سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 33
بازدید کل: 1383084
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



پس گرفته نمی شود

یکشنبه 89 تیر 13


همونطور که از امضای عکس پیداست مال روزنه است


صداقت

سه شنبه 89 تیر 8

چشم در چشمش می‌دوزم.. از نگاهش صداقت می‌بارد..
چشمانم را می‌بندم.. چقدر دروغ می‌گوید و چه ماهرانه..
با چشم بسته چه خوب پیداست پشت چشمانش..


بیچاره ها..

چهارشنبه 89 تیر 2

فردی برای بازدید به یک بیمارستان روانی رفت. در قسمتی از طبقه‌ی همکف، مردی غمناک را دید که به دیوار تکیه داده و هر چند دقیقه آرام سرش را به دیوار می‌زند و زیر لب می‌گوید: مونا.. مونا..
او از مسئولان تیمارستان پرسید: مشکل این مرد چیست؟
گفتند:  این بیچاره دختری به اسم مونا را می‌خواسته است که چون به وصالش نرسیده، به این حال و روز افتاده است.

مرد سری تکان داد و به ادامه‌ی بازدید پرداخت. در گوشه‌ای دیگر مردی را دید که به غل و زنجیر بسته شده و در حالی که سعی دارد زنجیرها را پاره کند، مدام با خشم و غضب فریاد می‌زند: مونا.. مونا..
بازدید کننده با تعجب پرسید: این یکی دیگر چه مشکلی دارد؟
و پاسخ شنید: مونا، یعنی همان دختری که او را به آن بیچاره‌ی اولی ندادند، با این بیچاره ازدواج کرد..

پ ن: خانم‌ها گلایه نکنند لطفا.. صرفا محض شوخی بود.. البته آدم عاقل از شوخی‌ها هم پند می‌گیرد..
بازم پ ن: بیچاره‌ای می‌گفت: من مثل اولی که نیستم چون به عشقم رسیدم.. پس شاید مثل بیچاره‌ی دومی باشم اما احتمالاً چون داغم حالیم نیست..
دوباره بازم پ ن: ............................

 


با یک غزل..

دوشنبه 89 خرداد 24

سلام دوستان عزیز و همراه.. دوست داشتم یه کمی _ حد اقل به اندازه‌ی همین یه‌ پست _ از وادی حرف‌های تکراری و خسته کننده بیرون بیاییم.. جایی دیدم که این آخرین سروده‌ی غزل‌سرای جوان و معاصر کشورمان، فاضل نظری است.. کار بسیار فوق العاده‌ای است و در هر بیتش اتفاقی افتاده که اوج نگاه و زبان شاعرانه‌ی او را نمایش می‌دهد.. البته منهای بیت ششم که اصلا آن را نمی‌پسندم.. به یکی از دوستان نزدیکش گفتم گفت:‌مطمئن باش فاضل خودش هم تفاوت این بیت با سایر ابیات را می‌داند و بی شک هنگام انتشار مجموعه‌ی شعرش، آن را حذف می‌کند.. از کجا با این اطمینان می‌گفت نمی‌دانم..

فواره ‌وار سر به‌هوایی و سر به‌زیر
چون تلخی شراب دل‌آزار و دل‌پذیر

شیرینی فراق کم از شور وصل نیست
یعنی دلم به دیدن تو تشنه است و سیر

تو ماهی و من آب! چه دنیای کوچکی‌ست
من در حصار تُنگ و تو در مُشت من اسیر

هر بار وقت دیدن تو پلک بسته‌ام
ای ردّ پای گم‌شده‌ی باد در کویر

ای مرگ می‌رسی به من اما چقدر زود
ای عشق می‌رسی به من اما چقدر دیر

مرداب زندگی همه را غرق می‌کند
ای عشق همتی کن و دست مرا بگیر

چشم‌انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر


بازی پک من

پنج شنبه 89 خرداد 20

چندی پیش سایت گوگل، بازی «پک‌من» را ـ که یک بازی رایانه‌ای ژاپنی و مربوط به سی سال پیش است ـ در صفحه‌ی  اول خود قرار داده بود. این بازی که در روز 21 ماه مه امسال و به مناسبت سی‌امین سال ساخت آن در ژاپن، تنها به مدت 48 ساعت روی سایت گوگل قرار گرفت  549 سال از وقت مفید کاربران اینترنت را صرف خود کرد.

