اطلاع از بروز شدن
شنبه 88 دی 12
این دو نفر ماجرای عجیبی دارند.. خدا عاقبت ما را ختم به خیر کند.. کاش دوستان قدیمی انقلاب، از قطار انقلاب پیاده نمیشدند.. از صمیم دل افسوس و تاسف میخورم که فرزندان انقلاب دارند به همه چیز دهن کجی میکنند و آب به آسیاب دشمن میریزند..
میرحسین موسوی که البته من از همان روزهای قبل از انتخابات هم معتقد بودم که او امتحانش را در دورهی نخست وزیری پس داده است و بیشتر از اینکه تدبیر داشته باشد و جریانات را مدیریت کند مدیریت میشود و واکنشهایش بیشتر احساسی است. همین است که امروز گمان میکند این علاقهی به او و قدرت رهبری و شخصیت کاریزماتیک اوست که جریان سبز را ایجاد کرده است. انگار او هنوز تشخیص نمیدهد که این موج سبز به خاطر حضور او نبود که در شرایط آن روز، هرکس دیگر با هر رنگ دیگری میآمد چنین موجی راه میافتاد. جالب است که با این همه فراز و نشیب و روشن شدن امور ـ حتی برای کسانی که داعیهی سیاسیگری و فهم سیاسی ندارند ـ او هنوز فکر کند که باید علم مخالفت را به دوش بکشد و پای آن بایستد تا شخصیتی محبوب و تاریخی بشود. ادامهی مطلب...
سه شنبه 88 دی 8
برای مسلمانهای معتقد و بچه شیعههای دلسوخته مینویسم وگرنه با آنان که روز عاشورا آشوب میکنند و سنگ به نماز جماعت حسینی پرتاب میکنند و درست هنگام کشته شدن حسین علیه السلام، کف و سوت میزنند و هلهله میکنند کاری ندارم.. آنها که تکلیفشان روشن است.. هرچند در میان آنان هم کسانی هستند که احساسشان بر عقلشان غلبه دارد و اگر در محیطی دور از هیاهو و تاثیرات دیگران، کلاهشان را قاضی کنند میبینند که به بیراهه رفتهاند..
برای کسانی مینویسم که آخرتشان را بیش از دنیایشان دوست دارند و حاضر نیستند دینشان را برای دنیای دیگران یا حتی دنیای خودشان بفروشند.. برای آنان که معتقدند روز قیامت برای اعمال و گفتارشان نیاز به حجت شرعی و دفاع قابل قبول دارند.. برای بچه مسلمانهایی مینویسم که به همه این حرفها اعتقاد دارند، اما به خاطر علاقه به کشورشان و به خاطر اینکه ته دلشان دلخوریهایی دارند و نگرانیهایی.. انتقادهایی دارند و گلایههایی.. گاهی از کوره درمیروند و اختلافات دوستانه و حتی دعواهای خانوادگی را با دشمنی و مخالفت قاطی میکنند..
علی علیه السلام انسانها را سه دسته میداند:
1- عالم ربانی: یعنی عالمی که به مبانی دینی، حقایق امور، احکام الهی و تکالیف اجتماعی آشناست؛ قدرت تشخیص حق از باطل را دارد و برای شناخت سره از ناسره دارای ملاک و معیاری مشخص و ضابطهمند است. همین مسایل باعث میشود که رفتار و گفتارش بر مبنای حجت الهی و ملاکهای شرعی استوار باشد.
2- متعلم علی سبیل نجات: یعنی کسی که برای شناخت حق از باطل، دنبال علم و آگاهی و قدرت تشخیص است؛ کسی که برای نجات از فتنهها و نرفتن به راه باطل، دنبال افزایش آگاهیهای دینی و وجدانی است و بیگدار، یعنی نفهمیده و نسنجیده، از روی احساسات و شنیدهها و حدسیات به آب نمیزند. به عبارت دیگر تا علم قابل اطمینان یا همان حجت شرعی نیافته به تایید یا تکذیب کسی یا چیزی نمیپردازد.
