اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 90 بهمن 25
نقل است که سه نفر مردندی و به آخرت درآمدندی. یکی را به بهشت راندندی و به انواع نعمتها متنعم کردندی. دومی را به جهنم بردندی و به چهار میخ عذاب کشیدندی. آخری را هم در صف احمقها به غل و زنجیر کشاندندی و برای اینکه اشتباه نکند سفت و محکم بستندی. ظریفی از ملکی پرسیدی چه راز است ای فرشتهی نیکوخصال در اختلاف جزای اینان؟ پاسخ دادی که اولی در دنیا ازدواج کردندی و به اندازهی کافی طعم عذاب چشیدی و از عدل نباشد که اینجا نیز عذاب کشد؛ زینسان به بهشتش کردیم. دومی در دنیا عزب ماندی و دنیایش کمتر از بهشت نبودی و حالا نوبت است که طعم عذاب را بچشد. اما آخری در دنیا ازدواج کردندی و با اینکه زن اولش مردندی حماقت به اعلی مرتبه رساندندی و دوباره زن ستاندی.
پ ن: لطفاًً نگید روز و ل ن ت ای ن این چه متنی بود نوشتی؟ فوری ذهنتون به بیراهه نره که حتماً با خانمش دعواش شده و از این حرفها نوشته.. این حکایت بس مفرح رو امشب در استخر از پیری دانا شنیدم و فقط محض اطلاع فمینستات محترمات!! نوشتم که این روزها بد جوری روی دندهی کلکل هستندی.
سه شنبه 89 اسفند 17
جدا قابل تحسین.. اما
فقط آرزو نکنیم که کاش پنج تا پا داشتیم تا شلورامون هم پنج پاچه میداشت
یکشنبه 89 تیر 13
شنبه 89 فروردین 14
جایی میخواندم که مصرف آدامس در ایران در چهار سال گذشته، 100 برابر شده است. مصرف این شیطانک تمام نشدنی در سال 1384 فقط به 25 تن رسیده بود؛ اما تنها در نه ماه سال 1388 یعنی تا پایان آذرماه، به 2463 تن رسیده است. بنابراین ایرانیها در نه ماه پارسال، مبلغ 73 ملیارد و 890 ملیون تومان!! آدامس جویدهاند. البته بد نیست بدانیم که سهم تولید داخلی، نسبت به میزان واردات آن بسیار ناچیز است.
پ ن: هرچی فک میکنم من فقط چهار پنج بسته اوربیت و ده پونزده تا پیکی خوردم.. چقده عقب افتادم از بقیه..
جمعه 88 اسفند 14
شنبه 88 اسفند 8
انصافاً با این همه گرفتاری و کمبود وقت، دیگه جایی برای وبلاگخوانی و وبگردی نمیمونه.. حالا حق دوستان مهربانی که هرگز تنهامون نذاشتن سرجاش محفوظ است که مدت مدیدیه نتونستیم بهشون سر بزنیم.. یا اگه سر زدیم حتی نشده یه کامنت بذاریم..
گرفتاریها بدجور تصمیم بر حذف ما از عرصهی وبلاگنویسی گرفتن و تصمیم دارن ما رو از رو ببرن.. در مقابل، ما هم زیر بار نمیریم و تصمیم داریم روشون رو کم کنیم و اتفاقا هر روز بنویسیم.. حتی اگه با یک جمله باشه..
پ ن: البته این تصمیم برای مدتی است که فعلا عادت وبلاگیمان از سرمان نپره تا بعدها که کارها به روال عادی برگرده و .. خدا کنه کم نیاریم..
ایضاً پ ن: سفیر پاکستان در ایران کفته است: با دستگیر شدن عبدالمالک ریگی معلوم شد که تروریستها در پاکستان جایی ندارند..
شما میفهمید یعنی چی؟
چهارشنبه 88 بهمن 21
سرنوشت: بی مقدمه و البته با اندکی سانسور...
سلام آقا سید... حالتون خوبه؟
همیشه از شما شنیدم... همیشه از اینکه (.....) هستین...
همیشه همینو شنیدم و همیشه از اینکه بهترین دوستام به لبگزه دل بستن خوشحال بودم...
با اینکه فقط چندباری کنار دوستام نشستم و با لبگزه تون، لبمو گزیدم، اما خودمم همیشه اینجا رو دوست داشتم...
هزار بار خواستم بیام و اینجا با یکی مثل شما بگم و حرف بزنم و کمک بخوام که تو وانفسای این روزگار، اگه بخوام باری به هر جهت نشم، اگه بخوام ایستاده بمیرم، چی کار کنم...
هزار بار خواستم بیام و از این محنت دوری شکایت کنم... اما حالا دیگه کار از شکایت گذشته... انقدر نا امیدم که شدم یه کوه یخ... یه تیکه سنگ..
آقا سید! از وقتی این امتحانای ... شروع شد و دیگه دوستام رو ندیدم از شمام بی خبر بودم... تا اینکه امروز اومدم اینجا و دل به دریا زدم و نوشتم... با اینکه آخرین تاریخ پستتون مربوط به تقریبا یه ماهه پیشه، بازم از رو نرفتمو نوشتم...
آقا سید! درد دارم.. درد... از اون دردا که فقط باید بریزی تو خودت و صدات در نیاد... یا اگه میخوای بگی باید صاف تو چشمای خدا نگاه کنی... خدایی که ... هست... اما نیستم...
آقا سید! حرف دارم.. حرف...از اون حرفا که باید به اهلش زد... از اون حرفا که فقط باید دلت خوش بشه به یه جواب...
