سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 42
بازدید کل: 1381370
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



خال هستی..

پنج شنبه 89 تیر 31

رسیدن بخیر سید.. حال خدا خوبه؟
سفارش منو کردید؟
من دلم کمی خدا می خواد و کمی دل بریدن
خسته شدم از این خیابونها و شلوغی ها سید
بیقرارم.. بیقرار خدایی که این روزها بیشتر حسش می کنم
شما رو قسم به جدتون دعام کنید سید ، دعام کنید

 

پ ن: چشم نازنین چشم.. هرچند خودم در گل مانده‏ام اما به برکت این فضای آسمانی دعاتون می‏کنم.. و همه‏ی همراهان وبلاگستان را.. 
باز هم پ ن: هرکار می‏کنم به دوستانی که شماره‏شان را دارم اس ام اس بدهم نمی‏شود.. بدانید به یادتان هستم..
و دوباره پ ن: و هرکار می‏کنم یک عکس سوغاتی در وبلاگ بگذارم نمی‏شود.. نمی‏دانم مشکل از اینترنت اینجاست یا از سایت پارسی بلاگ.. اما لینک رو می‏گذارم تا با من شریک شوید در تماشای تماشایی‏ترین  نقطه‏ی آفرینش و زیباترین خال چهره‏ی هستی..

شب نوشت:
امشب شب جمعه‏‏ است و مدینه حال و هوای عجیبی دارد.. دارم می‏روم حرم امن نبوی.. تصمیم دارم امشب لجبازی کنم و با تمام شلوغی اینجا در وسط روضه النبی یکی یکی شما را یاد کنم و از طرفتان عرض سلامی و عرض حاجتی..

میلاد جوان رعنای حسین، حضرت علی اکبر و روز جوان بر شما دوستان نازنین مبارک.. 


سلام دوستان

آمدم که بگویم به عهدم وفادار بودم.. امروز اولین روز سفرم بود و در هتل راما المدینه مستقر شدیم.. ضلع جنوبی حرم روبروی در شماره 5 ... چه هوای گرم لذت بخشی دارد مدینه.. گرمایش را به جان باید خرید تا طعم لطیف سلام بر ختم المرسلین را چشید..

هم دلمان لرزید و هم چشممان بارید و هم جایتان را خالی کردیم.. الان هم تک تک کامنت‏ها رو با دقت دیدم و برای هرکدامتان نگاهی و صلواتی و عرض حاجتی.. یعنی می‏شه یه روز یه کاروان وبلاگی راه بیفته و ما هم در خدمت شماها باشیم؟ کاش خدایا..

 


میروم...

چهارشنبه 89 تیر 23

مدتی به خاطر بیماری سخت پدر بزرگوارم نبودم.. با تشکر از دوستانی که نگران بودند و از حالشان می‌پرسیدند و دعا می‌کردند..  به لطف خدا و دعای شما عزیزان، حال‌شان خیلی بهتر است و دوران نقاهت را می‌گذرانند.. البته هنوز هم نیازمند دعاهای خیرتان هستیم..
با همه‌ی بچه‌ها شب مبعث را غمگینانه جشن گرفتیم و به دعا نشستیم.. اما شام مبعث شاد شدیم وقتی پدرمان احمد را به برکت پدر مهربان امت احمد بزرگ، بیرون از
ICU ملاقات کردیم..

آیه الله سید احمد واحدی

پدرم! مظهر شکوه و صلابت و ایستادگی من! سخت است تو را نیازمند یاری دیگران حتی خودم ببینم.. دوست دارم همیشه  ما دست یاری و نیاز به سوی تو دراز ‌کنیم..  سایه‌ات همیشگی باد بر سرمان که اگر عزتی هست و اعتباری.. اگر توفیقی هست و آبرویی.. همه از نگاه مهربانانه‌ی توست و دعاهای نیمه شبت.. باش بر سرمان باش پدر..

***

یکشنبه می‌روم.. اگر خدایتان بخواهد و مانعی نباشد می‌روم.. می‌روم تا سجاده‌ی دل را در سبزه‌زار عنایات نبوی پهن کنم.. می روم تا دست‌های نیاز وچشم‌های امید شما عزیزان همیشه همراهم را به پنجره‌های حریم فاطمی گره بزنم.. می‌روم تا اشک شما را برکویر غربت علوی نثار کنم.. می‌روم تا با هر نفسم دل‌های شما را فرش زائران حریم الهی کنم..

 

 



صداقت

سه شنبه 89 تیر 8

چشم در چشمش می‌دوزم.. از نگاهش صداقت می‌بارد..
چشمانم را می‌بندم.. چقدر دروغ می‌گوید و چه ماهرانه..
با چشم بسته چه خوب پیداست پشت چشمانش..


دلهای گرفته..

