سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 34
بازدید دیروز: 24
بازدید کل: 1381659
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



جوان

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
شنبه بیست و ششم شهریور 1384ساعت 21:27
 
 

                                   روز جوان بر همه ی شما جوانان عزیز مبارک 

                       

                  

سلام یاران جوان ... بخوانید فقط دلگیر نشوید

روز جوان رسید. خدا را شکر که جوان هم یک روز دارد.. هر چند ما چندین سال است که از دنیای جوانی جدا شده و با جناب میانسالی وصلت کرده ایم.. البته بهتر و درست تر این است که بگویم جوانی با  بی مهری تمام، ما را طلاق داده و به عقد اجباری جناب میانسالی در آورده است... و خواهی نخواهی به زودی چشم بر هم نگذاشته که عالیجناب بزرگسالی خواهد آمد.

از شوخی که بگذریم ... بسیاری از جوانان امروز زیاد به خود مغرورند و از تجربه های بزرگترها و پدر و مادر نه پند می گیرند و نه استفاده می کنند .... بسیاری از جوانان امروز، پدر و مادر را مربوط به نسل گذشته می بینند و خود و نسل خود را بی نیاز از راهنمایی آنان می دانند ... بسیاری از جوانان امروز، تمام عقل جهان را در وجود خویش  احساس می کنند و بزرگترها یعنی عاقلان فرزانه ی واقعی را متحجر و از رده خارج به حساب می آورند.

امیر مومنان علی علیه السلام در توصیه ای به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام می گوید: خیلی خوب بود اگر انسان دو عمر داشت که یکی را به تجربه می گذراند و در دیگری آن تجربه ها را به کار می گرفت.. اما حالا که این نیست و بیشتر از یک زندگی برای آدمی میسر نمی شود، پس بیا و سفارش های من را گوش کن که هم از تجربه های خودم و هم از تجربه های پیشینیان برایت بگویم تا فردا، دریغ و افسوس نخوری که ای کاش می شد یک بار دیگر به دنیا برمی گشتم و آزموده ها را به کار می گرفتم تا زندگی موفق تری داشته باشم...

حالا واقعا آیا بزرگتر های ما از رده خارج هستند؟ یا این که چون مثل ماها دانشگاه ندیده اند، با اینترنت و ماهواره آشنایی ندارند، به درد نمی خورند و عقلشان نمی رسد؟ به خود بیاییم ... آیا دانشگاه و کتاب و مدرسه، به تنهایی انسان ساز ند؟ چرا تجربه ها را دور بریزیم و فقط به آزمون و خطای خود دل ببندیم؟ مگر نه آن که به قول ابو علی سینا تجربه ارزشمندتر از علم و دانش است؟ 

در این زمینه حرف زیاد است و فعلا مجال کم ... 

 


جوانان

دوشنبه 85 دی 25

این مطلب را روز جمعه بیست و پنجم شهریور 1384ساعت 22:4  در لبگزه ی بلاگفا نوشته بودم که به اینجا منتقل کردم
 

  ۱۱ شعبان المعظم به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر  " روز جوان " نامیده شده است. با تبریک این روز عزیز به همه ی  جوانان عزیز  و دختران و پسران ایرانی ...

                                                               ***

به راستی چه سیر و تحولی در دنیای جوانی پیش آمده است؟ سطح توقعات و انتظارات متقابل جوان و جامعه، جوان و والدین، جوان و مسئولان و جوان و ... دچار چه تغییراتی شده است؟ در مسائل مربوط به جوانان، کجا هستیم و کجا باید باشیم؟ اینها و البته ده ها پرسش دیگر وجود دارد که باید پاسخ داده شوند. اما کی و کجا و توسط کی ؟ نمی دانم ...

البته این که مسئولان ما برای جوانان چه کرده اند، باید گفت زحمات زیادی در این باره کشیده شده است. حالا این زحمات چقدر زیر بنایی و ماهوی هستند و چقدر روبنایی و شکلی... مسایلی است که نیاز به مباحث مفصل تری دارد که نه من مسئولیتی در این زمینه دارم و نه در صدد بیان آن هستم..

اما این قدر می دانم که جوان امروز ، بهترین سوژه ای است که بسیاری از مسئولان، هنگام بیکاری سخت بدان می پردازند و البته تنها در مقام حرف .... ولی در گذرگاه عمل ، جوان تنها یک پل است که هنگام نیاز و برای عبور از آن و رسیدن به مقصود، به کار می آید و پس از رسیدن به هدف از صحنه خارج و مانند پل متحرک پس از عبور از رودخانه، جمع می شود.

