اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 خرداد 10
همین الان دارم از جمکران میام ... از وقتی از عمره برگشتم دقیقاً ۳۳ روز شده .. احساس کردم شارژ ی که از مدینه و مکه داشتم داره خالی می شه ... تو این تهرون که غیر از بی مهری و روابط مصنوعی و از سر منافع شخصی چیز دیگه ای پیدا نمی شه با یار همیشگی ام زهرا سادات راه افتادیم
به هر حال جاتون خالی .. باور کنید به یاد همه تون بودم و دعاتون کردم ... قبل از اینکه برم یعنی ساعت ۱۵ دو سه تا کامنت آخری رو چک کردم تا دوستانم در یادم باشن .. اول رفتم حرم کریمه ی اهل البیت حضرت معصومه .. زیارتی و ... سپس به میعادگاه عاشقان .. یعنی جمکران..
ابتدا در حیاط جمکران افطار کردیم و سپس به مسجد ... نمازی و دعایی و زیارت آل یس ... جاتون خالی .. چه دلچسب بود ... حس عجیبی داره آدم اونجاها .. یکی از دوستان تو وبش نوشته بود که آقامون تو جمکران یکی رو دیدن .. طرف گفته بود آقا شما چقدر مشتاق دارید .. آقا فرموده بود اینا خیلی هاشون برای خودشون میان .. نه برای من ..
وای .. عجیب بود این جمله و حال ما رو هم گرفته بود .. و البته یه جور دیگه حال می داد .. سعی کردم از آقا هیچ چی نخوام .. و بگم آقا جون برای خودتون اومدم ... نوکرتونم به خدا زیارت آل یس چقدر صفا داشت .. سلام علی آل یس ... السلام علیک حین تقوم السلام علیک حین تقعد السلام علیک حین تصلی و تقنت السلام علیک حین ترکع و تسجد السلام علیک حین تهلل و تکبر...
سلام بر تو دلآرام وقتی که بر می خیزی و وقتی که می نشینی .. سلام بر تو آن هنگامی که رکوع می کنی و به سجده می روی .. سلام بر تو هنگامی که نماز می خوانی و قنوت میگویی .. سلام بر تو هنگامی که لااله الا الله و الله اکبر می گویی. نازنین .. ! تو در قنوتت از خدا چه میخواهی؟ من که تو را خواستم .. می شود تو هدایت مرا ... و عشق آتشینم را .. ؟
تو راه برگشتن هم ... با همون حس زیبا یه نوار از استاد مسلم آواز ملک مسعودی به یاد عشق همیشگی حال می کردم و به وسیله ی ستاره ها براش پیغام می دادم .. آره ... این کار رو ملک مسعودی در هزاره ی حافظ اجرا کرد و بعداً کاست شد به نام پیر مغان ... کار بسیار زیبایی که با زخمه های استادانه ی عود آغاز می شه ..
باور کنین .. این نوارو هزار بار .. نه دروغه ، ولی قطعاً بیش از صد بار گوش کردم .. هرگز سیر نشدم و این بار دیگه محشر بود وقتی در گوشه ی کرد بیات با حافظ همنوا می شه و از فراق می خونه ... صدا و موسیقی دل سنگو هم می لرزونه .. همراه با قطعه ای به نام فراق که با ملودی کردی بیداد می کنه ..
زبان خامه ندارد سر بیان فراق وگرنه با تو دهم شرح داستان فراق
اگر بدست من افتد،فراق را بکشم که روز هجر سیه باد و خانمان فراق
ز سوز شوق دلم شد کباب و دور از یار مدام خون جگر می خورم ز کان فراق
طرف ب نوار هم همینطور به یاد مولا .. به یاد آن دل آرام.. و به یاد آن عزیز سفر کرده ... اینم دو سه بیت از اون برای شما:
ساقیا بر خیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایام را
با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یکباره برد آرام را
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سرو سیم اندام را
عزیز ! خاطرمان تنها با خیال تو خوش است .. دلبر نازنین ! سروی جایگزینت نمی بینیم که به او دل ببندیم ..