3- همج رعاء: یعنی حزب بادیهایی که از علم و دانش بهرهای ندارند.. بر اساس شایعهها و موجها به این سو و آن سو در حرکتاند، دنبال هر فریاد و صدای به ظاهر جذابی راه میافتند.. با کوچکترین احساسات مثبت یا منفی مسیر عوض میکنند.. برای حرکتها و حرفهایشان هیچ تکیهگاه محکم و قابل اعتمادی ندارند.. حدس و گمان و حب و بغضهای ظاهری و بی دلیل، ملاک و معیار اصلی تصمیمگیری و حرکت آنان است.. گاهی روی نقطهی صفر ایستادهاند و گاهی فراتر از نقطهی صد..
مراقب باشیم از دستهی سوم نباشیم که معمولا این گروه، مرکب خوبی برای سواری گرفتن دشمنان و بیگانگان و فتنهگران هستند.. کاش دوستانی که خیال میکنند خیلی میفهمند کمی قرآن میخواندند تا ملاک حق و باطل را بفهمند.. کاش کمی مبانی دینی را یاد میگرفتند تا دیدگاه اسلام را نسبت به مسایل بهتر میفهمیدند.. کاش احساسات و درک ظاهری از امور را کنار میگذاشتند و باور میکردند که فردای قیامت، هر اظهار نظر یا اقدامی که بدون حجت شرعی باشد مورد بازخواست و محاسبه قرار میگیرد.. کاش از خداوند متعال که شاهد و ناظر ظاهر و باطن ماست بیشتر میترسیدیم..
از اصول دینی و اعتقادات اسلامی که بگذریم میدانیم که امنیت، نعمتی نیست که به این راحتی به دست بیاید.. کاش به عنوان یک ایرانی، قدر امنیت کشور را بدانیم و با تکیه بر شایعهها و اظهار نظرهایی که تنها به سود دشمنان است زمینه را برای سلب امنیت مردم فراهم نکنیم.. کاش بدانیم که چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من..
متن حدیث: الناس ثلاثه. فعالم ربانی؛ و متعلم علی سبیل نجاة؛ و همج رعاء اتباع کل ناعق، یمیلون مع کل ریح، لم یستضیئوا بنور العلم و لم یلجئوا الی رکن وثیق (نهج البلاغه، حکمت 147)
دوشنبه 88 مهر 6
سلام نمیدونم بعد از ده روز آیا جا دارد به مطلبی تاریخگذشته بپردازیم یا نه.. اما چون دوست ندارم دوستان عزیزم نسبت به نوشته ها و اظهار نظرهای من برداشتی غیر از نیت و باور خودم بکنند چند سطری می نویسم.. بعد از پست دلم گرفته ار این همه عرق ملی !! چندتا کامنت داشتم که نویسندگان بعضی از آنها را می شناسم و بعضی را نه... دوستی نازنین و البته ناشناس که از کامنتشان معلوم می شود همسفر عمره ی من بوده است چنین نوشته است:
وقتی مطلبتون رو خوندم گریه ام گرفت برای خودم که چه قدر ساده ام که حرفای شما رو باور داشتم. یعنی به تمام حرفاتون شک کردم به حجی که با شما رفتم شک کردم.. شما عادل نیستید.. شما هم به فکر خودتونید ادامهی مطلب...
دلم گرفته از این همه عرق ملی !!
جمعه 88 شهریور 27
نمی دانم.. شاید فکر میکردم سکوت امروز بهتر از صحبت کردن و دامن زدن به اختلافات خانوادگی اخیر است.. شاید فکر میکردم پشت این قضایا و بگومگوهای اخیر، نوعی وطندوستی و عرق ملی نهفته است.. اما امروز خیلی دلم شکست..
دلم شکست وقتی دیدم عدهای راهپیمایی ضد صهیونیستی ملت را نیز تبدیل به عقدهگشایی کردند و ابهت این حرکت ملی و دینی را شکستند..
