اطلاع از بروز شدن
یکشنبه 86 خرداد 27
چرا در تاریخ شهادت حضرت زهرا اختلاف است؟
با سلام و تسلیت ایام غمبار فاطمیه و شهادت حبیبه ی خدا و نیز رحلت حضرت آیة الله فاضل لنکرانی...
حتما می دانید که هم در تاریخ ولادت حضرت زهرا و هم در تاریخ شهادت آن بانوی بزرگ، در میان مورخان و راویان اختلاف نظر وجود دارد. جالب است که در سالروز تولد وی هیچ اختلافی نیست و تنها در سالزاد تولدش اختلاف است. اما در تاریخ شهادت موضوع به عکس می شود؛ یعنی در سال شهادت او شکی نیست و مورد توافق همگان است اما در روز شهادت اختلاف نظر وجود دارد.
انشاء الله و در آینده ی نزدیک یعنی در سالروز میلاد آن عزیز تحقیقی مفصل در این باره ارائه خواهم داد. اما فعلا به مناسبت ایام شهادت آن حضرت به بررسی دلیل اختلاف در روز شهادت می پردازم.
دلیل این اختلاف چیست؟
عده ای از علمای شیعه و سنی تاریخ شهادت آن بانوی بزرگ را 75 روز بعد از رحلت نبی اکرم و عده ای دیگر 95 روز پس از رحلت پدرذکر کرده اند.
می دانیم که هیچ اختلافی در تاریخ رحلت پیامبر اعظم وجود ندارد و همه ی مسلمانان بر این اعتقادند که رحلت ایشان در 28 ماه صفر سال یازدهم هجری اتفاق افتاده است.
مهم ترین دلیل این تفاوت در اقوال را می توان در نوع نگارش و رسم الخط آن زمان جستحو کرد. زیرا در آن دوران با خط کوفی می نوشتند و می دانیم که در خط کوفی نقطه گذاری رسم نبوده است.مورخان و راویان با خط کوفی تاریخ شهادت حضرت را اینگونه نوشته اند:
این نوع نگارش می تواند هم خمسة و سبعون ( یعنی 75 ) و هم خمسة و تسعون ( یعنی 95 ) خوانده شود.
بنابر این وقتی مبدا تاریخ وفات آن حضرت، 28 ماه صفر یعنی روز رحلت پدراست، 75 روز بعد از 28 ماه صفر، سیزدهم جمادی الاولی یا همان فاطمیه ی اول است و 95 روز پس از آن، سوم جمادی الاخر یا همان فاطمیه ی دوم.
چهارشنبه 86 خرداد 23
تنها برای اطلاع دوستانی که در برنامه های قبلی گلایه داشتند که چرا خبرشان نکردم ... همین
بانوی همیشه ی روزگار
این اسم همایشی شش روزه است که به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه ی زهرا علیها السلام از تاریخ 23/3/86 الی 28/3/86 در فرهنگسرای دانشجو برگزار می شود.
رئیس محترم فرهنگسرا از من هم دعوت کرده است تا در این همایش، سه جلسه کنفرانس ارائه کنم... من روزهای شنبه ، یکشنبه و دوشنبه بعد از نماز مغرب و عشا یعنی حدود ساعت 20:15 برنامه ام را آغاز می کنم...
ظاهراً ورود برای همه آزاد است و آدرس هم که همان یوسف آباد است خ 21 ــ جنب پارک شفق
سه شنبه 86 خرداد 15
نه ..
تو را نمی شناسند
هرگز!
تو
در صفحه ی شطرنجی عقل آنان
تنها یک مهره هستی
که ... صد ها بار
نه .. نه بیشتر!
هزاران بار
به بازی گرفته می شوی
و
پایین
می آیی
و دوباره...
مثل روز اول
پیاده می روی
پیاده.................
پنج شنبه 86 خرداد 10
در جمعه بیستم آبان 1384ساعت 20:13 در وبلاگ قبلی ام (لبگزه ی بلاگفا) نوشته شده بود
نمی دونم فوتبال ایران و مقدونیه رو دیدین یا نه ... اگه ندیدین خوش به حالتون .. هر چند فرقی نداره نتیجه برای اونا که دیدن با اونا که ندیدن فرقی نمی کنه ... فقط حرص کمتر خوردن
البته منم از دقیقه ی ?? به بعدشو دیدم .. اما صد حیف از این وقتی که تماشگر ها چه تو استادیوم . چه تو خونه ها پای تلویزیون گذاشتن ... ما دو ساله داریم داد می زنیم ولی به خرج این حضرات فدراسیون نمی ره .. اصلنم براشون مهم نیست که نباید با این خودمحوری ها و لجاجت ها با غرور ملی و انگیزه های یک ملت بازی کرد ..
