اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 88 آبان 6
مژدهی وصل تو کو کز سر جان برخیزم..
نمیدانم چگونه سپاست گویم ای امام رئوف.. چگونه سپاست گویم که باز هم دعوتم کردی.. زیارتی که نه تصمیمش را داشتم و نه انتظارش را.. ولی آرزویش را چرا..
آن هم چه زیارتی و چه موقعی؟ درست در سالروز نورانی ولادتت.. شب جمعه هشت هشت هشتاد و هشت..
انگار دارم خواب میبینم.. پس کی صبح میشود؟ کی لبهای مشتاقم طعم شیرین بوسه بر آستانت را خواهند چشید؟
مولای دوستداشتنیام! همیشه لمس کردهام مهربانیات را.. و نگاه حمایتت را.. اما اقرار میکنم که هیچوقت شیعهی لایقی نبودهام.. اقرار میکنم که خوبیهایت را جز با بدی پاسخ ندادم.. اقرار می کنم که قدر حمایتهایت را ندانستم.. غافل شدم از تمام آنچه نباید غافل میشدم.. اما دلارام من! همیشه ندیده گرفتی کوتاهیهای فرزند سربه هوایت را.. و همواره مشمول لطف بیشترت قرار دادی بندهی ناسپاست را..
از یاد نمیبرم آن روز را که خواندیام و عطایم کردی.. آن سفر نیم روزه را که با تنی بیتاب و مریض آمده بودم.. و آن سلام دردمندانه را و آن علیک کریمانه را.. آن بندهنوازی مهربانانه را.. از یاد نمیبرم حاجتهای سختی را که از آستان تو گرفتم.. حاجتهای بزرگی که هیچکس توان انجامش را نداشت.. از یاد نمیبرم دیماه سال 82 را که حتی بر بام حرمت نیز دعوتم کردی.. هنوز شیرینترین خاطرهی زندگی من، آن شب زمستانی است که در زیر آسمان، صورت بر گنبد طلاییات گذاشته بودم.. لحظهای عجیب بود که نمیدانستم باید بخندم یا گریه کنم.. ازیاد نمیبرم روزی را که در مسجد بالاسر، چشمم را بستم تا نگاه تعجب دیگران را نبینم و دست گدایی به سوی ضریحت دراز کردم.. و از یاد نمیبرم سکهای را که آن شب، کف دستم گذاشتی.. هنوز هم که هنوز است دارم آن را خرج میکنم؛ اما انگار تمامی ندارد.. و مگر تمام شدنی است اعطایی ارباب رعیتپرور شیعه؟
مولای رئوف من! فردا دارم میآیم.. مثل همیشه نگاهم میکنی آیا؟ و مگر میشود نگاهم نکنی آقا؟ مگر میشود که بخوانی و عطا نکنی؟ مگر میشود دعوت کنی و دعا نکنی؟ هیهات.. هیهات..
پ ن 1 ـ به دعوت دوستان عزیز طلبهبلاگ و برای شرکت در مراسم افتتاحیه میروم.. به یاد همهتان خواهم بود و نایب الزیارهی شما دوستان نازنین.. انشاءالله
پ ن 2 ـ همین الان که دارم این سطرها را مینویسم بخش شامگاهی رادیو پیام دارد غزلی از من را میخواند با این مطلع: هرچند بر مزار تو بسیار آمدیم.. امروز عاشقانهتر انگار آمدیم