صفر سنه 1329». این یعنی صد و هفت سال پیش، دستهی زنجیرزنان این هیأت در عتبات عالیات زنجیرزنی کردهاند؛ حالا چقدر قبل از آن تاسیس شده است، من نمیدانم و فرصتش هم نبود که با متولیان هیأت گپ و گفتی داشته باشیم و سابقه را بپرسیم.
نکته جالب توجه، آیین پذیرایی از مهمانان بود. اولاً افراد را با پیش بینی قبلی و با کارت دعوت که خودشان جواز مینامند، به این مراسم دعوت میکنند. خب ما هم که دعوت نبودیم اما همکارمان که با مسئولان هیأت آشنا بود، با کلی پیگیری و تلاش، مجوزی هم به نام ما گرفت و خودش هم رفیق راهمان شد برای دیدن این مراسم آیینی و سنتی.
جلوی درِ ورودی یکی ایستاده بود که جوازها یا همان کارتهای دعوت را از مهمانان میگرفت و بعد اجازهی ورود میداد. داخل حسینیه به قسمتهای تقریبا مساوی تقسیم شده بود و جای افراد مشخص بود. درِ ورودی هرکدام از این قسمتها دو نفر مثل نگهبان ایستاده بودند. اینها آدمهای متشخص و میانسالی بودند که با کت و شلواری شیک و یکدست مشکی، وظیفهشان پذیرایی از حاضران بود. آنطور که فهمیدم هرکسی نمیتواند خودش را قاطی خادمان هیأت بکند و خدمت در مراسمِ احسان، وظیفهای است که انگار به طور موروثی به افراد میرسد و اینان هم این خدمتگزاری را به ارث برده بودند.
نظم و انضباطی که بر مجلس حاکم بود، کمتر از نظم و انضباط نظامیها نبود. وقتی ما وارد شدیم، انگار جایمان مشخص بود و با راهنمایی یکی از خدمتگزاران آن قسمت سرِ جایمان نشستیم. داشتند به شیوهای خاص به مهمانان چایی میدادند. ما که چای نصیبمان نشد، اما از دور که میدیدم انگار سینیهایی کوچک مسی یا استیل بود که در هرکدام یک چای قرار داشت. دونفر دونفر در حالی که در هر دستشان یکی از این سینیها بود میآمدند، چاییها را به دست متصدیان هر قسمت میدادند و آنها وارد میشدند و جلوی مهمانان میگذاشتند. دوستمان میگفت: اینجا وقتی همهی مهمانان مستقر شدند، این چلچراغ وسط روشن میشود و پذیرایی با چای آغاز میشود. فهمیدیم که سالنی که ما در آن مستقر شدهایم، قبلاً چایشان را خوردهاند و چون ما دیر آمدهایم به دلیل همان نظم و انضباط خاص، دیگر اینجا چایی سرو نمیشود و تعارف و رودربایستی هم با کسی ندارند. ادامه مطلب...
چهارشنبه 93 آذر 26
چند ساعت بیشتر نیست که از اردبیل برگشتهام. رفته بودم برای تودیع و تکریم مدیر کل سابق کتابخانههای عمومی استان اردبیل و معارفهی مدیر کل جدید سرکار خانم رباب عزیزخانی.
دیشب توفیقی شد تا یکی دوساعت از کتابخانهی مرکزی اردبیل بازدید داشته باشم. قبل از ورودم به ساختمان، انبوه اتومبیلهایی که گفته شد، مربوط به مراجعان کتابخانه است شگفت زدهام کرد. صرف نظر از جذابیت ذاتی کتاب و کتابخانه برای امثال من، با گشت و گذاری که در کتابخانه داشتم، انصافاً روحم تازه شد و اگر نبود رعایت میزبانان، شاید بازدیدم از این هم طولانیتر میشد. مخزن کتابخانه، تالار کتابهای اهدایی فرهیختگان اردبیل، گنجینهی نویسندگان استان اردبیل، و قرائتخانههای آقایان و بانوان که در ساعت 8 شب هم مملو از جمعیت بود، همه و همه بر روحانگیزی این فضای جذاب میافزود. از همهی اینها جذابتر، بخش کتابخوانی نابینایان یا همان روشندلان بود با 215 عضو، 8000 نسخه کتاب صوتی، 850 کتاب بریل و تولید حدود 80 عنوان کتاب صوتی توسط روشندلان عضو کتابخانه.