بابا جون دو ساله همه دارن داد می زنن که این مربی محتاط و ترسو و بی برنامه به درد تیمی با ماهیت هجومی مثل تیم ایران نمی خوره... هی گفتن باید صبر کرد .. این مربی ما رو به جام جهانی برده ... یکی نیس بگه کجا این مارو به جام جهانی برده؟ این همه بازی ضعیف و دفاعی مال کی بوده است؟ برد با یک گل به چه دردی می خوره ؟ بابا والله بخدا اگه این بازیکنای مارو به حال خودشون رها کنیم بیشتر از این نتیجه می گیرن ... اگه اینهارو دست منم بدن نتیجه گیریمون از این گلایی که پرفسور می کارن کمتر نیست...
امیدوارم بازی امروز اونم جلوی یه تیم دست چندمی دنیا ... این حقیقت رو برای آقایون روشن تر کنه ... بازی بی برنامه و سر در گم این همه ستاره و فوق ستاره در گرو مربی گری آقای برانکو ... آقایون تو را خدا دست از سر این مردم و این هواداران بردارید ... چه خورده حسابی مگه با آقای برانکو دارین ..
پنج شنبه 86 خرداد 10
خانم اسما که دیگر هرگز به ما سر نزده یا سر زده و کامنت نگذاشته است در سایتش و پس از مطلبی که من در مورد امام زمان در پست شماره ?? در تاریخ سه شنبه ?? شهریور گذشته نوشته بودم ... چنین نوشته است:
آقای سیدمحمدرضا واحدی تو وبلاگش توصیف جمال آقا امام زمان رو کردن..
سوالهایی که برای من پیش اومده اینه که چرا خدا پیامبران و امامانش رو زیبا انتخاب کرده؟
چرا شخصی با قیافه ی نه چندان زیبا ولی با چهره ای که مهربانی از آن موج می زند ، رو انتخاب نکرده؟
چطور شخصی که توانسته آقا رو زیارت کنه خال روی شونه راست رو دیده؟ چرا ؟
چرا دیدن جمال آقا باید مهم باشد ؟ آیا حضور او کافی نیست؟
جواب سوال اولم رو تا حدودی می دونم اما آیا برای امام زمان هم صادقه؟
آیا شعور و درک مردم هنوز به این اندازه نیست که به ظاهر اهمیت ندهند؟
هو الحق تعالی
با سلام به شما خانم اسما و دیگر یاران همراه
قبل از هر چیز این را بگویم که به احتمال زیاد، این سؤال برای خواهرم اسما و بسیاری دیگر از دوستان، به خاطر مبالغه ها و حتی غلوهایی است که بسیاری از عوام شیعه و متأسفانه بعضی از اهل منبر و مداحان در مولودی خوانی ها یا مرثیه سرایی ها انجام می دهند. زیرا هیچ کس چنین ادعایی نکرده است و یا حد اقل من نشنیده ام که آنان باید از زیباترین افراد بشر بوده و هستند.
به نظر می رسد هیچ لزومی ندارد که حتماً همه ی انبیا و امامان معصوم ما از زیباترین افراد باشند. آنچه منطقاً و عرفاً قابل قبول و حتی لازم است اینکه نباید از نقصی در اعضای بدن و چهره برخوردار باشند. آنان باید در حد متعارف و قابل قبولی زیبایی داشته و علاوه بر برخورداری از زیبایی نسبی، باید از جذابیت لازم نیز بهره ببرند. در حدیث است که از پیامبر اکرم پرسیدند آیا شما زیباترید یا یوسف پیامبر ؟ فرمود: برادرم یوسف زیباتر از من بود؛ اما من از او نمکین تر هستم.
بنابر این، زیبایی نسبی و جذابیت و به قول امروزی ها تو دل برو بودن آنان، امری لازم و طبیعی است و البته اگر غیر از این بود جای سؤال داشت؛ زیرا :
این اقتضای حکمت الهی است که خلقت انسان های الگو، حتی ذره ای از فطرت و حس زیبایی دوستی دیگر انسان ها انحراف نداشته باشد.به طور طبیعی، یک انسان الگو باید از درجه های بالایی از جذابیت برخوردار باشد و این تنها در صورتی ممکن است که هم در زیبایی ظاهری و هم در زیبایی باطنی در حد مطلوبی باشد.
علاوه اینکه عدالت تکوینی خداوند نیز اقتضا می کند که هر موجودی به میزان تأثیر گذاری خود در چرخه ی هستی، از ظرفیت های کافی برخوردار باشد.
از این رو اگر رهبران دینی از نظر زیبایی درون و برون، در جایگاه واقعی خود نباشند، موضوع عدل تکوینی خدشه دار می گردد.
زیرا آنان همواره مورد مراجعه ی مردم هستند و از طرفی اغلب مردم، به طور طبیعی به زیبایی متعارف، حسن خلق، مهربانی و جذابیت رهبرانی که می خواهند به آن ها رجوع کنند و دستورشان را به جان و دل بخرند، اهمیت فوق العاده ای قائل هستند.
