اطلاع از بروز شدن
دوم اردیبهشت می آید .. او می رود
پنج شنبه 85 اسفند 17
این مطلب را سه شنبه بیست و دوم فروردین 1385ساعت 20:22 در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم .. امروز به اینجا منتقل شد
دوم اردیبهشت می آید ... اما او می رود. اصلاً انگار دوم اردیبهشت دارد می آید تا او را ببرد ..
خدا حافظی اش را تصور می کنم ... سخت است
اما سخت تر از آن ... اینکه نتوانستم .. نه ... نه ...
نه خواستم و نه خواست که کمکش کنم
کمکش نکردم با اینکه می توانستم ... سفارشش نکردم .. تا مثل خیلی ها
در کنار خودم بماند... یا دست کم در نقطه ای خوش آب و هوا ...
هر چه به دوم اردیبهشت نزدیک تر می شویم.. دو حس متضاد درونم را به آشوب می کشد...
من که دستم می رسید ... پس چرا کمکش نکردم ؟ پس کو عاطفه ... ؟
از طرفی اما ... سرشارم از خرسندی و غرور ... که پارتی بازی نکردم
او را نگه نداشتم در ناز و نعمت ... زیر سایه ی خودم
پسرم را می گویم ... احمدم را
او هم یک ستوان وظیفه .. مثل هزاران هزار سرباز دیگر
که جز خدایشان امیدی ندارند
و یاوری نیز...
دوم اردیبهشت می آید ... احمدم خدا نگهدارت
هر روز نیز می آید ... همه ی احمد هایم .. فرزندان سربازم .. خدا نگهدارتان