آنهایی که آمدند نه برای مخالفت با اسراییل که برای فتنهانگیزی.. آمدند تا اسرائیل را شاد کنند.. آمدند تا به اسراییل بگویند که نگران نباش که ما هستیم.. آمدند تا به صهیونیزم بفهمانند که ایران چنان نیست که آنها فکر میکنند.. آمدند تا روز قدس را چنان بیهویت کنند که دیگر ریشهی جریان ضد صهیونیستی آزادگان دنیا نباشد..
آمدند تا در مجالی که برایشان فراهم شده بود تنها حرف خود را بزنند و جاه طلبیهای خود را به رخ دنیا بکشند.. آمدند تا اقتدار ملی و عظمت مثال زدنی این ملت را فروبریزند..
آمدند تا بگویند با اسرائیل مشکلی ندارند.. آمدند تا بگویند تنها مشکل ما قانونگرایی است و شکوه ایران اسلامی.. آمدند تا بگویند امروز مسألهی ایران مصیبت عظمای جهان اسلام است نه مسألهی فلسطین..
امروز کسانی آمدند که در تمام عمرشان نه از روز قدس خبری بود و نه حتی در مسجدی شب قدری را درک کرده بودند.. و نه حتی اعتقادی به این حرفها داشته و دارند..
آمدند تا اسلامیت را از جمهوری اسلامی بگیرند تا علنی روزهخواری کنند و دست در دست دوست دخترهایشان شب قدر را با خوانندگان لوسآنجلسی احیا بکیرند..
آمدند تا در سایهی دموکراسی غربی با دشمنان قسم خوردهی این ملت هم پیمان شوند و دشمن شادمان کنند..
پا نوشت 1: دوستان و خوانندگان همیشگی این وبلاگ میدانند که هرگز طرفدار هیچکدام از جناحهای موجود نبوده و نیستم و به همهی آنها انتقادهایی اساسی دارم و از همهشان هم به شدت دلخورم..
اما دلم به حال وطنم میسوزد.. به حال منافع ملی کشور و مردمم.. به حال شهیدانی که جانشان را دادند تا اعتلای ایران اسلامی را برای ما به ارمغان بیاورند.. جریانات و دودستگی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری را هم نوعی تمرین دموکراسی و دعوای خانوادگی میدیدم و باعث رشد آگاهی های ملی..
هرگز دوست نداشتم مخالفان جریان انتخابات و معترضان به نتایج آن را مخالف انقلاب و نظام و جمهوری اسلامی و از همه مهمتر استقلال و وطندوستی بدانم.. اما حالا دیگر مجبورم باور کنم که اینان نه با کشور کاری دارند و نا با حکومت اسلامی و نه با امنیت ملی.. اینان هویپرستان و هوسبازانی هستند که معتقدند اگر دیگی برای من نجوشد همان بهتر که سر سگ در آن بجوشد.. حالا باید باور کنم که اینان با هرچه که بر خلاف میل و ارادهی خودشان است مشکل دارند حتی اگر امام زمان باشد.. متاسفم برای آقای منتظری و صانعی و کروبی و میرحسین و... که خیال میکنند این ندای حقطلبانهی عدهای حقجوست که آنان را رهبران خود میدانند.. این حضرات هنوز نفهمیدهاند که آلت دست آنارشیستهای فرصتطلبی قرار گرفتهاند که به اصل و اساس دین و کشورشان هم اعتقادی ندارند؛ چه برسد به عدهای آخوند و آدم ربشو و مذهبی..