دوشنبه 89 خرداد 3

داری از یک سفر کوتاه کاری برمی‌گردی.. غروب است و دلت تنگ.. شاید تنگ‌تر از هوای غروب مازندران.. به میدان هزار سنگر آمل که می‌رسی تابلوی <بابل، مرکز شهر، تهران> هوایی‌ترت می‌کند.. اگر از میزبانان خداحافظی نکرده بودی و خجالت نمی‌کشیدی برمی‌گشتی تا در آن هوا بیشتر نفس بکشی.. هوا تاریک‌تر می‌شود و دل آسمان هم بیشتر می‌گیرد..  دل تو نیز از آسمان عقب نمی‌ماند و پا به پایش می‌رود و می‌گیرد.. زمزمه می‌کنی: ‌پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی.. و  باران می زند.. خوب هم می‌زند و در گردنه‌ی هراز که دیگر کولاک می‌کند این باران و با دل من بیداد.. از کجا می‌دانی که این باران است.. شابد ستاره‌ای می‌گرید تا گوشه‌ای دل کوهی را آرام کند.. نمی‌دانم..

تلفنت زنگ می‌زند.. صدایش بدجور گرفته است.. انگار امشب همه‌ی دل‌گرفتگی‌ها نصیب توست.. می‌گوید: دلم آشوب بود.. خواستم با شما صحبت کنم تا دلم باز شود و آرام بگیرم..  

همین مان کم بود.. چاره‌ای نیست.. گوش و دل به حرفش می‌سپاری.. داستان را که می‌گوید می‌بینی این دل‌گرفتگی به شوق وصال است نه در غم فراق.. خوشحال می‌شوی.. سینه صاف می‌کنی و شروع می‌کنی به صحبت کردن برای او که دوستش داری.. حق اوست که برایش وقت بگذاری و انرژی خرجش کنی.. می‌گویی: دل به خدا بده عزیز.. به خودش واگذار و البته لطفا برایش شرط و شروط تعیین نکن که من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد.. آنوقت قول می‌دهم که چوب دو سر طلا برداشته‌ای که خدایت در هردوصورت راضی‌ات می‌کند.. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند..

نیم ساعتی حرف می‌زنی و حرفش را می‌شنوی تا جایی که حس می‌کنی آن آشوب دلش فروکش کرده.. آشوب دل تو نیز.. و تلاطم دل آسمان و دل ستاره‌ای که بر کوه می‌بارید.. خوشحال می‌شوی.. امام‌زاده هاشم نگه می‌داری برای نماز مغرب و عشا... و سپاس به درگاه خواجه‌ای که خود  روش بنده پروری داند..  

پ ن: از تمام دوستانی که اول خرداد را تبریک گفتند سپاسگزارم.. اونم از نوع به شدت.. انشاءالله در تولدشان کیک بخوریم.. نه که ما کیک دادیم..؟؟!!!


گمشده ام..

دوشنبه 88 اسفند 10

می‌گردم دنبال گم‌شده‌ام
اما انگار گم شده‌ام..


سلام سید عزیز و دوست داشتنی... ما محتاج دعاییم عزیز دل...
تو می روی به سلامت سلام ما برسانی...
آقا سید بدجوری حالم گرفته... بدجوری محتاج دعام...
سلام برسونین بگید فلانی حالش خیلی خرابه و درمونش فقط پیش شماست... ازتون خواهش میکنم بهشون بگید دردو خودتون خوب می دونید و چاره و دوا دست خودتونه...
بگید از دست رفت...!
نمی دونم آقا سید... ازتون خواهش میکنم... تمنا میکنم... التماس میکنم که دست خالی بر نگردید...
بگید تو این چه کنم چه کنم مٌرد! بهشون بگید بابا با شما قرار مدارایی گذاشته بود...!
وای... اگه شما نظرتون برگرده بدبختیم آقا جون...!
خلاصه اینکه... سلام مخصوص برسونین
دست علی مرتضی به همراهتون... 
سفر بی خطر مرد خدا... یاعلی

آخر گناه من چیست که برایم اینطور کامنت می‌گذاری رفیق؟ چرا بارم را سنگین می‌کنی؟ چرا دلم را می‌لرزانی؟ اصلا تو فکر می‌کنی که من می‌روم؟ من می‌رسم؟ سلامم را می‌شنوند؟ جوابم را می‌دهند؟ اصلا آیا راهم می‌دهند؟ و مگر دیدارشان کار هر بی سروپایی هست که کار من باشد؟  فکر نمی‌کنی که این اشک‌ها را باید ذخیره‌ کنم تا اگر راهم دادند آنجا خرحشان کنم؟ آنجایی که آل‌الله گریستند..همانجا که ملائکه الله ضجه زدند.. و همانجا که هنوز هم که هنوز است سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است...

بدجوری به هم ریخته‌ام.. می‌ترسم.. می‌ترسم که بروم اما ندیده برگردم.. می‌ترسم فقط به در و دیوار سلام کنم..  می‌ترسم فقط خانه را ببینم نه صاحبخانه را.. می‏ترسم فقط حرم را ببینم نه حریم را.. نکند راهم ندهند که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی..  آخ که این دلهره‌ها رهایم نمی‌کنند.. نمی‌دانم چه دارم می‌نویسم.. نه دستم دست خودم است نه ذهنم و نه هوش و حواسم.. دعایم کنید..


بالاخره آمدم..