این یک امر طبیعی و حق طبیعی عموم مردم است. البته تعداد کسانی که ممکن است در گزینش رهبر و الگوی خود چنین شرطی را رعایت نکنند آنقدر کم است که به حساب نمی آیند و بدیهی است که مقررات تکوینی و تشریعی خداوند حکیم، عموم مردم لحاظ می شوند نه تعدادی انگشت شمار و خاص. چون اگر فقط به زیبایی باطنی و یا حتی بیشتر به زیبایی باطنی اهمیت داده می شد، تنها اقلیت خواص که نگاه به باطن دارند از فیوضات آن ها بهره مند می شدند و اکثریت عامه، به دلیل اینکه گم شده ی خود را آن چنان که می خواستند و می پسندیدند،نمی دیدند ره افسانه می زدند.
البته برخورداری رهبران الهی از چهره ای صمیمی و مهربان نیز به شدت لازم است؛ زیرا یک رهبر با چهره ای زیبا ولی مهربان، مؤثر تر و دارای نفوذ روحی و معنوی بیشتری است تا رهبری تنها مهربان و دارای چهره ای نا زیبا.
بنابراین داشتن چهره ی مهربان شرط لازم راهبران الهی هست، اما شرط کافی نیست.
اما اینکه چرا دیدن آقا این قدر مهم است؟
به نظر می رسد که پاسخ این سؤال خیلی روشن است. زیرا این یک امر طبیعی و کاملاً متعارف است که هر فردی که از مقام و جایگاه بالاتری برخوردار باشد، دیدن او هم به همان مقدار مهم جلوه می کند. وقتی مردم همانطور که در سراسر دنیا متداول است برای دیدن مقاماتی که شاید چندان به آن ها علاقه ای هم ندارند، سر و دست می شکنند و ساعت ها به انتظار عبورش می نشینند، آیا نمی توان پذیرفت و آیا طبیعی و حتی پسندیده نیست که برای ملاقات با رهبری الهی که دیدارش روح و روان آدمی را صیقل می دهد و نگاه نافذ و مهربانش به زندگی انسان معنی و مفهوم می بخشد، نیز اهمیت قائل شد؟
علاوه اینکه بسیاری از مردم به حق، دیدار آن حضرت را به عنوان توفیقی الهی و نشانه ی مورد عنایت خداوند قرار گرفتن و در عین حال زمینه ی بیان مستقیم گرفتاری ها و درد دل های خود می دانند.
اما در این زمینه باید متذکر شوم که اصولاً در روایات دینی ما، هرگز توصیه نشده است که مردم خود را برای دیدن آقا به زحمت بیندازند. در مکیال المکارم برای منتظران، حدود 80 وظیفه بیان شده که تلاش برای دیدار جضرتش جزء آن ها نیست.
ضمن آنکه بر اساس آن چه در روایات ما آمده است همگان، امام زمان را ــ هر چند برای یکبار ــ می بینند اما به دلائلی خاص، او را نمی شناسند؛ مگر آن عده که اسرار حقشان آموختند و مهر کردند و دهانشان دوختند.
به هر حال، در این زمینه، اعتقاد آگاهانه به آن حضرت، باورمندی و انتظار ظهورش بیش از هر چیز دیگر از جمله دیدارش سفارش شده است. و این همان اعتقاد به حضور وی و احساس حاضر بودن و ناظر بودنش می باشد که شما نیز به آن اشاره کرده اید.
آیا شعور و درک مردم هنوز آنقدر نیست که به ظاهر اهمیت ندهند؟
اولاً معلوم است که درک مردم از واقعیت ها ی معنوی و حتی مادی، هنوز به نقطه ای نرسیده است که به باور و احساس حضور امام در میان خود، رسیده باشند. ثانیاً رویش و جهش فکری مردم و پیشرفت روزافزون علمی و اعتقادی آن ها به هر درجه ای هم که برسد، به این معنا نخواهد بود که به ظاهر بی اعتنا باشند. زیرا همانطور که در آغاز بحث گفتیم اهتمام به ظاهر و باطن، همواره در کنار هم خواهد بود حتی در هنگامه ی مقدس ظهور و در حضور آن یگانه حقیقت.
و در پایان این عرایض باید گفت که موضوع خال روی شانه ی راست امام زمان، از روایاتی به دست می آید که نشانه های ظاهری آن عزیز سفر کرده را بیان کرده اند. من ندیده ام که کسی گفته باشد که من آن خال مبارک را مشاهده کرده ام؛ هر چند اشکالی م ندارد که مثلاً همراهی از همراهان آقا در حال احرام دیده و بیان کرده باشد. اگر هم چنین باشد این تنها یک خبر از یک نشانه است و تأثیری در مسائل ریشه ای اعتقاد به مهدویت ندارد.
پنج شنبه 86 خرداد 10
سلام دوستان
اجازه بدهید اینجا به پاسخ سؤال خانم مهرانه بپردازیم ...