پا نوشت 2: صرفنظر از تمام حق و ناحقها، بسیار دلشکستهام که میبینم برای احقاق حق خود به بیگانه پناه میبرند.. به BBC و VOA چنگ میزنند و شکوه و فرهیختگی این ملت را که باید پناه بیپناهان عالم باشد با پناهبردن به بیگانگان پایمال میکنند.. یک ایرانی روشن، آکاه و مستقل حتی اگر به انتخابات هم اعتراض داشته باشد و حتی اگر احمدی نژاد را رییس جمهور خود نداند و حتی اگر از حمایت رهبری از دولت ناراضی باشد آنچه خود داشت را ز بیگانه تمنا نخواهد کرد... از این دلگرفته ام و عصبانی.. از این همه عرق ملی!! همین
اضافه شده امروز شنبه.. برای مخاطب خاص: وقتی شما که بیش از چهار سال است من را میشناسی و خودت اعتراف میکنی که نقدهابم را به دولت هم خواندهای، باز میگویی این متن پراز طرفداری است، دیگران چه باید بگویند..؟ بگذارید بگویم از آقای اجمدی نژاد به همان اندازه دلخورم که از آقای موسوی.. و او را به همان اندازه ولایت ناپذیر میدانم که آقای موسوی را.. هرچند شیوههایشان فرق میکند.. ضربهای که او به موقعیت و جایگاه رهبری زد کمتر از ضربههایی نبست که قرار بود موسوی در طول چهارسال بزند.. من آقای احمدی نژاد را مسبب اصلی این فتنهها و شعلهور شدن آتش دودستگی و تفرقه در کشور میدانم.. من او را سوار بر مرکب غروری میدانم که کاش فقط خودش را به باد می داد.. اما این مرکب دارد خیلی چیزهایمان را به باد میدهد.. اما دوست چهارسالهی من! من که نباید هربار حرفی می زنم از دوطرف انتقاد کنم تا متهم به طرفداری نشوم.. من هربار که حرف حقی به نظرم رسید آن را میگویم.. هرچند معتقد به عصمت و بی اشتباهی خودم هم نیستم..شنبه 88 خرداد 23
در پی یک کامنت خصوصی با تمام احترام و علاقه به نویسنده که دلسوختگیاش را خوب حس کردم و همراه با او اشک ریختم:
اولا خداوند به شما عمر طولانی بدهد تا شاهد ایرانی آباد و سرافراز باشید.. دوم اینکه کاش آدرسی از شما داشتم تا بهطور خصوصی خدمت میرسیدم و عرایضم را تقدیم حضورتان میکردم.. سوم اینکه من هرگز ادعای روشنفکری نداشته و ندارم؛ اما آیا از نظر شما روشنفکری، الزاما همسویی با آقای موسوی و طرفداران ایشان است؟ یعنی اگر کسی با ایشان همفکر نباشد و یا از این رفتارهایی که موجب سوء استفادهی دشمنان میشود گلایه کند، آدم بسته و دگمی است؟ شما جوری صحبت کردهاید که انگار من طرفدار آقای احمدی نژاد هستم و مخالف آقای موسوی.. حتما گذشتهی این وبلاگ و تندترین انتقادات من به آقای احمدی نژاد و رفتارهای ایشان را دیدهاید.. باور کنید نوشتهی من نه به طرفداری از آقای احمدی نژاد بوده و نه در تخریب آقای موسوی؛ که همیشه از جناحبندی و گروهگرایی بیزار بوده و هستم.. افتخار همیشگی و وجدانی من در طول زندگی سیاسی و اجتماعیام، بیطرفی و حرکتی مستقل و بر مبنای تشخیص خودم بوده و هست. هرچند باید بدانید که این مشی مستقل، خیلی طرفدار ندارد و در هر دوره و حکومت هر جناحی، به جرم اینکه با آنها نیستم پس حتماً برعلیه آنان هستم، در گوشهی دنج خود، به کار فرهنگی مشغول بوده و هستم.. گوشهی دنجی که موجب افتخار من است و با تمام منصبهای سیاسی عوضش نمیکنم..