جمعه 88 آبان 22

یادتان هست هفته‏ی پیش اذن دخول را نوشتم و بعد حسرت امسال را ؟ یادتان هست خطاب به ارباب رعیت‏نواز نوشتم می‏دانم جبران خواهی کرد؟ حالا در کنار حرم مطهرش دعاگوی همگی‏تان هستم.. همین الان که دارم این سطور را می‏نویسم گنبد طلای دلنوازش را از پنجره‏ی اتاق هتل احسان می‏بینم.. السلام علیک یا علی بن موسی الرضا.. 

                         عکس را از اینترنت گرفتم

فدای مهربانی و رأفت فراوانت شوم امام ثامن ضامن که کسی را ناامید نمی‏گذاری.. مولای رئوف من! بالاخره آمدم اما نه به لیاقت خود که با لطف تو.. مثل همیشه نگاهم می‌کنی آیا؟ و مگر می‏شود نگاهم نکنی آقا؟ مگر می‏شود که بخوانی و عطا نکنی؟ مگر می‏شود دعوت کنی و دعا نکنی؟ هیهات.. هیهات..

پ ن: پیشنهاد می‏کنم پست قبلی را بخوانید.. کامنت‏های آخرین پست را که دیشب نوشته بودم اینجا خواندم و از طرف شما سلامی عرض کردم..  

 



حسرت امسال

پنج شنبه 88 آبان 7

همین الان (ساعت 11:12)برای بار دوم از فرودگاه می‌آیم.. یک بار صبح ساعت 5:30 رفته بودم برای پرواز ساعت 6.. و یک بارهم برای پرواز ساعت 10:15 .. به هرحال نشد و به دلیل ناهماهنگی‌هایی که نمی‌دانم از کجا آب می‌خورد قسمت نشد که چشم به آن صحن و سرای ملکوتی بدوزیم.. اما همین که دو بار به فرودگاه بروی و با حسرت برگردی نشانه‌ی نگاه لطف آقاست.. به دوستان وبلاگ‌نویس همراهمان هم گفتم: شک نکنید که این هم خودش یک زیارت است که تا نیمه‌راه بیایی و نتوانی بروی.. خود ارباب می‌داند که با اشتیاق رفتیم تا آستان بوسش باشیم؛ حالا که نمی‌شود از همین فرودگاه تهران سلامی می‌کنیم.. مگر نه آنکه در اذن دخول حرمش می‌خوانیم که: اشهد انک تری مقامی و تسمع کلامی و ترد سلامی.. شاید این سلام که از روی دل‌شکستگی و حسرت است بیشتر کارگر افتد و جوابی درخورتر داشته باشد..

مولای غریبم! حسرت هشت هشت هشتاد و هشت به دلمان ماند.. اما می‌دانم جبران خواهی کرد.. شک ندارم.. در ادامه‌ی «از یاد نمی‌برم‌های » پست گذشته، این زیارت را نیز از یاد نخواهم برد..


این روزها..

دوشنبه 88 شهریور 16

ماه رمضان همیشه فرصت خوبی بود برای من .. نه برای عبادت که توفیقش را هرگز نداشته‌ام.. بلکه به کارهای فکری وفرهنگی‌ام بیشتر می‌رسیدم.. یعنی از قدیم  در رمضان حس کارهای تالیفی و تحقیقی‌ام گل می‌کرد و آخر ماه آثارش را می‌دیدم..

امسال انگار از همه جا مانده و رانده شدم.. با اینکه یکی دوکار در دست درام.. دارم کتاب بوی خون را تجدید نظر وبازنگری می‌کنم برای چاپ دوم.. دارم مجموعه‌ی دوم شعرم را آماده می‌کنم.. دارم یک مقاله‌ی تحقیقی در مورد صبر می‌نویسم که مثلا قرار بود به مناسبت ماه مبارک روی وبلاگم بگذارم.. دارم کتاب از واژه تا فرهنگ دکتر بهاءالدین خرمشاهی را می‌خوانم..
اما هیچ‌کدام آن‌طور که می‌خواهم پیش نمی‌رود.. نمی‌دانم امسال چه اتفاقی افتاده که نه به آنها می‌رسم و نه به عبادت و قرائت قرآن و نه حتی به خواب و استراحت.. از اینجا مانده ماندم و از آنجا رانده شدم.. دعایم کنید تا از درگاه خداوند متعال رانده نشده باشم که اگر چنین باشد وای به من.. فردا شب، شب بزرگی است.. شب قدر است..  یادتان نرویم..

دوستان! ببخشیدم اگر این روزها به وبلاگ‌های باصفایتان سر نمی‌زنم.. رمضان را به من فرصت بدهید تا خودم را جمع و جور کنم.. باور کنید اطرافیان دنیای واقعی هم گلایه‌مندند و من شرمنده‌ی همگی.. حتی شرمنده‌ی چشمانی که از شدت خستگی آلبالو گیلاس می‌چیند .. و حتی ماهی‌های آکواریوم که با نگاه‌های ملامت‌بارشان سرزنشم می‌کنند که چرا گاهی یادم می‌رود غذایشان را به موقع بدهم..


<      1   2   3   4   5   >>   >