سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 42
بازدید کل: 1381390
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



با تسلیت شب تاسوعا... آنچه در روز عاشورا بر سر حضرت عباس آمد، همه‌اش دردناک است... اما یک نکته‌اش جان را حسابی آتش می‌زند و از همه سوزناک‌تر است حتی از قطع دست و عمود آهنی بر سر... نوشته‌اند فوقف العباس متحیرا؛ یعنی همین که تیر به مشک آب خورد، عباس متحیر ایستاد... می‌دانید یعنی چه؟ تصور کنید یکی را که دارد می‌جنگد و می‌رزمد، چه عزم راسخی دارد... دودل نیست و نگاهش نافذ است... حتی با اینکه دستانش را قطع می‌کنند، باز هم هدفی را دنبال می‌کند و چشمانش برق می‌زنند... از نگاهش می‌فهمی برنامه‌ای دارد که باعث می‌شود از پا نیفتد... هنوز برای دویدن قدرت دارد و می‌خواهد مشک را به خیام برساند... اما وقتی تیر به مشک می‌خورد، امیدش نا امید می‌شود... حالا دیگر از حرکت می‌ایستد... می‌ایستد و نگاه می‌کند اما نگاهش فروغ ندارد... چشم می‌چرخاند اما چشمانش برق ندارند... در چشم اطرافیان خیره می‌شود اما دل‌ها را نمی‌لرزاند... می‌توانم نگاهت را تصور کنم یا ابو فاضل! فدای تو و نگاه مایوسانه‌ات ای باب الحوائج!