حضور روشندلی با انگیزه، شاداب و هوشمند به نام سجاد فداکار و نوع کار کردنش با کامپیوتر و توضیحاتی که از کارهایشان میداد، باعث شد گذر زمان را احساس نکنم و وقت خوبی صرف این قسمت بکنم.
بعد از بازدید از کتابخانه مرکزی و حظ روحی که بردم، به اتفاق یکی از همکاران به مراسم سنتی احسان حسینیهی اوچدکان رفتیم و حظمان تکمیل شد و پای روضهی سید الشهداء و خوان با برکت آن حضرت نشستیم. آیین احسان در این حسینیه و هیأت، آنقدر جالب و گفتنی است که در یک مقال نمیگنجد. سعی میکنم پست آینده را به این موضوع اختصاص بدهم.
پ ن: از کلیه همکارانم در استان اردبیل به ویژه کتابداران عزیز که طی این دو روز مزاحمشان شدیم، تشکر میکنم. برای ایشان و سرکار خانم عزیزخانی آرزوی توفیق الهی دارم.
جمعه 93 آذر 21
هنوز ده روز از اشتغالم در نهاد نگذشته که دو سفر استانی رفتهام. اولین سفرم همین شنبهی گذشته به خراسان رضوی و آستان بوسی امام رؤوف بود که این را به فال نیک میگیرم. در استان خراسان رضوی مراسم تودیع آقای امیر شمقدری و معرفی آقای حسین اکبری را به عنوان مدیران کل قدیم و جدید استان داشتیم. صبح چهارشنبه هم به استان خراسان جنوبی برای تودیع آقای کاظم زاده، سرپرست ادارهی کل و معرفی آقای محمد رضا رضایی به عنوان مدیر کل جدید کتابخانههای عمومی استان رفتم و بعد از دور روز حضور در استان و یک سفر کویری نسبتاً طولانی اما دلچسب و بازدید میدانی از تعدادی از کتابخانههای استان، دیشب به تهران برگشتم.
انشاء الله در فرصتی مناسب گزارشی از این سفرها خواهم نوشت.
شنبه 93 آذر 15
متاسفم که امشب باید گلایه مندانه بنویسم، آنهم هنوز از گرد راه نرسیده و با تمام خستگی یک سفر کاری پر مشغله...
یکی از خبرگزاریها در در گزارشی از سفر دیروزم به بیرجند و مراسم معرفی مدیر کل کتابخانههای عمومی استان خراسان جنوبی، از قول اینجانب تیتر زده است که: استفاده از تبلت تهدید اصلی بیسواد ماندن جامعه است.
خبر را که دیدم متعجب شدم؛ چون نه تنها چنین حرفی نزده ام که چنین اعتقادی هم ندارم. وقتی من خود از تبلت و انواع ابزار مشابه استفاده میکنم، چگونه میتوانم چنین اعتقادی داشته باشم و چنین حرفی را به زبان بیاورم؟
نمیخواهم کسی را متهم به رفتارهای غیر حرفهای بکنم؛ اما خوشبینانه ترین نگاه در انتساب این مطلب به حقیر، این است که خبرنگار مربوطه نه تنها نسبت به ضبط عرایضم اقدام نکرده که حتی با دقت کافی آن را گوش نکرده است.
عرض حقیر در مراسم فوق این بود که ارتقای علمی و فرهنگی جوانان در گرو ترویج فرهنگ مطالعه مفید است و مطالعه مفید، تنها با کتاب و مطالعه ریشهدار تحقق پیدا می کند. مطالعه مفید چیزی غیر از خواندن بازنشرهای متفرقه و از هر دری سخنی در گروههای اجتماعی است. زیرا خاصیت مطالب بیشتر این گروه ها عمدتاً سرگرمی است که مطالب پراکنده و غالباً غیر مستند، در آنها بازنشر می شود. خواندن این مطالب شاید در لحظه، حس مطالعه افراد را اشباع کند، اما موجب افزایش دانش و آگاهیهای عمیق نمیشود. این نوع مطالعه و تراکم اطلاعات غیر ضروری و بی ریشه، اقیانوسی میسازد از افراد به عمق یک سانتی متر...
