سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 52
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382673
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



عشق و ناکامی 5

چهارشنبه 85 دی 27

این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
پنجشنبه بیست و چهارم شهریور 1384ساعت 22:21 
  
ادامه از پست قبلی...

گفتم: قبول ... پس تا اینجا با من راه آمده‌اید که ذهنتان رفت سراغ اسطوره‌ها . . . یعنی چون این عشق را تا حالا ندیده‌اید سراغ کتاب‌ها و افسانه‌ها و اساطیر رفته‌اید . . . اشکالی هم ندارد اما توجه داشته باشیم که این ها هم به نظر من واقعیت خارجی نداشته اند.
این اسطوره ها هم ساخته و پرداخته ی ذهن و قلم ادیبان و عارفان است. به خاطر همین است که در همه ی زبان ها و فرهنگ ها دو سه اسطوره ی اینچنینی در ادبیات مطرح می شوند و هر شاعر یا عارفی به نحوی به آن ها پر و بال می دهد. این هم به خاطر کمال نگری و در واقع  آرزوهای دست نایافته ی آنان در عاشقی است که این گونه نمود پیدا می کند.

آنها با این افسانه ها و اساطیر و داستان پردازی پیرامون این شخصیت های خیالی می خواهند بگویند که کاش می شد عشقبازی اینچنین بود و در نهایت چون در زمین عشق اینگونه پیدا نمی شود باید سراغ عشق معنوی و آسمانی رفت.اما چرا در زمین چنین عشق هایی پیدا نمی شود؟
از قول فرانسوی ها می گویند که : وصال مرگ عشق است .. این حرف هم به نوعی درست است و هم دلیل خاص خود را دارد.زیرا انسان تا به معشوقش نرسیده و او را لمس نکرده و با ظرفیت هایش آشنا نشده و خوب و بد او را ندیده است ، در تصورات خویش از او یک فرشته،  یک  موجود ایده آل، یک موجود آسمانی و خوب کاملا مطلق پدید آورده ... اما همین که با او دمخور شد، تازه نقاط تفاوت و اختلاف آنها ، خودش را نشان می دهد

 یعنی تازه  " من "   و    " تو "  ها شروع می شوند ... و این یعنی نقطه ی افول عشق .. زیرا طبیعی است که  انسان عشقش را برای خود می خواهد نه خود را برای عشقش

و همین امر ، اگر نگوییم سر آغاز اختلاف و جدایی است .. ولی می تواند سر آغاز کمرنگ شدن عشق باشد ..

 بنابر این تا آدم به موجودی نرسیده که  با همدیگر یک وحدت مطلق داشته باشند نمی تواند ادعا کند که من عاشق شدم.... جایی که دیگر من و
تویی در کار نباشد و هر چه هست فقط  " ما "  باشد  .... نه .. نه ... ما ؟ نه ..
فقط  " تو "  باشد ... اصلا منی در کار نباشد
اگر در انتخاب هایمان و در شرایطی که : یکی درد ، یکی درمان ، یکی وصل و یکی هجران پسندد رسیدیم به این نقطه که :من از درمان و درد و وصل و هجران ، پسندم آن چه را جانان پسندد میتوانیم بگوییم عاشق شده ایم ... چون دیگر منی در کار نیست

 یک معنای وحدت وجود همین است . نیست؟

.. این است که می شود گفت: عشق های امروزی چیزی بیشتر از یک دوست داشتن نیست... دوست داشتنی که با یک قوره سردی اش می شود و با یک مویز گرمی اش ...  پس نام  مقدس عشق را  خراب نکنیم...

                            شاد باشید تا دیداری دوباره