ای حجت خدا ! بیا و با جامی از عاشقانه هایت غم دوریمان از خود را خاک بر سر کن .. فدای خاک پات عزیز
پنج شنبه 86 خرداد 10
روبروم نشسته ای.. رنگت پریده .. با چشمان قشنگ وگود افتاده ات به من زل می زنی... پسرکم.. شرمنده ام شرمنده ی تو و خواهرت که اگه توی یکی از اون خونه هایی که گاهی من برفاشونو پارو می کنم به دنیا اومده بودید، وضعتون این نبود که حالا هس.
و ... از در زد بیرون .. آفتاب پائیزی گرم و مهربانی می تابید .. برگردم به بچه ها بگم اگه تو اون موش دونی سردشونه، بیان بیرون آفتاب بخورن و گرم بشن .. نه بابا ولش کن بازم نیگاشون داغونم می کنه ...
دو تا محله آنطرف تر .. یک موتور روشن و بی صاحاب جلوی سوپرکی چشمک می زد .. سوار شد ... می فروشمش .. ناچارم .. آره می فروشمش ...
کجا.. ؟ به طرف گمرک .. در راه ، به منیریه که رسید رأیش عوض شد .. آهان .. موتورو به صاحبش بر می گردونم .. ولی اول .. سمت راست پیچید ... سینه کش خیابان ولی عصر را بالا رفت ... پر گاز و با شتاب .. میدان ولی عصر .. بانک کلیه .. انجمن ؟ اینجا که می گفتن بانک کلیه اس..
سه ملیون .. ؟ عجب پولی ..!! من آماده م ... کلیه مو می فروشم .. و ... یک پوزخند تحویل گرفت .. به این هردمبیلی هام که فکر می کنین نیسش آقا .. آزمایش می خواد .. پذیرنده یا متقاضی می خواد .. حد اقل ده پونزده روز طول می کشه ..
چه فایده ..؟ من الآن پول می خوام ... ده روز دیگه بچه هام مردن و دیگه پول می خوام چیکار ؟ ببین خانوم .. تورو خدا ... یه کاری واسم بکنین ... حاضرم نصف قیمت بفروشم .. یکی پیدا کنین بلکه حالا یه صد تومنی دستمو بگیره ... اگه الآن هم پول نمی دین .. لا آقل بستری م کنین .. نمی خوام برم خونه .. یه زن بیچاره و دو تا طفل معصوم گرسنه دارم که نیگاشون آتیشم می زنه ..
اصرار .. گریه ... التماس ... اما فایده ندارد ... ناگهان قرمز شد .. عرق کرد .. چهره ی مهربانی چندتا هزاری در دستش گذاشته بود ... بگیرم .. ؟ نگیرم .. ؟
روی موتور ... باد موهایش را پریشان می کرد .. و خنکای تنگ غروب قلقلک که نه ، نیشش می زد ... سه چهارتا نان بربری، چند سیر حلوا ارده ، یک قوطی پنیر پاستوریزه و چند دانه سوسیس به خاطر پسرش ... جوجه هام .. عزیزای بابا .. نخوابین .. دارم میام ..
میدان بعدی ... افسر پلیس و تابلوی ایست ... ایستاد . گواهینامه .. مدارک موتور .. به اته پته افتاد .. إ ؟ .. إ .. ؟ موتور هم که دزدیه ... بی سیم ... دستبند .. موتور به پارکینگ و .. شما .. آره شما ... اداره ی آگاهی ..
شب .. ساعت از ۱۱ هم گذشته ... و اون موش دونی سرد و خاموشه .. زن از دلواپسی خوابش نمی بره ... و بچه های معصوم از گرسنگی ... اما نان و پنیر و سوسیس، خوراک بساط سور و سات موش ها و گربه های میدان هفت تیر ..
اللهم أشبع کل جائع ... خدا یا ! همه ی گرسنگان را سیر کن
پنج شنبه 86 خرداد 10
السلام علیک یا ام المؤمنین و یا ام الزهراء یا خدیجة الکبری
بانو .. کجا ؟ خیلی زود است .. کجا می روی ؟ و محمدت را .. عشقت را.. امین دیارت را.. تنها می گذاری
بانو .. هنوز از رحلت ابو طالب ... سه روز بیشتر نگذشته است ... و چطور می توان غم را بر غم تاب آورد؟
هنوز کعبه ، در عزای سالار حجاز زانو از بغل نگرفته است ... هنوز علی در فراق پدر می سوزد ... و محمد امین در غم عمش اشک در چشم دارد .. هنوز آب غسل پیرمردی که پناه تو و شوهرت بود، خشک نشده است..