پ ن: اینکه میگویند خستگی در تنم ماند... مال همین جاهاست...
سه شنبه 93 آذر 11
بی شک این ارادهی خدای بزرگ و مهربان بود که راه خدمتِ فرهنگی بر این طلبهی کوچک بسته نشود. زیرا به مجرد پایان خدمتم در ارتش جمهوری اسلامی ایران و 90 ماه مسئولیت فرهنگی آن، توسط برادر عزیزم جناب آقای مختارپور، دبیر کل نهاد کتابخانههای عمومی کشور دعوت به کار شدم و درست در همان روزی که از ارتش تودیع شدم(1393/9/8) حکم معاونت امور استانها، مجلس و مشارکتهای نهاد، برایم صادر شد و از همان روز هم شروع به کار کردم.
خدا را سپاس که نه تنها راه خدمت فرهنگی را بر من نبست که حتی زمینهی خدمتم را در محیط مورد علاقهام یعنی حوزهی کتاب و کتابخوانی فراهم آورد. میدانم که گذشتهی من مزدی چندان ندارد، اما این را لطف او میدانم و سپاسش میگویم که با اینکه در اغلب حوزههای فرهنگی اعم از قرآن و نماز و آیینهای مذهبی، کتاب و کتابخوانی، سینما و سریال و تئاتر و سرودهای حماسی و نیز تولید نرمافزارهای فرهنگی و بازیهای رایانهای و ترویج فرهنگ دفاع مقدس و توجه به جنگ نرم و... کار کردهام، این دوره از زندگیام را در خدمت به کتاب که عشق من است قرار داد.
هرچند میدانستم که فضای فرهنگی بیرونِ ارتش، فضایی کاملاً متفاوت و پر فراز و نشیب است که با تمام اقتضائات خاص خودش، به دلیل گستردگی و تنوع ارتباطات، بسیار جذاب و شیرین است اما در همین چند روزه این مطلب برایم کاملاً مسجل شد.
ارتباط با استانداریها و مقامات استانی و امامان محترم جمعه، ارتباط با نمایندگان محترم مجلس و ارتباط با خیرین کتابخانه ساز و شهرداریها، میتواند فضای زیبایی از مشارکت و همکاری ایجاد کند که با یکدلی و یکصدایی، زمینهی عزمی ملی را در جهت ترویج کتابخانه و کتابخوانی فراهم آورد.
شنبه 93 آذر 8
اخبار امروز بعد از ظهر و در حالی که صبح از ارتش تودیع شدم
خبرگزاری فارس: با حکم علیرضا مختارپور معاون امور استانها، مجلس و مشارکتهای نهاد کتابخانهها منصوب شد
خبرگزاری فارس: مختارپور: حضور حجتالاسلام واحدی همهجانبه برای نهاد کتابخانهها مغتنم است.
نسیم آنلاین: حجتالاسلام سیدمحمدرضا واحدی به نهاد کتابخانههای عمومی رفت
رسانیوز: معاون امور استان ها، مجلس و مشارکت های نهاد کتابخانههای عمومی کشور منصوب شد
خبرگزاری قرآنی: معاون امور استانها، مجلس و مشارکتهای نهاد کتابخانهها منصوب شد
شنبه 93 آذر 8
متن سخنرانیام در مراسم تودیع در ارتش در حضور امیر سرتیپ موسوی جانشین ارتش، امیر سرتیپ دادرس معاون هماهنگ کنندهی ارتش، امیر سرتیپ حبیبیان ریاست سازمان حفاظت اطلاعات ارتش، امیر سرتیپ خرم طوسی جانشین ستاد ارتش، آقای آل هاشم ریاست سازمان عقیدتی سیاسی ارتش و جمع کثیری از معاونان و روحانیون و کارکنان ارتش...
