اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 87 آبان 30
دو سه ساعت پیش... فرودگاه امام خمینی.. موقع خداحافظی بود..
سه بار صورتش را بوسیدم.. بار چهارم صورت به صورتش گذاشتم تا دعای سفر بخوانم..
صورتم را برداشتم.. اما مرا به سمت خود کشید و صورت به صورتم گذاشت.. در گوشم گفت: وقتی حال خوبی پیدا کردی دعایم کن..
این را گفت و گریه امانش نداد... انگار سقف فرودگاه روی سرم خراب شد.. پنجاه بار بیشتر به بدرقه اش رفته بودم ودر گوشش دعای سفر خوانده بودم.. اما هرگز اینطور ندیده بودمش..
خدایا! چه می گوید؟ عاشقانه نگاهش کردم.. دیگر چشم از او برنداشتم.. رفت و رفت تا از گیت گذرنامه گذشت.. پیچید و از نگاهم پنهان شد..
او می رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می رود
خدایا! به تو می سپارمش.. پدرم را.. تاج سرم را.. آبروی زندگی ام را.. شفیع آخرتم را.. به تو می سپارم..
دعایم کنید.. و پدرم را.. جان مادرش صمیمانه دعایش کنید.. برای سلامتی اش.. برای طول عمرش..
پ ن 1ـ چند روزی میهمانم بود.. حالش زیاد خوب نبود
پ ن 2ـ امشب یک مسافر دیگر هم دارم.. این بار از فرودگاه مهرآباد و به سمت حرم امن الهی
پ ن 3ـ دوستان با اس ام اس یا تلفن خبرم کردند از کامنت های هتک حیثیتی... چه اهمیتی دارد؟