                                            

اجازه بدهید که بیش از این به این موضوع نپردازم و ماجرا یا درد دل خود را از زاویه ای دیگر، مورد گفتگو قرار دهم و آن این که خود جوانان برای خود چه کرده اند و حال و آینده شان را چگونه طراحی نموده اند؟

من بر این باورم که جوانان گذشته با تمام محدودیت ها و محرومیت ها و کمبودهای مادی و تحصیلی و رفاهی، بیشتر از جوانان امروز از ظرفیت ها و استعداد های بالفعل و بالقوه ی خود استفاده می کرده اند. در حالی که بسیاری از جوانان امروز یا خود را دست کم می گیرند و اصلا از این استعداد های طبیعی و خدادادی  استفاده نمی کنند و یا این که گاهی در استفاده از آن ها راه و رسم افراط  و تفریط را پیش می گیرند و هم خود  به بیراهه می روند و هم اعتماد دیگران و جامعه را نسبت به خود از دست می دهند.

البته خوب است این را بگویم که این ها نوشته ی کسی است که دیری نیست که با روزگار جوانی وداع کرده و هنوز فاصله ی او و جوانان قدری نیست که تهمت  " عدم درک جوان " بر او روا باشد ... ضمن این که هنوز روح و حس جوانی را چه در انگیزه ها  و چه در شر و شور جوانی از دست نداده است. تنها فرقش با دوران جوانی اش این است که کمی واقع بینانه تر -- و ادعا نمی کنم که عاقلانه تر -- به مسائل نگاه می کند.

بعضی از این جوانان فقط پدر و مادرشان را می شناسند و تنها مسیر اتاق خواب و مدرسه ی خود را بلدند. بسیاری از اینان با این که در علم و تحصیل نابغه می شوند اما برای یک سلام و احوالپرسی عادی می مانند، چه رسد به حضور فعال اجتماعی... و به خاطر همین خانه نشینان خوبی خواهند بود. بعضی دیگر آن قدر از محیط اطراف، بزرگترها، والدین و عاقلان قوم گریزانند که شر و شور جوانی را فقط با تکیه بر احساسات و غرور خود و هم سن و سال های خود به کار می گیرند و چه بسا که به لا ابالی گری، بی قیدی،  هرزگی و انگل شدن کشیده می شوند. بعضی دیگر  نیز هستند که  هم در تحصیل و هم در کار ، راه به جایی نمی برند و  از طرفی حجب و حیا و تربیتشان اجازه ی بی پروایی و بزهکاری به آنان نمی دهد. اینان هم گروهی هستند که منتظر معجزه می مانند شاید که دستی از غیب برون آید و کاری بکند.

آیا واقعا جامعه می تواند به این دسته از جوانان تکیه کند؟ جواب معلوم است ... و  آن وقت است که عدم درک متقابل پیش می آید و  " شکاف نسل ها "  روز افزون تر می شود. 

دلیل اصلی این ماجرا چیست ؟ نمی دانم ...

 ولی شاید این باشد که غالب جوانان امروز،  بیشتر از آنکه از خود توقع داشته باشند، از والدین، جامعه و اطرافیان توقع دارند و خود را خنثای خنثی می پندارند. اینان بیش از آن که دست بر زانوی خود بگذارند و بیش از آنکه به پتانسیل ها و نقاط قوت خود تکیه کنند و با استفاده ی از  امکانات طبیعی پیرامون خود و بهره برداری از تکنولوژی ها و مکانیزم های گوناگون و پیشرفته ی در دسترس، خالق شگفتی ها شوند و موجب افتخار خود ، خانواده و جامعه و کشور خود شوند، انتظار دارند که دیگران جاده ها را برایشان هموار کنند و آن ها در این جاده فقط به سرعت راه بروند.

                               

                                                           

جوانان امروز باید مثل جوانان دیروز باور کنند که کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من ...