شرکت نرم افزاری Rescue Time که متصدی این آمارگیری بود اعلام داشت: در روزهای عادی معمولا بیشتر افراد 22 مورد را در سایت گوگل جستجو می‌کنند که هر مورد جستجو حدود 11 ثانیه زمان طول می‌کشد؛ اما در طی 48 ساعتی که این بازی روی صفحه‌ی اول سایت گوگل قرار داشت زمان جستجو برای هر مورد به 36 ثانیه رسید.
با توجه به آمار موجود و با در نظر گرفتن اینکه روزانه 504حدود  میلیون نفر از صفحه اصلی سایت گوگل دیدن می‌کنند، می‌توان تخمین به دست آورد که طی آن دو روز  4 میلیون و 800 هزار ساعت (یعنی 549 سال) به زمان استفاده از سایت گوگل افزوده شد.
بنابراین و با در نظر گرفتن اینکه دستمزد متوسط هر فرد در ساعت به طور متوسط 25 دلار است، این شرکت نتیجه گیری کرده است که در حدود 120 میلیون دلار از تولید کاسته شده و به اقتصاد جهانی زیان وارد شده است.

لازم به ذکر است که تمام خصوصیات این بازی، حتی باگ‌های گرافیکی آن  درست مثل آنچه در 30 سال پیش بوده است حفظ شده بود تا برای کاربران، حالت نوستالوژیک و خاطره انگیز آن تداعی شود.


امروز سالروز میلاد بانوی دو جهان و کوثر نبوی است و فردا سالروز ارتحال جان‌گداز فرزند برومندش امام امت.. اما از اول صبح امروز،‌ در میادین تهران، پرچم‌های مشکی توسط شهرداری نصب شده بود.. پارچه ‌نوشته‌های تسلیت رحلت امام امت جلوی ادارات و نهادها خودنمایی می‌کرد.. احتمالا چون فردا و پس فردا تعطیل است و زمانی برای عرض اندام و هزینه کردن اعتبارات مظلوم فرهنگی سازمان‌شان نبود مجبور بودند به استقبال بروند.. بعضی از سازمان‌ها و وزارت‌خانه‌هایی هم که نمی‌دانند بودجه‌های فرهنگی‌شان را چگونه خرج کنند از صبح امروز، علاوه بر نصب پلاکارد و بنر، پیامک تسلیت هم مخابره ‌کردند.. شنیدم که ریتم برنامه‌های صدا و سیما هم از ظهر به بعد عوض می‌شود و حال و هوای عزاداری به خود می‌گیرد..

با یکی از کاسه‌های داغ‌تر از آش صحبت می‌کردم که چه می‌شد امروز را جشن می‌گرفتیم و فردا را عزاداری می‌کردیم؟ چه می‌شد حرمت عید مادرمان را نگه می‌داشتیم؟ او ‌گفت:‌ اتفاقا کار درستی صورت گرفته است.. چون خود فاطمه هم در عزای فرزندش امام خمینی عزادار است..
البته گناهی ندارد بیچاره..  معرفتش بیش از این کشش ندارد که بفهمد این امام خمینی است که در عید میلاد مادرش فاطمه شاد است و روحی سراسر خوشحال دارد..  اصلا این آموزه‌ی امام خمینی است که عالم به طفیل وجود فاطمه آفریده شده و او افتخار تمام انبیاء و اولیا بوده است و خواهد بود..

این نشان می‌دهد که هنوز در باور ما، تفاوت مقام معصومان با دیگر بزرگان دینی روشن نشده است.. نشان می‌دهد که هنوز درک درستی از جایگاه فاطمه و خاندان عصمت نداریم و فقط هنگام نیازهایمان در خانه‌شان می‌رویم و حاجت می‌خواهیم.. نشان می‌دهد که هرکس به ما نزدیک‌ترباشد و او را با حواس ظاهری درک کرده باشیم بیشتر باورش داریم.. واقعا اگر شادی مربوط به پدر یا مادر خودمان، یا عروسی فرزند خودمان هم بود چنین می‌کردیم؟ اگر جشن تولد بچه‌ی خودمان یا مادر خودمان هم بود چنین می‌کردیم؟ چطور است که در عزای پدربزرگ فرتوت همسایه، مدت‌ها با وی همدردی می‌کنیم و در منزلمان مجلس شادی نمی‌گیریم؟  چطور است که اگر هم محله‌ای‌مان عروسی داشه باشد خبر مصیبت خودمان را به او نمی‌دهیم و ناراحتش نمی‌کنیم تا شادی‌اش به هم نریزد؟

