سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 190
بازدید دیروز: 269
بازدید کل: 1382811
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



شب عید فطر

پنج شنبه 86 خرداد 10

نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آبان 1384ساعت 12:47  در وبلاگ قبلی ام

                                                         عید سعید فطر مبارک 

گویند ناصر الدین شاه در یک شب عید فطر، برای جستجوی هلال شوال ( استهلال ) به پشت بام قصر خود رفته بود. ناگهان در چند خانه آن طرف تر دختری بدون حجاب روی بام آمد و همین که شاه را که نامحرم بود، روی بام دید به سرعت برگشت ... و البته از دید تیز بین اعلیحضرت نیز دور نماند.

شاه قاجار ما ... که هم عاشق پیشه بود و هم شاعر... یک دل که چه عرض کنم صد دل داد و همه را در این مصرع جمع کرد: شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون

خواب از سر شاهنشاه پرید و هر چه زور زد و تا صبحگاهان فکر کرد چیزی که درخور آن حال و هوا  باشد به فکرش نرسید که نرسید..
صبح فردا که از قضا عید فطر بود، مجلس شاه پر از اعیان و اشراف و امرا شده بود که برای تبریک عید سعید فطر و قبولی طاعات ( نه که خیلی روزه می گرفتند ) به حضور قبله ی عالم رسیده بودند.

شاه ما که هنوز در حال و هوای شب عید بود ، بدون آنکه به ماجرا اشاره کند گفت: من دیروز مصرعی گفته ام و هرچه تلاش کرده ام نتوانسته ام مصراع دوم آنرا آن گونه که دلچسبم باشد بگویم و آنگاه با خواندن آن مصراع از حاضران کمک خواست.
خوب.. طبیعی است که جماعت بادمجان دور قاپ چین و پاچه خواران برره ی علیا و سفلی و ... همه و همه که اتفاقاً خیلی از آنها اهل شعر و ادب هم بودند ... به ولوله افتادند و هر یک چیزی گفتند؛ اما شاه از هیچ کدام خوشش نیامد... چون آنچه او دیده بود که آنها ندیده بودند تا وصف الحال کنند .

بگذریم .. در میان حاضران، یکی بود که پس از کسب اجازه گفت: قبله ی عالم ! فدوی دختری دارم بغایت فصیح و اهل ادب و بلاغت ... اگر اجازه فرمایید این مصراع را بر وی عرضه کنم و نظر او را نیز تقدیم حضور ذات اقدس همایونی بنمایم...

پدر، دخترش را صدا زد و ماجرا را برایش گفت... دخترک زبل که خودش اسباب همه ی این فتنه ها بود و دید که شاه، بد جوری قافیه را باخته است از پدر پرسید: شاه چه گفته است؟

گفت: گفته است:

شام عید آن ماه طلعت بی حجاب آمد برون

دخترک ذلیل مرده گفت: این که کاری ندارد ... این مصراع را به عرض شاه برسانید ببینید مقبول طبع همایونی می افتد یا نه ..؟

ماه می جستند مردم ... آ فتاب آمد برون

القصه .. چون جواب دخترک بر شاه عرضه شد ... گفت:  حقا که زیبا گفته است .. او را بیاورید ... چه آنکه حیف است چنین تحفه ای در غیر حرمسرای ما باشد ...

و چونان که بانو، به سرای دربار درآمدندی، سلطان صاحبقران دیدندی که این دخترک همان ورپریده ی دیشبی بودندی که باید از امروز به لقب سلطان بانویی مفتخر گردندی...