خاتون .. ؟ یاد داری آن روزها را که وقتی محمدت به نماز می ایستاد .. خانه ات سنگباران می شد ... به یاد داری که خود را سپر می کردی تا سنگ بر سر و روی او فرود نیاید...
کجایی خاتون ... ؟ امروز نیز او به نماز ایستاده است و .. هنوز دشمنان دست از آزارش نکشیده اند ... ای وای از غریبی محمد و علی .. محمد عمویش را از دست داد و تو را .. و علی پدر را .. در فاصله ی سه روز ..
بانو .. کینه های پنهان قریشیان روز به روز آشکار ... و درد دل های محمد نیز افزون تر می شود ... محمد دوباره حرا نشین می شود ... بر خیز بانو .. که او راه غار را پیش می گیرد . برخبز بانو ... خودت را نشانش ده ... که نگاهت ، مهرت و عاطفه ات .. زخم سینه اش را درمان می کند.
بانوی حجاز ! کودکت را ... فاطمه ات را .. به که می سپاری ؟ ... بانو .. فاطمه تنها یتیم نمی شود که باید یتیم داری کند .. چه آنکه نه تنها فاطمه مادر از دست می دهد .. که محمد نیز دوباره بی مادر می شود.
آری بانو .. کودکت، فاطمه ات ... مادر شد و .. مادر پدر. اما بانو ... برای دستان کوچکش خیلی زود است که سر پدر را، مادرانه نوازش کند .. دست های کوچک دخترت زهرا .. هنوز یارای تکاندن غبار غم از روی پدر ندارد.. مادرم .. زود است وظیفه ی مادری برای فاطمه که ام ابیها باشد..
خاتون قریش .. رفتی که دیگر بیداد قریشیان را نبینی .. اما دختر خردسالی که تو پرورانیدی، مانند تو ... آری مانند تو، سنگ صبور پدر خواهد بود..
پنج شنبه 86 خرداد 10
از شق القمر چه می دانید ؟
به این خبر توجه کنید:
سازمان فضانوردی " ناسا " به دو نیم شدن کره ی ماه و سپس پیوند خوردن این دو نیمه به یکدیگر پی برد. پایگاه اینترنتی روزنامه ی عربی " الوطن " چاپ آمریکا به نقل از یک محقق اردنی علوم فلکی در این زمینه نوشت: سفینه ی فضایی آمریکایی " کلمنتاین " که سالها در مدار کره ی ماه کار تحقیقاتی انجام می دهد به این نتیجه رسیده است که کره ی ماه صدها سال پیش به دو نیمه ی متساوی تقسیم شده و دوباره به یکدیگر متصل شدند. این محقق اردنی با ارسال گزارشی به ناسا آنان را نسبت به این موضوع مطلع ساخت که مسلمانان، این پدیده را متعلق به 1400 سال پیش می دانند و مرتبط به معجزه ای از پیامبر اکرم (ص) به نام " شق القمر" است. ناسا هیچ تفسیری برای کشف خود نیافته است. زیرا این اتفاق نادر تا کنون برای هیچ جرم آسمانی به وقوع نپیوسته است.
منبع: روزنامه جمهوری اسلامی شماره 7608 تاریخ 23 مهر 1384 ص 5
حتماً داستان معجزه ی شق القمر را شنیده اید که قبل از هجرت پیامبر و بنابر قولی در آغاز بعثت اتفاق افتاده است. ماجرا از این قرار است که در یک شب مهتابی ــ که شب چهاردهم ماه ذی الحجه بود ــ عده ای که از مدینه به منظور بیعت با آن حضرت به عقبه آمده بودند و به روایتی تعدادی از مشرکان از پیامبر خواستند که معجزه ای در آسمان نشانشان دهد .. آنها معتقد بودند که اگر کارهای پیامبر سحر باشد نمی تواند در آسمان مؤثر باشد زیرا سحر تنها در زمین تأثیر می گذارد و راهی به آسمانها ندارد. بنابراین چنانچه پیامبر بتواند تصرفی در آسمان بکند، ادعایش درست است و می توان روی گفته هایش حساب کرد و بدو ایمان آورد.
