سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 31
بازدید دیروز: 65
بازدید کل: 1382383
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



کوله‏بارم سبک شد..

پنج شنبه 88 آذر 19

امشب حسی غریب‏تر از همیشه داری.. باور نمی‏کنی که داری در سرسرای بهشت قدم می‏زنی.. دلت بدجوری شکسته است.. اشک امانت نمی‏دهد.. همان حس غریب می‏گوید حالا وقتش است.. هرچند همیشه به یادشان بوده‏ای.. ولی کوله‏بار سنگینی از امانتی آنان داری که باید بر زمین بگذاری.. سفارش‏هایی داری که باید بگیری و به دستشان برسانی.. خیلی‏ها قسمت داده‏اند که دست خالی برنگردی.. بسیاری را در خاطر داری اما نباید کسی از قلم بیفتد..

موبایل را که داخل حرم راه نمی‏دهند.. در سرمای نیمه‏شب گوشه‏ای خلوت در بین‏الحرمین می‏یابی و همانجا کز می‏کنی.. موبایلت را در می‏آوری دفتر تلفنش را باز می‏کنی از اولین اسم.. و با هر اسم، یک نگاه به گنبد ارباب می‏اندازی و یک نگاه به گنبد سقای عاشقی.. سرما آزارت می‏دهد؛ اما بوی بهشت و دل‏های دوستانت که همراهت شده‏اندگرمت می کند.. وقتی به آخرین اسم می‏رسی نوبت به دوستان مجازی که نامشان در دفتر تلفن موبایلت نیست می‏رسد.. چشمانت را می‏بندی و تا آنجا که می‏شود یکی‏یکی‏شان را به تصویر می‏کشی..

بلند می‏شوی.. زیر لب هی تکرار می‏کنی: فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی/ که جز ولای توأم نیست هیچ دستاویز.. حالا آرام آرم وارد حرم می‏شوی، در قسمت بالاسر و در نزدیک‏ترین نقطه به ضریح مقدس یعنی  در فاصله‏ی یک متری آن، یک زیارت و یک نماز حاجت به نیابت از طرف همه‏شان می‏خوانی.. نگاه به ساعت می‏کنی.. دو ساعتی شده که داری با دوستانت سیر ملکوت می‏کنی.. دلت نمی‏خواهد از بهشت بیرون بروی.. اما با خودت زمزمه می‏کنی که چون چاره نیست می روم و می‏گذارمت..

 

          بین‌الحرمین از سمت حرم امام حسین.. عکس را از اینترنت گرفتم