بگذریم.. من از نوشتهام چنین قصدی که شاید شما فکر کردهاید نداشته و ندارم؛ اما به عنوان یک ناظر بی طرف، معتقدم حرکت آقای موسوی در اعلام پیروزی خود، شایسته و درخور یک مقام سیاسی نبود.. این حرکت وی در اصطلاح سیاسیون، فرار به جلو نامیده میشود که هرکسی میتواند آن را بفهمد.. شک نداشته باشید که همین رفتارها موجب چنان حرکتهای افراطی در میدان فاطمی میشود و طبیعتا آن درگیریها پیش میآید.. خوب است شما به بیانیههای آقایان موسوی و کروبی از یکسو و بیانیهی آقای رضایی از سوی دیگر نگاه کنید و آنها را با هم مقایسه کنید و ببینید از کجاست تا به کجا تفاوت جوزدگی و احساسی عمل کردن با عقلایی رفتار کردن و در عین حال گلایهها را مطرح کردن...
شنبه 88 خرداد 23
1- من طرفدار هیچکدام از کاندیداها نیستم و به همهشان علاقه دارم و همانطور که دیروز نوشتم هرکدامشان رییس جمهور شود برای ما محترم و گوش به حرفش خواهیم بود.. اما چیزی که از نظر من اصلا قابل پذیرش نیست، پیشانداختن زمان گفتگوی خبری آقای میرجسین موسوی است. این گفتگو که قرار بود امروز انجام شود، دیشب ساعت 11 شب صورت گرفت و ایشان مانند یک قهرمان که از شکست دشمن بازمیگردد، خود را برندهی قطعی و رییس جمهور آینده خواند.. انصافاً همین یک اقدام، دلیل اساسی است که خود آقای موسوی هم گرفتار جو اطرافیان خود شده و چشم نسبت به مخالفان خودش بسته و انگار باور ندارد که بالاخره غیر از هواداران او هم هوادارانی هستند که آقای موسوی آنان را ندیده است.. این خیلی بد است که یک آدم سیاسی چنان درگیر عملیات روانی بروبچه های ستادش شود و خود را برندهی قطعی آن هم با اختلاف بسیار بالا بداند..
جناب آقای موسوی! این حرفها شگردهای سیاسی است برای تضعیف روحیهی حریف، نه اینکه خودمان هم باور کنیم و اینطور بی محابا بر طبل پیروزی فرضی بکوبیم.. این ضعف یک آدم سیاسی است که خودش هم جوگیر جو خودساخته و غیر واقعی بشود و بهجای هدایت طرفداران، دنبال آنان بدود..
2- همین الان شبکهی تلویزیونی بی بی سی دارد با دختری ایرانی از امریکا گفتگو میکند.. چقدر لذت بردم که بر عکس تحریمیهای داخلی و حتی مثلا علاقمندان به نظام که در داخل زندگی میکنند و از نتیجهی انتخابات ناراضی هستند، تهدید به عدم شرکت در انتخابات آتی میکنند و کلیت نظام را زیر سوال میبرند، سارا که احتمالا از جنس ایرانیان مهاجر به واشنگتن است از پشت وبکم (webcam) چنین میگوید: هرچند نتیجهی انتخابات آنچه ما میخواستیم نشد؛ شاید هم تقلب شده باشد ولی با این حال، من پشیمان نیستم و خوشحالم از اینکه رأی دادم و باز هم رأی میدهم.. زیرا داریم دموکراسی را تمرین میکنیم.. ما نا امید نمیشویم و به سوی دموکراسی پیش میرویم..
3- در مورد نتایج انتخابات و تحلیل جامعه شناختی آن باز هم صحبت خواهم کرد...
جمعه 88 خرداد 22
باز هم حماسه آفریدیم..
سطح شهر غوغا بود از حضور مردم در انتخابات.. از نزدیک دیدیم شور و نشاط و موج ایرانیان علاقمند را در تهران و از سیما دیدیم در شهرها و کشورهای دیگر... از هرچه بگذریم و نتیجه هرچه باشد حضور با شکوه ملت از همه مهمتر است که یکبار دیگر شور و ایراندوستی خود را به رخ جهان کشید.. یک پیروزی برای ملت، کشور، رهبر و نظام جمهوری اسلامی.. کاش قدر این ملت را بداند هرکس که امروز و فردا سراز صندوقها درمیآورد..کاش مانند انتخاب کنندگان خود، دست در دست خودیها بگذارد برای شکوهی بیشتر و در مقابل دشمنان چنین قدرت نمایی کند..