جوانان باید باور کنند که جاده صاف کردن حتی اگر با ریتمی کند همراه باشد هنر است، نه در جاده ی صاف و هموار با سرعت ۲۰۰ کیلومتر حرکت کردن.... خلاق و مبتکر بودن ارزش دارد نه از خلاقیت های دیگران بهره بردن و آسوده رندگی کردن ... غذا پختن را بلد بودن و بی نیاز بودن از دیگران، بهتر  است از لقمه ی آماده خوردن و ساندویچی بزرگ شدن ... و به قول معروف اگر قلاب سازی و ماهی گیری را یاد بگیریم مستقل تر و عزتمندانه تر از این است که  ماهی را از ماهی گیر به التماس بگیریم تا رفع گرسنگی کنیم ... که اگر نداد از گرسنگی  بمیریم.

جوانان امروز باید خودشان، خودشان را باور کنند نه اینکه توقع داشته باشند که دیگران آنها را باور کنند ... باید خود را دریابند و باور کنند که بسیاری از بزرگان مذهبی و  رجال علمی و تأثیر گذاران صحنه های مختلف ایران و دنیا از روستاها و بطن خانواده هایی محروم و درمانده سر بلند کرده اند...

جوانان باید باور کنند که می توانند کوه ناامیدی را از بیخ و بن برکنند ... باید باور کنند که ارده ی آنها همه چیز حتی طبیعت را به تسلیم وادار می کند ...

جوانان باید باور کنند که تقلید از دیگران تمام پتانسیل آنان نیست ... و پوشیدن تی شرت های منقوش به پرچم بیگانگان و صورتک دلقک های  آنسوی آب، نشانه ی تمدن و آزاد اندیشی نیست ...

جوانان باید باور کنند که به شکل خوانندگان و هنرمندان هندی و هالیوودی در آمدن شایسته ی جوان ایرانی نیست ...

جوانان باید باور کنند که نشریه های کذایی که مدل  و درصد رنگ  موی هنر پیشگان غربی را معرفی و بر و رو  و جسم امثال نیگول کیدمن و جنیفر لوپز را تبلیغ می کنند ، کتاب سعادت آنان نیست ...

جوانان باید باور کنند که اگر حتی در اصلاح سر و صورت و آرایش می خواهند منحصر به فرد باشند و مورد توجه دیگران، می توانند با تکیه بر خلاقیت خود و آداب و سنت های ایرانی به این مسیر گام بردارند ...

جوانان باید باور کنند که هر روز به شکلی -- آن هم از نوع اجق وجقش -- درآمدن، هرچند حس انگشت نما شدن و مورد توجه قرار کرفتن شان را ارضا می کند ولی ارزشی نیست که ماندگار باشد ....

جوانان باید باور کنند که نیاز تعلق اجتماعی آنان را وابستگی و پیروی از گروههای پانک و رپ ( این ها که قدیمی شده اند ) و هوی متال و متالیکا و ... تأمین نمی کند ...

جوانان باید باور کنند که مایکل جاکسون ها دارای انحراف اعتقادی و اخلاقی هستند و مدوناها مبلغان عرفان صهیونیستی کابالا...

جوانان باید باور کنند که  عرفان وارداتی از مکاتب شرق آسیا و همدمی با عرفان  بودا، اشو، بورخس و کوئیلو ی برزیلی و... راه سیر وسلوک نیست و تنها توهم و خیال پردازی است ... و باید باور کنند که ما خود ریشه ی عرفان ناب هستیم و از صوفی گری و مرید بازی و مرید پروری به دور ...

جوانان باید باور کنند که اکس و اکستاسی و اشک خدا و مخدرات قرن ۲۱ آنها را به جایی نمی رساند جز به تباهی فکر و اندیشه و غیرت و عزت ...

و بالاخره جوانان باید باور کنند که این ها همه و همه دسیسه های دشمنان برای انحطاط و بی هویت کردن آنان است ... و باید باور کنند که  وابسته به جامعه ی پر افتخار ایران اسلامی با عادات و رسوم و سنت های اصیل و مایه دار خود هستند... 

و البته اینکه ما به عنوان متولیان فرهنگی کشور چقدر، در ایجاد ارتباط با جوانان موفق بوده ایم و جوانی را که به اقتضای سن و سالش دنبال حقیقت و شناخت کاملی از هستی می گردد و در مرحله ی  شکل گیری ایدئولوژیکی قرار دارد، تا چه اندازه با حقایق ناب اسلام عزیز و سنت های اصیل و جاودان ملی خویش آشنا کرده ایم ... بحثی است که بهتر است اصلا به آن نپردازیم چون ما هم باید باور کنیم که .....