دلم گرفت با دیدن این همه بی توجهی.. بغض کردم وقتی دیدم فاطمه هنوز هم که هنوز است مظلوم و ناشناخته است حتی در کشور ما.. دلم سوخت به حال فاطمه.. نه.. نه.. به حال خودمان.. درست است که او مادر همه‌ی ماست و و مهربان‌تر از اینکه بر جهل فرزندانش خرده بگیرد.. اما آثار وضعی این بی‌حرمتی‌ها را چه کنیم؟ درست است  غرضی در کار نیست؛ اما خدا نکند که ملت ما مجبور شود بهای این بی‌توجهی‌ها و ندانم کاری‌های دست‌اندرکاران جاهل یا کج سلیقه‌اش را بپردازد.. همان‌طور که تا کنون نیز پرداخته ‌است..

 


روزت مبارک مادرم..

چهارشنبه 89 خرداد 12

میلاد نور آسمانی و کوثر نبوی و همینطور روز زن را به تمام مادران، خواهران و دختران وبلاگ نویس تبریک می‌گویم.. مخصوصاً به تمام خواهران همراه و مخاطبان خودم در این وبلاگ..

امروز در دانشگاه پزشکی ارتش، میهمان دانشکده‌ی پرستاری بودم برای شرکت در جشن میلاد کوثر.. مراسم  خوبی بود.. پرستاران آینده، مخصوصا دختران، نامه‌های با احساسی را برای مادر نوشته بودند.. انگار موضوع مراسم همین بود..
در پایان، یکی از دانشجویان به نام  آقای علی پینام که طراح برنامه و مجری آن بود چنین خواند:

روز مادر بهانه‌ای بود تا از بچه‌ها بخواهم  برای مادرشان نامه بنویسند.. نامه‌ها آمد.. هرکس تو را به نوعی توصیف کرده بود.. یکی نوشته بود تو شبیه خورشیدی.. اما این کفر نیست که چشمه‌ی نور را به خورشید تشبیه کنند؟ مگر نه آنکه چشمان تو وقتی می‌تابند خورشید کور می‌شود؟
یکی نوشته بود تو موجودی بهشتی هستی.. اما به گمانم او پاهای تو را ندیده بود.. مگر نه آنکه بهشت زیر پای توست..
دیگری نوشته بود تو مرا بزرگ کردی تا عصای دستت باشم و ثمره‌ی وجودت.. انگار نمی‌دانست که تو عاشقی و عاشقان را سروکاری نیست با این معاملات ملکی دنیایی..
آری.. هم اینان بیهوده نگاشته بودند و هم من بیهوده می‌گویم که تو نه درکلام آیی و نه در قلم و نه حتی در عقل.. راستش پروانه بودن عاقلانه نیست.. اما دست‌هایم خالی است.. عاجزانه بر نامت تعظیم می‌کنم مادر..


من هم یک دین گریزم

شنبه 89 خرداد 8

هنوز به حرفم در پست "حجاب نسل جدید" با تمام مباحثی که برانگیخت اعتقاد دارم.. من بر خلاف عده‌ای همیشه معتقد بوده و هستم که نسل جدید ما دین‌گریز نیست. نسل جدید از دفاع غیر منطقی از دین گریزان و بیزار است نه از خود دین.. اگر می‌بینید عده‌ای به قوانین و احکام دین خرده می‌گیرند به خاطر عوام‌بازی‌ها و آموزه‌های خرافی است که به نام دین مننتشر می‌شود.. نسل امروز دین واقعی را می‌خواهد نه تظاهر به دین را و نه حتی معلومات مبتذل و بی‌ارزش و بی‌اساسی را که به نام دین به خورد مردم می‌دهند..

ماه گذشته در نمایشگاه بیست و سوم کتاب تهران، که چند ساعتی در حال بازدید از تازه‌های کتاب بودم پسران و دختران بسیاری مراجعه می‌کردند و در مورد کتاب‌های دینی و تفسیری که اصل و ریشه‌ی اعتقادات دینی‌شان را تقویت کند اطلاعات می‌خواستند؛ پسران و دخترانی که با نگاه به ظاهرشان شاید به نظر خیلی‌ها بیاید که حتی نماز هم نمی‌خوانند..

