اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 92 بهمن 9
یک هفتهای بود که به شدت سرماخوردگی داشتم... سرفه و عطسه و سایر متعلقات آن به جز تب و بدن درد... و چون اینها را نداشتم، به دکتر مراجعه نکردم و منتظر بودم خودش خوب بشود... یعنی خودم خوب بشوم...
امروز صبح احساس کردم اگر دکتر نروم، این قصه سر دراز خواهد داشت... این بود که با پای پیاده راه افتادم و رفتم درمانگاه نزدیکمان.. چشمتان روز بد نبیند با پای خودم و به طور عمودی رفتم ولی بعد از درمان، نزدیک بود با برانکارد و افقی برگردم.
آقای دکتر میخواست محبت کند یک سرم نوشت و چهار یا پنج تا آمپول هم توی آن خالی کرد... سرم که تمام شد و راه افتادم حس کردم حالم خیلی بد است... تنگی نفس گرفته بودم و قدمهایی که من را نمیکشید... الان هم که حدود 11 ساعت از درمان میگذرد، هنوز تنگی نفس دارم و کلهای بس منگ... شاید مقدمهای باشد برای منگولی و شنگولی و یا حتی خنگولی...
نمیدانم کجای کار درمان اشتباه بود... نمیدانم دارویی اشتباهی قاطی داروها شده بود یا اینکه باید دکتر را مقصر دانست به خاطر عدم رعایت سازگاری داروها با هم یا مسئول تزریقات را به خاطر اشتباهی احتمالی... البته یکی میگفت نقش داروهای چینی را نیز دست کم نگیر...
پ ن: میگویند طرف از درد شکم شکایت کرد. دوستش پرسید: چه خوردهای؟ گفت: خربزه با عسل. دوستش گفت: مگر نمیدانی که خربزه با عسل نمیسازد؟ گفت: فعلا که با هم ساختهاند و دارند پدر جد ما را جلوی چشممان میآورند. حالا شده حکایت ما و این داروهای چینی که گویا دست به دست هم دادهاند تا ما را بکشند... بابا جان! یکی نیست بگوید داروهای چینی به درد زمانی میخورد که سفارش به کاهش نسل میشد حالا که سیاست کشور بر افزایش نسل قرار دارد، دیگر چرا؟