این سخنرانی پاسخی بود به دیدگاههای متحجرانهای که شیوههای فرهنگی و تبلیغی نوین را نمیپسندد و از روحانی فقط نماز و بیان احکام میخواهد... کسانی که متاسفانه هنوز هم در مسند تصمیمگیری برای روحانیون نشستهاند و با سلیقههای فردی و کجاندیشی خاص خود زمینهی خدمت مخلصان انقلاب را محدود میکنند...
خوشحالم که علی رغم میل اینان، این سخنرانی با استقبال حاضران قرار گرفت و با تشویق ممتدشان نشان دادند که چه شیوهای را میپسندند...
بسم الله الرحمن الرحیم
اجازه میخواهم عرضم را با فراز اول دعای روز شنبه شروع کنم: بسم الله کلمه المعتصمین و مقاله المتحرزین و اعوذ بالله تعالی من جور الجائرین و کید الحاسدین و بغی الظالمین و احمده فوق حمد الحامدین.
خیلی خوشحالم از اینکه پس از دهها بار که پشت این تریبون قرار گرفتم و با شما دوستان عزیز صحبت کردم، امروز برای آخرینبار در این جایگاه میایستم تا با شما عزیزان خداحافظی کنم.
خوشحالم از اینکه این مسئولیتِ به حسب ظاهر فریبا اما بسیار سخت، پیچیده و پراسترس امروز از دوش من برداشته میشود.
خوشحالم از اینکه در شرایطی ارتش را ترک میکنم که با تمام علاقهام به آن و با تمام حمیتم نسبت به آن از حمایتهایش استفاده نکردهام. خوشحالم از اینکه با تمام دلبستگیام به ارتش و کارکنان نجیب آن، از وابستگی پرهیز کردهام و خوشحالم از اینکه با دفاع تمام قامتم در برابر طوفانهایی که علیه ارتش میوزید، هرگز از ارتش نه توقع دفاع داشتم و نه انتظارِ سپاس.
امروز درشرایطی سازمان عزیزِ ارتش را ترک میکنم که نود ماه مسئولیت فرهنگی آن را به عهده داشتم. در چنین مراسم و مناسبتهایی رسم است که بیلان بگویند و گزارش عملکرد بدهند، اما من بنای چنین کاری را نداشتم و ندارم. به خصوص چون بخشی از کارها و طرحها و نوآوریهای فرهنگی این دوره را ریاست محترم سازمان عقیدتی سیاسی بیان فرمودند. تمام مطالبی را که ایشان فرمودند و تمام آنچه اتفاق افتاده و گفته نشده، اگر برای رضای خدا باشد ارزش دارد و اگر اخلاص در آن نباشد، به پشیزی نمیارزد.
بنابراین در جلسهای که با نظر حاجآقا آلهاشم به حقیر اختصاص یافته، میخواهم بیشتر از نگاه فرهنگی خودم بگویم و رویکرد فرهنگیای که معتقدم امروز باید در کشور جمهوری اسلامی ایران اتفاق بیفتد. امروز روحانیت به عنوان پرچمدارانِ فرهنگی و امیران جنگ نرم، باید شرایط زمان را بشناسند. شیوههای تبلیغی و تأثیرگذاری بر افکار مخاطبان، با چهل ـ پنجاه سال پیش، زمین تا آسمان تفاوت کرده است و هر روز هم با روز قبل تفاوت پیدا میکند.
من در طول طلبگی و دوران روحانیت خودم، چه در ارتش و چه در محیطهای بیرون از آن، تلاش کردم از روحانیت چهرهای جامعنگر، واقعگرا، منطقی، استدلالی، مخالفپذیر و اقناعگر نمایش بدهم. ما این شیوه را از امامان معصوم یاد گرفتهایم و از مقتدایمان، ولیفقیه زمان، مقام معظم رهبری که هم خود چنین هستند و هم سفارششان به روحانیون همواره این است که خودشان را با سلاح روز و شیوههای تبلیغی، فرهنگی نوین و کارآمد و تأثیرگذار مجهز کنند. چرا که جنگنرم دشمنان، ابزاری شبیه خود را نیاز دارد. با ابزاری مثل خودش باید به جنگ آنها رفت.