چرا مردها فقط به خواستگاری زنها میروند و چرا نباید زنان و دختران به خواستگاری مردان یا پسران بروند؟
اینکه میگوئید نباید چنین شود ما هیچ اصل و دستوری نداریم که نباید دختران به خواستگاری بروند. یعنی هیچگونه منعی بر خواستگاری کردن زن از مرد وجود ندارد و اتفاقاً نمونههایی هم در این زمینه داریم که مهمترین آن، خواستگاری کردن حضرت خدیجه از محمد امین یعنی پیامبر اکرم(ص ) است.
این تنها یک سنت است که همواره مردان، اقدام به درخواست و طلب ازدواج و پیشنهاد همسری به زنان بکنند. اما اینکه این سنت از کجا آغاز شده و در کدام یک از فرهنگ ها و تمدنها ریشه دارد، به نظر میرسد یک سنت الهی است که از ابتدای خلقت پایه گذاری شده و ربطی به ملتی خاص یا فرهنگی خاص ندارد.
در داستان خلق آدم و حوا میخوانیم که چون نگاه آدم به حوا افتاد گفت: خدایا ! این مخلوق زیبا کیست که دیدنش موجب انس و آرامش من می گردد؟
فرمود: این کنیز من است. آیا مایلی که همدم و همراهت باشد و با تو سخن گوید و از تو اطاعت کند؟
آدم پاسخ داد: آری .. و در مقابل آن تا وقتی زنده هستم شکر وسپاس تو را به جای خواهم آورد.
آنگاه خداوند نیروی شهوت را در وی قرار داد و فرمود: او را از من خواستگاری کن.
پس از خواستگاری ، ان دو به ازدواج یکدیگر درآمدند و آدم به حوا گفت: به طرف من بیا.
حوا گفت: تو به سوی من بیا.
و آدم به دستور پروردگار چنان کرد .. و در روایت است که چنانچه حوا به طرف آدم می رفت ، سنت چنین می شد که بانوان برای ازدواج به خواستگاری مردان بروند.
بنابراین باید گفت: این یک سنت فطری و حتی غریزی است که بر پایهی نیازها، ظرافت ها و ظرفیتهای زن و مرد بنیان نهاده شده است. یعنی درست است که اشکال شرعی ندارد اما واقعاً آیا عواطف زن، پذیرای این معنی هست؟
بیایید نگاه به جوامع لاابالی و به ظاهر مدرن که همهی ضوابط و اصول اولیه اخلاقی و حتی انسانی را به هم ریخته اند نکنیم. آنها وقتی چند همسری و همجنس بازی را روا میدانند اینکه دیگر چیزی نیست که بگویند خواستگاری زن از مرد هم عیبی ندارد. البته باز هم میگویم که از نظر ما هم عیب شرعی ندارد ولی نباید اصول عرفی که معمولاً بر اساس دین، اخلاق یا فطرت و حتی غرایز طبیعی بنا شده است را زیر پا بگذاریم.
حتی در عالم حیوانات نیز معمولاً نران هستند که به انواع وسایل، گاهی به جلوه گری و گاهی به قدرت نمایی و گاهی به راندن حریف از معرکه و . . . سعی میکنند عواطف و احساس ماده را به سوی خود جلب کنند تا به عنوان جفت او انتخاب شوند. این قاعده در اکثر حیوانات اهلی و وحشی وجود دارد.
شیران جنگل، وقتی فصل انتخاب همسر میشود گرد مادهای جمع میشوند و آن قدر با هم زد و خورد میکنند تا آنکه شیر قویتر، همه ی حریفان را از صحنه بدر کند و مقبول شیر ماده شود.
طاووس و بوقلمون و بسیاری از حیوانات دیگر ، برای جلب نظر ماده شان، خود آرائی میکنند؛ پرها را باز و زیبایی شان را به رخ میکشند تا ماده، آنها را انتخاب کند.
کبوتر آن قدر طلب نیاز میکند و آن قدر ناله میزند تا مادهاش را به سمت خودش جلب کند.
حتی در ماهیهای آکواریوم که در بسیاری از خانهها هست انواع مختلف و اشکال گوناگونی برای دلبری و خواستگاری و قبولاندن خود به مادهها مشاهده میکنیم.
بنابراین، این نظام طبیعت و قانون خلقت است که مرد، صاحب خواسته و نیاز باشد و زن مظهر جلوه و ناز... یعنی مرد باید به آستان زن برود و برای جلب رضایت او امتیاز بدهد و زن باید شمع و گل بارگاه نشینی باشد که مرد را به عنوان گل و شمع به حضور بپذیرد. این بهترین ضامن حیثیت و احترام زن و جبران کننده ی ضعف جسمانی او در مقابل قدرت مرد است و همین باعث حفظ تعادل و توازن در زندگی آنان می باشد.
این فطرت یا این غریزه، همه بر اساس حکمتی طراحی شده که میتواند عمدتاً ناظر بر آبرومندی زن و وزانت و ارزشمندی وی به عنوان موجودی ظریف، احساسمند و در خور احترام باشد. از طرف دیگر ، این نیاز است که فرد را به سمت خواسته اش می کشاند و معمولاً آدمی برای رسیدن به خواسته اش دچار سختی ها و مشقت های جسمی و روحی می شود که به طور طبیعی ، در توان زنان بخصوص از نظر روحی و روانی نخواهد بود.
