اطلاع از بروز شدن
سه شنبه 86 تیر 26
مدتی است که از شعر عقب افتادم و فضای وبلاگ خیلی جدی شده است ... این هم یک شعر جدید
شوخی با مدرنیستها
بگو به یار پر از ذوق هیجده ساله بس است آه .. چقدر جیغ ؟ تا کجا ناله؟
برای آنکه خدا را چو خویش میبیند چه فرق میکند این عمه است یا خاله!
تمام زندگیاش وعدههای توخالی همیشه و همه جا میرود به دنبالِ >
یکی دو وعده غذای حرام و لقمه ی چرب شراب خارجی و رقص غربی باله
بس است یار قدیمی بگو به این بابا کتاب و دفتر ما تحفهای است از سالِ >
نهنگ،نه .. مار و موش، نه .. عقرب، نه پلنگ نه،نه، نه، نه،نه ... سال بزغاله
بگو به یار جدید هزارهی سوم شناسنامهی من مال ماه شوالِ >
هزاروسیصد و پنجاه هجری است و ..هنوز شناسنامهی تو، توی ثبت احواله!
اگر چه شعر نمیفهمم و نمیدانم ولی چه میشود اینک که ذهن جوالِ >
حقیر آخر سر، کار می دهد دستم و می گذاردم آخر.. به روی تا بو.. بوت
تابوت = نقاله