من اگر روزی در نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، با همفکری، تشویق، تدبیر و دستور فرمانده فقید نیروی هوایی ارتش، شهید عزیز و سرافراز سرلشکر ستاری، به آموزش خلبانی پرداختم و دورههای آن را طی کردم و با معدل 5/98 و با پرواز موفقیت آمیزـ به اعتراف معلمان پروازم ـ از آن بیرون آمدم، دقیقاً با همین رویکرد بود. برای اینکه اثبات کنم روحانیت هرجا احساس تکلیف کند و هرجا که نیاز باشد، سختترین قلهها را برای دفاع از دین و کشورش فتح میکند. من برخلاف بسیاری از متحجرین که از روحانیت، فقط جنبهی منبر و مجالس ختم و بیان احکام آن را میشناسند، میخواستم از روحانیت چهرهای نو ارائه بدهم و معتقدم با این کار، عزتمندی روحانیت را حداقل در میان جامعهی خلبانان و مدیران نیروی هوایی به اثبات رسانیدهام.
ارتباط من با دنیای جوانان در دانشگاهها، در فرهنگسراها، در جلسات هماندیشی با جوانانی که اهل حسینیه و مسجد و محراب و یاحسین نیستند، از همین باب و در همین راستا بود. حضور پررنگم در فضای مجازی، اینترنت و وبلاگنویسی و همینطور حضورم در عرصه شعر و شاعری و حتی نوشتن رمان ـ که از نظر بسیاری از مقدس مآبان لکهی ننگ زندگی واحدی به حساب میآید ـ در همینراستا بود.
من نهتنها این عملکرد را نقطهی ضعف نمیدانم بلکه از روی تکلیف و اعتقاد، به این سبک عمل کردم. امروز با افتخار به گذشته خودم نگاه میکنم. من معتقدم که در این راستا موفق عمل کردهام و توانستهام حداقل، نگاه مخاطبان خودم و نگاه جوانانی که با من در ارتباط بودهاند، به دین و روحانیت عوض کنم. این نگاه مثبتِ همان جوانانی که ما آنها را دینگریز و روحانی ستیز معرفی کردهایم، در کامنتهایی که در وبلاگ من و صفحههای مجازی مربوط به من وجود دارد، فراوان وجود دارد که میتوانید ببینید.
بنابراین قاطعانه عرض میکنم و شما را هم به شهادت میگیرم که به عملکرد خودم و این سابقه میبالم. من از عملکرد خودم چه در ارتش و چه در بیرون از ارتش، نه پشیمانم و نه ابراز ندامت میکنم و اگر خداوند عمر دوبارهای به من بدهد، بر همین منوال حرکت میکنم. هرچند آنهایی که برای روحانیت چهرهای عبوس، اخمالو، تحکم مآب، کهنهگرا، خود برتربین و قداست ساختگی قائل هستند، از این روشِ من خوششان نیاید. هرچند این روش را نخواهند و نپسندند و برنتابند:
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می
زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
انبوه پیامها و پیامکهایی که در این 15 ـ 20 روز که من عملاً از ارتش جدا شدم، از دوستان، همکاران مستقیم و غیرمستقیم، همکاران معاونت فرهنگی، سازمان عقیدتی سیاسی، سامانه فرماندهی، همکاران قدیمی و بازنشسته و حتی تماسهای فراوانی که از ناحیه بسیاری از فرماندهان رده اول و دوم ارتش و نیروهای تابعه ارتش، مبنی بر محبت، تفقد و حمایت، ابراز لطف ـ نمیگویم تأسف ـ از عدم حضور نداشتن من صورت گرفت، برای من حجت است و اینها را عندالله به گواهی خواهم گرفت.
این نشان میدهد هستند کسانی که قدر خدمتگزاران خودشان را بشناسند. هستند کسانی که خدماتِ هرچند ناقص حقیر را ببینند و از آن راضی باشند. هستند کسانی که تفاوت بین روحانی امروزی و فرزند زمان خویشتن را با روحانی کهنهگرا و واپسگرا تشخیص بدهند.