به خاطر همین است که برای مرد چندان اهمیتی ندارد و خلاف شئونات خود نمی داند که از زنی خواستگاری کند و جواب رد بشنود و به سرعت سراغ دیگری برود و این کار را آنقدر تکرار کند تا به مطلوب خود برسد ... در حالی که واقعاً روحیه و احساس ظریف و شکننده ی زن ــ که می خواهد معشوق باشد و بر روح ، روان و اندیشه ی مرد حکومت کند ــ هرگز تحمل این معنی را ندارد. نکته ی دیگر اینکه معمولاً و بر اساس نظام آفرینش و شرائط روحی و فیزیکی حاکم بر خلقت زن و مرد، این طبیعت و خصلت مرد است که تکیه گاه باشد و این نیاز طبیعی زن است که تکیه گاهی داشته باشد.
امیدوارم موارد شاذ و استثنایی، موجب تردید در این سخن نشود چه آنکه ما نظام اصلی و قاعده ی کلی را بیان کردیم و خود نیز وجود موارد استثنایی را نفی نمی کنیم. و به قول شهید مطهری که می گوید این یک قاعده است که مردان خشن و اهل رزم آفریده شده اند و زنان ظریف و اهل بزم ... اما گاهی مشاهده می شوند مردانی که از زنان ظریف تر و بزمی ترند و همینطور زنانی کا از مردان خشن تر و رزمی تر ... ولی اینها موارد نادر و استثنایی هستند که آن قانون کلی را نقض نمی کنند.
بگذریم ... بحث طولانی نشود. بنابر آنچه گفته شد همین شیوه یعنی خواستگاری مردان از زنان ــ و نه عکس آن ــ بهترین عامل حفظ پایداری زندگی زناشویی و عزت و احترام زن و جایگاه واقعی او نزد مرد ؛ و حفظ و حراست او توسط شوهر است. یعنی وقتی مرد با دنیایی از نیاز به خواستگاری زن رفت و زن بالا نشین با دنیایی از ناز ، به خواسته ی او پاسخ مثبت داد معنایش این است که مرد ملزم میشود تا در قبال این محبت و عشق، خواستههای او را بپذیرد، با او به محبت و احترام رفتار کند ، نیازهای مادی و معنوی اش را برآورده و تأمین نماید، او را بی پشتوانه و رها نگذارد ، در مقابل دیگران از او حمایت کند و به عنوان شریک زندگی و همراهی مهربان در غم و شادی با وی انس بگیرد.
اکنون و در این زمانه که این سنت حسنه و صحیح جاری است متأسفانه زنان این همه مورد ظلم ، تحقیر ، ناسپاسی ، آزار روحی و حتی اذیت و ضرب و شتم جسمی قرار می گیرند، آیا جای این پرسش وجود دارد که اگر شرائط به عکس بود و زنان باید از مردان خواستگاری می کردند و مردان با ناز و افاده قبول می کردند که شوهریشان را به عهده بگیرند، چه اتفاقی می افتاد؟ آیا این قدرت روحی مرد، بر قدرت جسمی او اضافه نمی شد و بار ظلم زنان مضاعف نمی گشت؟
می گویند زن وشوهری در راه خود به رودخانه ای رسیدند. مرد گفت: من که می ترسم و اهل گذر از این رود نیستم ...
زن بیچاره که اوضاع را چنین دید حاضر شد مرد را بر دوش خود بکشد و از عرض رودخانه عبور کند و چنین هم شد . وسط رودخانه که رسیدند زن که خسته شده بود تکانی به خود داد و گفت: خسته شدم .. چقدر سنگین هستی.. مرد گفت : مثل اینکه من مرد هستمااااااا ..
پنج شنبه 86 خرداد 10
سرکار خانم سمیه در کامنتی دو پرسش مطرح کرده اند... خودتان بخوانید:
سلام آقا سید امیدوارم ما رو تو شبهای قدر فراموش نکرده باشی
من میخواستم اگه براتون زحمتی نیست توضیحی در مورد اصحاب سبت که در آیه 47 سوره نسا آمده است بدهید و نام دیگر سوره معوذتین را هم برام بگید البته اگه زیاد وقتتون رو میگیره فقط جواب سوال دوم را بدهید..
با سپاس فروان
اجازه می خواهم ابتدا به سؤال دومشان بپردازم و در یک فرصت دیگر سؤال اول را پاسخ می دهم ...
معوذتین اصطلاح اختصاری دو سوره ی آخر قرآن یعنی سوره های " فلق " و " ناس " است که به دلیل آنکه هر دوی آنها با آیات استعاذه به معنی پناه بردن شروع می شود، به آنها معوذتین می گویند. این اصطلاح که بر گرفته از احادیث است معمولاً در کتاب های ادعیه و خواص سور قرآن زیاد یافت می شود که مثلاً برای ایمن بودن از انواع آسیب ها، چهار قل یا معوذتین را بخوانید. چهار قل نیز اشاره به چهار سوره ی کافرون، اخلاص، فلق و ناس است که با کلمه ی قل به معنای بگو شروع می شوند.
