اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 86 فروردین 23
این هم از سفر ما ... البته ایراد نگیرید که چرا دیر نوشتم .. این هم مثل گاهنامه هایی است که خبر و گزارش سوخته می نویسند
چند روز عید فرصتی شد تا اندکی به خودمان برسیم و با اهل و عیال سفری چند روزه داشته باشیم.
با اینکه سفرهای زمینی ، هوایی ، دریایی و ریلی زیادی داشته ام اما این سفر از نظر مدت زمان در راه بودن و طی مسافت، طولانی ترین سفر تاریخ زندگی ام بود. البته تا امروز... فردا را تنها خدا می داند.
انصافاً بیست ساعت در راه بودن مدت کمی نیست ولی ما نه تنها خسته نشدیم که کلی هم لذت بردیم. در قطار ... یک کوپه ی مستقل با جمع خانواده .. هر وقت می خواستیم می خوابیدیم و هروقت می خواستیم قدم می زدیم و با بچه ها بازی می کردیم و از استرس رانندگی، اقامتگاه بین راه ، جریمه شدن توسط پلیس به خاطر یک سبقت ناقابل، خطرات جاده ای شب عید و این حرف ها هم راحت بودیم.
بهترین نماد شهرهای جنوبی و خرما خیز کشور عزیزمان ایران
همه چیز را گفتم جز مقصد سفر را ...
بندر عباس بودیم. خارجی ها و بعضاً دوستان داخلی کلی شایع کرده بودند که آمریکا می خواهد در تعطیلات عید به ایران حمله کند و مقصد اولیه هم بندر عباس است. ما هم رفتیم تا ببینیم چه غلطی می تواند بکند.
جایتان خالی .. عجب هوایی بود. البته بماند که دو روز آخر مجبور شدیم کولر روشن کنیم. بله در شرایطی که در تهران بخاری ها روشن بود آنجا کولرها ــ آن هم از نوع گازی اش ــ کار می کردند.
آستان مقدس امامزاده مظفر از نوادگان امام موسی بن جعفر علیهما السلام
این فضای نورانی و معنوی در واقع عمده ترین مکان زیارتی بندر عباسی هاست. شبی که ما آن جا بودیم یعنی شنبه 28/12/1285 هیأت های عزاداری بندر عباس به مناسبت شهادت امام رضا علیه السلام به شیوه ی خاص جنوبی ها در صحن عزادری می کردند.
روز بعد ..
کنار ساحل بندر... پارک ساحلی سیرو
بچه ها و بالتبع ما تمام روز و حتی ساعتی از شب را در کنار ساحل بندر عباس گذراندیم
باد خیلی تلاش داشت تا چادر را از سر مادر خانواده برباید ولی حریف نشد
این هم پدر خانواده که مثل همیشه باید به جوجه هایش رسیدگی کند
روز بعد ...
سفر به قشم
اسکله ی شهید حقانی ... و جاشوهای کنار ساحل که منتظر مسافران هستند
انرژی فسیلی قایقی که ما را به قشم می برد
و دورنمایی از دریا و زندگی روی آب
راستی هیچ فکر کرده اید زندگی در دریا چه حال و هوایی دارد؟ شاید به نظر ما خوب باشد و خوش بگذرد ... اما فکر کنید شش ماه از خانواده دور باشید و فقط آب ببینید و کشتی و ...
حالا حقوقش هرچقدر می خواهد باشد.. به من که اگر ماهی ده ملیون تومان هم بدهند حاضر نیستم ملوان باشم و ناخدا ... حالا بماند که ما از بیخ کشتی شکستگانیم...
روز بعد..
بازدید از اسکله ی شهید رجایی
همین که در محوطه ی اسکله از ماشین پیاده شدیم این موجود عظیم الجثه که کارش را هم نفهمیدیم موجب شگفتی شد .. مهدی کنار آن ایستاده است تا شما مقایسه کنید حجم دو موجود را.
این هم برای آنان که با دیدنش دهانشان آب می افتد
کشتی باری که در لنگرگاه بندر شهید رجایی منتظر نوبت تخلیه ی بار مانده است .. درون آن چیست ماهم نمی دانیم .. خودرو؟ ذرت و سویا ؟ کیف و کفش چینی ؟ اصلا به ما چه ..
غروب دریا همیشه زیبا و رویایی است
دماغه ی دو کشتی در دو طرف عکس و یکی از صدها جرثقیل اسکله دوردست تر...
نمایی از شب اسکله ی شهید رجایی از روی عرشه ی کشتی ایران ـ کرمان و سید محمد مهدی
دکل کشتی ایران کرمان
پلکان ورود و خروج از اسکله به کشتی و بالعکس
وتخلیه ی کانتینرهای بزرگ بیست تنی از کشتی ایران کرمان
این هم ناخدا johne اهل کشور غنا ـ ناخدای کشتی ایران طیفوری که با کشتی اش تازه از چین آمده بود و داشت بار تخلیه می کرد. 57 ساله بود ولی از ما سرحال تر می نمود. البته اگر تا حالا چشم نخورده باشد.
گفتگو با ناخدا تمرین خوبی بود تا آموخته های زبان انگلیسی را به چالش بکشم.
راهروی یکی از طبقات هفتگانه ی کشتی ایران طیفوری ..
راه پله ی میان طبقات ...
و اتاق فرماندهی و هدایت کشتی که خودش دنیایی است