• وبلاگ : لبـــگزه
  • يادداشت : هيأت زنجير زنان اوچدکان اردبيل
  • نظرات : 3 خصوصي ، 9 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ناديده 
    خيلي شبيه هيات نبود و حس هياتي نداشت اما خيلي موشكافانه بود لذت برديم ...

    + آرش بابائي 

    جناب واحدي عزيز
    توصيف تان بسيار شيوا و حوصله تان بسيار ستودني بود.

    جالب تر آنكه، شاهد فرايند گزارش دهي در محيط دوستانه وبلاگي و تأئيد رياست محترم نهاد در محيط دوستانه تر كامنتي بوديم !

    اين هم نوعي سنت شكني بود در نوع خود كم نظير . . .

    سلام حاج آقا
    دم شما گرم وبلاگ جالبي است
    مسئوليت جديد را هم تبريك عرض مي كنم
    انشاا... سبب رشد مجموعه و حضرتعالي در اين دوران فراهم آيد
    و باز هم انشاا... كه مشغله ها باعث دوري شما از كتاب و نوشتن و مطالعه نگردد
    منتظر تغييرات مفيد و لازم در مجموعه بزرگ و مغفول نهاد هستيم
    ياعلي مدد
    هوالحق؛ سلام بر شما؛
    با چنين وصفي که شما نوشته‌ايد فقط يک‌فلسفه از آن بيرون مي‌آيد و آن اين‌که: اين مجلس، براي اعيان و اشراف اردبيل بوده است. چون دعوت مي‌گيرند يعني اين‌که همه مردم را براي ورود درخور دعوت نمي‌بينند. با نظم(ديسيپلين) خاص است چون اعيان نظامي و قشوني بوده‌اند.
    البته ساختار طبقاتي بين مردم ايران از بين رفته و برادري و اخوت جاي آن را گرفته اما سنت‌هايي هم به جا مانده است. دين بيش‌تر با سادگي به سلوک مي‌رسد. اگر چنين باشد که إن شاءالله نباشد، فکر مي‌کنم بايد مردم فرهنگ‌دان منطقه آن‌را به موزه فرستند. چنان‌چه پيامبر(ص) با مسجد زوار کرد.
    ياحق؛
    + محمدرضا نبي زاده 
    حاج آقا واحدي عزيز
    واقعا وصف دلنشيني بود از يک مراسم سنتي
    انصافا مرحبا به صبر و حوصله ي شما

    منتظر شرح هاي ديگه اي به قلم شما هستيم
    يا علي
    + سرمه اي 
    سلام و رحمت خدا

    عجب حوصله اي براي نشستن، دقتي براي ديدن، وقتي براي نوشتن اينهمه توضيحات و جزئيات داريد!
    خيلي دلنشين بود توصيفات جلسه.

    خيلي خوب بود
    برقراري و تداوم همچين جلسات با سابقه عزاداري حضرت ابا عبدالله.
    کمي بد بود
    آپديت نشدن چنين مراسمي با سرعت امروزه

    ننوشتيد پيرمردهاي صبور فقط بودند يا جوانترهاي عجول هم شرکت داشتند.

    تشکرات از پستهاي خوبتون


    + عليرضا مختارپور 
    بنام آن که جان را روشني داد.
    خسته نباشيد .خدا قوت.
    صرفنظر از محتواي قابل توجه آنچه بنظر حقير در گزارش شما برجسته است سبک توصيف جزئي نگرانه شماست که نشان از توجه دقيق و موشکافانه به تمامي جوانب واقعه و محيط رويداد آن است.
    اين مهارت خداداد که البته با ممارست طولاني پرورش يافته از گوهرهاي مفقوده در آثار برخي نويسندگان معاصر خصوصا جوانان اهل قلم و فرهنگ است.
    در پناه حضرت حق قرين سلامت و سعادت باشيد.
    + طره 
    سلام استاد بزرگوار
    من هم مثل سرکار خانم رعنا ، خوشحالم که فعاليت وبلاگ نويسي را قوت بيشتري بخشيديد و حضورتان را پررنگ‌تر مي ببينيم.
    تاهميشه سالم و سربلند باشيد
    سلام به آقا سيد بزرگوار وبلاگستان

    چقدر خوشحالم که اينجا دوباره به روز ميشه.
    چقدرترتر خوب شد که اومدين تو اين منصب جديد که اين همه هم فرهنگيه و کاملا با روحيات شما عجين.
    پر از کتاب و کتابخواني و پر از چيزهاي خوب :)
    پس لطفا زودي بيايين شهر ما!
    با اين کتابخونه هاي قديمي و کتابهاي قديمي تر!


    هيئتهاي قديمي قشنگن.
    ولي خب آقا سيد مراسمشون حوصله سربر بوده ديگه، نبوده؟
    البته فکر مي کنم براي ما که نسل جديد هستيم و دوست داريم همه چي سه سوته انجام بشه، شايد حوصله سربر شده باشه!
    همين عادت به تکنولوژي جديد باعث شده که وبلاگ نويسي اون رونق سابق رو نداشته باشه ديگه.

    اميدوارم هميشه سالم و سلامت باشين و دوباره اينجا پر بشه از پستهاي قشنگ سفرنامه ايتون.

    فکر مي کنم اين سفرها کلي سوژه و ايده براي کتابهاي بعديتون بهتون بدن :)

    خدا نگهدارتون باشه