همان طور که می دانیم در این دو سوره یا همان معوذتین، خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از چه چیزی، به چه کسی پناه ببرد ... فکر می کنم تا اینجا توانسته باشم جواب ایشان را داده باشم .. اما به همین مناسبت، نکته ی ظریفی به خاطرم آمد که حیف می دانم آن را برای خوانندگان گرامی بیان نکنم.
بگذارید ابتدا بدون تفصیل در تفسیر ها ی موجود، تنها نگاهی گذرا به ترجمه ی هر دو سوره داشته باشیم تا بیشتر به عمق مطلب پی ببریم:
سوره ی فلق : به نام خداوند بخشنده ی مهربان (?) بگو پناه می برم به پروردگار سپیده ی صبح (?) از شر تمام آنچه آفریده است (?) و از شر هر مزاحم ــ یا هر آسیب رساننده ــ که شب هنگام وارد می شود (?) و از شر آنها که در گره ها می دمند ــ یعنی ساحران ــ (?) و از شر هر حسودی که حسد می ورزد
سوره ی ناس : به نام خداوند بخشنده ی مهربان (?) بگو پناه می برم به پروردگار مردم (?) به مالک و حاکم مردم (?) به معبود مردم (?) از شر وسواس خناس (?) که در دل انسان ها وسوسه می کند (?) خواه از جن باشد یا انسان
مشاهده می کنیم که در سوره ی فلق، خداوند به پیامبرش دستور می دهد که از دست چهار نوع شر ، به خدایی که شکافنده ی صبح از دل تاریک شب است، پناه ببرد. یعنی از ?- شر اشرار ?- مهاجمان شبانه ?- جادوگران و ?- حسودان، به خدایی پناه ببرد که پروردگار صبح است. یعنی خداوند را با یک صفت، ذکر می کند و از شر چهار نوع خطر جدی به او پناه می برد.
اما در سوره ی ناس موضوع به عکس می شود یعنی خداوند را با سه صفت مهم ذکر می کند که از دست یک نوع موجود به او پناه ببرد. به این صورت که از شر وسوسه گران جن و انس، به خدایی پناه ببرد که ?- پروردگار مردم ?- مالک مردم و ?- معبود مردم است.
بنا بر این و با این نگاه دقیق به این دو سوره ی کوچک و مقایسه ی آن دو با هم، مطلب جالب و عجیبی به دست می آید و آن عبارت است از میزان دشمنی شیطان با انسان و خطرناک بودن او ...
فکر نمی کنم بیشتر از این نیازی به توضیح باشد
پنج شنبه 86 خرداد 10
نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آبان 1384ساعت 12:47 در وبلاگ قبلی ام
عید سعید فطر مبارک
گویند ناصر الدین شاه در یک شب عید فطر، برای جستجوی هلال شوال ( استهلال ) به پشت بام قصر خود رفته بود. ناگهان در چند خانه آن طرف تر دختری بدون حجاب روی بام آمد و همین که شاه را که نامحرم بود، روی بام دید به سرعت برگشت ... و البته از دید تیز بین اعلیحضرت نیز دور نماند.
شاه قاجار ما ... که هم عاشق پیشه بود و هم شاعر... یک دل که چه عرض کنم صد دل داد و همه را در این مصرع جمع کرد: شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون
خواب از سر شاهنشاه پرید و هر چه زور زد و تا صبحگاهان فکر کرد چیزی که درخور آن حال و هوا باشد به فکرش نرسید که نرسید..
صبح فردا که از قضا عید فطر بود، مجلس شاه پر از اعیان و اشراف و امرا شده بود که برای تبریک عید سعید فطر و قبولی طاعات ( نه که خیلی روزه می گرفتند ) به حضور قبله ی عالم رسیده بودند.
شاه ما که هنوز در حال و هوای شب عید بود ، بدون آنکه به ماجرا اشاره کند گفت: من دیروز مصرعی گفته ام و هرچه تلاش کرده ام نتوانسته ام مصراع دوم آنرا آن گونه که دلچسبم باشد بگویم و آنگاه با خواندن آن مصراع از حاضران کمک خواست.
خوب.. طبیعی است که جماعت بادمجان دور قاپ چین و پاچه خواران برره ی علیا و سفلی و ... همه و همه که اتفاقاً خیلی از آنها اهل شعر و ادب هم بودند ... به ولوله افتادند و هر یک چیزی گفتند؛ اما شاه از هیچ کدام خوشش نیامد... چون آنچه او دیده بود که آنها ندیده بودند تا وصف الحال کنند .
بگذریم .. در میان حاضران، یکی بود که پس از کسب اجازه گفت: قبله ی عالم ! فدوی دختری دارم بغایت فصیح و اهل ادب و بلاغت ... اگر اجازه فرمایید این مصراع را بر وی عرضه کنم و نظر او را نیز تقدیم حضور ذات اقدس همایونی بنمایم...
