اطلاع از بروز شدن
چهارشنبه 85 دی 27
این مطلب از وبلاگ قبلی ام ( لبگزه ی بلاگفا ) به اینجا منتقل شده است
شنبه نوزدهم شهریور 1384ساعت 20:57
جای شما خالی ... در یکی از جاهایی که به یاد شما دوستان وبلاگی بودم، روز اول شعبان بود... وقتی که ساعت 7 صبح در کعبه باز شد... وقتی که به تعبیر روایت، یکی از مواقعی که دعای بندگان مستجاب می شود، هنگاهی است که در کعبه باز می شود.
*****
خدایا .. چه سعادتی
خدایا .. چگونه زبان به سپاست بگشایم که امروز در این فضای ملکوتی هستم؟
خدایا .. چگونه سپاست گویم که گوش چشمی به این روسیاه کردی؟
خدایا .. همه ی خواسته هایم فراموش شده است .. حرفی ندارم .... انگار به تمام آرزوهایم رسیده ام.
خدایا ... چه آرزویی بالاتر از دیدن تو..
یعنی این منم که در خانه ات به رویم باز شده؟
باور نمی کنم ... من در خوابم؟ نه .. آری ..... باشد خوابش هم شیرین است
خدایا ... من نمی خواهم از این خواب خوش، بیدار بشوم.
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد
خدایا .. زبانم بند آمده است ...
خدایا .. گفته ای دعا کنم.. اما چه بگویم؟
خدایا ..حرفی برای گفتن نگذاشته ای ... من در اوجم .. در ملکوت .. در پرواز .. در عشق و شوریدگی
خدایا .. فقط سپاس و باز هم سپاس
اولین حرفم همین است و آخرین حرفم نیز..
سپاس از اینکه در را گشودی تا این بنده ی جاهلت را شرمنده تر کنی
سپاس از اینکه روح پلید مرا در این فضای عطرآگین پذیرفتی
سپاس برای همه چیز
برای قهرت
برای آشتی ات
برای میهمانی ات
برای چشمکت
و ... برای لبخندت
سپاس از اینکه راهم دادی.. نه .. نه .... بیشتر.. در باز کردی .. یعنی گفتی که دارمت
آری خدای عزیز.. می دانم مرا داری
خدای عزیز .. می خواهم من هم داشته باشمت و برای همیشه
*****
آه .. ساعت 11 است . می خواهند در کعبه را ببندند... نه نه .. نبندید
من هنوز حرف نزده ام... هنوز دعا نکرده ام... هنوز حاجت نخواسته ام
من داشتم با خدایم عشق می کردم .. نبندید این در را
مردم ضجه می زدند گویا آن ها هم مثل من تازه فهمیدند که محو و مات بودند و زبانشان بند آمده بوده
کاش بودید وا این ناله ها را می شنیدید ...
انگار همه با هم این شعر مرا می خواندند:
ای کاش خدایا در این خانه نبندند در گوشه ی این خانه بر این خسته نخندند
ای کاش که پیمانه ز دستم نستانند حالا که شدم مست ز مستی نرهانند