آقا سید! کار دارم.. کار... از اون کارا که باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند...
آقا سید! تنهام.. از اون تنهاییها که اگه یه ملت دورت باشن بازم تنهایی... ای کاش می شد برسم به اینکه جدا شدم... نه اینکه تنهام...
آقا سید! هیچی.. فقط واسهم دعا کن... از این سرگیجه در بیام... از این دایره خلاص بشم...
خدایا! تنها تو را می پرستیم و تنها از تو یاری می جوییم... ما را به راه راست هدایت کن...
اذان می گن... جدی گفتم سید! واسهم دعا کن... سر جدت... خیلی بهم ریختم..
یاحق!...
پانوشت: چشم نازنین..
دوستان عزیز! شما نیز دعایش کنید..
اصلا بیایید همگی در این ایام عزیز به حال هم دعا کنیم
دوشنبه 88 آبان 18
ساعت 20:06 روز دوشنبه 18/8/1388 به مناسبت 100100مین بازدید از لبگزهها:
اگر نشانهی آنفلونزای خوکی (بخوانید نوع آ ) تنوع و تعدد مطالبی است که در ذهن تلمبار شده اما فرصتش پیش نمیآید که در وبلاگ نوشته شود، من صریحا اعلام میکنم که آنفلونزای اسمش را نیارید گرفتهام.. از ما گفتن بود.. بنابراین اگر کسی اینجا آمد و این مریضی خطرناک واگیردار نصیبش شد بعدا اعتراض نکند..
پ ن: نگید چه ربطی داشت که طرف میگفت: مرحوم پدرم اصلا قائل به ربط نبود..
بازم پ ن: حق دارید با این پست فکر کنید که احتمالا دارم آنفلونزای مغری هم میگیرم..
یکی دیگه: اینکه آنفلونزا درست است یا آنفلانزا؟ دو سال پیش همین موقع، بحثش را کردهایم و تازه منتظر نوع فیلی آن بودیم که زد و نوع خوکی از آب درآمد..
چهارشنبه 88 تیر 3
دیشب داشتم کنار آکواریوم قرآن میخواندم.. یک حرکت ناگهانی توجهم را جلب کرد.. تا نگاه کردم دیدم یکی از پنگوسیها ( نوعی کوچک از نژاد کوسه ماهی) یک ماهی دیگر را تا نیمه بلعیده و دارد بقیه ی بدنش را هم با زور اما با اشتها قورت میدهد.. فریادهای مظلومانه و کمکخواهی ماهی قربانی را میشنیدم.. دست و پا نداشت اما میدیدم چطور برای زندگی دست و پا میزند.. ناگهان تور را داخل آب کردم و به طرف شکارچی حمله بردم.. آن شکمو هم ترسید و شام خوشمزهاش را رها کرد.. استرس و ترس را در چشمان ماهی نگونبخت میدیدم و حسش را درک میکردم.. منتظر بودم حداقل از ترس سکته کند.. اما هنوز زنده است.. انگار عمرش به دنیا بود.
تنازع بقا همین است؟ نمیدانم .. اما از دیشب صحنهی اضطرار ماهی بدبخت و چشمان مضطربش از جلوی چشمم دور نمیشود..
پ ن1: یا رب المضطر بحق المضطر اجب المضطر...
پ ن2: یا من ارجوه لکل خیر... ماه رجبتان مبارک.. رجبی باشید
نگید عکسش خرابه.. چند تا دلیل داره: ناواردی عکاس.. تجهیزات عکاسی که یک موبایل ساده بوده.. تحرک بیش از حد این جناب کوسه که مجال تمرکز و فوکوس نمیداد و عکس را خراب کرد..
یکشنبه 87 شهریور 10
کسی که عادت داشته روزی یکی دوساعت پای کامپیوتر می نشسته و حالا با اینکه هم تو خونه کامپیوتر و اینترنت داره و هم تو دفتر.. اما از دوشنبه تا همین الان نتونسته جز یه بار ـ اونم واسه پنج دقیقه ـ حتی اونو روشن کنه...
دلیلش چیه به نظر شما؟
1- کارهای اداریش خیلی زیادتر شده..
2- دایره دل مشغولی هاش گسترده تر شده
3- مهمون داره.. از نوع به شدت
4- گرفتار تعمیرات اساسی خونه شه.. اونم مرکز ثقل خونه یعنی آشپزخونه..
5- مدیریت زمان از دستش در رفته..
6- خیلی خسته است
7- قاطی کرده... حسابی
8- همه موارد..
حالا بگید نتیجه ش چی می شه؟
1- جواب کامنت دوستانش رو نمی تونه بده و به وبلاگاشون نمی تونه سر بزنه
2- وبلاگش رو نمی تونه به موقع آپ کنه
3- اس ام اس های دوستان رو هفتگی نگاه می کنه و جوابشون رو نمی تونه به موقع بده..
4- یه فرم که باید تا امروز بعد از ظهر تحویل ارشاد می داده .. همینطوری می مونه
5- کار تصحیح و چاپ کتاب جدیدش هی به عقب میفته
6- مهموناش هی بهش متلک می گن
7- جواب آزمایش پدرش سه هفته تو آزمایشگاه می مونه و و قت نمی کنه بره بگیره..
8- زن و بچه هم از دستش خسته می شن...
9- به خاطردغدغه های مختلف، یه نماز با حال نمی تونه بخونه
10- همه موارد...
خیلی ممنونم به خاطر پاسخ صحیحتون.. نمره همه تونم... بیست