پدر، دخترش را صدا زد و ماجرا را برایش گفت... دخترک زبل که خودش اسباب همه ی این فتنه ها بود و دید که شاه، بد جوری قافیه را باخته است از پدر پرسید: شاه چه گفته است؟
گفت: گفته است:
شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون
دخترک ذلیل مرده گفت: این که کاری ندارد ... این مصراع را به عرض شاه برسانید ببینید مقبول طبع همایونی می افتد یا نه ..؟
ماه می جستند مردم ... آ فتاب آمد برون
القصه .. چون جواب دخترک بر شاه عرضه شد ... گفت: حقا که زیبا گفته است .. او را بیاورید ... چه آنکه حیف است چنین تحفه ای در غیر حرمسرای ما باشد ...
و چونان که بانو، به سرای دربار درآمدندی، سلطان صاحبقران دیدندی که این دخترک همان ورپریده ی دیشبی بودندی که باید از امروز به لقب سلطان بانویی مفتخر گردندی...
پنج شنبه 86 خرداد 10
شاید شنیده باشید که ژانویه ی امسال ( 2005 ) چهارصدمین سال انتشار کتاب « دن کیشوت » نوشته ی " میگویل دو سروانتس " به عنوان ماندگارترین و پر فروش ترین کتاب دنیا پس از کتاب مقدس، توسط اسپانیایی ها جشن گرفته شد.
چند شب پیش در منزل، با پسرم سید احمد در این باره صحبت می کردیم.. گفتم: همیشه دوست داشتم این کتاب را مطالعه کنم اما به دلیل حجم زیاد آن ( 1000 صفحه ) هرگز جرأت نکرده ام که مبادا گرفتاری های اجرایی و فعالیت های مهم تر فرهنگی ، باعث ناتمام ماندن آن شود – که من از کار ناتمام خوشم نمی آید – ولی دوست دارم فرصتی دست دهد و آن را بخوانم و با سروانتس بیشتر آشنا شوم.
پسرم به اتاق خود رفت و یک کتاب آورد و گفت : اگر می خواهید با او و قلمش آشنا شوید، این هم یکی از کتاب های او و برای آشنایی با وی کافی است .
کتاب « ازدواج رندانه » با ترجمه ی اسماعیل فلزی که شامل چند داستان از سروانتس است.
توفیقی حاصل شد تا ظرف سه شب از ساعت 12 تا 2 بامداد – آن هم در رختخواب -- دو داستان از آن به نام های " ازدواج رندانه " و " کولی کوچک " یعنی حدود 190 صفحه را مطالعه کنم... ولی بعد از مطالعه ی این دو داستان ، کتاب را کنار گذاشتم. نه اینکه خسته شده باشم ، نه ... بلکه احساس نیاز بیشتری نکردم.
به نظرم رسید که ساختار داستان های سروانتس ( حد اقل در این دو داستان که من خواندم ) از قدرت ، استحکام و قصه پردازی منطقی بر خوردار نیست. تمام داستان حول و حوش یکی دو شخصیت دور می زند که عمده ی ماجرا، گفتگوهای میان آن هاست و همین گفتگوهاست که قالب اصلی رمان را شکل می دهد و تعداد صفحات کتاب را بالا می برد... گفتگوهایی که بیشتر اخلاقی است و برداشت زودرس خواننده را به همراه دارد.
این گفتگوها در واقع ، حدیث نفس هر انسانی است که می تواند در نزاع بین نفس اماره و نفس لوامه ی او جریان داشته باشد. نزاع بین عقل و هوس هر انسانی که می تواند شرافتمندانه یا رذیلانه زندگی کند.
ماجرای زندگی سروانتس -- آنقدر که من خوانده ام -- سربازی وی، زندانی شدن های مکرر وی، و گاه ناموفق بودنش در مشاغل دولتی و کارهای رسمی و ... همه و همه، تأثیر بسزائی در شکل گیری شخصیت ها و ساختار رمان و گفتگوهای به تصویر کشیده شده دارد.
به یقین مجموعه ی همین فراز و نشیب ها، افت و خیزها، تحولات و د گرگونی های او و کنش ها و واکنش های دوران اوست که هم کتاب هایش را حجیم و هم دیالوگ ها را بسیار زیاد و گاه خسته کننده ؛ و در عین حال، به دلیل همه جانبه نگری و رو در رویی مناسب خوبی و بدی، خیر و شر و ... آن را دلنشین و ماندگار کرده است.
به خاطر همین، شاید بتوان گفت که مضامین و محتوای داستان های سروانتس ، اغلب ، واگویه های او با خویشتن خویش است. و شاید به همین دلیل است که گفته اند -- و البته نمی دانم گوینده کیست -- که دن کیشوت را نباید کمتر از سه بار خواند:
یک بار باید در جوانی خوانده شود. چون این کتاب ، کتاب جوانان است در روزهای شادابی و احساس های جوانانه و قهقهه های مستانه.
