سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی سایت
http://labgazeh.persiangig
.com/image/13lab.jpg

نقل مطلب از این وبلاگ با ذکر منبع موجب سپاسگزاری است .
بازدید امروز: 84
بازدید دیروز: 42
بازدید کل: 1381435
دسته بندی نوشته ها شعر گونه ‏هایم
بـی‏ خیال بابـا
دیار عاشقی ها
دل نوشتـــه ‏ها
شعــرهای دیگران
خاطـــرات
پاسخ به سوالات
فرهنگی‏ اجتماعی
اعتقـادی‏ مذهبی
سیاست و مدیریت
قــرآن و زنـدگــی
انتقــــادی
مناسبت ها
حکایــــات
زنانـه هـــا
دشمن شناسی
رمان آقای سلیمان!
همراه با کتاب
بازتاب سفرهای نهادی


اطلاع از بروز شدن

 



گزارش های خبری
گفت‌وگو با خبرگزاری فارس
بخش خبری شبکه یک
روایتی متفاوت از حضور خدا
باز هم خبرگزاری فارس
خدای مریم! کمکم کن
ارتش مهد ادب است
سوم شعبان. جهرم
خبرگزاری کتاب ایران
سوال جالب دختر دانشجو
رضا امیر خانی و آقای سلیمان
فعالیت قرآنی ارتش
خبرگزاری ایکنا
چاپ چهارم آقای سلیمان
برگزیدگان قلم زرین
گزارش: جهاد دانشگاهی
گزارش: سانجه مشهد و دادپی
مصاحبه: خبرگزاری ایسنا
مصاحبه: سبک زندگی دینی
گزارش: همایش جهاد دانشگاهی
مصاحبه: وظیفه طلاب
پیشنهاد یک بلاگر
شور حسینی ـ شهرزاد


زخمه بر دل.. ناله از جان



این روزها..

دوشنبه 88 شهریور 16

ماه رمضان همیشه فرصت خوبی بود برای من .. نه برای عبادت که توفیقش را هرگز نداشته‌ام.. بلکه به کارهای فکری وفرهنگی‌ام بیشتر می‌رسیدم.. یعنی از قدیم  در رمضان حس کارهای تالیفی و تحقیقی‌ام گل می‌کرد و آخر ماه آثارش را می‌دیدم..

امسال انگار از همه جا مانده و رانده شدم.. با اینکه یکی دوکار در دست درام.. دارم کتاب بوی خون را تجدید نظر وبازنگری می‌کنم برای چاپ دوم.. دارم مجموعه‌ی دوم شعرم را آماده می‌کنم.. دارم یک مقاله‌ی تحقیقی در مورد صبر می‌نویسم که مثلا قرار بود به مناسبت ماه مبارک روی وبلاگم بگذارم.. دارم کتاب از واژه تا فرهنگ دکتر بهاءالدین خرمشاهی را می‌خوانم..
اما هیچ‌کدام آن‌طور که می‌خواهم پیش نمی‌رود.. نمی‌دانم امسال چه اتفاقی افتاده که نه به آنها می‌رسم و نه به عبادت و قرائت قرآن و نه حتی به خواب و استراحت.. از اینجا مانده ماندم و از آنجا رانده شدم.. دعایم کنید تا از درگاه خداوند متعال رانده نشده باشم که اگر چنین باشد وای به من.. فردا شب، شب بزرگی است.. شب قدر است..  یادتان نرویم..

دوستان! ببخشیدم اگر این روزها به وبلاگ‌های باصفایتان سر نمی‌زنم.. رمضان را به من فرصت بدهید تا خودم را جمع و جور کنم.. باور کنید اطرافیان دنیای واقعی هم گلایه‌مندند و من شرمنده‌ی همگی.. حتی شرمنده‌ی چشمانی که از شدت خستگی آلبالو گیلاس می‌چیند .. و حتی ماهی‌های آکواریوم که با نگاه‌های ملامت‌بارشان سرزنشم می‌کنند که چرا گاهی یادم می‌رود غذایشان را به موقع بدهم..