اطلاع از بروز شدن
یکشنبه 90 اردیبهشت 18
بالاخره نمردیم و بعد از سی سال از انقلاب یک شبانه روز در «صحنه» بودیم.. شاید هم کمی کمتر..
در راه بازگشت «بانوی خفته» عجیب خودنمایی می کرد..
هنگام غروب.. در فضایی از مه و باران و آفتاب..
حال فرهاد عجب دیدن داشت..
چهارشنبه 90 فروردین 17
اگر توفیق حضورتان ندارم اما باورم کنید که دعایتان می کنم.. در مدینه النبی.. روبری قبه الخضراء و کنار بقیع مظلوم..
بسیاریتان برایم اینجا نشانه ای دارید.. ستون های مسجد.. ستون بین الحرمین.. باب 37 مسجدالنبی..
بچه های دانشجو که هتل جوهره العاصمه را خوب یادشان هست.. برای من اقامت در این هتل و لحظه لحظه زیارت هایم یادآور خاطرات خوب همدلی و همراهی با شما عزیزان است..
دوستانی هم که همراه نبوده ایم اینجا همراهم هستند.. در گوشه گوشه های غریبی و هرجا که اشکی می ریزد و دلی می شکند..
یکی از دوستان کامنت گذاشته است که یادم نمی رود آن سال وقتی دلم گرفته بود و به تو گفتم.. گفتی مدینه همین است عزیز..
هنوز هم می گویم مدینه همین است عزیز..
سه شنبه 89 دی 28
پیامکی رسید از یک شمارهی اعتباری ناشناس با این متن: فدک حذف شد
مقداری فکر کردم که موضوع چیست اما در اوج شلوغیهای اداری و کاری، به جایی نرسیدم.. پیامک زدم: چی؟ جوابی نیامد.. چند بار زنگ زدم یا جواب نمیداد و یا اینکه اصلا تماس برقرار نمیشد..
نوبت جناب استرس شد که جنابشان به موقع رسید و در ذهن و جانمان دوید.. چرا جواب نمیدهد؟ نکند از این خلافکاران است که یک سیم کارت اعتباری میگیرند و کارشان که تمام شد آن را دور میاندازند.. یعنی چه فدک حذف شد؟ فدک چیست؟ اسم رمز است؟ نکند کسی قرار بوده حذف شود و اسم رمزش فدک بوده و حذف کننده باید نتیجهی اقدامش را به یکی دیگر خبر میداده.. خب چرا به من؟ مگر من آن یکی دیگر هستم؟ حتما به اشتباه به شمارهی من پیامک داده است.. نکند همین اشتباه برای ما درد سر ساز شود.. حالا چکار کنم؟ به دوستان صاحب نظر خبر بدهم؟
اخبار شبانگاهی را دقیقتر از همیشه گوش کردم که ببینم خبری از فدک یا حذف یا از این قبیل اخبار میدهد یا نه.. شب موقع خواب دوباره فکر کردم شاید «ف» رمزی خاص برای یک چیز و «دال» نشان یک چیزدیگر و بالاخره «کاف» اسم رمزی برای موضوع دیگری باشد..
دو روز با همین فکرهای عجیب و غریب گذشت.. روز بعد با ناامیدی به شمارهی مزبور زنگ زدم.. صدایی آشنا گفت: سلام فلانی.. و مرا به اسم صدا کرد.. از شما چه پنهان کلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم این مجرم خیالی و فراری!! یکی از همکاران خودم است.. مثل برق از ذهنم گذشت که توهمات ناشی از فیلمهای پلیسی نه تنها روی بچهها که روی ماها هم اثرات کافی داشته است.. فوری پرسیدم این ماجرای حذف فدک چه بود؟ گفت: مگر خودتان نگفته بودید که جملهی مربوط به فدک را حذف کنیم؟
به قول این فیلمها "اوووه مای گاد" تازه یادم آمد که خودم روز قبلش به ایشان گفته بودم که آن جملهی مربوط به موضوع خطبهی فدک را از مصاحبه حذف کنید که اهمیتش برای هنگام خودش باقی بماند. و استرس تمام شد چه تمام شدنی!!