اجازه بدهید بیش از این صحبت نکنم، هرچند حرف بسیار دارم در بیان این تفاوتها. حرف بسیار دارم در مورد کسانی که در شعار، ادعای تبعیت از رهبری و جذب حداکثری دارند اما در عمل، دفع حداکثری میکنند.
با این حال اجازه بدهید این حرفها را در دلم نگهدارم، زیرا میزبان محترم جلسه، حضرت حاجآقای آلهاشم ریاست محترم سازمان با آن دل پاک و با آن رفتار مصلحانه، قطعاً مایل نیستند خیلی از حرفها گفته شود و من هم نمیخواهم از ناحیه صحبتهای من، گردی بر دامن ایشان بنشیند. بنابراین حرفهایم را در دلم نگه میدارم، اما در یک فرصت دیگر و به اقتضای دیگر آنچه را که باید بگویم، خواهم گفت.
از همه همکاران عزیزم تشکر میکنم و خدا قوت عرض میکنم. از شخص حاج آقای آلهاشم با مدیریت بزرگمنشانه و آقامنشانهشان ـ که آقا زاده هستند و در بیت جلیل و ارزشمندی نشو و نما کردهاند ـ تشکر میکنم. من اهل تملق نیستم که اتفاقاً یکی از مشکلات من همین صراحتگویی و رکگویی و بیپروا سخنگفتن است، مشکل من تملق نکردن است. بنابراین بدون تملق عرض میکنم شاید در بعضی موارد با هم اختلاف سلیقه هم داشتیم، اما بسیار بزرگوارانه، با اعتماد به نظریات تخصصی حقیر، راهگشا بودند و کمک میکردند. طوری که شاید حمایتها و رفاقتهای ایشان موجب حسادت بعضیها میشد.
از شخص امیر فرماندهی محترم کل ارتش جمهوری اسلامی ایران که با بذل محبتهای بیشائبه در جلسات خصوصی و عمومی ابراز لطف میکردند نیز تشکر میکنم. هرچند این لطف بیحد ایشان، این توقع و این انتظار را برای من ایجاد کرد، که در طی این 15ـ20 روز تماسی بگیرند و احوالی بپرسند و البته نکردند.
از امیر موسوی، جانشین محترم و فهیم ارتش نهایت سپاسگزاری را دارم. از امیر دادرس که بی اغراق باید بگویم از درک فرهنگی، فکر فرهنگی و همدلی بینظیری برخوردارند، تشکر میکنم. گاهی در اتاق ایشان بیش از یک ساعت و نیم در مورد مسائل مختلف صحبت میکردیم و باعث تعجب دیگران میشد که چطور رئیس ستاد ارتش یک ساعت و نیم به یک نفر وقت داده است. یکی از حمایتهای معنوی و مادی و پشتکار ایشان در واپسین روزهای حضور من در ارتش جمهوری اسلامی ایران اتفاق افتاد که عبارت است از اختصاص 700 هکتار زمین در پرندک، به عنوان احداث شهرک جامع سینمایی ارتش، که تفاهمنامه و قرارداد آن هم امضا شد و امیدواریم حاجآقا صالحی این موضوع را مجدانه ادامه بدهد.
از امیر بزرگوار حبیبیان، ریاست محترم سازمان حفاظت اطلاعات، از امیر خرمطوسی که از چهرههای متواضع و محبوب هستند؛ از امیر شیخحسنی، از عموم روحانیون، از رؤسا و معاونان فرهنگی ادارات و بالاخره از همهی عزیزان طلب حلالیت میکنم، پوزش میطلبم و خداقوت میگویم. به رسم جلسات فاتحه، استدعا دارم حلالیتطلبی حقیر را حاضران به غایبان اطلاع بدهند. حتماً بعضی اوقات به دلیل همان صراحت لهجه، اختلاف سلیقه، اختلاف مدیریت و تفاوت در بینش فرهنگی، به نحوی سخن گفتهام که شاید بوی غیبت و ملامت به خودش گرفته باشد، هم عندالله هم نزد شما از همگی عذرخواهی میکنم و حلالیت میطلبم و از شما میخواهم لطف کنید و این حلالیتطلبی حقیر را به افرادی که مرا میشناسند و احیاناً ذکر شری از من میشود، منعکس کنید که یوم تبلی السرائر، روز سختی است و آن روز، حقالناس را به راحتی نمیتوان ادا کرد.