حالا که انتخابات تمام شد و تا نتیجه اعلام نشده میگویم هرچند بیشتر این حضرات، در مناظرات تلویزیونی، شأن فرهنگ و ادب ایرانی جماعت را رعایت نکردند.. اما هرکدامشان رییس جمهور شود رییس جمهور ماست و برای او احترام قائلیم.. کاش آنکس که قرار است رییس این دولت شود بداخلاقیهای گذشته را فراموش کند و از مردم و طرفداران خود یاد بگیرد.. یاد بگیرد که میتوان با مخالفان گفتگو کرد بدون دعوا و بنای روکم کنی..
کاش رییس جمهور آیندهمان با الهام از رنگ سبز موسوی، قداست لباس کروبی، شجاعت احمدی نژاد و اخلاق و وزانت رضایی، نمایندهی فرهیختگی و سرفرازی این ملت باشد برفراز بام دنیا...
جمعه 88 خرداد 15
این متن مربوط به صبح روز پنجشنبه است اما غم امام بسمان بود و دلم نیامد روز 14 خرداد و ارتحال امام را به این مسایل بپردازم و غم خوانندگانم را مضاعف کنم..
این انتخابات انصافا از سختترین دورههای انتخابات ریاست جمهوری است. هیچکدام از کاندیداها آن ویژگیهای لازمی که بتواند دلت را آرام کند و بدون دغدغه رایت را بهنام او در صندوق بریزی ندارند. تخریبها و بد اخلاقیهایی که توسط داوطلبان و اطرافیانشان علیه همدیگر صورت میگیرد نشان می دهد که هیچکدام از حضرات از آن ادبیات فرهیختهای که شایستهی یک رییس جمهوری و درخور نمایندگی ملت بافرهنگ ایران باشد برخوردار نیستند. این است که میگویم از سختترین دورههای انتخابات ریاست جمهوری است و اگر نبود تکلیف ملی و شرعی که باید در انتخابات شرکت کرد شاید میتوانستی به تصمیم برسی اما چه میشود کرد که نمیشود..
خیلی منتظر مناظرهی دیشب (بین آقایان دکتر احمدینژاد و مهندس میرحسین موسوی) بودم تا تکلیف خود را بدانم. هرچند رأی من تقریباً تا این لحظه مشخص است و البته هیچ تضمینی نیست که تا روز 22 خرداد تغییر نکند؛ اما این مناظره نتیجهای جز افسوس و حسرت برایم نداشت.. مناظرهای که در واقع مناظره نبود.. محاکمهی انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی و بالتبع رهبری بود و تخریب باورهای ملی و دینی این ملت.. مهمترین نتیجهای ـ و نمیگویم تنها نتیجهای ـ که از مناظرهی دیشب گرفتم این بود که خیلی متاسفم برای خودمان..
جمعه 88 خرداد 8
1- داشتم کتاب اصول اخلاقیات نوشتهی جان.سی.مکسول (John.c.maxwell) را میخواندم. به نکات ظریفی اشاره کرده بود که میتوان آنها را در روزمرههای زندگی دید. البته در آموزههای دینی ما خیلی بهتر از اینها وجود دارد اما اشارههای صریح و قابل لمس نویسنده به رفتارهای ما، شیرینی خاصی به قلمش میدهد.
