اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 85 دی 27
بدون تو
حس می کنم خزان خودم را بدون تو
فردا بگو چه می شود آیا، بدون تو
آیا مرا به وادی دیگر نمی برند؟
خون واژه های زخم غزل ها، بدون تو
چون شمع، پای عاشقی ام آب می شوم
در اشتیاق روی تو...
اما بدون تو
دیگر منی نمانده بنازد به عاشقی
خاکم به سر، نه ... بر سر دنیا بدون تو
خود را تباه می کند آن کس که عمر را
آویخت پای هرزه علف ها بدون تو
هر شب به حس بی تو شدن باز، می شود
کابوس شهر فاجعه پیدا، بدون تو
پایان روزگار؟ نه، پایان من رسید
یا زندگی کنار تو و ...
یا بدون تو
دیگر تمام پنجرهها خاک میخورند
حتی میان آبی دریا بدون تو
افتاد پلک از تپش، آئینه مات شد
دیگر نمانده روی تماشا بدون تو