سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 46
بازدید دیروز: 24
بازدید کل: 1381671
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



فرازی از دعای افتتاح

چهارشنبه 90 مرداد 19

الهی!
تنها
گوشه‌ای از لطف فراوان تو را درخواست می‌کنم
 و نعمت‌هایی را می‌طلبم که سخت بدان نیازمندم..
                 ولی تو هیچگاه به آنها نیاز نداشته‌ای
نعمت‌هایی که برای من بسیار ارزشمند است

                 ولی ادای آنها، بر تو بسیار راحت و آسان..

خدایا! 
گذشت تو از گناهان و خطاهایم
..
و چشم پوشی‌ات از ستمگری‌ام
..
و پرده پوشی‌ات بر کارهای زشتم
..
و بردباری‌ات بر بزه‌های فراوانم
ـ که چه بسا از روی عمد بوده است ـ
مرا به طمع انداخت تا از درگاهت چیزهایی بخواهم
                       که هرگز شایستگی آن را ندارم

پ ن: چه غوغایی است این دعای افتتاح..


فرازی از دعای ابو حمزه

یکشنبه 90 مرداد 16

خدایا!
باور دارم
    که همه‌ی راه‌ها به سوی تو،

            برای بندگانت
هموار است
            و چشمه های امید به تو جوشان...

باور دارم
    که تکیه بر بزرگواری تو
         برای آرزومندان رواست
         و درهای دعا برای دادخواهان باز
...

باور دارم
     که رفتار تو با امیدواران،
                 از موضع محبت و اجابت است
      و با پریشان خاطران،
                 از موضع دست‌گیری و دادرسی...


باور دارم
      که پناه بردن به سایه‌ی لطف تو
                         و رضایت به قضای تو
                                بهترین جای‌گزین برای بخل بخیلان است
                                و بهترین زمینه‌ی بی نیازی از دنیاداران...

باور دارم
      مسافری که به سمت تو می‌آید
                  راهی بسیار نزدیک دارد
                       که تو برای بندگانت
                               هرگز پرده نشینی نمی‌کنی..
                       و این رفتار بندگان است
                               که چون پرده‌ای بین تو و آنان قرار می‌گیرد...


کوله‏بارم سبک شد..

پنج شنبه 88 آذر 19

امشب حسی غریب‏تر از همیشه داری.. باور نمی‏کنی که داری در سرسرای بهشت قدم می‏زنی.. دلت بدجوری شکسته است.. اشک امانت نمی‏دهد.. همان حس غریب می‏گوید حالا وقتش است.. هرچند همیشه به یادشان بوده‏ای.. ولی کوله‏بار سنگینی از امانتی آنان داری که باید بر زمین بگذاری.. سفارش‏هایی داری که باید بگیری و به دستشان برسانی.. خیلی‏ها قسمت داده‏اند که دست خالی برنگردی.. بسیاری را در خاطر داری اما نباید کسی از قلم بیفتد..

موبایل را که داخل حرم راه نمی‏دهند.. در سرمای نیمه‏شب گوشه‏ای خلوت در بین‏الحرمین می‏یابی و همانجا کز می‏کنی.. موبایلت را در می‏آوری دفتر تلفنش را باز می‏کنی از اولین اسم.. و با هر اسم، یک نگاه به گنبد ارباب می‏اندازی و یک نگاه به گنبد سقای عاشقی.. سرما آزارت می‏دهد؛ اما بوی بهشت و دل‏های دوستانت که همراهت شده‏اندگرمت می کند.. وقتی به آخرین اسم می‏رسی نوبت به دوستان مجازی که نامشان در دفتر تلفن موبایلت نیست می‏رسد.. چشمانت را می‏بندی و تا آنجا که می‏شود یکی‏یکی‏شان را به تصویر می‏کشی..

بلند می‏شوی.. زیر لب هی تکرار می‏کنی: فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی/ که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز.. حالا آرام آرم وارد حرم می‏شوی، در قسمت بالاسر و در نزدیک‏ترین نقطه به ضریح مقدس یعنی  در فاصله‏ی یک متری آن، یک زیارت و یک نماز حاجت به نیابت از طرف همه‏شان می‏خوانی.. نگاه به ساعت می‏کنی.. دو ساعتی شده که داری با دوستانت سیر ملکوت می‏کنی.. دلت نمی‏خواهد از بهشت بیرون بروی.. اما با خودت زمزمه می‏کنی که چون چاره نیست می روم و می‏گذارمت..