پیامبر فرمود: آیا می خواهید این ماه کامل، به دو نیمه تقسیم شود؟
گفتند: آری
پس آن حضرت با انگشت اشاره ای کردند و ناگهان ماه به دو نیمه تقسیم شد .. به گونه ای که نیمی از آن بر فراز کعبه و نیمه ی دیگر بر فراز کوه ابوقبیس مستقر شد. سپس آنها خواستند که آنرا به حالت اولیه برگرداند و آنگاه با اشاره ی دیگر آن حضرت، هر دو نیمه به حرکت درآمدند تا به هم پیوستند و یکی شدند.
منبع: بحار الانوار جلد 17 ص 355
آنگاه این آیه نازل شد: اقتربت الساعة و انشقت القمر
یعنی قیامت نزدیک شد و ماه از هم شکافت.
اما در باره ی اینکه چه ارتباطی بین نزدیک شدن قیامت و نیم شدن ماه هست ، مباحثی است که در تفاسیر بدان پرداخته شده و دوستداران می توانند به کتابهای تفسیری مراجعه کنند .
نکته ی دیگر، امکان علمی این واقعه است که بر خلاف نظر کوته فکران این خلاف اصول پذیرفته شده ی علمی نیست و از نظر علمی امکان پذیر می باشد. اکتشافات و اظهارات دانشمندان فلکی می گوید: چنین چیزی نه تنها محال نیست بلکه بارها نمونه ی آن مشاهده شده است. در دستگاه منظومه ی شمسی و سایر کرات آسمانی کراراً انشقاق ها و انفجاراتی اتفاق افتاده است؛ به گونه ای که حتی اصل پیدایش کرات حاصل انفجار در منظومه ی شمسی می باشد. زیرا تمام کرات منظومه شمسی در اصل، جزء خورشید بوده و بعدها در اثر همین انفجارات و فعل و انفعال ها ها از خورشید جدا شده و کرات گوناگون پدید آمده اند.
با استفاده از تفسیر نمونه ج23 ص 12
پنج شنبه 86 خرداد 10
ـ آقا .. ! تو را به مقامی که خدایت عطا کرده است، دادم را از این دشمن سرسخت بستان .. دشمنی که نه حرمت پیران را پاس می دارد و نه بر خردسالان رحم می کند.
ـ این دشمن سرسخت کیست که دادت را از او بستانم؟
ـ فقر و تنگدستی .. آقا
و .. او سر به زیر افکند و لختی بعد رو به خادمش گفت:
ـ هر چه پول نقد داریم بیاور
و خادم پنج هزار درهم حاضر کرد.. و او همه آن را به شاکی داد
ـ به حق سوگندهایی که دادی قسمت می دهم که هر گاه دوباره فقر از سر دشمنی با تو برخاست، شکایتش را نزد من بیاور تا دادت را از او بستانم...
پنج شنبه 86 خرداد 10
نویسنده: سارا سه شنبه 26 مهر1384 ساعت: 8:8
سلام.. من یک سئوال برام مطرحه؟ آیا در قرآن اشاره ای به روزه در ماه رمضان شده و اینکه باید سی روز را روزه گرفت در قرآن بیان شده است؟ اگر میدونین لطفا به من بگین؟آدرس ایمیل من هست.. متشکر میشم
باید به این خواهر گرامی عرض کنم که پاسخ سؤال شما دقیقاً آری است. قرآن کریم در آیات ??? الی ??? سوره ی بقره به طور صریح به وجوب روزه و ضرورت آن در ماه مبارک رمضان اشاره کرده است.
اجازه بدهید خود آیات را نقل نکنم و مراجعه به قرآن کریم را به عهده ی خود عزیزان بگذارم و فقط ترجمه ی این آیات مبارک را برای استفاده ی بیشتر خوانندگان گرامی بیاورم:
??? - ای کسانی که ایمان آورده اید ! روزه بر شما ( به عنوان یک کار واجب ) نوشته شده همانطوری که بر امت های پیشین نیز نوشته شده است؛ باشد که پرهیزکار شوید.
??? - چند روز معدودی را ( باید روزه بگیرید ) و کسانی که بیمار یا مسافر هستند روزهای دیگری ( به جای آن روزه بگیرند ) و کسانی که قدرت انجام آن را ندارند باید کفاره بدهند ( یعنی ) مسکینی را اطعام کنند. و کسی که پذیرای کار خیر شود، برایش بهتر است. و روزه داشتن برای شما بهتر است به شرط آنکه علم داشته باشید.