بار دیگر در میانسالی ؛ زیرا کتابی خاص است برای آنان در دوران تدبر و شادی های محتاطانه.
و در نهایت و برای بار سوم باید در دوران پیری خوانده شود. چون کتابی است برای دوره ی پیری و ایام تبسم های عارفانه و اندیشه های عاقلانه.
اگر این حرف درست باشد به نظر من، روح حاکم بر تمام کارهای سروانتس یکی است. البته این یک ارزیابی کلی و قضاوت زودرس به حساب می آید؛ زیرا با خواندن دو داستان کوتاه 200 صفحه ای ، نباید این گونه شجاعانه و بی محابا داوری کرد.
فعلاً همین ... شاید روزی « دن کیشوت » را نیز خواندم و حرف دیگری برای گفتن پیدا کردم و شاید هم خواندم و باز هم نظرم همین بود... نمی دانم..؟!!
تا نظر شما که دن کیشوت را خوانده اید، چه باشد...؟
پنج شنبه 86 خرداد 10
سلام دوستان ... سلام سرکار خانم مریم
شما و دوست دیگری به نام فریده -- که آدرس وبلاگش را ننوشته بود -- خواسته بودید که در مورد آدم و حوا بیشتر بنویسم و پاسخ این سؤال که آیا واقعاْ شیطان حریف آدم نشد و برای وسوسه ی او ، اول حوا را فریفت و سپس از طریق حوا و به وسیله ی او ، آدم را فریب داد؟
زن ، باعث انحراف مرد ؟
همان طور که در کامنت همان پست مربوطه نوشته بودم این مطلب هر چند در بعضی از کتاب ها و ادبیات دینی ( ادیان مختلف ) آمده است اما یک مطلب خرافی و غیر قابل قبول است که شیطان نمی تواند مستقیماً در مرد نفوذ کند و لذا از طریق زن ، او را می فریبد.
دلیل عقب ماندگی زنان در تاریخ
به نظر می رسد که همین باور است که باعث شده زنان از دیرباز و قرن های طولانی ، در گوشه ی عزلت زندانی باشد و از انواع حقوق شخصی و اجتماعی خویش محروم بماند. جالب تر این که بسیاری از زنان، خود نیز تا امروز بر بر این اعتقاد هستند و به خاطر همین اعتقاد ُ جرأت ابراز وجود ندارند و نه تنها جرأت چنین کاری ندارند که اصلا خود را شایسته ی ابراز عقیده نمی بینند، چون خود و هم جنسان خود را شیطان کوچک می شمارند و موجب تباهی و فساد جوامع بشری.
آری ... بر اساس همین آموزه هاست که علاوه بر مردان ، گاهی خود زنان نیز بر این باورند که زن از اصل عنصر گناه است و هیچ گناهی صورت نمی گیرد مگر آنکه پای زنی در میان است. یعنی حتی قتل، دزدی، جنگ و انواع بزه های اجتماعی که توسط مردان صورت می گیرد ، نیز ریشه در وسوسه ها ی یک زن یا به خاطر تصاحب او دارد.
آیا واقعا زن عنصر گناه است؟
اجازه بدهید اینجا به نقل عین عبارات متفکر و اسلام شناس واقعی یعنی استاد شهید مرتضی مطهری از کتاب " نظام حقوق زن در اسلام " بپردازم. وی می نویسد:
... می گویند : شیطان مستقیما در وجود مرد راه نمی یابد و فقط از طریق زن است که مردان را می فریبد. شیطان زن را می فریبد و زن مرد را. می گویند: آدم اول که فریب شیطان را خورد و از بهشت سعادت بیرون رانده شد، از طریق زن بود. شیطان حوا را فریفت و حوا آدم را ..
دیدگاه قرآن و اسلام
او سپس به نقد این نظریه می پردازد و می نویسد:
قرآن داستان بهشت آدم را مطرح کرده ولی هرگز نگفته که شیطان یا مار، حوا را فریب داده و حوا آدم را. قرآن نه حوا را مسئول اصلی معرفی می کند و نه او را از حساب خارج می کند. قرآن می گوید به آدم گفتیم خودت و همسرت در بهشت سکنی گزینید و از میوه های آن بخورید. قرآن آنجا که پای وسوسه ی شیطان را به میان می کشد، ضمیرها را به شکل " تثنیه " می آورد و می گوید: « فوسوس لهما الشیطان » شیطان آن دو را وسوسه کرد. « فدلاهما بغرور » شیطان آن دو را به فریب راهنمایی کرد. « و قاسمهما انی لکم من الناصحین » یعنی شیطان برای هر دو سوگند یاد کرد که جز خیر آنها را نمی خواهد.
به این ترتیب قرآن با یک فکر رایج آن عصر و زمان که هنوز هم در گوشه و کنار جهان بقایایی دارد، سخت به مبارزه پرداخت و جنس زن را از این اتهام که عنصر وسوسه و گناه و شیطان است، مبرا کرد ...