 

          بین‌الحرمین از سمت حرم امام حسین.. عکس را از اینترنت گرفتم

اذن دخول

چهارشنبه 88 آبان 6

                                   مژده‌ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم..

نمی‌دانم چگونه سپاست گویم ای امام رئوف.. چگونه سپاست گویم که باز هم دعوتم کردی.. زیارتی که نه تصمیمش را داشتم و نه انتظارش را.. ولی آرزویش را چرا..
آن هم چه زیارتی و چه موقعی؟ درست در سال‏روز نورانی ولادتت.. شب جمعه هشت هشت هشتاد و هشت..
انگار دارم خواب می‌بینم.. پس کی صبح می‌شود؟ کی لبهای مشتاقم طعم شیرین بوسه بر آستانت را خواهند چشید؟
مولای دوست‏داشتنی‏ام! همیشه لمس کرده‌ام مهربانی‌ات را.. و نگاه حمایتت را.. اما اقرار می‌کنم که هیچ‌وقت شیعه‌ی لایقی نبوده‌ام.. اقرار می‌کنم که خوبی‌هایت را جز با بدی پاسخ ندادم.. اقرار می کنم که قدر حمایت‌هایت را ندانستم.. غافل شدم از تمام آنچه نباید غافل می‏شدم.. اما دلارام من! همیشه ندیده گرفتی کوتاهی‏های فرزند سربه هوایت را.. و همواره مشمول لطف بیشترت قرار دادی بنده‏ی ناسپاست را..

از یاد نمی‌برم آن روز را که خواندی‌ام و عطایم کردی.. آن سفر نیم روزه را که با تنی بی‌تاب و مریض آمده بودم.. و آن سلام دردمندانه را و آن علیک کریمانه را.. آن بنده‌نوازی مهربانانه را.. از یاد نمی‌برم حاجت‌های سختی را که از آستان تو گرفتم.. حاجت‌های بزرگی که هیچ‏کس توان انجامش را نداشت.. از یاد نمی‌برم دی‏ماه سال 82 را که حتی بر بام حرمت نیز دعوتم کردی.. هنوز شیرین‌ترین خاطره‌ی زندگی من، آن شب زمستانی است که در زیر آسمان، صورت بر گنبد طلایی‌ات گذاشته بودم.. لحظه‏‏ای عجیب بود که نمی‌دانستم باید بخندم یا گریه کنم.. ازیاد نمی‌برم روزی را که در مسجد بالاسر، چشمم را بستم تا نگاه تعجب دیگران را نبینم و دست گدایی به سوی ضریحت دراز کردم..  و از یاد نمی‏برم سکه‌ای را که آن شب، کف دستم گذاشتی.. هنوز هم که هنوز است دارم آن‏ را خرج می‌کنم؛ اما انگار تمامی ندارد.. و مگر تمام شدنی است اعطایی ارباب رعیت‏پرور شیعه؟

مولای رئوف من! فردا دارم می‌آیم.. مثل همیشه نگاهم می‌کنی آیا؟ و مگر می‏شود نگاهم نکنی آقا؟ مگر می‏شود که بخوانی و عطا نکنی؟ مگر می‏شود دعوت کنی و دعا نکنی؟ هیهات.. هیهات..

پ ن 1 ـ به دعوت دوستان عزیز طلبه‏بلاگ و برای شرکت در مراسم افتتاحیه می‏روم.. به یاد همه‏تان خواهم بود و نایب الزیاره‏ی شما دوستان نازنین.. ان‏شاءالله
پ ن 2 ـ همین الان که دارم این سطرها را می‌نویسم بخش شامگاهی رادیو پیام دارد غزلی از من را می‌خواند با این مطلع: هرچند بر مزار تو بسیار آمدیم.. امروز عاشقانه‌تر انگار آمدیم


به دلتان سوگند..

یکشنبه 88 تیر 14

فردا که آسمانی شدم..
بوسه باران خواهم کرد پنجره‏ی بهشت را..
و جایی که غربت علی بی‏تاب می‏کند دل شیعه را..
میلاد او را به صاحب قبة‏الخضراء تبریک خواهم گفت
و به همسرش.. و به فرزندان مظلوم خفته در بقیعش نیز..