??? - ( آن چند روز معدود ) ماه رمضان است که قرآن برای راهنمایی مردم و نشانه های هدایت و ( ملاک ) تفاوت بین حق و باطل، در آن نازل شده است. پس آن کس که در ماه رمضان در حضر باشد روزه بدارد و آن کس که بیمار یا در سفر باشد روزهای دیگری را به جای آن روزه بگیرد. خداوند راحتی شما را می خواهد نه زحمتتان را. هدف این است که این روزها را تکمیل کنید و خداوند را بخاطر اینکه شما را هدایت کرده بزرگ بشمارید و شاید ( اینچنین ) شکرگزار شوید.
با توجه به آیات فوق مشخص می شود که منظور از ایام معدودات ماه رمضان است و می توان چنین نتیجه گرفت که روزه ی ماه رمضان واجب است. اما در هیچ جای قرآن، تصریحی به عدد سی و کمتر یا بیشتر نشده است. البته ضرورتی هم به ذکر عدد سی روز و تعیین مقدار روزهای روزه وجود ندارد .. زیرا وقتی می گوید ماه رمضان را روزه بگیرید، به صورت بدیهی معنایش این است که تمام مدت این ماه که حد اکثر سی روز است را روزه بگیرید . بنابراین اگر گاهی به خاطر گردش افلاک تعداد روزهای این ماه ?? روز شد، باز همان مقدار کافی است و حکم پروردگار، با روزه ی بیست و نه روز انجام شده و مورد اطاعت قرار گرفته است.
امیدوارم پاسخ شما خواهر عزیز همین باشد که من فهمیده و آن را برایتان نوشته ام و نیز امیدوارم که مورد استفاده ی دوستان دیگر نیز قرار گیرد.
دوشنبه 86 خرداد 7
باز هم داغ ... اما نه داغ مظلومیت اهل بیت ..
که داغ کج فهمی خودمان
باز هم مصیبت ... اما نه مصیبت مظلومیت خانم
که مصیبت مصیبت خوانی های خودمان
باز هم غصه ... اما نه بر آنان
که غصه به حال خودمان
غصه ی روضه خوانی ها و مداحی های بی ریشه و سست و گاهی هم با اثرات منفی
***
بعضی ها می گویند: چکار داری گیر می دهی؟ می گویم: اگر من نگویم .. تو نگویی .. او نگوید .. چه می شود؟ نمی دانم .. می دانم اما ...
دیشب در مجلس عزاداری بی بی مظلوم عالم، مداحی می گفت:
سینه ی زهرا را شکستند ... سینه ای که پیامبر آن را بو می کرد و می گفت: من بوی بهشت را از فاطمه ام استشمام می کنم ..
تا اینجا درست ... و هیچ شبهه ای نداریم که پیامبر فرمود: انی لاشم ریح الجنه من فاطمه... مشکل مربوط به از اینجا به بعد است که آقای مداح فوری ادامه داد: اما یک اهل دلی گفت: نه .. این اشتباه است .. فاطمه بوی بهشت نمی دهد .. این بهشت است که بوی فاطمه می دهد..
بعد از جلسه ، اول او را بوسیدم و بعد با تمام احترام این نکته را به او یاد آوری کردم... گفت: من این را از آقای ... که از شاگردان فلانی و نزدیکان اوست، شنیده ام..
گفتم: امامان ما خودشان به ما یاد داده اند که اگر حدیثی از ما نقل شد که با قرآن و گفته های پیامبر منافات داشت، آن را به دیوار بزنید ... حالا شما می گویید شاگرد فلانی معتقد است پیامبر اشتباه کرده است؟ معاذالله
خوشش نیامد و با ناراحتی از من جدا شد... یاد شهید مطهری به خیر که می گفت: مظلومیتی که ما بچه شیعه ها برای ائمه درست کرده ایم از مظلومیت و درد تیر وشمشیر و سیلی بیشتر است...
***
پ ن 1 – نگویید چرا جمله ی او را نوشته ای ؟ می گویم نقل کفر، کفر نیست .. باید گفت تا همه به هوش باشند که چه نکات باریک تر از مویی هست که بی دقتی به آن ها فاجعه است و فاجعه آفرین..
