اطلاع از بروز شدن
پنج شنبه 91 خرداد 4
پشیمان میشوی از اینکه به دوستانت پیامک دادهای و گفتهای که به عشقستان سفر میکنی و در حرمین شریفین دعاگویشان خواهی بود. پشیمان میشوی.. آری اما نه از این باب که انبوه پیامکها میرسد و هر کدام به نوعی التماس دعا میگویند و عرض حاجت میکنند.. نه.. بلکه به خاطر اینکه بار بزرگی بر دوشت گذاشته میشود که گمان نمیکنی بتوانی به مقصد برسانی..
یکی پدرش گرفتار است و دیگری مادرش بیمار.. یکی در پیچ و خم زندگی له شده است و دیگری در آرزوی آیندهای روشن.. یکی مورد جفای دیگران قرار گرفته است و دیگری خام وعدههای تکراری.. یکی گریه میکند و میگوید و میخواهد سلامش را به بقیع برسانم.. یکی اشک میریزد و میخواهد برایش برات یک سفر دیگر بگیرم.. وای خدای من! چه امیدی بستهاند این دوستان به سفر این بیچاره.. چه فکر میکنی عزیز؟ چه انتظاری داری از یک بندهی ضعیف و گنهکار که خودش روی مناجات با خدایش را ندارد؟ چه میخواهی از یک آدم در گِل مانده که نمیتواند بار خودش را حتی به ساحل برساند؟ چه گمان بردهای به انسان مفلوکی که خجالت میکشد در مقابل قبهالخضراء، السلام علیک یا رسول الله بگوید؟ میگویی به فاطمه بگویم؟ یعنی من با این روی سیاه، میتوانم به حریم فاطمه راه پیدا کنم تا حرفی بزنم و سلامی بگویم و عرض حاجت کنم؟ خدای من! دارم میآیم با کوله باری از گناه.. با کوله باری از شرمندگی.. با قلبی که دوری از تو سیاهش کرده است.. اما در کنار همهی اینها کوله باری از حاجت دوستان را بر دوش دارم که شاید به خاطر آنها هم که شده نگاهم کنی.. دوستان عزیزم! دارم میروم و دلهایتان را با خود میبرم.. دلهایتان را میبرم که در پنجرههای بقیع گره بزنم و واسطهی خود و خدای خود قرارشان دهم.. شاید خداوند به خاطر پاکی دلهای شما به من بیچاره هم نگاهی کند.. من که خود روسیاهم و از کاروان جامانده، اما قول میدهم دلهایتان را جا بگذارم و به امانت زیر پای زایران حریم دوست رهایشان کنم.. امشب که لیله الرغائب و شب آرزوهاست دعایم کنید تا فردا شب در حرم مطهر پدر مهربانیها دعایتان کنم و نگاه پر از عاطفهی او را به خود و شما جلب کنم.