او مینویسد: خیلیها معتقدند که پرداختن به بحث اخلاق، فرصتهای مناسب و توانایی آنها برای رسیدن به موفقیت را محدود میکند... واقعیت این است که در دنیای پر رقابت ما، اخلاقیات تنها موضوعی است که بعد از همهی چیزهای دیگر در نظر گرفته میشود... با این حساب هرکس میتواند هر معیاری را برای خودش در نظر بگیرد.. از این بدتر گرایش طبیعی مردم است که به خودشان سخت نگیرند و خود را با توجه به نیت خیرشان ارزیابی کنند؛ اما برای دیگران معیارهای سختگیرانهتری در نظر بگیرند و آنها را براساس بدترین اعمال و رفتارشان قضاوت کنند... زمانی تصمیمات ما مبتنی بر اخلاق بود؛ حالا اخلاقیات مبتنی بر تصمیمات ماست. اگر برای ما خوب است پس چیز خوبی است...
2- از نظر همهی نامزدان انتخاباتی، استفاده از بیتالمال و امکانات عمومی، کار بسیار زشت، غیرشرعی، غیراخلاقی و غیر قانونی است اما تنها برای دیگران.. برای من که حضورم در پست مورد نظر، حتما خواست خدا و پیامبر و امام زمان است و بر اساس تکلیف شرعی!!! به میدان آمده باشم دیگر کار بدی به حساب نمیآید.. من برای تقویت اسلام و کشور به صحنه آمدهام و بیتالمال هم برای تقویت اسلام و توسعهی کشور است، پس نه تنها میتوانم استفاده کنم که واجب است برای پیروزی من، همهی این امکانات و تمام داراییهای در اختیار بسیج شوند... چه اشکالی دارد که تمام منابع انسانی و مالی در اختیارم را برای موفقیت خودم به کار بگیرم؟ من هدفم خدمت به کشور است و مصلحتهایی را در نظر دارم که دیگر کاندیداها از آن بیبهرهاند... چه اشکالی دارد که وقت اداری را به امور انتخاباتی صرف کنم و کارهایی که در قبال آن تعهد دارم و حقوق میگیرم را رها کنم؟ آیا اینها در برابر امر خطیر انتخابات!! و اهمیت انتخاب شدن من نزد رسول الله !! چیز ارزشمندی است که دیگران بهآن گیر میدهند؟
3- قل هل ننبئکم بالاخسرین اعمالا الذین ضل سعیهم فی الحیاة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا (سورهی عنکبوت، آیه 103 و 104) یعنی: بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه کنیم؟ آنان که تلاششان در دنیا به بیراهه میرود ولی خودشان میپندارند که کار نیک انجام میدهند..
4- تا کی خودخواهیهای در سنگر خدمت کمین کرده..؟ تا کجا ظاهرهای سلمانی و واقعهای عمروعاصی..؟ تا کی ادعاهای ابوذری و رفتارها عثمانی..؟ تا کی مصادره به مطلوب کردن همهی اصول و قواعد اخلاقی..؟ تا کی اعمال قانون تنها برای دیگران..؟ چرا اینهمه بداخلاقیهای انتخاباتی.. تا کی پیروزی بر رقیب به قیمت تهمت، افترا و تمسخر..؟ و من متنفرمممممممم...
5- خدایا! هرگز نمیخواهم در هیچ سمتی و برای هیچ خدمتی!!! کاندیدا شوم.. کمکم کن نفسم را حریف باشم..
سه شنبه 88 اردیبهشت 22
در ادامهی پست های قبلی اجازه میخواهم به یک نمونه از اسرافهای اداری که چون خیلی پنهان است کسی توجه چندانی به آن ندارد اشاره کنم. البته اسم اداره را نمیآورم چون میدانیم که این روال و مشابه آن در بسیاری از ادارات و سازمانهای دولتی و اداری ما وجود دارد.
