سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 32
بازدید دیروز: 220
بازدید کل: 1370844
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



وفات خدیجه

پنج شنبه 86 خرداد 10

السلام علیک یا ام المؤمنین  و یا ام الزهراء یا خدیجة الکبری 

بانو .. کجا ؟ خیلی زود است .. کجا می روی ؟ و محمدت را .. عشقت را.. امین دیارت را.. تنها می گذاری

بانو .. هنوز از رحلت ابو طالب ... سه روز بیشتر نگذشته است ... و چطور می توان غم  را بر غم تاب آورد؟

هنوز کعبه ، در عزای سالار حجاز زانو از بغل نگرفته است ... هنوز علی در فراق پدر می سوزد ... و محمد امین در غم عمش اشک در چشم دارد .. هنوز آب غسل پیرمردی که پناه تو و شوهرت بود، خشک نشده است..

خاتون .. ؟ یاد داری آن روزها را که وقتی محمدت به نماز می ایستاد .. خانه ات سنگباران می شد ... به یاد داری که خود را سپر می کردی تا سنگ  بر سر  و روی او فرود نیاید...

کجایی خاتون ... ؟ امروز نیز او  به نماز ایستاده است و .. هنوز دشمنان دست از آزارش نکشیده اند ... ای وای از غریبی محمد و علی .. محمد عمویش را از دست داد و تو را .. و علی پدر را .. در فاصله ی  سه روز ..

بانو ..  کینه های پنهان قریشیان روز به روز آشکار ... و  درد دل های محمد نیز افزون تر می شود ... محمد دوباره حرا نشین می شود ... بر خیز بانو .. که او  راه غار را پیش می گیرد .  برخبز بانو ... خودت را نشانش ده ... که نگاهت ، مهرت و عاطفه ات .. زخم سینه اش را درمان می کند.

بانوی حجاز !   کودکت را ... فاطمه ات را .. به که می سپاری ؟ ... بانو .. فاطمه تنها یتیم نمی شود که باید یتیم داری کند .. چه آنکه نه تنها فاطمه مادر از دست  می دهد .. که محمد نیز دوباره بی مادر می شود.

آری بانو .. کودکت، فاطمه ات ... مادر شد و .. مادر پدر.  اما بانو ... برای دستان کوچکش خیلی زود است که  سر  پدر  را، مادرانه نوازش کند .. دست های کوچک دخترت زهرا .. هنوز یارای تکاندن غبار غم از روی پدر ندارد.. مادرم .. زود است وظیفه ی مادری برای فاطمه که  ام ابیها باشد..

خاتون قریش .. رفتی که دیگر بیداد قریشیان را نبینی .. اما دختر خردسالی که تو پرورانیدی، مانند تو ... آری مانند تو، سنگ صبور پدر خواهد بود..