پ ن 2 ــ قبلا هم در مورد مداحی ها و عزاداری های عجیب و غریب در همین وبلاگ نوشته ام .. اما باز هم می نویسم..
یکشنبه 86 خرداد 6
سلام دوستان عزیز ...
تعدادی از دوستان با ابراز لطف به این بنده ی ناچیز، سؤالاتی مطرح کرده اند ... از جمله سرکار خانم لیدا اینطور نوشته اند:
سلام خوبی سید جان
ممنون از حضور سبزت
سید یه سوال داشتم در مورد جزیره خضرا فکر کنم چیزهایی شنیدی من یه کتاب در موردش خوندم می خوام بدونم واقعا چیزهایی که تو کتاب در موردش نوشته که احتمالا امام زمان آنجا هستند آیا واقعت داره یا نه چون میگن مثلث برمودا این چیزا ممنون می شم جوابمو بدی سید جان
در پناه حق بازم بهم سر بزن
و البته چون ایشان عجله داشتند ... و من نیز ... به همین مقدار اکتفا می کنیم تا در صورت لزوم بیشتر و مفصل تر بخوانیم و بنویسیم
من 15 سال پیش این کتاب را دیده بودم و بخشهایی از آن را خوانده بودم .. اما در صدد بودم که دوباره آن را بخوانم و پاسخی مفصل و شایسته خدمتتان عرض کنم .. اما چون ظاهرا شما عجله دارید ..
عرض می کنم که به چند دلیل این ادعا درست نیست:
1- امامان ما همواره خودشان هم گفته اند که مثل سایر مردم و در میان آنها زندگی می کنند .. تشکیل خانه و کاشانه ای مجزا که به امپراتوران بیشتر شباهت دارد نه با تعالیم دینی سازگار است و نه با مشی و مرام آن بزرگواران
2- این مسئله نشان دهنده ی خشونت طلبی و نهایت خودخواهی است که کسی برای حفظ خود و حریم حانواده ی خود حاضر باشد هر بی گناهی که حتی هیچ قصد سوئی ندارد و تنها به مقصد خود، سوار بر هواپیما یا در کشتی از آن اطراف می گذرد ... و این وصله به امام مهربان و رئوفی که دلش برای مردم می تپد نمی چسبد
3- در روایات ما هست که کذب الوقاتون یعنی آنها که موعد ظهور امام زمان و در یک عبارت عام تر دیدار با وی را مشخص می کنند و ادعای دیدار با آن حضرت دارند دروغگویند و شما نیز تکذیبشان کنید ... آیا این قضیه شامل حال کسی که ادعا کند من جا و مسکن اما م را یافته ام صادق نیست ؟ ... مسلما چرا
البته این مواردی بود که با توجه به عجله نوشته شد .. امید اینکه مفید قرار گیرد
یکشنبه 86 خرداد 6
ایاک نعبد ... ما فقط تو را می پرستیم ...
تو که یک نفری ... چرا می گوئی ما ؟
درست ... من منم ... یک نفر ... اما باز هم ایاک نعبد
ما ... آری ما... آخر من چیزی نیستم که .. من کسی نیستم که ... می ترسم ...
می ترسم از شدت ناچیزی ...
ایاک نعبد ... خودم را در صف سایر بندگان جا می زنم ..
یعنی در میان این همه بنده ی خوب خدا
که همزبان و... حتی همزمان با من می گویند یا الله ...
یکی نیست که لبیکی بشنود؟ مگر ممکن است؟
و صدای من، نماز من .. در این میان، شاید به آن کس که باید ... برسد ...
و لبیکی هم شاید به من ..
یکشنبه 86 خرداد 6
تهرانی ها چقدر از حضرت عبدالعظیم می دانند؟
به مناسبت سالروز وفات این شخصیت برجسته مطالب زیر را می نویسم تا تهرانی ها و اهالی این دیار با شناخت عمیق تر از شخصیت وی ، قدر این گوهر خاندان علوی را بدانند و از زیارت آنحضرت بهره های لازم را ببرند...