به تمام دلتنگی‏تان قسم به یادتان خواهم بود..
و به وسعت عشقتان سوگند دعایتان می‏کنم.. 
و آبشار
چشمانم را..
در غریبستان علی به‏نام شما به یادگار خواهم گذارد..


خدایا

پنج شنبه 87 اسفند 1

خدای من!
تا وقتی پیش نفس خودم افتاده و پست نشده‌‌ام مرا در چشم مردم عزیز مگردان..
در برون برایم آبرویی فراهم نکن مگر آنکه در درون خود خوارم کرده باشی...
مولای من!
مرا تا وقتی که عمرم در راه طاعت تو باشد زنده بدار..
و اگر مرتع عمرم می‏رود که چراگاه شیطان شود، جانم را بگیر..
تا غضبت شامل حالم نشود و خشمت بر من پایدار نگردد..
                                         برداشتی آزاد از فرازی از دعای مکارم الاخلاق امام سجاد علیه السلام

پ ن:‏ خدایا! کمکم کن که آبّروی خود را در بی آبرویی دیگران جستجو نکنم


بدرود رمضان..

دوشنبه 87 مهر 8

به سلامت ماه خدا!
می روی .. و سال دیگر هم به یقین می آیی
اما آیا من هستم تا دیداری دوباره؟
نمی دانم...
سمیه می گفت بهترین دعایی که در رمضان گذشته به اجابت رسید
همین بود که دوباره رمضان را دیدیم
نمی دانم آیا این دعای ما .. امسال هم به اجابت خواهد رسید؟

به سلامت ماه خدا!
یک ماه با سخاوت کنارمان بودی
اما قدرت ندانستیم
نه قدر خودت را... و نه قدر قدرت را
و چه زود گذشت این یک ماه میهمانی
انگار دیروز بود که گفتیم سلام ماه  خدا
و حالا باید بگوییم به سلامت ماه خدا!
دارند سفره را بر می چینند

به سلامت ماه خدا!
و ما باید آخرین زمزمه ها را بخوانیم که اللهم رب شهر رمضان
میزبان را می بینم که دم در با ما خداحافظی می کند
و تا سال دیگر ... نمی دانم هستیم آیا؟
کو تا سال دیگر ... اگر باشیم
که ببینیم دوباره چهره ی دلارای مهربان میزبان ماه عاشقی ها را؟
اگر بودیم و دوباره درکت کردیم که خوش به حالمان...
و اگر نبودیم .. تو دعایمان کن
و این عاشقانه های کمرنگ مان را در یاد داشته باش
که روز جزا سخت نیازمند شهادت توییم نازنین!


ماه دیشب.. ماه امروز

یکشنبه 87 مرداد 27

مولای من! سلام..
دیشب ماه گرفته بود نازنین
هرچه نگاه می کردم اثری از غم نداشت
دلگیر نبود.. دلتنگی هم نمی کرد
شاد بود... شاد شاد
اما انگار این ماه... از روی تو شرم داشت
که چهره ی خود را در پس زمین کشیده بود
و شاید هم در برابر نور تو کم آورده بود

جالب بود ماه دیشب..
چه زیرکانه زیر چشمی به زمین نگاه می کرد
دلش نمی آمد تمام صورت خود را پنهان کند
خب حق داشت..
نگاهی به ما داشت و گاهی چشمکی ..
و نگاهی هم به سامرا..
می خواست  فروغ دل افروز تو را ببیند
و جانی بگیرد...  تازه ی تازه
 طلوع مولای زمین را ببیند
و مالک زمان را..
تو را ببیند .. تو را ای ماه دلارای آفرینش
ماه دیشب دیدن داشت
بد جوری رنگش را باخته بود..

عید زیبای نیمه ی شعبان بر شما دوستان عزیزم مبارک باد
و یک غزل به مناسبت این عید سعید تقدیم به شما... غزلی از مهدیه جلال هم جلسه ای انجمن ادبی مان.. جوانی است خوش ذوق و استعداد که روز به روز طبعش روان تر می شود و شعرش فاخر تر...


