اطلاع از بروز شدن
جمعه 92 شهریور 8
پیشاپیش به خاطر این پست به ویژه پاراگراف آخرش از همهی خوانندگان پوزش میطلبم
من که کتاب 200 صفحهای را ظرف 48 ساعت میخواندم، پانزده روز طول کشید تا «ناتور دشت» اثر «دی جی سیلنجر» را تمام کنم. اگر تمام کردن کتاب برایم مهم نبود، حتماً آن را ناتمام کنار میگذاشتم و سراغ کتاب دیگری میرفتم؛ اما زجر کشیدم و به هرحال تمامش کردم. راستش میخواستم از یکسو دلیل شهرت این کار را بفهمم و از سوی دیگر علاقهی گروهی از جوانان کشورمان را به آن درک کنم.
داستان روایتی است از پسری سرتق به نام «هولدن کالفیلد» که در یک مرکز روانی بستری است و دارد آنچه را پیش از رسیدن به اینجا بر او گذشته برای کسی تعریف میکند. هولدن ماجرا را از شانزدهسالگیاش شروع میکند که در مدرسهای شبانهروزی تحصیل میکرده و به علت ضعف تحصیلی از دبیرستان اخراج شده و باید به خانهشان برگردد . او روز شنبه از مدرسه بیرون میآید ولی نمیخواهد زودتر از چهارشنبه که نامهی مدیر مدرسه مبنی بر اخراج او به دست خانوادهاش میرسد به خانه برود. هولدن این چند روز را در نیویورک ـ یعنی همان شهری که خانهشان در آن است ـ سرگردان و بدون مکان مشخصی و با سرکشی به هرجایی که میتواند او را سرگرم کند میگذراند.
در توصیف کتاب گفتهاند که روایت هولدن از این چند روز آوارگی و گشتوگذار اجباری، جامعهی لجامگسیختهی آمریکا و هرج و مرج فرهنگی آن را به تصویر میکشد. اما سؤال اینجاست که آیا هولدن خودش نیز یکی از غرق شدههای این هرج و مرج است یا اینکه مصلحی است که میتوان به او دل بست و او را دوست داشت؟
به نظر من دلیل علاقهی گروهی از جوانان به هولدن کالفیلد، بدبینیهای او در مورد همه کس و همه جا و دری وریهایی است که نثار زمین و زمان میکند. این موضوع خصلت مشترک گروهی از جوانان و به ویژه نسل دات کام است که به شدت به این کتاب علاقه نشان میدهد و عصیانگری و آسمان ریسمان بافتنهای هولدن را منطق مشترک خود با او میداند.
یعنی این گروه که روح عصیان و پشت پا زدن به همه چیز، نقطهی اشتراک آنان است، با خواندن «ناتور دشت» با یک همزاد پنداری غیر عقلایی، خیلی از خواستهها و اعتراضات خود را از زبان هولدن میشنوند و به طور افراطی عاشق شخصیت او میشوند. عاشق شخصیت نوجوان پشت هم انداز و ـ و به قول آنان ـ دوست داشتنی!! که با همه چیز سر جنگ دارد و به همهی عالم و آدم فحش میدهد.
معتقدم که اگر به عمق روح بسیاری از این جوانان نفوذ کنیم، درمییابیم که هولدن را به خاطر آن دوست دارند که به چپ و راست و آسمان و زمین گیر میدهد. حتی اگر به ظاهر هم به اطرافیانش ـ هرکه هست ـ علنی فحش نمیدهد، دستِ کم توی دلش دارد بد و بیراه نثارشان میکند. و شاید به خاطر همین روح مشترک باشد که این عده، ناقدانِ ناتور دشت را تحمل نمیکنند و آنها را ناآشنا به ادبیات میدانند و حتی در بعضی از اظهار نظرها منتقدان این رمان را احمق و خرفت مینامند. یعنی درست همان کاری که هولدن در برخورد با هر کس و هرچیزی داشت و منطقش فقط و فقط نگاه احساسی و دریافت مقطعی از آن بود.
بگذریم... فعلاً بنای نقد طولانی و حرفهای کتاب را ندارم و تنها به این نکته بسنده میکنم که با صرف نظر از اینکه عصیان و پشت با زدن به همه چیز و همه کس تا چقدر روا و درست است، به عقیدهی من این ادبیات در شأن جامعهای فرهیخته و مدعی کمال نیست و نمیتواند با ارزشهای بومی، سنتی و مذهبی ما هماهنگ باشد. این ادبیات ادبیات گاوچرانهای آمریکایی است که علیالقاعده فقط به نظر بعضی از همان گروه جذاب و شیرین میآید.
دوست داشتم فرصتی بود تا بسامد و تکرار واژههای بسیار زشت این کتاب را میشمردم و اینجا مینوشتم. اما نه فرصتش هست و نه فرهنگ ادبی و ادب فرهنگی اجازهی چنین کاری را میدهد. بنابراین با عرض پوزش به محضر همهی خوانندگان عزیز تنها چند واژهی پرتکرار و چند جمله را مینویسم و از بسیاری از این واژهها و دیالوگها میگذرم. آنچه از نظرتان میگذرد کلمههای پرتکرار و عبارتهای زشت کتاب تنها تا صفحهی 70 است:
حرومزاده، گُهتر، گُهی، گُهبازی، گندهگوزی، یه گوز اساسی ول کرد، اون موقع گوزش نمیاومد، موش از فلانجاش بلغور میکشه، گوزو از شقیقه تشخیص نمیدن، همچین نگام کرد که انگار ...مو کشیده، خیلی ...مو میسوزونه، با حولهی خیسش میزد در ... بچهها (جای نقطهچینها کلمات زشتی است که نتوانستم نقلشان کنم)،گوزمال، نمیخوام ماتحتمو پاره کنم که بهش بگم، چاچول بازِ گُه، تو ماشین کار دختره رو ساختی؟ بهش بگم تو راه که میره مستراح کار خانم اشمیتم بسازه، شخصاً دوتا دختر میشناسم که کارشونو ساخته، نشونی این دختره بود که اون جور که پسره میگفت دقیقاً خراب نبود ولی بدشم نمی اومد هر از گاهی یه حالی بده، غیر از چن نفری که شبیه خانوم بیارا بودن و چنتا دختر موبور که شبیه خانوم خرابا بودن کسی نبود، با صدای بلند ولی نه بلندِ خوب بلندِ تخمی و....
پ ن: آدم میماند که از مسئولان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به خاطر مجور دادن به این اراجیف گلایه کند یا اینکه دلش برای آنان بسوزد که با اینوجود، داد منتقدانش بلند است که چرا ممیزی...