یکشنبه 89 مرداد 10
و من اما تنها سکوت میکنم.. سکوت می کنم تا بشنوم دعاهایی را که با هزار زبان خوانده میشود.. اینجا نیازی به ترجمه نیست.. اینجا هم ترکی میفهمی و هم عربی.. هم اردو و هم فارسی.. هم بنگالی و هم اندونزیایی.. اینجا همهی راز و نیازها را میفهمی.. آخر همه یک چیز را میخوانند و با زبان مشترکی که به هیچ زبان دنیایی شباهت ندارد حرف میزنند..
اما همسفران من بیش از همه حسی مشترک دارند.. حسی که عجیب به هم پیوندشان زده است.. حالا همه همدیگر را بیشتر از همیشه میفهمند.. همه دارند میسوزند و چشمانشان با تمام خستگی هنوز بیدار است و مشتاق و پر از نگاههای عاشقانه..
به هرطرف نگاه میکنم یکی از همسفرهایم را میبینم که میتوان فهمید بغض گلویش را از نگاههای ملتهبش.. فرقی نمیکند دکتر باشی یامهندس.. زن باشی یا مرد.. پزشکی خوانده باشی یا کامپیوتر.. علوم انسانی یا تجربی.. اینجا حتی پارسای شش هفت ساله با بغض میگوید دوست ندارم برگردم..
آخر امشب شب وداع با بیت الله الحرام است.. ساعت سه بامداد.. به هرکدامشان که میگویم در چه حالی هستی؟ بغض میکند و نگاهی حسرت بار به سراپای کعبه میاندازد و رو برمیگرداند.. حکماً میخواهد اشکش را نبینم..
صبح میشود و هنگام نماز جماعت با شکوه مسجد الحرام.. امام جماعت حرم مکی هم به این شیفتگی کمک میکند و در نمازش که از تمام بلندگوهای حرم پخش میشود سورهی جمعه را میخواند.. همین که به آیهی بئس مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا میرسد گریه امانش نمیدهد و حال جماعت را منقلبتر میکند..
ساعت شش بامداد.. حالا هم نماز تمام شده است و هم هوا روشن شده است.. روبه روی حجر اسماعیل، میعاد همسفرانی است که گرد هم آمدهاند تا وداع کنند.. اما دل از این فضای روحانی نمیکنند.. کو دلی که وداع را برتابد؟ بی شک در این لحظات دل سنگ هم آب میشود چه رسد به دلهای شکسته و بیقرار عاشقانی که بعد از مدتها به وصال رسیدهاند..
ساعت هفت.. دعای ندبهی بعضی از دوستان ناتمام میماند.. باید رفت.. باید دل کند.. اما مگر کنده میشود این دلهای مضطرب.. به ناچار دلت را جا میگذاری تا امانتی باشد که روزی بازگردی و غباری از حریم یار برداری.. دلت را جا میگذاری و جسم بی توانت را بر پاهای بی رمقت میکشی تا به راهی که چارهای از آن نیست بروی.. به سوی فرودگاه جده.. برای پرواز به کشور و بازگشت به روزمرههای زندگی..
جمعه 89 اردیبهشت 31
و امروز..
یک نشانهی دیگر اضافه خواهد شد
بر درخت عمری که هرجور حساب کنی
خم شده است و سر به زیر دارد
و چه نزدیکتر شدهاست به زمین..
و من اینک.. بیشتر از پارسال..
حس میکنم بوی خاک را..
پ ن: تاسف نمیخورم برای آنچه از دست دادهام.. گریه میکنم برای آنچه به دست نیاوردهام.. و خانهی فردایی که هنوز آبادش نکردهام..
دوشنبه 89 فروردین 30
جمعه 89 فروردین 6
سلام و صد تا سلام..
سال نو همگی مبارک.. ایشاالله صد سال بهتر از این سالها..
راستش اصلا درست نیست که اولین پست سال نو رو با نقزدن شروع کنم.. اما انگار یه جورایی دلم میخواد نق بزنم.. شاید تقصیر کسی نباشه.. ولی نمیشه جفای رانندگانی رو نادیده گرفت که به حقوق خودشون قانع نیستن و با اینکه میبینن جاده بسته شده و همه ایستادن بازم میرن تو خط سبقت و راه رو از هردو طرف بندترترتر میارن..
دیروز ساعت 5 از چالوس راه افتادیم.. ساعت 1:48 بامداد رسیدیم تهران.. فاصلهی 195 کیلومتری چالوس تهران را که معمولا دو ساعت و نیمه مییام تقریباً نه ساعت تو راه بودم..