از دوستان عزیزم در ستادها و یکانهای مختلف، در ستاد فرماندهی کل قوا که در جلسات متعددی، به خاطر ارتش با آنها سینه به سینه شدیم و گاهی صدایمان را بلند کردیم و گاهی تند صحبت کردیم ـ امیر شیخحسنی و سردار سامینی که در جمع حضور دارند شاهد هستند ـ اما از حق ارتش کوتاه نیامدیم؛ از همه این عزیزان حلالیت میطلبم و برای همه شما آرزوی توفیق و سلامتی و سعادت میکنم و عرضم را با این شعر تمام میکنم.
سخت است قلم باشی و دلتنگ نباشی
با تیغ مدارا کنی و سنگ نباشی
سخت است بدانی و لب از لب نگشایی
سخت است خودت باشی و بیرنگ نباشی
والسلامعلیکم و رحمتالله برکاته
دوشنبه 85 آذر 13
سلام یاران ...
یکی از دوستان معنای لبگزه را خواسته و سؤال کرده که چرا نام وبلاگ را لبگزه گذاشتهام... البته خودم هم بدم نمیآمد در این باره توضیحی بدهم..
اولاً معنای لغوی لبگزه آنگونه که مرحوم استاد معین در فرهنگ ارزشمند خود آورده، عبارت است از گزیدن لب با دندان به نشانهی پشیمانی؛ یا به منظور اشاره به کسی برای دعوت او به سکوت.
وی سپس به واژهی لب گزیدن میرسد و در توضیح آن مینویسد: اظهار تأسف یا پشیمانی یا غضب کردن به وسیلهی گزیدن لب خود ... و به این بیت خواجه شیراز استناد می کند:
سوی من لب چه می گزی که مگو لب لعلی گزیده ام که مپرس
ثانیاً آنچه از اسم لبگزه برای من الهام بخش بود و تداعی زیبایی را به همراه داشت، دو حس متضاد بود که هردو دلنشین و جذاب است:
یکی همان که لسان الغیب فرموده است که چرا مدامم سفارش می کنی و تحت فشارم قرار می دهی که سخن نگویم؟ شیرینی و حلاوتی را که من چشیده ام قابل پنهان کردن نیست. کام شیرینم خود به خود و بدون اراده ی من رسوایم می کند که لب لعلی گزیده ام که مپرس..
و حس بعدی همان دعوت به سکوت بود.. در واقع ، از آنجا که میان راز مشتاقان، هم قلم نامحرم است و هم کلام و دم؛ گویا بین ما راز مگویی است که نباید بیان شود .. و حالا فردی چون من از سر نادانی و سادگی یا تفاخر، لب باز می کند که .... اما یار به دادش می رسد و لب می گزد که مباد آنکه سر مرا پرده در کنی ...
ثالثاً غزل شیرین زنده یاد حسین منزوی ــ که یک بیت آن شامل همین کلمه است ــ باعث شد من اسم لبگزه را انتخاب کنم...
یک بوسه که از باغ تو چینند، به چند است پروانه ی تاراج گلت، بند به چند است
خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم آخر مگر این دانه ی اسپند به چند است
یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر کاغذ به سمرقند تو ای قند به چند است
نرخ لب شهداب تو و شعر تر من در کشور زیبایی تو، چند به چند است
با دار و ندار آمده ام پیش تو، پر کن غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است
وقتی که به عمری بدهی لبگزه ای را در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است
یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عشاق تا حوصله ذوق تو خرسند به چند است
دل مجمر افروخته ام بود و نگفتند کاین آتش با نور همانند به چند است
چند ارزدم آغوش تو در هرم کویری؟ چندین بغل از برف دماوند به چند است
رابعاً البته خودم هم غزلی دارم که در یک بیتش چنین آمده است:
من که از لبگزه های تو شکر می نوشم سوی ساقی ز چه رو دست درازی دارم
خامساْ آیا این توضیحات کافی هست یا نه ؟
سادساْ شاد باشید و سرافراز