سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 106
بازدید دیروز: 42
بازدید کل: 1381457
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



دلهای گرفته..

دوشنبه 89 خرداد 3

داری از یک سفر کوتاه کاری برمی‌گردی.. غروب است و دلت تنگ.. شاید تنگ‌تر از هوای غروب مازندران.. به میدان هزار سنگر آمل که می‌رسی تابلوی <بابل، مرکز شهر، تهران> هوایی‌ترت می‌کند.. اگر از میزبانان خداحافظی نکرده بودی و خجالت نمی‌کشیدی برمی‌گشتی تا در آن هوا بیشتر نفس بکشی.. هوا تاریک‌تر می‌شود و دل آسمان هم بیشتر می‌گیرد..  دل تو نیز از آسمان عقب نمی‌ماند و پا به پایش می‌رود و می‌گیرد.. زمزمه می‌کنی: ‌پس بزن باران بزن شاید تو خاموشم کنی.. و  باران می زند.. خوب هم می‌زند و در گردنه‌ی هراز که دیگر کولاک می‌کند این باران و با دل من بیداد.. از کجا می‌دانی که این باران است.. شابد ستاره‌ای می‌گرید تا گوشه‌ای دل کوهی را آرام کند.. نمی‌دانم..

تلفنت زنگ می‌زند.. صدایش بدجور گرفته است.. انگار امشب همه‌ی دل‌گرفتگی‌ها نصیب توست.. می‌گوید: دلم آشوب بود.. خواستم با شما صحبت کنم تا دلم باز شود و آرام بگیرم..  

همین مان کم بود.. چاره‌ای نیست.. گوش و دل به حرفش می‌سپاری.. داستان را که می‌گوید می‌بینی این دل‌گرفتگی به شوق وصال است نه در غم فراق.. خوشحال می‌شوی.. سینه صاف می‌کنی و شروع می‌کنی به صحبت کردن برای او که دوستش داری.. حق اوست که برایش وقت بگذاری و انرژی خرجش کنی.. می‌گویی: دل به خدا بده عزیز.. به خودش واگذار و البته لطفا برایش شرط و شروط تعیین نکن که من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد.. آنوقت قول می‌دهم که چوب دو سر طلا برداشته‌ای که خدایت در هردوصورت راضی‌ات می‌کند.. تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده پروری داند..

نیم ساعتی حرف می‌زنی و حرفش را می‌شنوی تا جایی که حس می‌کنی آن آشوب دلش فروکش کرده.. آشوب دل تو نیز.. و تلاطم دل آسمان و دل ستاره‌ای که بر کوه می‌بارید.. خوشحال می‌شوی.. امام‌زاده هاشم نگه می‌داری برای نماز مغرب و عشا... و سپاس به درگاه خواجه‌ای که خود  روش بنده پروری داند..  

پ ن: از تمام دوستانی که اول خرداد را تبریک گفتند سپاسگزارم.. اونم از نوع به شدت.. انشاءالله در تولدشان کیک بخوریم.. نه که ما کیک دادیم..؟؟!!!