ما خواستیم زرنگی کنیم و پنجشنبه بیاییم که شلوغی جمعه رو نبینیم.. اما انگار همه همین فکرو کرده بودن.. چیزی نمانده بود که برگردیم بابلی آملی یه جایی پیدا کنیم و بخوابیم.. اگه جایی هم پیدا نمی شد کارتون سایدبایساید که بود..
چهارشنبه 88 اسفند 12
تصمیم میگیری با خانواده به شهرری و زیارت سیدالکریم، حضرت عبدالعظیم بروی و امشب را به او تبریک بگویی؛ اما تلفن خبر از میهمانانی میدهد که نزدیک خانهی شما هستند.. خانه نشین میشوی و نمیدانی از سلب توفیق زیارت ناراحت باشی یا از میهمانداری خوشحال..؟
تا نرسیدهاند از فرصت استفاده میکنی و همین دو خط را مینویسی برای عرض تبریک..
فردا روز میلاد نور عالم هستی است.. بهترین روز روزگار.. روز تجلی عصارهی فضایل و خلاصهی آفرینش.. روز ولادت حضرت ختمی مرتبت.. مبارکتان باد این روز بزرگ..
پنج شنبه 88 مرداد 15
ما در رعایت حق شما (شیعیان) کوتاهی نمیکنیم.. شما را از خاطر نمیبریم.. اگر غیر از این بود گرفتاریها به شما روی میآوردند و دشمنانتان شما را ریشهکن میساختند...
از سخنان ارباب رعیت پرور و مولای بنده نوازمان امام زمان علیهالسلام
یار نازنین.. اگر چه در میانمان نیستی.. اما دستت را همواره همراه جماعتمان میبینیم.. میدانیم که یاور مایی و نگاهت همیشه همراهمان.. اما چشمانت را میخواهیم که یادآور نگاه مهربان خداست..
عزیز فاطمه.. فردا هم جمعه است و هم نیمهی شعبان.. مگر چندبار چنین اتفاقی میافتد.. از قدیم جمعهها را برایت ندبه خواندهایم و نیمهی شعبان را برایت جشن گرفتیم.. و حالا هردو یکی شدهاند.. حالا هم در آمدنت شادیم و هم از فراقت اشک میریزیم.. و چه حس متضاد زیبایی است..
منتظرت میمانیم.. اما عزیز! دلمان نیز طاقتی دارد... تا کی بهراه تو باید..؟ مردیم از این انتظار ...
چهارشنبه 88 مرداد 7
بعد از سانحهی هواپیمای شرکت آریاتور در مشهد، اظهار نظرهایی در رسانهها مطرح شد که هم از نظر متخصصان، غیر قابل قبول بود و هم از نظر افکار عمومی جامعه که اخبار کشور را پیگیری میکنند. اظهار نظرهایی که به تخصص خلبان مربوطه اشاره شد؛ اما سابقهی نزدیک به پنجاه سال پرواز و تخصص دادپی دیده نشد و جوری جلوه داده شد که انگار حضور او در کابین خلبان، موجب این سانحه شده است.
صرف نظر از صحت و سقم این ادعا و تمام ایرادهایی که از نظر فنی به این حرفها وارد است، برای من جالب است که مدیران مربوطه که مسئولیت بسیار سنگینی در هدایت صنعت هوانوردی و پیشگیری از این حوادث دارند، برای فرار از نگاه های ملامتبار مردمی که شاهد سوانح پیاپی در صنعت هواپیمایی هستند، بار گناه و مسئولیت را به دوش انسانی مخلص و فداکار انداختند که در زمان حیاتش، نه از نظر تخصصی و نه از نظر قوت استدلال، توان رویارویی با او را نداشتند. اینکه ما بنشینیم و بگوییم که این شرکت قبلا هم یک بار تعلیق شده بود چه فایدهای دارد؟ بالاخره الان که پرواز کرده، آیا مجوز شما را داشته است یا نه؟ آیا شما بر اساس استانداردهای فنی مجوز پرواز صادر کردهاید یا نه؟ البته منظور من متوجه شخص خاصی نیست و قصد جسارت هم ندارم که بالاخره هر اظهار نظری نماد یک تفکر است که فعلا خیلی از سازمانهای دولتی برای فرار از مسئولیت خویش دچار آن هستند.