در همین یکیدو روز گذشته برای کاری به یکی از ادارات دولتی رفته بودم. از این اتاق به آن اتاق میرفتم تا اینکه برای پرداخت 2250 ریال (دقت کنید فقط دویست و بیست و پنج تومان، بله.. 225 تک تومان) به حسابداری مراجعه کردم. در حسابداری خانمی یکدسته رسید بانکی را ـ که از پیش، بهنام همان اداره به شکلی زیبا و دورنگ چاپ و آماده شده بود ـ برداشت و یک برگ کاربن لای دوتا برگه گذاشت و آنرا به نام من و برای واریز مبلغ 2000 ریال به حسابی خاص پرکرد. سپس کاربن را بر داشت و دوباره آنرا لای دوبرگهی دیگری گذاشت و مجدداً بهنام من و این بار برای واریز مبلغ 250 ریال به شماره حساب دیگری تکمیل کرد و آنگاه چهار برگه را بهدستم داد. سوال کردم خانم! اینها را در هر شعبهی بانک ملی میتوانم پرداخت کنم؟ گفت: نخیر، باید الزاما در بانک ملی شعبهی مرکزی واریز شود.
بانک ملی شعبهی مرکزی!! میدانید تا آنجا چقدر فاصله بود؟ چارهای نداشتم سوار ماشین شدم و مدتی در ترافیک بودم تا رسیدم. هرچه تلاش کردم جای پارک پیدا نکردم تا اینکه مجبور شدم چند بار دور بزنم و بالا و پایین خیابان را جستجو کنم. در نهایت، بهخاطر اینکه وقت اداری را از دست ندهم و همهجا تعطیل نشود در جای نامناسبی توقف کردم و ریسک (خطر) جریمهی چند ده هزار تومانی را به جان خریدم و وارد بانک شدم. چشمتان روز بد نبیند؛ جمعیت در مقابل باجهها موج میزد. خب شوخی که نیست بانک ملی مرکزی است. به هر گیشهای که رفتم چندین نفر در صف بودند که بعضیهایشان برای دریافت و پرداختهای چند ملیونی منتظر وبت ایستاده بودند. اینجا از آن جاهایی بود که آدم حتی برای پرداخت پول هم باید خجالت بکشد!! باید کلی در صف بایستد که فقط 225 تومان بپردازد.
بگذریم.. پس از کلی التماس و خواهش، کارمند پشت گیشه و مشتریان لطف کردند و دیدند من پرداخت کنندهی فقیر و ضعیفی هستم زودتر از بقیه کارم را راه انداختند. دوباره سوار ماشین شدم و به ادارهی مربوطه برگشتم و مثل قهرمانی که پیروزمندانه از جنگ برمی گردد قبضها را به خانم مربوطه دادم و کار روال خودش را پیش گرفت..
باور کنید در این ماجرا ذرهای مبالغه و اغراق نکردهام. حالا بیایید ارزش این پول، وقت، انرژی و امکانات اداری و عمومی که مصرف شد تا این پول به حساب دولت برود را حساب کنیم.
قیمت چهار برگ کاغذ، قیمت چاپی که روی آنها صورت گرفته بود، ارزش وقت آن کارمندی که باید آنها را پرمیکرد، بنزین لیتری چهارصد تومان برای رفت و برگشت من به بانک ملی، استهلاک ماشینی که سوارش بودم، ترافیکی که به سهم خود بر بار ترافیک شهر اضافه کردم، جریمهای که باید میشدم و نشدم، وقتی که در صف باجهی بانک صرف کردم، وقتی که کارمند بانک برای انجام عملیات رسید وجه روی دو برگهی دوتایی صرف کرد، استهلاک دستگاه بانک، ارزش مقدار برقی که در بانک و در آن اداره صرف این کار گردید و در نهایت تمام وقتی که من از برای این ر فت و آمد صرف شد و...
همهی اینها را حساب کنید آن وقت کلاه خودتان را قاضی کنید که اگر این اداره و ادارات مشابه، روزی فقط ده تا از این ارباب رجوعها داشته باشند چه منابعی از این ملت که تلف نمیشود.. آنوقت ما بهجای اینکه بیاییم الگوهای مصرفمان را، ساختار و شیوهی عملیات اداریمان را درست کنیم، وقت مدیرانمان را صرف بخشنامههایی میکنیم که مثلا یک لامپ کمتر روشن شود یا یک چایی کمتر خورده شود...