اطلاع از بروز شدن
جمعه 89 دی 17
به مناسبت اول ماه صفر، ورود اهل بیت پیامبر و کاروان اسیران کربلا به شام..
سهل بن سعد ساعدی میگوید: من در سفری که عازم بیت المقدس بودم به شام رسیدم. شام شهری سرسبز و پر از درخت و آب روان بود. آن روز شهر شام به طور عجیبی با پردهها و پارچههای حریر تزئین شده بود. مردم بسیار شاد بودند و زنان بر دفها و طبلها میکوبیدند.
با خودم فکر کردم انگار اهل شام عید خاصی دارند که ما از آن بیخبریم. در همین حال عدهای را دیدم و از آنان پرسیدم: ای جماعت! آیا امروز روز خاصی است و ما از آن اطلاعی نداریم؟
گفتند: ای شیخ! گویا مسافری غریبه هستی.
گفتم: من سهل هستم و پیامبر را هم درک کردهام.
آنان چون این سخن مرا شنیدند گفتند: ای سهل! عجیب است که آسمان خون گریه نمیکند و زمین ساکنانش را به کام خود نمیکشد.
گفتم: مگر چه شده است؟
گفتند: سر بریدهی حسین فرزند پیامبر را که از عراق، برای خلیفه آوردهاند هماکنون دارد وارد شام میشود.
گفتم: شگفتا! سر حسین را میآورند و مردم اینگونه شادی میکنند؟ حالا بگویید از کدام دروازه وارد میشوند؟
آنان به دروازهای که به آن باب الساعات گفته میشد اشاره کردند. در همین حال بودم که دیدم پرچمهای زبادی پشت سر هم نمایان شد. سواری را دیدم که نیزهای در دست داشت و روی آن سر بریدهای قرار داشت که شبیهترین چهره به چهرهی پیامبر بود.
پشت نیزهداران و سرهای بریده، زنانی را دیدم که بر شترانی بدون پوشش سوار بودند. خود را به اولین نفر آنها رساندم و از او پرسیدم: بانو! شما کیستید؟
گفت: من سکینه دختر حسین بن علی هستم.
گفتم: من سهل بن سعد هستم و جد شما را دیدهام و سخنانش را شنیدهام. آیا کاری از دست من برمیآید؟
فرمود: ای سهل! به این نیزهدار که سر پدرم را حمل میکند بگو سر را جلوتر از ما ببرد تا مردم به تماشای آن مشغول شوند و از نگاه کردن به ناموس و خاندان پیامبر خدا منصرف شوند.
به سوی نیزهدار رفتم و گفتم: آیا حاضری در ازای گرفتن چهارصد دینار خواستهای را برآورده سازی؟
پرسید: خواستهات چیست؟
گفتم: اینکه این سر را ببری و جلوتر از کاروان حرکت کنی.
نیزهدار پذیرفت و چنان کرد و من هم چهارصد دینار را به او دادم.
پ ن: با اینکه معمولا دختر را از جنازهی پدر دور میکنند و نمیگذارند او را ببیند اما سکینه حاضر شد سر بریدهی پدرش جلوی رویش باشد تا نگاه نامحرم به او نیفتد..
پ ن: باب الساعات یکی از دروازههای شام بود که چون اسیران اهل بیت را چند ساعت هنگام ورود به شهر، آنجا نگه داشتند یا اینکه مردم از ساعتها قبل از ورود کاروان کربلا آنجا جمع شده بودند به باب الساعات معروف شد و هنوز در شهر دمشق آثاری از آن وجود دارد. نقل است که چون قافله به نزدیکی شهر شام رسید امکلثوم از شمر خواست تا آنها را از دروازهای وارد کنند که کمتر مورد توجه و اجتماع مردم باشد، و دیگر اینکه سر مقدس شهدا را از محملها دور کنند تا مردم متوجه آنها شوند و نوامیس رسول خدا از نگاه شامیان در امان بماند. اما شمربن ذی الجوشن بر خلاف درخواست دختر علی (ع) عمل کرد و آنها را از دروازهی ساعات که برای ورود کاروان تزیین شده و مردم فراوانی از ساعاتی پیش در آنجا اجتماع کرده بودند وارد کردند.
پ ن: در شام عترت پیامبر را در کوچهها چرخاندند.. در بازار برده فروشان که اسیران کافران را میفروختند آنان را به نمایش گذاشتند.. نوشتهاند فردی شامی خواست رقیه را به کنیزی ببرد که او از ترس میلرزید و لباس زینب را محکم گرفته بود که از وی جدا نشود.. شام و مجلس یزید.. شام و خرابه و تشت طلا.. شام و چوب خیزران.. شام و سنگهایی که از بامها بر سر و روی اسیران اهل بیت فرود میآمد.. شام و .. و شاید به خاطر همینها بود که وقتی از امام سجاد علیه السلام پرسیدند "کجای این سفر بیشتر از همه جا به شما سخت گذشت؟" سه بار فرمود: الشام الشام الشام