                                                                                                               والسلام

 


غدیر

یکشنبه 85 دی 17

                      

 ندیده ... بعثت را ایمان آوردیم

      و ندیده ... غدیر را  پیمان بستیم

             و برآن پیمان باقی ماندیم

                             و ندیده ... عاشورا را  گریستیم

                                       و خونمان همیشه به جوش  است از ندیدنش

                                                                                      کاش بودیم و ...

 و اکنون نیز از فراق عشقی ندیده می سوزیم

                                           و در انتظاری غریب بی تابیم

                                                                                      کاش باشیم و ...

 ندیده ... به بعثت و غدیر و عاشورا یقین یافتیم ..

                             ندیده .. و صمیمانه باور کردیم  آنچه را گذشت

                                                                         و آنچه را خواهد بود نیز...

 خدایا ! مباد که نبینیم

                            حجتت را

                               خلاصه ی بعثت را

                                             عصاره ی غدیر را

                                                              و ثائر عاشورا را

                                                                  خدایا ! روا مدار که دیگر ...

                                                                                   ندیده  بمیریم

                                                                                         روا مدار ... خدایا


یکسالگی ما

یکشنبه 84 آبان 8

این مطلب را شنبه دهم تیر 1385 ساعت 16:48  در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم که امروز به اینجا منتقل شد
 

دهم تیرماه و ما .. یک ساله شدیم..

پارسال بود که به سرمان زد یک وبلاگ راه بیندازیم و به اصطلاح بلاگر بشویم ... دهم تیر ماه بود که آستین بالا زدیم و اینچنین لبگزه متولد شد ..     یعنی چی ؟

اینک یک سال را پشت سر گذاشته ایم .. یک سالی که مثل برق گذشت.. یک سالی که پر بود از فراز و نشیب .. یک سالی که از همه جا گفتیم و از همه جا شنیدیم  ... گفتیم و شنیدیم از دغدغه های تنهایی، دل نوشته های شخصی، مسایل اجتماعی، غم ها و شادی ها و... هزاران کامنت و پست خواندیم و هزاران نیز نوشتیم ..

در این یک سال با تمام گرفتاری هایی که گاه مجال روشن کردن دستگاه هم به آدم نمی دهد، آمدیم و ارتباط مجازی را بهترین نوع تفریح ساعات فراغت و هدفمندترین آن قرار دادیم و البته تفریحی که گاه، شب ها خواب از چشمانمان ربود و به مطالعه و تحقیق و نوشتن و تایپ کردن وادارمان کرد...

در این یک سال دوستان ندیده ی زیادی پیدا کردیم .. دوستانی که بعضی شان چون گذر نسیم آمدند و عطری افشاندند و بعضاً گرد و خاکی بپا کردند و رفتند و دیگر پشت سرشان هم نگاه نکردند .. و دوستان دیگری که ماندگار شدند و هنوز که هنوز است  در فضای خانه ی مجازی مان و مهمتر از آن در سرتاسر خانه ی روحمان، شمیم دوستی و محبت می پراکنند...

به هر حال یک سال گذشت .. و البته سالی دیگر نیز خواهد گذشت .. اما آیا ما توفیق نوشتن و خواندن خواهیم داشت؟ آیا اصلاً هستیم و اگر هستیم آیا سالم هستیم که بنویسیم و بخوانیم و وبگردی کنیم؟ و از همه ی اینها مهمتر خدایمان چه ؟ آیا او این اوقات را از ما خواهد پذیرفت؟ آیا دل به او سپرده ایم که این را نیز در راه خودش بداند و در ازای آن پاداشمان دهد؟ یا اینکه دل را خدای ناکرده، خدای خویش ساخته ایم که

أرأیت الذی اتخذ الهه هواه و اضله الله علی علم و ختم علی سمعه و قلبه و جعل علی بصره غشاوة فمن یهدیه من بعد الله .. ( جاثیه/۲۳ )  آیا آنکس که هوای نفسش را خدای خود قرار داده است می بینی که خدا از روی علم گمراهش ساخت و گوش و قلبش را مهر کرد و بر چشمانش حجاب افکند ؟ حالا چه کسی غیر از خدا او را هدایت خواهد کرد ..

سخت است نازنین خدایی شدن .. و سخت تر است عزیز خدایی ماندن...


<      1   2   3   4   5