متاسفانه باید بگویم در همین نمایشگاه، اما کتاب‌های فراوانی عرضه شده بود که عنوان کتاب دینی را یدک می‌کشند ولی پدر اعتقادات نسل جوان را در می‌آورند. کتاب‌هایی پیرزنانه، عوامانه ، در باب تسخیر جن و فرشته و شیطان، در تبیین بهای بهشت و تعیین حریم جهنم، در طب و درمان با اوراد و  اذکار،  در خداشناسی و عرفان خاله زنکانه، در دعا و ذکرهای نا مطمئن برای باز شدن بخت و بسته شدن نحوست طالع، در طلسم‌ها و حل مشکلات کاسبی و ایجاد عشق و محبت و..

اعتراف می‌کنم من هم از دینی که پایه‌اش معرفت نباشد و در سفره‌های خاله‌باجی‌ها یا توسط شعارهای پوچ منهای شعور ترویج شود گریزانم.. من هم از دینی که  در آن پیامبر و معصومان کنار گذاشته شوند و همه چیز با عقل ناقص بشر مغرور توجیه و تفسیر شود گریزانم.. پس من هم یک دین‌گریزم..


دلهای گرفته..

دوشنبه 89 خرداد 3

داری از یک سفر کوتاه کاری برمی‌گردی.. غروب است و دلت تنگ.. شاید تنگ‌تر از هوای غروب مازندران.. به میدان هزار سنگر آمل که می‌رسی تابلوی <بابل، مرکز شهر، تهران> هوایی‌ترت می‌کند.. اگر از میزبانان خداحافظی نکرده بودی و خجالت نمی‌کشیدی برمی‌گشتی تا در آن هوا بیشتر نفس بکشی.. هوا تاریک‌تر می‌شود و دل آسمان هم بیشتر می‌گیرد..  دل تو نیز از آسمان عقب نمی‌ماند و پا به پایش می‌رود و می‌گیرد.. زمزمه می‌کنی: ‌پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی.. و  باران می زند.. خوب هم می‌زند و در گردنه‌ی هراز که دیگر کولاک می‌کند این باران و با دل من بیداد.. از کجا می‌دانی که این باران است.. شابد ستاره‌ای می‌گرید تا گوشه‌ای دل کوهی را آرام کند.. نمی‌دانم..

تلفنت زنگ می‌زند.. صدایش بدجور گرفته است.. انگار امشب همه‌ی دل‌گرفتگی‌ها نصیب توست.. می‌گوید: دلم آشوب بود.. خواستم با شما صحبت کنم تا دلم باز شود و آرام بگیرم..  

همین مان کم بود.. چاره‌ای نیست.. گوش و دل به حرفش می‌سپاری.. داستان را که می‌گوید می‌بینی این دل‌گرفتگی به شوق وصال است نه در غم فراق.. خوشحال می‌شوی.. سینه صاف می‌کنی و شروع می‌کنی به صحبت کردن برای او که دوستش داری.. حق اوست که برایش وقت بگذاری و انرژی خرجش کنی.. می‌گویی: دل به خدا بده عزیز.. به خودش واگذار و البته لطفا برایش شرط و شروط تعیین نکن که من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد.. آنوقت قول می‌دهم که چوب دو سر طلا برداشته‌ای که خدایت در هردوصورت راضی‌ات می‌کند.. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند..

نیم ساعتی حرف می‌زنی و حرفش را می‌شنوی تا جایی که حس می‌کنی آن آشوب دلش فروکش کرده.. آشوب دل تو نیز.. و تلاطم دل آسمان و دل ستاره‌ای که بر کوه می‌بارید.. خوشحال می‌شوی.. امام‌زاده هاشم نگه می‌داری برای نماز مغرب و عشا... و سپاس به درگاه خواجه‌ای که خود  روش بنده پروری داند..  

پ ن: از تمام دوستانی که اول خرداد را تبریک گفتند سپاسگزارم.. اونم از نوع به شدت.. انشاءالله در تولدشان کیک بخوریم.. نه که ما کیک دادیم..؟؟!!!


برای اول خرداد

جمعه 89 اردیبهشت 31

و امروز..
یک نشانه‌ی دیگر اضافه خواهد شد
بر درخت عمری که هرجور حساب کنی
خم شده است و سر به زیر دارد
و چه نزدیک‌تر شده‌است به زمین..
و من اینک.. بیشتر از پارسال..
حس می‌کنم بوی خاک را..

پ ن: تاسف نمی‌خورم برای آنچه از دست داده‌ام.. گریه می‌کنم برای آنچه به دست نیاورده‌ام.. و خانه‌ی فردایی که هنوز آبادش نکرده‌ام..

 


<   <<   16   17   18   19   20   >>   >