اطلاع از بروز شدن
جمعه 91 آذر 3
با تسلیت شب تاسوعا... آنچه در روز عاشورا بر سر حضرت عباس آمد، همهاش دردناک است... اما یک نکتهاش جان را حسابی آتش میزند و از همه سوزناکتر است حتی از قطع دست و عمود آهنی بر سر... نوشتهاند فوقف العباس متحیرا؛ یعنی همین که تیر به مشک آب خورد، عباس متحیر ایستاد... میدانید یعنی چه؟ تصور کنید یکی را که دارد میجنگد و میرزمد، چه عزم راسخی دارد... دودل نیست و نگاهش نافذ است... حتی با اینکه دستانش را قطع میکنند، باز هم هدفی را دنبال میکند و چشمانش برق میزنند... از نگاهش میفهمی برنامهای دارد که باعث میشود از پا نیفتد... هنوز برای دویدن قدرت دارد و میخواهد مشک را به خیام برساند... اما وقتی تیر به مشک میخورد، امیدش نا امید میشود... حالا دیگر از حرکت میایستد... میایستد و نگاه میکند اما نگاهش فروغ ندارد... چشم میچرخاند اما چشمانش برق ندارند... در چشم اطرافیان خیره میشود اما دلها را نمیلرزاند... میتوانم نگاهت را تصور کنم یا ابو فاضل! فدای تو و نگاه مایوسانهات ای باب الحوائج!