ضریح نام تو آغاز این توسل ها
همیشه جاری چشمان این تغزل ها !
دو دست خالی ام از التماس لبریزند
بیا !که بی تو ندارند انتها پلها
بیا که بی تو در این انتظار پوسیدست
لباس حوصله بر پیکر تحمل ها
هزارو سیصدو ...عمریست بی حضور شما
در انتظار بلوغ اند این تکامل ها
غروب جمعه که می آید و نمی آیی
دلم خوش است به خوب و بد تفأل ها

 

و این یکی که نمی دانم از کیست و امروز برایم اس ام اس شده بود... بی نظیر است..

قطعه ی گمشده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاری است، نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است


عید رهایی

پنج شنبه 86 مهر 19

بوی فطر می آید ... بوی رهایی
بوی عطر خدا ...

مولای عشق!
یک ماه "افتتاح" را با تو سحر کردیم..
یک ماه افطار را به یادت بر سفره نشستیم
حالا "افطار"هامان به "فطر" پایان می یابد
و چه زیباست که با جمعه به استقبال فطر می رویم
می شود این جمعه آغاز "روزگار رهایی"باشد؟
می شود "یوم الخلاص" یتیمان آل محمد باشد؟

مولای غریبم!
می شود این بار نماز فطرمان را با تو بخوانیم؟
می شود به امامت تو، همراه با تمام هستی...
قنوت بگیریم که اللهم اهل الکبریاء و العظمه و اهل الجود و الجبروت ...

مردیم در این غربت... در این انتظار
می شود خدایا !؟

اضافه شده در غروب عید فطر
آقای من!
ما منتظریم... و منتظرت می مانیم
ای مولای عشق! 

پ ن ـ همین غروب موسیقی وبلاگ را آپ کردم.... نوای دلتنگی عاشقانه ها را...  زخمه هایی بر تار دل ها ... و ناله هایی از صمیم جان مان..


ترجمه ی آزاد
دعای ابو حمزه ثمالی
قسمت دوازدهم و پایانی

خدایا!
و به تو پناه می برم
از نفس پر اشتها
از شکم سیری ناپذیر
از قلب بدون خشوع
از دعای قبول نشدنی
از عمل بی فایده

خودم
دینم
دارایی ام
و همه ی آنچه روزیم کرده ای را
از دست شیطان رانده شده
به تو می سپارم
که تو شنوا ی دانایی.

خدایا!
بی شک، کسی نمی تواند از عذابت نجاتم دهد
و پناهگاهی جز تو ندارم
پس مرا هیچ گونه عذاب مده
و در مهلکه رهایم مکن
و به عذاب دردناکت مبتلایم نساز

خدایا!
عملم را بپذیر
یادم را بزرگ دار
منزلتم را بالا ببر
گناهانم را بریز
خطاهایم را به رخم نکش
رضایت و بهشتت را
پاداش نشستن، گفتن و نیایشم قرار ده

پروردگار من!
همه ی آنچه را از تو خواسته ام عطایم کن
و با فضلت بر من افزون بخش
که من روی به تو آورده ام ای پروردگار عالمیان!

خدایا!
تو در کتابت فرمان داده ای از کسانی که به ما ستم کرده اند بگذریم
ما به خودمان ظلم کرده ایم؛ پس ما را ببخش و از ما درگذر
که تو به بخشش سزاوارتر از مایی
تو فرمان داده ای که سائل را از در خانه رد نکنیم
اینک من سائلی هستم بر در خانه ات؛ پس مرا جز با رواکردن حاجتم برنگردان
تو فرمان داده ای که به بندگان خود نیکی کنیم
ما بندگان تو هستیم؛ پس ما را از جهنم نجات بده

ای پناهگاه من در گرفتاری ها!
ای فریاد رس من در سختی ها!
به تو پناه آورده ام و از تو یاری می خواهم
و به تو متوسل شده ام نه به دیگران
و فرجی جز از تو نمی خواهم
پس به دادم برس و گره از کارم بگشا
ای آنکه بند از اسیر می گشاید!
و از گناهان فراوان می گذرد!
کم مرا بپذیر و از گناهان بسیارم بگذر
که تو آمرزنده ای مهربانی.

خدایا!
از تو ایمانی می طلبم که همدم قلبم باشد
و یقینی صادق که بدانم جز آنچه تو مقدرم کرده ای به من نمی رسد
مرا به همان مقدار از معیشت راضی کن که تو قسمتم کرده ای
ای مهربان ترین مهربانان!

برای شنیدن فایل صوتی این قسمت از دعا و دیدن متن عربی آن .. کلیک کنید

   1   2   3   4      >