حضرت عبدالعظیم فرزند عبداله بن علی و نسبش با چهار واسطه به امام دوم شیعیان امام حسن مجتبی علیه السلام می رسد و به همین دلیل به وی حسنی می گویند. ایشان در سال ۱۷۳ هجری در مدینه به دنیا آمد و ۷۹ سال زندگی کرد. او دوران امامت چهار امام یعنی امام موسی کاظم، امام رضا، امام محمد تقی و امام علی النقی علیهم السلام را درک و احادیث بسیاری از آن بزرگواران نقل کرده است. او فردی عابد، زاهد و پرهیزگار و مورد اعتماد امامان بوده است و از محدثان عالیقدر شیعه به شمار می آید.
از بیانات ائمه اطهار پیرامون عبدالعظیم حسنی فهمیده می شود که وی دارای شخصیتی علمی و مورد علاقه و اعتماد بوده است. مثلاً امام هادی او را از دوستان حقیقی خویش معرفی می کردند و بعضاً اشخاصی را که سؤال داشتند راهنمایی می فرمود که به عبدالعظیم حسنی مراجعه کنند؛ به گونه ای که به نظر می رسد وی وکیل و نمایندهی آن حضرت در شهر ری بوده است.
اوضاع سیاسی و اجتماعی و فشار خلفای عباسی به خاندان پیامبر باعث شد که آن حضرت از مدینه کوچ کنند. او در دورهی متوکل عباسی می زیست. همانطور که می دانید متوکل از سرسخت ترین دشمنان خاندان عصمت و طهارت و وابستگان آنها بود. به گونه ای که در زمان خلافت او برای جلوگیری از زیارت امام حسین علیه السلام چندین بار مزار پاک آن حضرت در کربلا تخریب و با خاک یکسان شد.
مهاجرت وی از آنجا آغاز شد که چون در سامرا با حضرت امام هادی ملاقات کرد، دستور تعقیب و دستگیری او از ناحیهی متوکل صادر شد. آن حضرت نیز برای مصون ماندن از دست دشمنان، خود را پنهان می کرد و به صورت نا شناس از شهری به شهر دیگر می رفت تا اینکه به ری رسید و آنجا را برای سکونت انتخاب کرد. او به صورت یک ناشناس در محلهی ساربانان و در منزل یکی از شیعیان می زیست و کمتر از خانه خارج می شد.
رفته رفته شیعیان با وی آشنا شدند و با نهایت تلاش بر فاش نشدن هویت او، خدمتش می رسیدند و از علوم وی و روایاتی که از امامان معصوم داشت استفاده می کردند و مسائل شرعی و اعتقادی خود را حل و فصل می نمودند.
حضرت عبدالعظیم در اواخر عمر شریف از بیماری رنج می برد و در بستر افتاده بود . شبی یکی از شیعیان وی در خواب، رسول گرامی اسلام را دید که به وی فرمودند: فردا یکی از فرزندان من در محله ی سکه المولی از دار دنیا می رود. شیعیان او را بر دوش می گیرند و به باغ عبدالجبار می برند و نزدیک درخت سیب به خاک می سپارند.
آن مرد پس از بیدار شدن از خواب ، شتابان به محل مزبور رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد. عبدالجبار صاحب باغ که خود نیز خوابی مشابه دیده بود ، برای شرکت در این امر بزرگ و کسب افتخار حضور پیکر مطهر آن حضرت در اراضی خود، آن باغ را وقف کرد تا هم حضرت عبدالعظیم و هم دیگربزرگان شیعه آنجا دفن شوند .
و همان روز این حادثه ی عظیم اتفاق افتاد و حضرت عبدالعظیم حسنی که از بزرگ علویان و گرامی عالمان فقه و حدیث شیعی به شمار می رفت به دیدارحق شتافت و نزدیک همان درخت سیب در باغ عبدالجباربه خاک سپرده شد.
در روایت از امام رضا علیه السلام نقل است که فرمود:
من زار عبدالعظیم الحسنی بالری کمن زار ابا عبد الله الحسین ( بکربلا ) یعنی هر کس که عبدالعظیم را در ری زیارت کند، مانند کسی است که امام حسین را در کربلا زیارت کرده است.
این روایت، شأن و مقام آن حضرت را می رساند که شایسته است دوستداران حریم اهل بیت و عاشقان حرم حسینی از زیارت وی در شهر ری غفلت نداشته باشند.
درود و رحمت بیکران الهی بر روح او باد